از یه سنى به بعد با دقت به حركاتِ پدر و مادرت نگاه میكنى، وقتی حرف میزنن با جون و دل میشينى پاىِ حرفشون و به صداشون گوش میكنى، غرغر كردناىِ از سرِ نگرانيشون رو با لبخند گوش ميكنى و فقط ميگى چشم.
اونجا لحظهايه كه سن خودتم رفته بالا و تازه دارى قدرِ زندگیت رو ميفهمى :)
ـ پدرخوانده ``
اونجا لحظهايه كه سن خودتم رفته بالا و تازه دارى قدرِ زندگیت رو ميفهمى :)
ـ پدرخوانده ``
‹ دلـبرانـہ ›
الإنسان يتألم بالوهم، أكثر مما يتألم بالحقيقة.»
انسان در خيال و وَهم خود بيشتر آسيب میبیند تا در واقعیت!
انسان در خيال و وَهم خود بيشتر آسيب میبیند تا در واقعیت!
شبی که گفت دوستم دارد، تا طلول آفتاب حرف به حرف جملهاش را بارها و بارها مرور کردم. منتظر بودم صبح شود.
همین که خورشید در آسمان نمایان شد، گل از گلم شکفت، چون حالا دیگر من هم برای زیستن دلیلی داشتم. به سمت گلهای شمعدانی ایوان رفتم و فریاد زدم او دوستم دارد، خودش اعتراف کرد.
ناگهان همسایهی روبهرویی مرا دید و گفت: «دیوانه شدی دختر؟ زهرترک شدم.»
قهقهای سر دادم و گفتم: «بالاخره گفت که دوستم دارد.» او هم خندید و طعنه زد: پس حق داری که دیوانه شوی.
به سمت قفسهی کتابها قدم برداشتم، دنبال قلم و کاغذی میگشتم تا این رویداد تاریخی را در دفتر قلبم ثبت کنم. تمام کاغذهایم را برای وصف دلتنگیِ در فراقش به جوهر آغشته بودم، تا دلتان بخواهد کاغذ باطله بود. ناچار گوشهی کاغذی را بریدم و رویش نوشتم: اعتراف به دوست داشتن از خود دوست داشتن زیباتر است. اولین روز پاییز سال هشتاد و دو، روزی که لب به دوست داشتن گشود.
- به قلم : مریم عباسی : ) !
همین که خورشید در آسمان نمایان شد، گل از گلم شکفت، چون حالا دیگر من هم برای زیستن دلیلی داشتم. به سمت گلهای شمعدانی ایوان رفتم و فریاد زدم او دوستم دارد، خودش اعتراف کرد.
ناگهان همسایهی روبهرویی مرا دید و گفت: «دیوانه شدی دختر؟ زهرترک شدم.»
قهقهای سر دادم و گفتم: «بالاخره گفت که دوستم دارد.» او هم خندید و طعنه زد: پس حق داری که دیوانه شوی.
به سمت قفسهی کتابها قدم برداشتم، دنبال قلم و کاغذی میگشتم تا این رویداد تاریخی را در دفتر قلبم ثبت کنم. تمام کاغذهایم را برای وصف دلتنگیِ در فراقش به جوهر آغشته بودم، تا دلتان بخواهد کاغذ باطله بود. ناچار گوشهی کاغذی را بریدم و رویش نوشتم: اعتراف به دوست داشتن از خود دوست داشتن زیباتر است. اولین روز پاییز سال هشتاد و دو، روزی که لب به دوست داشتن گشود.
- به قلم : مریم عباسی : ) !
یه دیالوگ تو یه فیلم ‹ ولنتاین غمگین › بود که میگفت :
◞میدونی اون با همه فرق داره! یه جوریه، یه احساس خاصی بهش دارم، شبیه هیچکدوم از حسای که تا حالا داشتم نیست
مثل وقتیکه صدای آهنگی رو میشنوی و ناخودآگاه میره تو تمام وجودت و دوسش داری◟
به نظرم این قشنگ ترین توصیف برای دوست داشتنه . . .
◞میدونی اون با همه فرق داره! یه جوریه، یه احساس خاصی بهش دارم، شبیه هیچکدوم از حسای که تا حالا داشتم نیست
مثل وقتیکه صدای آهنگی رو میشنوی و ناخودآگاه میره تو تمام وجودت و دوسش داری◟
به نظرم این قشنگ ترین توصیف برای دوست داشتنه . . .
پا روی رد پایت میگذارم که مبادا
مبادا تنها دارایی ام را طوفانِ باد بگیرد ؛
نکند به سر باران بزند و بشورد
یا کودکان قافل از عشق ان را پاک کنند
ای تیکه ای از جانم!
_ رد پایت سال هاست در این برهوت مانده
من ایستاده ام . .
خسته از عالم و آدم ، زمین و زمان
کی قرار است بیایی؟
گفتمت که میبخشم به قران ها همه شکنجه
هایت را میبخشم ، من ابله ام
همه دروغ هایت را هم میپرستم ، من دیوانه
ام تو فقط انقلابی کن و بیا
بیا از ایستادن خسته شدم جانم به لب رسید
پا روی رد پایت گذاشته ام که
مبادا کسی جایت را بگیرد، بیا
نایِ ایستادن را ندارم : ) 🪽'♥️
مبادا تنها دارایی ام را طوفانِ باد بگیرد ؛
نکند به سر باران بزند و بشورد
یا کودکان قافل از عشق ان را پاک کنند
ای تیکه ای از جانم!
_ رد پایت سال هاست در این برهوت مانده
من ایستاده ام . .
خسته از عالم و آدم ، زمین و زمان
کی قرار است بیایی؟
گفتمت که میبخشم به قران ها همه شکنجه
هایت را میبخشم ، من ابله ام
همه دروغ هایت را هم میپرستم ، من دیوانه
ام تو فقط انقلابی کن و بیا
بیا از ایستادن خسته شدم جانم به لب رسید
پا روی رد پایت گذاشته ام که
مبادا کسی جایت را بگیرد، بیا
نایِ ایستادن را ندارم : ) 🪽'♥️
‹ دلـبرانـہ ›
میشه دستت و بذاری روی صورتت؟ میخوام ببینم ماه گرفتگی چه شکلیه' (: