Telegram Web Link
کنج خونه، یه گل پیچک بود و روی زمین یه قالی قرمز که بافته‌ی دست خود عزیز جون بود کنار دیوار سماورش همیشه به راه بود و قوریش باطرح گل‌سرخ‌ خودنمایی میکرد.
استکان کمر‌باریک ونعلبکی سفید‌ با هاشور قرمز رنگش، عجیب دلبری می‌کرد.
عاشق نقطه به نقطه‌ی خونش بودم، حکم پناهگاه رو داشت برام.
هروقت دلم میگرفت بی اختیار سر از خونه‌ی عزیز جون‌ در می‌اوردم.
از بچگی عادت داشتم دلم که میگرفت لال میشدم و تو خودم میرفتم .
عزیز جون هم منو خوب می‌شناخت، وقتی که از سکوتم کلافه میشد، صدام می‌زد بیا مادر دل بِکَن از تماشای اون درخت خرمالو!
بیا بریم حیاط دلمون واشه یکم . . .
دوتایی گوشه‌ی حیاط‌ رو صندلی های‌نم‌زده‌‌ی چوبی زیر درخت خرمالو می‌شستیم، من خرمالو هارو میشمردم و عزیز جون برام چایی لب‌سوز می‌ریخت و میگفت:«زود بخور مادر، سرد بشه نمی‌چسبه ها.»
حواسش بود بهم؛ کافی بود زل بزنه تو چشمام تا همه خنده هامو حاشا کنه و تاریکی وجودم رو ببینه و با دستای نحیفش زخمامو لمس کنه.
از وقتی رفت، غرق شدم تو تاریکی و کسی براش مهم نبود چاییم سرد میشه یا نه!
که نهایتاً همه چی سرد شد و از دهنم افتاد، حالا مدت هاست که هیچی بهم نمی‌چسبه و انگار من خیلی وقته دارم خرمالو هارو میشمارم و کسی‌ام بهم یاداوری نمی‌کنه که چاییم سرد میشه!
انگار کسی نیست که متوجه  غم کذایی‌کنج دلم بشه . . .💔
- دختر ابری ♥️'🎼 :)
‹ دلـبرانـہ ›
چشمات وطن من شده :)
عشقت آموخت مَرا شکل دگر خندیدن (:'🎼
در حالِ‌ خوندنِ‌ داستانی‌ بودم‌ ،
‌نوتیف‌ اومد ؛ تو‌ بودی ، پیغامی‌ از‌ تو‌ بود ،
کنار زدمش‌ و‌ به‌ خوندن‌ داستان‌ ادامه‌ دادم . .
دیگران‌ چه‌ زود‌ از‌ چشممون‌ می‌افتن ،
‌از یه تایمی‌ به‌ بعد‌ دیگه‌ هر چقدرم‌ باشن‌
فایده‌ای نداره، ‌دیگه‌ هیجانی‌ برات‌ ندارن
دیگه‌ قلبتو به‌ تپش‌ نمیندازن‌ ' ) >>>
چون‌ توی‌ نبودشون ، خاصیتشونو‌ از‌ دست دادن .
کاش می شد آبرو داری کنم در چشم خلق
اختیارم می رود وقتی که میبینم تو را (: `
#شبت_بخیر_قشـــنگم 🌻🌙
• میم‌سین ``
خورشید صبح هایم
نه ازشرق
بلکه
ازافق
چشم های ُ
طلوع میکند...

#صبح_بخیر♥️🌻
‹ هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم ›
فکر کنم اولین نفری که
ماه را لمس کرد من بودم
وقتی که بوسیدمت
:)))) ``♥️
گفت: تو شبیه به گیاه بامبو هستی؛ سرسخت، قوی، صبور... از بیرون شکننده به نظر می‌رسی و از درون، بی‌نهایت قدرتمند هستی. می‌گفت: حضورت، به آدم احساس جسارت و قدرت می‌دهد، آدم دوست دارد کنار تو باشد. آنقدر بلندی که هر گیاهی حوالی‌ تو باشد، به شوق نگاهی که به آفتاب داری، قد می‌کشد!
از اینکه کسی اینقدر زیبا و باشکوه مرا توصیف می‌کرد، به وجد آمده‌بودم اما فقط لبخند زدم و بی‌اختیار نگاهم را به زمین دوختم، می‌‌ترسیدم در نگاهم انسانی خسته و تسلیم شده را ببیند، می‌ترسیدم بفهمد چه طاقت کوتاه و چه روانِ شکننده‌ای دارم و چقدر غمگینم. می‌ترسیدم بنای با شکوهی که از من در ذهنش ساخته‌بود را خراب کنم.
او جوری از من حرف می‌زد که خودم هم  دلم می‌خواست این آدمِ جسور و بی‌نظیر را از ذهنش بیرون بکشم و در آغوشش
بگیرم او مرا دقیقا همان‌جوری می‌دید!
که دوست داشتم باشم . .
کاش ‌شاهرگ گردنت بودم، که نفس کشیدنت بندِ به من بود.
کاش آن خال روی ترقوه‌ی چپت بودم تا گهگداری به چشمت می‌امدم.
کاش آن تار موی سفید مابین موهای سیاهت من بودم که زیبایی زلف‌های پریشانت را دوچندان میکردم‌.
کاش ورد زبانت من بودم، نور دیده‌ات من بودم، قند روز‌های تلخ‌ات من بودم، کاش هرچه‌ که به تو مربوط میشد بودم، جز آنچه که اکنون هستم.
من در قالب یک معشوق به چشم تو نمی‌آیم، یارِ بی‌وفای من . .
به قلم ِ : مریم عباسی
جناب ِ‌حافظ میگه : روز اول که سر زلف تو
دیدم گفتم . .
که پریشانی این سلسله را آخر نیست!
(:
- نگاهت میکنم ؛
و نگاهت به من حسرتی غریب دارد . . .
نگاهم می‌کنی ؛
و نگاهم به تو غمی بزرگ دارد . . .
‹ به من بگو درد به کدامین مان نزدیک تر است که ؛
اینچنین از هم به دور افتاده ایم ؟!(((: ›🔓'🖤'
یه چایی بریز بیا بشین باهات حرف دارم.
ببین جانم ♡ ؛ من شاید کم بودم شاید نبودم
ولی همیشه حواسم بهت بود!
از دور زخم‌هات رو نوازش می‌کردم از دور می‌بوسیدمت، از دور نگاهت می‌کردم، من از یه جایی به بعد  آدم دوری شدم.
از نزدیک شدن به آدما می‌ترسم؛ چون هرچقدر بهشون نزدیک تر میشم بیشتر آسیب می‌بینم.
هنوز هم معتقدم آدما از دور قشنگن، نباید بهشون نزدیک شد چون ممکنه اون تصویر خوبی که ازشون توی ذهنت داری خراب بشه و همین کافیه که شروع به نفرت از آدم‌ها کنی.
میدونی؟ فاصله خیلی مهمه، باید فاصله رو با همه کس و همه چیز رعایت کنی در غیر این صورت اتفاقاتی که می‌افتن به هیچ وجه باب میلت نخواهد بود.
خیلی وقته نمی‌تونم به کسی اعتماد کنم، حرف کسی رو باور کنم، مرهم بشم و در مقابلش زخم نخورم و . .
همه‌ی اینا نتیجه‌ی نزدیکی بیش از حد با آدم هاست و من حالا  یک فردِ انسان گریزام‌!
چون فاصله رو کوک نکردم.
ولی توحواست باشه هوشمندانه عمل کن که یک غفلت کوچیک به قیمت از دست رفتن احساسات تموم نشه. چاییت سرد نشه جانم(:
- مریم عباسی
شفیعی کدکنی توی
یه جمله همه مارا تعریف کرد‌! :
دشوار ترین شکنجه این بود که ما یک به یک
به درون‌ خویش‌ تبعید‌ شدیم (:
اونجا که حافظ میگه:
گَر بَرکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم؟؛ آن دل کجا بَرم؟ :)

#شبت_بخیر_عزیزترینم 🌙
• حافظ ``
2024/09/27 23:26:55
Back to Top
HTML Embed Code: