+ یغماگر احساسات من
کجای جهان چنین ظلمی ثبت شده؟
که برای معشوقی جان بدهی اما او خود جانت را بِستاند؟
در رگهایم تو بودی که جریان داشتی، در ظلمات شبهایم تورا نور میدانستم، به هنگام جولان دادنم توسط رنجها تو را میخواستم، من تو را میطلبیدم زمانی که عقربهی بزرگ، عقربهی کوچک را به آغوش میکشید.
دردهایم را کتمان میکنم اما چهکسی پاسخ قلب رنج دیدهام را خواهد داد؟
گمان نمیکنم تو حتی لحظهای به قلب من بیندیشی یا اینکه چرا احساسات مرا به تاراج بردهای!
تو خود صاحبدل بودی، روا بود که دل مرا به تاراج ببری؟
گهگداری فیلِ احساساتم را محکم به بند میکشم که دلش یاد هندوستان آغوشت را نکند.
مبادا در حوالی من پرسه بزنی، این تن مدت هاست متلاشی شده نگرانام که با دیدن تکههای وجودم بیتاب شوی.
همه میدانستند که من از آن تو بودم، بگذریم که مرا رها کردی همچون؛ ساکنانی که شهرشان را ترک کنند، بگذریم که در اوج حماقت تن به خواستنت دادم... اما تورا به خدایی که میپرستی دیگران را بازیچهی هوسهای بیهودهی خود نکن، این مردمان بی طاقتاند.
بگذار درد نبودت در طالع من باشد، یغماگر احساسات من!
- مریم عباسی
کجای جهان چنین ظلمی ثبت شده؟
که برای معشوقی جان بدهی اما او خود جانت را بِستاند؟
در رگهایم تو بودی که جریان داشتی، در ظلمات شبهایم تورا نور میدانستم، به هنگام جولان دادنم توسط رنجها تو را میخواستم، من تو را میطلبیدم زمانی که عقربهی بزرگ، عقربهی کوچک را به آغوش میکشید.
دردهایم را کتمان میکنم اما چهکسی پاسخ قلب رنج دیدهام را خواهد داد؟
گمان نمیکنم تو حتی لحظهای به قلب من بیندیشی یا اینکه چرا احساسات مرا به تاراج بردهای!
تو خود صاحبدل بودی، روا بود که دل مرا به تاراج ببری؟
گهگداری فیلِ احساساتم را محکم به بند میکشم که دلش یاد هندوستان آغوشت را نکند.
مبادا در حوالی من پرسه بزنی، این تن مدت هاست متلاشی شده نگرانام که با دیدن تکههای وجودم بیتاب شوی.
همه میدانستند که من از آن تو بودم، بگذریم که مرا رها کردی همچون؛ ساکنانی که شهرشان را ترک کنند، بگذریم که در اوج حماقت تن به خواستنت دادم... اما تورا به خدایی که میپرستی دیگران را بازیچهی هوسهای بیهودهی خود نکن، این مردمان بی طاقتاند.
بگذار درد نبودت در طالع من باشد، یغماگر احساسات من!
- مریم عباسی
‹ دلـبرانـہ ›
من در یک عکس دو نفره جا مانده ام .
در آن عکس با تو ،
حرف میزنم
در آن عکس پا به سن گذاشته
ایم ، صاحب خانواده و
فرزند شده ایم
تو در آن عکس هیچوقت تَركَم نکردی : ))!
در آن عکس با تو ،
حرف میزنم
در آن عکس پا به سن گذاشته
ایم ، صاحب خانواده و
فرزند شده ایم
تو در آن عکس هیچوقت تَركَم نکردی : ))!
