📝 جاناتان: شاید نبودن نشانه، خودش یک نشانه باشه...
📽 Serendipity 2001
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Serendipity 2001
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نقد فیلم "The Lives Of Others"؛ انزوا و فقدان یا تنهایی؟!
⚠️ هشدار اسپویل
📝 جای گفتن ندارد که "زندگی دیگران" جزو آثار مهم سینمای آلمان است. فیلم به طور خاص به مفهومی به نام انزوا میپردازد و انسانی را نشان میدهد که با این مورد دست و پنجه نرم میکند. اینکه چقدر به این موضوع پرداخت مناسبی انجام شده اما جای بحث فراوان دارد.
سکانس اول! یک مرد درحال درس دادن شدیدترین و بیرحمترین نوع بازجویی ممکن. فردی که در صدایش کوچکترین احساسی وجود ندارد. تمام اعمال، رفتار، و حتی نحوه ادای کلام او، یک تیپ نظامی سفت و سخت رایج سینماست. در ادامه داستان چه چیزی بیشتر از این به قول معروف افسر متوجه میشویم؟ مطلقا هیچ! تمام پیشآگهی مخاطب از این شخصیت، یک موجود سرد و بیروح است. فیلم حتی در نشان دادن تنهایی او هم ناتوان است. عملا حتی یک سکانس در فیلم وجود ندارد که ما این شخصیت را(قبل از آنکه آن پیچش داستانی رخ دهد) تنها ببینیم و بدانیم که او زندگی خود را بیآنکه همدمی داشته باشد چگونه میگذراند. به طور کلی احساس نیاز او به داشتن یک همراز و همراه یا همان معشوق چیزی است که کارگردان اثر باید قبل از پیچش شخصیتی در این کاراکتر محوری قصه ایجاد میکرد ولی در به سرانجام رساندنش مطلقا ناتوان است. پیچش داستانی هنگامی معنا پیدا میکند که یک شخصیت شکل گرفته باشد؛ یا حداقل یک بنای اولیه داشته باشد! این افسر داستان مطلقا پوچ و بیهویت است. حتی در رسیدن به یک تیپ شخصیتی هم ناتوان است.
فیلم دو روایت موازی را پیش میبرد. روایت دوم به دو سلبریتی(بازیگر و کارگردان تئاتر) میپردازد. اینجا ما حتی با مشکلات به مراتب بیشتری از روایت پایه فیلم طرف هستیم. اغلب رفتارهای این دو شخصیت از هیچ منطقی پیروی نمیکنند. اول از همه هدف کارگردان از نشان دادن چنین رابطهای چیست؟ در ظاهر داستان او میخواهد زیباییهای عشق را نشانمان دهد؛ ولی اصلا نمیتواند عشقی بسازد! کدام عشق؟ خانوم داستان ما چندین بار بابت بقا در صحنه تئاتر به شوهر خود خیانت کرد و در آخر هم بابت همین شوهر خود را فروخت! نام چنین چیزی عشق نیست! مرد قصه ما مثلا انسانی درستکار و فداکار است اما هنگامی که متوجه خیانت همسر خود میشود، کوچکترین انفعالی را هم از خود بروز نمیدهد. فیلم به جز نشان دادن تماسهای عاشقانه، عملا هیچ فعلی که نشان از علاقه این دو به یکدیگر باشد را نشان نمیدهد. دوماً این روایت بیش از آنکه منطق کارگردان را در نقد به جامعه فاشیستی آلمان نشان دهد، برعکس فیلم را سلبریتی زده میکند! فیلم نشان میدهد که «وای ببینید این سلبریتیها چه انسانهای پاک و منزه و وطن پرستی هستند»! متأسفانه هم در مورد شخصیت مرد و هم در مورد شخصیت خانوم این مورد صدق نمیکند! برای خانوم داستان توضیح دادم که خیانتهای متعددی را صرفا برای رسیدن به منافع خود انجام میدهد و شخصیت آقا هم بلافاصله بعد از قطع شدن منافع دولتیاش، دست به خیانتی میزند که آن خیانت هم به طور واضحی در طول داستان بولد نمیشود!
متأسفانه متأسفانه لیست ایرادات فیلم آنقدر بلند و بالا است که برای پرداخت به تک تک آنان شاید ۳ متن بسیار طویل لازم باشد! کارگردان اثر نهتنها نمیتواند دغدغه خود را به مخاطب برساند، بلکه حتی ممکن است در پایان فیلم از خود سؤال کنید: خب که چه؟ فیلم میان دریای عمیقی از مفاهیمی دارد شنا میکند که چنان ژرف است که در انتهایش غرق میشود نمیتواند مخاطب خود را سالم به ساحلی امن برساند!
