تراپیستم امروز گفت:
تو اومدی از آتیش مراقبت کنی و سوختی، معلومه که درد داره..!
تو اومدی از آتیش مراقبت کنی و سوختی، معلومه که درد داره..!
بعد از مدت ها در جنگ و جدال بین مغز و قلبم ؛ تصمیمی با جسم و روحِ زخمی ام گرفتم که بروم و حقیقتی را اِفشا کنم
_ دوست دارم .
بعد گفتنش چشم هایم تمایل شدیدی به خواب داشتند ، قلبم با تمام توان خود را به قفسه های سنگی این سینه می کوباند . .
خون در رگ هایم سرد بود گویی زمستان
در رگ هایم جریان داشت .
دست هایم چو مقوایی چروک شده به اطلاق به تنم آویخته شده بود
به یک باره تمام درد و رنج های دنیا به تیری زهرآهگین به قلبم فرود امد . .
ترس را میدیدم در چشم هایم که چگونه سیاهی مردمک را می بلعید پاهایم لغزید و تحمل ایستادن را نداشتن ، به ارامی روی خاک سرد به زانو در امدم و لبخندی مملو از رنج و درد بر چهره ام نقش بست . .
صدای پشیمانی در تنِ رنجورم چو اتشی
در وجودم زبانه کشید
امید هایم برای زندگی در زندانِ جمجمه بال به پرواز دادند و رفتند تنها دارایی هایم از این دنیا امید و دوست داشتنِ او بود!
این شب تابستانی سرد بود برایم
تابستانی که از رود های یخ زده سرچشمه میگرفت و مرا کشت .
و اما تو سنگدل تر از ان بودی تمام دارایی هایم را به باد دادی با یک کلام ،که گوش
هایم را عاجز کرد کلامی که در سرم غوغایی به پاکرد و سلاحی شد
برای شلیک به منه تنهایِ دلباخته .
_ دوست دارم .
بعد گفتنش چشم هایم تمایل شدیدی به خواب داشتند ، قلبم با تمام توان خود را به قفسه های سنگی این سینه می کوباند . .
خون در رگ هایم سرد بود گویی زمستان
در رگ هایم جریان داشت .
دست هایم چو مقوایی چروک شده به اطلاق به تنم آویخته شده بود
به یک باره تمام درد و رنج های دنیا به تیری زهرآهگین به قلبم فرود امد . .
ترس را میدیدم در چشم هایم که چگونه سیاهی مردمک را می بلعید پاهایم لغزید و تحمل ایستادن را نداشتن ، به ارامی روی خاک سرد به زانو در امدم و لبخندی مملو از رنج و درد بر چهره ام نقش بست . .
صدای پشیمانی در تنِ رنجورم چو اتشی
در وجودم زبانه کشید
امید هایم برای زندگی در زندانِ جمجمه بال به پرواز دادند و رفتند تنها دارایی هایم از این دنیا امید و دوست داشتنِ او بود!
این شب تابستانی سرد بود برایم
تابستانی که از رود های یخ زده سرچشمه میگرفت و مرا کشت .
و اما تو سنگدل تر از ان بودی تمام دارایی هایم را به باد دادی با یک کلام ،که گوش
هایم را عاجز کرد کلامی که در سرم غوغایی به پاکرد و سلاحی شد
برای شلیک به منه تنهایِ دلباخته .
‹ دلـبرانـہ ›
بعداز مدت ها دیگر مهم نیست کجایی
دگر مهم نیست باشی یا نباشی
دلت با من هست یا نه
دگر مهم نیست زدی زیر هر انچه قول دادی
دگر مهم نیست برای کی میخوانی
من بعد مدت هاساعت فراموش کردم درست زمانی که باران شست گرد غبار این ده را فراموشت کردم
درست زمانی که زمستان اخرین ریتم خود را میزند فراموشت کردم
دادم هر انچه را با تو داشتم در این سینه به دست باران
که بشورد دگر خاطرات مجنون را
که ببارد بر روی اتش این دل
گفته بودم بر گرد ولی دیگر نه
دیگر نه دیوانه ای منتظر مجنون است نه لیلی ان دخترک سابق . .
- بهمن 1401 / در یک شب بارانی
دگر مهم نیست باشی یا نباشی
دلت با من هست یا نه
دگر مهم نیست زدی زیر هر انچه قول دادی
دگر مهم نیست برای کی میخوانی
من بعد مدت هاساعت فراموش کردم درست زمانی که باران شست گرد غبار این ده را فراموشت کردم
درست زمانی که زمستان اخرین ریتم خود را میزند فراموشت کردم
دادم هر انچه را با تو داشتم در این سینه به دست باران
که بشورد دگر خاطرات مجنون را
که ببارد بر روی اتش این دل
گفته بودم بر گرد ولی دیگر نه
دیگر نه دیوانه ای منتظر مجنون است نه لیلی ان دخترک سابق . .
