در بعضی طوفانهای زندگی،
کم کم یاد میگیری که نباید
توقعی داشته باشی!
مگر از خودت.
متوجه میشوی،
بعضی را هرچند نزدیک،
اما نباید باور کرد،
متوجه میشوی روی بعضی،
هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد،
میفهمی بعضی را هر چند آشنا،
اما نمیتوان شناخت،
و این اصلا تلخ نیست، شکست نیست،
ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی،
این آگاهی دردناک است!
اما تلخ هرگز.
#اشو
‹ دلـبرانـہ ›
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد
نرو بالای آن دیوار، که دیوار کسی باشد...
نرو بالای آن دیوار، که دیوار کسی باشد...
مرا یک شب تحمل كن كه تا باور كنی، ای دوست!
چگونه با جنونِ خود، مدارا میكنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستِ تو
كه این یخْ كرده را از بیكسی، 'ها' میكنم هر شب
دلم فریاد میخواهد، ولی؛ در انزوای خویش
چه بیآزار با دیوار، نجوا میكنم هر شب
كجا دنبالِ مفهومی برای عشق می گردی؟!
كه من این واژه را، تا صبح، معنا میكنم هر شب
‹محمدعلی بهمنی›
ناگهان فهمید چه زندگیِ یکنواختی دارد!
هیچچیزِ جالبی در زندگیاش اتفاق نیفتاده بود. اگر از زندگی او فیلمی میساختند،
یکی از کم خرجترین فیلمهای مستند میشد،
که احتمالا وسطهای آن آدم خوابش میگرفت...
#هاروکی_موراکامی
هیچچیزِ جالبی در زندگیاش اتفاق نیفتاده بود. اگر از زندگی او فیلمی میساختند،
یکی از کم خرجترین فیلمهای مستند میشد،
که احتمالا وسطهای آن آدم خوابش میگرفت...
#هاروکی_موراکامی
چرا میگید ما نمیدونیم از زندگے چے میخواییم؟
من میدونم: سلامتے، گل، دلبر
🌻✨
من میدونم: سلامتے، گل، دلبر
🌻✨
گیرم که به دریا نرسیدی، چه غم ای رود؟!
خوش باش که یک چند در آن راه دویدی ...🌊
خوش باش که یک چند در آن راه دویدی ...🌊