🎞 The Lives of Others (2006)
✍️ عرفان دانش
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
⚠️ هشدار اسپویل
📝 جای گفتن ندارد که "زندگی دیگران" جزو آثار مهم سینمای آلمان است. فیلم به طور خاص به مفهومی به نام انزوا میپردازد و انسانی را نشان میدهد که با این مورد دست و پنجه نرم میکند. اینکه چقدر به این موضوع پرداخت مناسبی انجام شده اما جای بحث فراوان دارد.
سکانس اول! یک مرد درحال درس دادن شدیدترین و بیرحمترین نوع بازجویی ممکن. فردی که در صدایش کوچکترین احساسی وجود ندارد. تمام اعمال، رفتار، و حتی نحوه ادای کلام او، یک تیپ نظامی سفت و سخت رایج سینماست. در ادامه داستان چه چیزی بیشتر از این به قول معروف افسر متوجه میشویم؟ مطلقا هیچ! تمام پیشآگهی مخاطب از این شخصیت، یک موجود سرد و بیروح است. فیلم حتی در نشان دادن تنهایی او هم ناتوان است. عملا حتی یک سکانس در فیلم وجود ندارد که ما این شخصیت را(قبل از آنکه آن پیچش داستانی رخ دهد) تنها ببینیم و بدانیم که او زندگی خود را بیآنکه همدمی داشته باشد چگونه میگذراند. به طور کلی احساس نیاز او به داشتن یک همراز و همراه یا همان معشوق چیزی است که کارگردان اثر باید قبل از پیچش شخصیتی در این کاراکتر محوری قصه ایجاد میکرد ولی در به سرانجام رساندنش مطلقا ناتوان است. پیچش داستانی هنگامی معنا پیدا میکند که یک شخصیت شکل گرفته باشد؛ یا حداقل یک بنای اولیه داشته باشد! این افسر داستان مطلقا پوچ و بیهویت است. حتی در رسیدن به یک تیپ شخصیتی هم ناتوان است.
فیلم دو روایت موازی را پیش میبرد. روایت دوم به دو سلبریتی(بازیگر و کارگردان تئاتر) میپردازد. اینجا ما حتی با مشکلات به مراتب بیشتری از روایت پایه فیلم طرف هستیم. اغلب رفتارهای این دو شخصیت از هیچ منطقی پیروی نمیکنند. اول از همه هدف کارگردان از نشان دادن چنین رابطهای چیست؟ در ظاهر داستان او میخواهد زیباییهای عشق را نشانمان دهد؛ ولی اصلا نمیتواند عشقی بسازد! کدام عشق؟ خانوم داستان ما چندین بار بابت بقا در صحنه تئاتر به شوهر خود خیانت کرد و در آخر هم بابت همین شوهر خود را فروخت! نام چنین چیزی عشق نیست! مرد قصه ما مثلا انسانی درستکار و فداکار است اما هنگامی که متوجه خیانت همسر خود میشود، کوچکترین انفعالی را هم از خود بروز نمیدهد. فیلم به جز نشان دادن تماسهای عاشقانه، عملا هیچ فعلی که نشان از علاقه این دو به یکدیگر باشد را نشان نمیدهد. دوماً این روایت بیش از آنکه منطق کارگردان را در نقد به جامعه فاشیستی آلمان نشان دهد، برعکس فیلم را سلبریتی زده میکند! فیلم نشان میدهد که «وای ببینید این سلبریتیها چه انسانهای پاک و منزه و وطن پرستی هستند»! متأسفانه هم در مورد شخصیت مرد و هم در مورد شخصیت خانوم این مورد صدق نمیکند! برای خانوم داستان توضیح دادم که خیانتهای متعددی را صرفا برای رسیدن به منافع خود انجام میدهد و شخصیت آقا هم بلافاصله بعد از قطع شدن منافع دولتیاش، دست به خیانتی میزند که آن خیانت هم به طور واضحی در طول داستان بولد نمیشود!
متأسفانه متأسفانه لیست ایرادات فیلم آنقدر بلند و بالا است که برای پرداخت به تک تک آنان شاید ۳ متن بسیار طویل لازم باشد! کارگردان اثر نهتنها نمیتواند دغدغه خود را به مخاطب برساند، بلکه حتی ممکن است در پایان فیلم از خود سؤال کنید: خب که چه؟ فیلم میان دریای عمیقی از مفاهیمی دارد شنا میکند که چنان ژرف است که در انتهایش غرق میشود نمیتواند مخاطب خود را سالم به ساحلی امن برساند!
🎞 The Lives of Others (2006)
✍️ عرفان دانش
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نقد فیلم "یازده: یازده"
⚠️ هشدار اسپویل
📝 اگر من شخصیتی از یک داستان باشم، آنگاه چه؟ پس چنین زندگیای چه ارزشی دارد؟ و اصلا "من" چیست؟ این سوالیست که در فیلم بسیار تکرار میشود. بار اول در بیابان به زبان شعله، که خود یکی از شخصیتهای داستان است و تبلوری از ذهن نویسنده، و بار دوم در انتهای فیلم از زبان خود نویسنده. فیلمی که داستان زندگی یک انسان شیزوفرنیک با شخصیتهای داستانش است. اثر شکی عمیق در مخاطب ایجاد میکند: اگر او هم مثل "ترومن" در "نمایش ترومن" شخصیتی باشد از یک داستان، پس چه بر سر زندگیاش میآید؟ آیا زندگی سراسر بیمعنی و عبث نمیشود؟ مخاطب حتی پیشتر میرود و به شخصیتهای این داستان میرسد: اگر او هم سرنوشت شومی همچون آنها داشته باشد چه بر سرش خواهد آمد؟ اگر هیچ راه گریزی باقی نماند اصلا راهی جز خودکشی میماند؟ در پایان بدین نکته میرسیم که شاید ما فقط توانایی شک کردن را داریم. شاید حتی اگر نویسنده هم باشیم و خلق کنیم، باز هم بخشی از یک داستان دیگر باشم. در ابتدا کارگردان مرز باریکی میان ذهن و عینیت، و خیال و واقعیت ترسیم میکند. مرزی چنین باریک که مخاطب تا اواسط فیلم توان تشخیص هیچکدام از دیگری را ندارد. شاید در ابتدا با دیدن خبرنگاران حدس میزنیم فیلم چند روایت به هم مرتبط را با زمانهای مختلف نمایش میدهد. اما اصل ماجرا چیزی دیگر است و ما هنوز به آن آگاه نیستیم. در سکانس اول حضور نویسنده و همسرش– لیلا– به مشکلات آنها پی میبریم. طعنههایی ظریف از طرف لیلا و بعد نویسنده که در نهایت منجر به کشمکش میشود. ابتدا گمان میکنیم یک مثلث عشقی در میان است، درست وقتی اسم شعله را میشنویم. اما به مرور وارد بعد اصلی و زیرین داستان میشویم. تفسیری عمیقتر که مستلزم شیزوفرنیک انگاشتن کارگردان است: لیلا، شعله، آوا، باران. تمام زنهای فیلم ساختهی ذهن نویسنده هستند. و شعله که از باقیشان پیشگامتر و بیشتر خواهان آزادیست، در آخرین سکانسهایی که در بیابان حضور دارد شک و ترساش را از این بیان میکند. این تفسیر فقط اندکی بعد وقتی سراب جان میدهد ما به درستی تفسیر پی میبریم. پس تفسیر واقعیت بوده و ما صرفا روایت یک داستان را میبینیم. وقتی به شخصیتهای نویسندهی دنیای سینما فکر میکنیم، فیلمهای زیادی به ذهنمان میآیند که از قضا در اکثرشان شخصیت اصلی که نویسنده باشد دچار بیماری روانی یا حداقلی از روانپریشی میشود: "بارتون فینک"، "حرکت اشتباه"، "درخشش" و بسیاری فیلمهای دیگر. در "بارتون فینک" چه شخصیت نویسندهی اصلی و چه دوستاش که او هم نویسنده باشد، از حالت عادی خارج شدهاند، در "حرکت اشتباه" جدای از لایههای سیاسی، رنج غیرطبیعی نویسنده و حالت غیرعادیاش را میبینیم و در "درخشش" عملا نویسنده دچار جنون میشود. گویی نویسنده بودن در سینما محکوم به ناآرام بودن روان و مشکلات بسیاری است. فیلم پر از لانگشات است، البته این بار نه برای هیچ نشان دادن انسان در برابر طبیعت. این لانگشاتها در فضای بیابانها و زمینهای عقیم گرفته شدهاند، جایی که ویژگی دیگری از شخصیت شیزوفرنیک آشکار میشود: دوری از اجتماع، و البته نوشتن در مورد آنها. شخصیتهای زن داستان و خصوصا شعله شخصیتیست که به گمانم متبلورکنندهی زنهای ایرانیست. و دخترش آوا هم تا حدودی این خصلت را در خود دارد. هر دوی آنها و مخصوصا مادر نمیخواهد زیر ظلم و ستم افراد دیگر برود. به زعم من در اولین مکالمهی نویسنده با سیاهپوش اصلی، کارگردان عملی "برشت"ی رقم میزند: دو زوم روی دهان سیاهپوش که در ماشین است داریم، زومهایی که نیازی به آنها نداشتیم، و نویسنده هم از این دو زوم، از این حرکت دهان سیاهپوش خبری ندارد، اما ما که مخاطب فیلم هستیم از آن باخبر میشویم. از طرف دیگر شاید بتوان گفت دیالوگها گاه اغراقآمیز میشوند و جنبهی تئاتری میگیرند. سکانس درگیری شعله و سراب هم بسیار اغراق شده صورت گرفته است. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم نکتهای مبنی بر فیلم بودن فیلم به ذهن میرسد: کارگردان یادآور میشود این تنها و تماما یک فیلم است که زندگی واقعی در آن متبلور شده است، درست آنچه که "برشت" در رابطه با تئاتر اذعان داشته است. باز هم به شخصیتپردازی برگردیم: سراب شخصیتیست که شناخت چندانی از او نداریم، هرچه پیش میرود علاقهی او به شعله افرایش مییابد. در پایان نیز پی میبریم او بهانهای بود تا شعله به سوی نویسنده برود. شعله اما زنیست با گذشتهای تلخ و پر فراز و نشیب. شعله بهنظر رگههای نهیلیستیک فیلم را هم به دوش میکشد.
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
⚠️ هشدار اسپویل
📝 اگر من شخصیتی از یک داستان باشم، آنگاه چه؟ پس چنین زندگیای چه ارزشی دارد؟ و اصلا "من" چیست؟ این سوالیست که در فیلم بسیار تکرار میشود. بار اول در بیابان به زبان شعله، که خود یکی از شخصیتهای داستان است و تبلوری از ذهن نویسنده، و بار دوم در انتهای فیلم از زبان خود نویسنده. فیلمی که داستان زندگی یک انسان شیزوفرنیک با شخصیتهای داستانش است. اثر شکی عمیق در مخاطب ایجاد میکند: اگر او هم مثل "ترومن" در "نمایش ترومن" شخصیتی باشد از یک داستان، پس چه بر سر زندگیاش میآید؟ آیا زندگی سراسر بیمعنی و عبث نمیشود؟ مخاطب حتی پیشتر میرود و به شخصیتهای این داستان میرسد: اگر او هم سرنوشت شومی همچون آنها داشته باشد چه بر سرش خواهد آمد؟ اگر هیچ راه گریزی باقی نماند اصلا راهی جز خودکشی میماند؟ در پایان بدین نکته میرسیم که شاید ما فقط توانایی شک کردن را داریم. شاید حتی اگر نویسنده هم باشیم و خلق کنیم، باز هم بخشی از یک داستان دیگر باشم. در ابتدا کارگردان مرز باریکی میان ذهن و عینیت، و خیال و واقعیت ترسیم میکند. مرزی چنین باریک که مخاطب تا اواسط فیلم توان تشخیص هیچکدام از دیگری را ندارد. شاید در ابتدا با دیدن خبرنگاران حدس میزنیم فیلم چند روایت به هم مرتبط را با زمانهای مختلف نمایش میدهد. اما اصل ماجرا چیزی دیگر است و ما هنوز به آن آگاه نیستیم. در سکانس اول حضور نویسنده و همسرش– لیلا– به مشکلات آنها پی میبریم. طعنههایی ظریف از طرف لیلا و بعد نویسنده که در نهایت منجر به کشمکش میشود. ابتدا گمان میکنیم یک مثلث عشقی در میان است، درست وقتی اسم شعله را میشنویم. اما به مرور وارد بعد اصلی و زیرین داستان میشویم. تفسیری عمیقتر که مستلزم شیزوفرنیک انگاشتن کارگردان است: لیلا، شعله، آوا، باران. تمام زنهای فیلم ساختهی ذهن نویسنده هستند. و شعله که از باقیشان پیشگامتر و بیشتر خواهان آزادیست، در آخرین سکانسهایی که در بیابان حضور دارد شک و ترساش را از این بیان میکند. این تفسیر فقط اندکی بعد وقتی سراب جان میدهد ما به درستی تفسیر پی میبریم. پس تفسیر واقعیت بوده و ما صرفا روایت یک داستان را میبینیم. وقتی به شخصیتهای نویسندهی دنیای سینما فکر میکنیم، فیلمهای زیادی به ذهنمان میآیند که