‹ دلـبرانـہ ›
« أنتَ حلٌ بِهذا البَلد وَ أشارَت اِلیقلبِها . . »
«تو در این شهر سکنا گرفتهای و به قلبش اشاره کرد»
اگه درد و غماشو بهت نمیگه، باید ببینی کجا
« تکیهگاه نبودی🥲🩷 »
اگه دیگه ذوق نمیکنه، باید ببینی کجا
« ذوقشو کور کردی🥲💜 »
اگه باهات مشورت نمیکنه، باید ببینی کجا
« مسخرهش کردی🥲♥️ »
اگه دیگه بهت توجه نمیکنه باید ببینی کجا
« نادیدهش گرفتی🥲💙 »
آدما الکی عوض نمیشن ،
خودت کاری کردی از خوب بودن دست بکشن ! ( :
« تکیهگاه نبودی🥲🩷 »
اگه دیگه ذوق نمیکنه، باید ببینی کجا
« ذوقشو کور کردی🥲💜 »
اگه باهات مشورت نمیکنه، باید ببینی کجا
« مسخرهش کردی🥲♥️ »
اگه دیگه بهت توجه نمیکنه باید ببینی کجا
« نادیدهش گرفتی🥲💙 »
آدما الکی عوض نمیشن ،
خودت کاری کردی از خوب بودن دست بکشن ! ( :
‹ دلـبرانـہ ›
#شب_بخیر عشق با ادب من ...
ماه من ، قمر من .... :)))))
قامتْ رشیدِ من :)))
وَ
چه زیبا این ها همه صِفات علمدار کربلاست :)))
امشب شب اون عشقه ... صداش کن
شبتون پر رزق ✨🖤
ماه من ، قمر من .... :)))))
قامتْ رشیدِ من :)))
وَ
چه زیبا این ها همه صِفات علمدار کربلاست :)))
امشب شب اون عشقه ... صداش کن
شبتون پر رزق ✨🖤
‹ دلـبرانـہ ›
غمِ تو را به نشاطِ جهان ، نَشاید داد : )))
من این خریدهٔ خود را، به هیچ نفروشم . . .
برای هزارمین بار زل زده ام به جای خالیت
نبودنت اصلا زیبا نیست .
هر بار که از اول میخوانم دروغ های قشنگت را . . . منتظرم برگردی
طرد کردی غرور این دخترک کم سن سال را
پیله شده ، درد هایی در قفسه این سینه
پیرزنی در گوشه قلبم در حال بافتن رویاهای با تو بودن است
هر بار میبافمو میبافم ؛ تا برگردن بندازم این شال زیبا را
هر بار میشورمو میشورم با اشکهایم این رد نبودنت را
بهار نزدیک است ولی مگر بهار هم بها دارد در کنار چشمان سبزت
مگر بودن خورشید کافیست زمانی که سرد
برف شده در اسمان این دل
بهار هم مگر زیباست زمانی که اهالی قلبم زمستان را سر میکنند
رد خاک نشسته بر جای رد پایت . . . برگرد!
برگرد که قسم ها سخت است برای این دخترک پانزده ساله
دوشنبه ها دیوانه نکن این جسم ویران شده را
مگر اِورست نیز ادعا دارد از استواری اش با مقایسه با این جسم ظریف فولاد پوشانده را
به چشمانت قسم سخت است برای این پیرزن جوان !.
بیا برگرد عشق من ظهور کن روزی در شهر این قلب (:
- به قلم : الی .
نبودنت اصلا زیبا نیست .
هر بار که از اول میخوانم دروغ های قشنگت را . . . منتظرم برگردی
طرد کردی غرور این دخترک کم سن سال را
پیله شده ، درد هایی در قفسه این سینه
پیرزنی در گوشه قلبم در حال بافتن رویاهای با تو بودن است
هر بار میبافمو میبافم ؛ تا برگردن بندازم این شال زیبا را
هر بار میشورمو میشورم با اشکهایم این رد نبودنت را
بهار نزدیک است ولی مگر بهار هم بها دارد در کنار چشمان سبزت
مگر بودن خورشید کافیست زمانی که سرد
برف شده در اسمان این دل
بهار هم مگر زیباست زمانی که اهالی قلبم زمستان را سر میکنند
رد خاک نشسته بر جای رد پایت . . . برگرد!
برگرد که قسم ها سخت است برای این دخترک پانزده ساله
دوشنبه ها دیوانه نکن این جسم ویران شده را
مگر اِورست نیز ادعا دارد از استواری اش با مقایسه با این جسم ظریف فولاد پوشانده را
به چشمانت قسم سخت است برای این پیرزن جوان !.
بیا برگرد عشق من ظهور کن روزی در شهر این قلب (:
- به قلم : الی .
‹ دلـبرانـہ ›
ایا مادرش هم اورا به اندازه من دوست داشت؟
‹ - اینجاست که واقعا دوسش داشتی! ›