Audio
#New🔥♪
« شد دلم تنگ ، پر از غم ، خنده رفته کجا :))) »
🎙 علی میر
🎼 پشیمونم
♥️⃝⃔🖇 www.tg-me.com/Delbarane_chnll ⎙
« شد دلم تنگ ، پر از غم ، خنده رفته کجا :))) »
🎙 علی میر
🎼 پشیمونم
♥️⃝⃔🖇 www.tg-me.com/Delbarane_chnll ⎙
تو تنها نامزدِ دارای صلاحیتِ قلبمی که پای ثبتِ رأی قلبم تو شناسنامه، قراره تمامِ عمر رئیس قوه زندگی ام باشی و اعتبار نامه اش را هم تک تک اعضای وجودم امضا کرده اند؛ (:
ـ میمسین `` 🌱°
ـ میمسین `` 🌱°
من بهت احتیاج دارم؛ تا وقتی که زخمی شدم زخمامو باند پیچی کنی.
تا وقتی دلم گرفت، بهت پناه بیارم، یا وقتی بغض داره خفم میکنه، محکم بغلم کنی . . .
وقتی غصه ها دارن از پا میندازنم تو نجاتم بدی، که وقتی دارم به تاریکی عادت میکنم دستمو بگیری و منو ببری تو نور، تا بهم حق بدی، تا بخندی و من برای چند ثانیه فراموش کنم که درد پیله کرده به زندگیم، تا موهامو نوازش کنی، تا بهم بگی:«پاشو آسمونو ببین ابرا دوباره دارن خودنمایی میکنن!»
تا دوباره بهم یاداوری کنی؛ اولین بارونی که رو گونهام میافته بوسهی توئه!
من به وجودت نیاز دارم؛ تا بوم بی روح زندگیم رو رنگ کنی، رنگی از جنس خنده های خودت.✨
- (دختر ابری)
تا وقتی دلم گرفت، بهت پناه بیارم، یا وقتی بغض داره خفم میکنه، محکم بغلم کنی . . .
وقتی غصه ها دارن از پا میندازنم تو نجاتم بدی، که وقتی دارم به تاریکی عادت میکنم دستمو بگیری و منو ببری تو نور، تا بهم حق بدی، تا بخندی و من برای چند ثانیه فراموش کنم که درد پیله کرده به زندگیم، تا موهامو نوازش کنی، تا بهم بگی:«پاشو آسمونو ببین ابرا دوباره دارن خودنمایی میکنن!»
تا دوباره بهم یاداوری کنی؛ اولین بارونی که رو گونهام میافته بوسهی توئه!
من به وجودت نیاز دارم؛ تا بوم بی روح زندگیم رو رنگ کنی، رنگی از جنس خنده های خودت.✨
- (دختر ابری)
‹ دلـبرانـہ ›
نظرِ افلاطون راجب شگفت انگيز ترين رفتار انسان این است که :
از كودكى خسته مى شود !
براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود ؛
ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد
سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند ،
طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد،
و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است.
آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست،
در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست، زندگى همين حالاست .💚🎼
از كودكى خسته مى شود !
براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود ؛
ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد
سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند ،
طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد،
و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است.
آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست،
در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست، زندگى همين حالاست .💚🎼
Gerdaab
Sajad Mahrokhsar
#Qofli🔥♪
« بیشتر منو میسوزونی ، خاکستر آتیش من :))) »
🎙 سجاد ماهرخسار
🎼 گرداب
♥️⃝⃔🖇 www.tg-me.com/Delbarane_chnll ⎙
« بیشتر منو میسوزونی ، خاکستر آتیش من :))) »
🎙 سجاد ماهرخسار
🎼 گرداب
♥️⃝⃔🖇 www.tg-me.com/Delbarane_chnll ⎙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گویی چون قهوه ای هستی که جانم مینوشد
تا خواب شب را از سرم بپرانی••• ☕️🌱(: ``
#شبت_بخیر_اتفاق_ناب 🌙
• میمسین ``
تا خواب شب را از سرم بپرانی••• ☕️🌱(: ``
#شبت_بخیر_اتفاق_ناب 🌙
• میمسین ``
لكنك لست كذلك بل انت هناك و هناك لا يدري كم هو محظوظ...
خیلی دلم میخواست که حالا کنارم باشی، اما نیستی
تو آنجایی...