از قضا در اکثرشان شخصیت اصلی که نویسنده باشد دچار بیماری روانی یا حداقلی از روانپریشی میشود: "بارتون فینک"، "حرکت اشتباه"، "درخشش" و بسیاری فیلمهای دیگر. در "بارتون فینک" چه شخصیت نویسندهی اصلی و چه دوستاش که او هم نویسنده باشد، از حالت عادی خارج شدهاند، در "حرکت اشتباه" جدای از لایههای سیاسی، رنج غیرطبیعی نویسنده و حالت غیرعادیاش را میبینیم و در "درخشش" عملا نویسنده دچار جنون میشود. گویی نویسنده بودن در سینما محکوم به ناآرام بودن روان و مشکلات بسیاری است. فیلم پر از لانگشات است، البته این بار نه برای هیچ نشان دادن انسان در برابر طبیعت. این لانگشاتها در فضای بیابانها و زمینهای عقیم گرفته شدهاند، جایی که ویژگی دیگری از شخصیت شیزوفرنیک آشکار میشود: دوری از اجتماع، و البته نوشتن در مورد آنها. شخصیتهای زن داستان و خصوصا شعله شخصیتیست که به گمانم متبلورکنندهی زنهای ایرانیست. و دخترش آوا هم تا حدودی این خصلت را در خود دارد. هر دوی آنها و مخصوصا مادر نمیخواهد زیر ظلم و ستم افراد دیگر برود. به زعم من در اولین مکالمهی نویسنده با سیاهپوش اصلی، کارگردان عملی "برشت"ی رقم میزند: دو زوم روی دهان سیاهپوش که در ماشین است داریم، زومهایی که نیازی به آنها نداشتیم، و نویسنده هم از این دو زوم، از این حرکت دهان سیاهپوش خبری ندارد، اما ما که مخاطب فیلم هستیم از آن باخبر میشویم. از طرف دیگر شاید بتوان گفت دیالوگها گاه اغراقآمیز میشوند و جنبهی تئاتری میگیرند. سکانس درگیری شعله و سراب هم بسیار اغراق شده صورت گرفته است. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم نکتهای مبنی بر فیلم بودن فیلم به ذهن میرسد: کارگردان یادآور میشود این تنها و تماما یک فیلم است که زندگی واقعی در آن متبلور شده است، درست آنچه که "برشت" در رابطه با تئاتر اذعان داشته است. باز هم به شخصیتپردازی برگردیم: سراب شخصیتیست که شناخت چندانی از او نداریم، هرچه پیش میرود علاقهی او به شعله افرایش مییابد. در پایان نیز پی میبریم او بهانهای بود تا شعله به سوی نویسنده برود. شعله اما زنیست با گذشتهای تلخ و پر فراز و نشیب. شعله بهنظر رگههای نهیلیستیک فیلم را هم به دوش میکشد.
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
نشریه سینمایی کوفیلم
🔰 نقد فیلم "یازده: یازده" ⚠️ هشدار اسپویل 📝 اگر من شخصیتی از یک داستان باشم، آنگاه چه؟ پس چنین زندگیای چه ارزشی دارد؟ و اصلا "من" چیست؟ این سوالیست که در فیلم بسیار تکرار میشود. بار اول در بیابان به زبان شعله، که خود یکی از شخصیتهای داستان است و تبلوری…
چندین بار از بیاهمیتی جنگ با سراب سخن میگوید. نویسنده نیز چندبار در صحبتهایش با لیلا میگوید ای کاش نبودم. شعله شخصیت نویسنده است و اندیشههای او هم در شعله منعکس میشود. شعله کسی است که همچون زنان ایران روزگار سختی را گذرانده و در پی آزادی میگردند. کسی که زخمی بسیار تلخ از گذشته به یادگار دارد و برای همان زخم هم به دنبال انتقام میگردد، نه پول مهم است و نه چیز دیگری، تنها خون مهم است! شعله ماجراجو است و بسیار در جستوجوی انتقام از کسی که دوستش داشته. از طرف دیگر کسی است که زیر سلطهی کسی نمیرود، در مواجهه با حرف سراب، اذعان میدارد رئیس برایش مهم نیست و زیر بار حرف کسی نمیرود، کسی برایش مهم نیست و به دنبال هدف خودش است. این شعله است، یک زن ایرانی. آن کس که تمام عمر سختی کشیده و حال در تکاپو برای فرار از مشکلات و