- بهمن 1401 / در یک شب بارانی
بمب گذاری میشود گاهی شهر دل هر انسانی ،
همیشه ویرانی ها از رفتن ها نیست گاهی از جا گذاشتن هاست
از حواس پرتی ها از دیر بغل گرفتن ها ،
از هوای دل هم را نداشتن ها
از امروز فردا گفتن ها ...
از لج کردن ها
می آید ...
تا بمب ها منفجر نشده
تا دیر نشد ِ و آبادی احساستان
ویرانه نشده است ....
دوستت دارم هایی که میشنوید را قاب بگیرید،
دستهایی که به طرفتان دراز میشود را سفت بچسبید ،
و تا دیر نشده بفهمید
همیشه قرار نیست زندگی رویایی باشد
اما باید همیشه زندگی در جریان باشد !
کسی آخرین سیم بمب را میتواند قطع کند و وضعیت را به حالت سفید در بیاورد که ماندن را بلد باشد
که جواب های را با هوی ندهد ...
که با بد و خوب
طرفش بسازد ...
وگرنه هر لحظه ممکن است منفجر شود
کاشانه ی دنج احساس .
- شهرزاد ``
همیشه ویرانی ها از رفتن ها نیست گاهی از جا گذاشتن هاست
از حواس پرتی ها از دیر بغل گرفتن ها ،
از هوای دل هم را نداشتن ها
از امروز فردا گفتن ها ...
از لج کردن ها
می آید ...
تا بمب ها منفجر نشده
تا دیر نشد ِ و آبادی احساستان
ویرانه نشده است ....
دوستت دارم هایی که میشنوید را قاب بگیرید،
دستهایی که به طرفتان دراز میشود را سفت بچسبید ،
و تا دیر نشده بفهمید
همیشه قرار نیست زندگی رویایی باشد
اما باید همیشه زندگی در جریان باشد !
کسی آخرین سیم بمب را میتواند قطع کند و وضعیت را به حالت سفید در بیاورد که ماندن را بلد باشد
که جواب های را با هوی ندهد ...
که با بد و خوب
طرفش بسازد ...
وگرنه هر لحظه ممکن است منفجر شود
کاشانه ی دنج احساس .
- شهرزاد ``
‹ دلـبرانـہ ›
• سعدی
کسی چه میداند شاید کسی
گوشه ای از شهر متروکه ی این روزهای ما ،
کلی آغوش و خنده و دل نترس احتکار و انبار کرده باشد ؛
کاش دستش زودتر رو شود
کاش دوباره به پخش بازار برسد
◞این دارایی محروم شده از ما به ما . :)'◟
- یادداشت یک دیوانه
گوشه ای از شهر متروکه ی این روزهای ما ،
کلی آغوش و خنده و دل نترس احتکار و انبار کرده باشد ؛
کاش دستش زودتر رو شود
کاش دوباره به پخش بازار برسد
◞این دارایی محروم شده از ما به ما . :)'◟
- یادداشت یک دیوانه
‹ دلـبرانـہ ›
« أنتَ حلٌ بِهذا البَلد وَ أشارَت اِلیقلبِها . . »
«تو در این شهر سکنا گرفتهای و به قلبش اشاره کرد»
اگه درد و غماشو بهت نمیگه، باید ببینی کجا
« تکیهگاه نبودی🥲🩷 »
اگه دیگه ذوق نمیکنه، باید ببینی کجا
« ذوقشو کور کردی🥲💜 »
اگه باهات مشورت نمیکنه، باید ببینی کجا
« مسخرهش کردی🥲♥️ »
اگه دیگه بهت توجه نمیکنه باید ببینی کجا
« نادیدهش گرفتی🥲💙 »
آدما الکی عوض نمیشن ،
خودت کاری کردی از خوب بودن دست بکشن ! ( :
« تکیهگاه نبودی🥲🩷 »
اگه دیگه ذوق نمیکنه، باید ببینی کجا
« ذوقشو کور کردی🥲💜 »
اگه باهات مشورت نمیکنه، باید ببینی کجا
« مسخرهش کردی🥲♥️ »
اگه دیگه بهت توجه نمیکنه باید ببینی کجا
« نادیدهش گرفتی🥲💙 »
آدما الکی عوض نمیشن ،
خودت کاری کردی از خوب بودن دست بکشن ! ( :