و «آنجا» نمیداند که چقدر خوشبخت است 💙🎼'
خیلی دلم میخواست که حالا کنارم باشی، اما نیستی
تو آنجایی...
و «آنجا» نمیداند که چقدر خوشبخت است 💙🎼'
کنج خونه، یه گل پیچک بود و روی زمین یه قالی قرمز که بافتهی دست خود عزیز جون بود کنار دیوار سماورش همیشه به راه بود و قوریش باطرح گلسرخ خودنمایی میکرد.
استکان کمرباریک ونعلبکی سفید با هاشور قرمز رنگش، عجیب دلبری میکرد.
عاشق نقطه به نقطهی خونش بودم، حکم پناهگاه رو داشت برام.
هروقت دلم میگرفت بی اختیار سر از خونهی عزیز جون در میاوردم.
از بچگی عادت داشتم دلم که میگرفت لال میشدم و تو خودم میرفتم .
عزیز جون هم منو خوب میشناخت، وقتی که از سکوتم کلافه میشد، صدام میزد بیا مادر دل بِکَن از تماشای اون درخت خرمالو!
بیا بریم حیاط دلمون واشه یکم . . .
دوتایی گوشهی حیاط رو صندلی هاینمزدهی چوبی زیر درخت خرمالو میشستیم، من خرمالو هارو میشمردم و عزیز جون برام چایی لبسوز میریخت و میگفت:«زود بخور مادر، سرد بشه نمیچسبه ها.»
حواسش بود بهم؛ کافی بود زل بزنه تو چشمام تا همه خنده هامو حاشا کنه و تاریکی وجودم رو ببینه و با دستای نحیفش زخمامو لمس کنه.
از وقتی رفت، غرق شدم تو تاریکی و کسی براش مهم نبود چاییم سرد میشه یا نه!
که نهایتاً همه چی سرد شد و از دهنم افتاد، حالا مدت هاست که هیچی بهم نمیچسبه و انگار من خیلی وقته دارم خرمالو هارو میشمارم و کسیام بهم یاداوری نمیکنه که چاییم سرد میشه!
انگار کسی نیست که متوجه غم کذاییکنج دلم بشه . . .💔
- دختر ابری ♥️'🎼 :)
استکان کمرباریک ونعلبکی سفید با هاشور قرمز رنگش، عجیب دلبری میکرد.
عاشق نقطه به نقطهی خونش بودم، حکم پناهگاه رو داشت برام.
هروقت دلم میگرفت بی اختیار سر از خونهی عزیز جون در میاوردم.
از بچگی عادت داشتم دلم که میگرفت لال میشدم و تو خودم میرفتم .
عزیز جون هم منو خوب میشناخت، وقتی که از سکوتم کلافه میشد، صدام میزد بیا مادر دل بِکَن از تماشای اون درخت خرمالو!
بیا بریم حیاط دلمون واشه یکم . . .
دوتایی گوشهی حیاط رو صندلی هاینمزدهی چوبی زیر درخت خرمالو میشستیم، من خرمالو هارو میشمردم و عزیز جون برام چایی لبسوز میریخت و میگفت:«زود بخور مادر، سرد بشه نمیچسبه ها.»
حواسش بود بهم؛ کافی بود زل بزنه تو چشمام تا همه خنده هامو حاشا کنه و تاریکی وجودم رو ببینه و با دستای نحیفش زخمامو لمس کنه.
از وقتی رفت، غرق شدم تو تاریکی و کسی براش مهم نبود چاییم سرد میشه یا نه!
که نهایتاً همه چی سرد شد و از دهنم افتاد، حالا مدت هاست که هیچی بهم نمیچسبه و انگار من خیلی وقته دارم خرمالو هارو میشمارم و کسیام بهم یاداوری نمیکنه که چاییم سرد میشه!
انگار کسی نیست که متوجه غم کذاییکنج دلم بشه . . .💔
- دختر ابری ♥️'🎼 :)