گذشتهاش است. از عشقی بهره میبرد که اینبار نجاتبخش نیست، اما ویرانگر هم نیست. از جهت دیگر وقتی سراب عشقاش را به او بیپرده اعلام میکند، او ابتدا فرار میکند، تنها کمی بعد درمییابیم او هم سراب را دوست دارد اما مشکل را نحس بودن خود میپندارد. گویی همچون زنان ایرانی تمام مشکلات را تقصیر و بر گردن خود میدانند. البته مقصودم نه تنها زنان ایرانی بلکه زنان افغانستان هم هست. از نظرگاه جامعهشناختی این دو افراد در دو کشور متفاوت بسیار نزدیک به هم این سختی و رنج زندگی را میزیند. به شخصیت بعدی میرسیم: آوا. نسل جوان و فرزند شعله را آوا میدانم. او هم خواهان کشف رازهای مادرش است، حال آنکه خود توسط یک دیکتاتور بزرگتر، یک نویسنده خلق و اداره میشود. او جستوجو و تلاشگری را از مادرش به ارث برده و کاملا مشهود است که از باران، خبرنگار دیگر و دوستاش بسیار بالاتر جای دارد. باران میترسد و سعی میکند دوری کند، از ابتدا سعی در فرار و محافظهکاری دارد، و آوا برعکس او. اما سرنوشت محتوم و شوم، که البته در فیلم اینطور است، چیزی نیست جز نیست شدن هر دو شخصیت. هر دو تحت تاثیر یک جبر مطلق از بین میروند و فرقی ندارد آوا یا باران بودن. مسئلهی اصلی محکوم به بودن است، بودنی که رنج را به همراه دارد و در پیاش فنایی انکارناشدنی. فنایی که تفاوتی ندارد در این روزگار آوا باشیم یا باران، در هر صورت سرنوشت یکیست. شخصیت دیگر گورکن است. شخصی کینهای، اما با خدا. شخصی که بسیار با نویسنده در هم تنیده است و به سبب عشقی که وجود داشته است با او دشمن شده است. سوبژکتیویته و ابژکتیوته هر دو در کارند. در سکانس مواجههی گورکن با نویسنده، در سکانس مواجههی شعله و سراب در سکانسهایی که نویسنده با خودش حرف میزند. و در نهایتِ امر سکانسی که شعله و لیلا در یک جبهه با نویسنده مواجه میشوند. نویسنده را بسیار میتوان تحلیل کرد. از طرفی او باشرافت بهنظر میرسد، چرا که نمیخواهد ضد مردم بنویسد. در جهت مقابل او بیشرافت است به این سبب که عشق دوستش را میدزدد و از او فاصله میگیرد، و از آن جهت که شخصیتهایش را بازی میدهد. در باب اسمها، همگی اسمهای طبیعیاند. لوکیشن فیلم بیابان است و اسم شخصیت قربانی سراب. شعله، باران که نقطهی مقابل همدیگرند و آوا که مرتبط با صوت است و نه مفاهیم و ارجاعات تاریخی. نکتهی دیگر در فیلم این است که نویسنده یکبار اندیشهی شخصیتی از داستان بودن را با شعله توضیح داد، و بار دیگر از زبان خودش پیش از مرگ. این امری است بسیار عجیب، بدین سبب که نویسنده در زندگی واقعی خودش هم این سوال را طرح میکند، و ما که مخاطب باشیم شاهد این طرح هستیم، و پی میبریم که او درست میپندارد و در واقع شخصیتی از یک داستان است. مخاطب با چنین مرگی و چنین مونولوگی از نویسنده در پایان، به شک دچار شده و با پایان فیلم مبهوت و غرق در فکر به زندگی خود فکر میکند.
🎞 یازده: یازده (۱۴۰۳)
✍️ امیرحسین یاسینی
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 یازده: یازده (۱۴۰۳)
✍️ امیرحسین یاسینی
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 "حسادت به سبک ایتالیایی" روایتگر یک مثلث عشقی در مناطق فقیرنشین ایتالیا است. یک فیلم دیگر از "اسکولا"، که نیم نگاهی بر طنز، سیاست و جامعه، و نگاهی فراختر بر عشق دارد.
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 دانیل: زندگی ما رو از پا در میاره، اما ما میتونیم انتخاب کنیم که دوباره بایستیم یا نه...
📽 The Karate Kid 1984 - 2010
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Karate Kid 1984 - 2010
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 اولین فیلم بلند "شهیدثالث"، "یک اتفاق ساده"، فیلمیست که به گمانم اگر "چخوف" هم فیلمساز بود فیلمی مشابه با این فیلم میساخت. روایتی شبیه به "مسافر" "کیارستمی"، از این جهت که هر دو فیلم قصهی بیگناهی و بیاختیاری کودکان را در خانواده، مدرسه و جامعهشان را نمایش میدهند. هر دو فیلم به نقد جامعه ایران میپردازند، از سختیهای زندگی گذشته میگویند و تاکید بر این امر که انسان تحت تاثیر هزار و یک عامل که روی آنها کنترلی ندارد، زندگی میکند. شهیدثالث ابزورد را چاشنی این داستان میکند. ابزوردی که در فیلمهای بعد او هم علاوه بر سکون از عناصر اصلی کار است. و پایانی مثل مسافر، بدون ذرهای امید، سرنوشتی تلخ که "شهیدثالث" برای انسان متصور است را میبینیم.
📽 یک اتفاق ساده (۱۳۵۲)
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 یک اتفاق ساده (۱۳۵۲)
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نگاهی به فیلم "سه دختر او"
🎥 یک فیلم اجتماعی معمولی که قرار نیست حرف تازهای بزند، این موضوع را هم در خود هالیوود دیدهایم و هم نمونههای مشابه وطنیاش را. موضوعِ شخصی که در حال مرگ است و فرزندانش آمدهاند که آخرین لحظات کنار او باشند را به اَشکال گوناگون دیدهایم و کارگردانی موفق است که این موضوع تکراری را به شیوهای متفاوت بیان کند که اینجا فیلمساز موفق به این کار نشده و فیلمی معمولی و یکبار مصرف ساخته است.
یکی از معدود نکات مثبت فیلم افتتاحیه آن است که هر دختر با دیالوگهایی که میگوید معرفی میشود و از درون و حسشان باخبر میشویم، یکی جدی است و تا حدی عصبی، یکی احساسی است و آرام و دیگری هم اعتیاد دارد و در حال و هوای دیگری است، قرار است این خواهرها که مدتی است از هم جداافتادهاند به واسطهی بیماری پدر چند روزی کنار هم باشند و همین کنار هم بودن کلیت فیلم را تشکیل داده است.
نکتهی مثبت بعدی بازی بازیگران به خصوص "الیزابت اولسن" است که توانستهاند نقشهای خود را به خوبی ایفا کنند و کم نگذاشتهاند، اما ضعف اصلی برمیگردد به فیلمنامه که به سادگی جلو میرود و اوج و فرود ندارد، اوج و فرودی که لازمهی این موضوع بود، فیلمنامهنویس موضوعش را در سادهترین و دمدستیترین حالت ممکن نگاشته و تلاشی نکرده حالا که متنش دیالوگمحور است حرفها و دیالوگهایی کوبندهتر و احساسیتر بنویسد تا مخاطب موضوع و درونمایهی اثر را به خوبی دریافت کند.
📽️ His Three Daughters (2024)
✍️ محمد زندی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 یک فیلم اجتماعی معمولی که قرار نیست حرف تازهای بزند، این موضوع را هم در خود هالیوود دیدهایم و هم نمونههای مشابه وطنیاش را. موضوعِ شخصی که در حال مرگ است و فرزندانش آمدهاند که آخرین لحظات کنار او باشند را به اَشکال گوناگون دیدهایم و کارگردانی موفق است که این موضوع تکراری را به شیوهای متفاوت بیان کند که اینجا فیلمساز موفق به این کار نشده و فیلمی معمولی و یکبار مصرف ساخته است.
یکی از معدود نکات مثبت فیلم افتتاحیه آن است که هر دختر با دیالوگهایی که میگوید معرفی میشود و از درون و حسشان باخبر میشویم، یکی جدی است و تا حدی عصبی، یکی احساسی است و آرام و دیگری هم اعتیاد دارد و در حال و هوای دیگری است، قرار است این خواهرها که مدتی است از هم جداافتادهاند به واسطهی بیماری پدر چند روزی کنار هم باشند و همین کنار هم بودن کلیت فیلم را تشکیل داده است.
نکتهی مثبت بعدی بازی بازیگران به خصوص "الیزابت اولسن" است که توانستهاند نقشهای خود را به خوبی ایفا کنند و کم نگذاشتهاند، اما ضعف اصلی برمیگردد به فیلمنامه که به سادگی جلو میرود و اوج و فرود ندارد، اوج و فرودی که لازمهی این موضوع بود، فیلمنامهنویس موضوعش را در سادهترین و دمدستیترین حالت ممکن نگاشته و تلاشی نکرده حالا که متنش دیالوگمحور است حرفها و دیالوگهایی کوبندهتر و احساسیتر بنویسد تا مخاطب موضوع و درونمایهی اثر را به خوبی دریافت کند.
📽️ His Three Daughters (2024)
✍️ محمد زندی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
Forwarded from 📢 اطلاعرسانی کوفیلم
📣 جذب ادمین با حقوق در کوفیلم
به یک ادمین آشنا به فیلم بصورت زیرنویس چسبیده جهت انجام کارهای کانال کوفیلم نیازمندیم.
♨️ وظایف:
انجام کارهای کامل کانال کوفیلم؛
- دریافت فایل اورجینال فیلم در حداکثر کیفیتهای ممکن
- اعمال ادیت روی بهترین و سینکترین ترجمه و ادغام فایل بصورت سافتساب روی فیلمها
- تنظیم کاور اطلاعات فیلم
- پستزنی در کانال
🔰 شرایط کاری:
هیچ سرور و آموزشی در اختیار گذاشته نخواهد شد. تنها توجیه کارهای محوله انجام میپذیرد و کلیه زیرساخت و دانش لازمه را باید ادمین داشته باشد.
💰 حقوق:
بصورت توافقی؛ ماهانه یا برحسب تعداد فیلم، کیفیت و زبان درنظر گرفته خواهد شد.
⚠️جهت کسب اطلاعات بیشتر و همکاری:
🆔 @Main_Admin_K
به یک ادمین آشنا به فیلم بصورت زیرنویس چسبیده جهت انجام کارهای کانال کوفیلم نیازمندیم.
♨️ وظایف:
انجام کارهای کامل کانال کوفیلم؛
- دریافت فایل اورجینال فیلم در حداکثر کیفیتهای ممکن
- اعمال ادیت روی بهترین و سینکترین ترجمه و ادغام فایل بصورت سافتساب روی فیلمها
- تنظیم کاور اطلاعات فیلم
- پستزنی در کانال
🔰 شرایط کاری:
هیچ سرور و آموزشی در اختیار گذاشته نخواهد شد. تنها توجیه کارهای محوله انجام میپذیرد و کلیه زیرساخت و دانش لازمه را باید ادمین داشته باشد.
💰 حقوق:
بصورت توافقی؛ ماهانه یا برحسب تعداد فیلم، کیفیت و زبان درنظر گرفته خواهد شد.
⚠️جهت کسب اطلاعات بیشتر و همکاری:
🆔 @Main_Admin_K
📝 آلن: گاهی وقتا همون آدمایی که هیچکس فکرشم نمیکنه، کارایی میکنن که حتی کسی تصورشم نمیکنه!..
📽 The Imitation Game 2014
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Imitation Game 2014
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 "دیو و دلبرِ" "ژان کوکتو"ی شاعر، نه یک داستان کودکانه، یا حتی داستانی فانتزی، بلکه فیلمیست با حرفهای بسیار. فیلمی که پس از جنگ دوم ساخته شد و معطوف به آن نظراتی صادر کرد. "کوکتو" میگوید کودکی نقش بسیار زیادی خواهد داشت، و جنگی که از آن گذر کردیم هم از قضا برای کودکان بسیار شومتر از آنچه پنداشته میشود بوده است. اگر شخصی در کودکی رنجهای بسیار بکشد، تضمینی وجود ندارد که بعدها به یک هیولا تبدیل نشود!
📽 Beauty and the Beast (1946)
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Beauty and the Beast (1946)
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 فیلم "نقشه پرواز" اثری از "رابرت شینکان" و با هنرنمایی "جودی فاستر"، با فروش ۲۲۵ میلیون دلاری جزو پرفروشهای سال ۲۰۰۵ به شمار میرود.
داستان در مورد مادر و دختری ست که برای برگرداندن جنازه پدر خانواده به آمریکا، سوار هواپیمایی میشوند. برای چند دقیقه به خواب میروند و وقتی بیدار میشوند، هیچ چیز مثل گذشته نیست.
این فیلم که در ژانر روانشناختی قرار گرفته است بخاطر صحنههای هیجان انگیز برای افراد بالا ۱۳ سال مناسب میباشد.
📽 FlightPlan (2005)
✍️ هما ابوالقاسمی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
داستان در مورد مادر و دختری ست که برای برگرداندن جنازه پدر خانواده به آمریکا، سوار هواپیمایی میشوند. برای چند دقیقه به خواب میروند و وقتی بیدار میشوند، هیچ چیز مثل گذشته نیست.
این فیلم که در ژانر روانشناختی قرار گرفته است بخاطر صحنههای هیجان انگیز برای افراد بالا ۱۳ سال مناسب میباشد.
📽 FlightPlan (2005)
✍️ هما ابوالقاسمی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 "سونات پاییزی" که در آن حتی دیالوگها جنبهای فرمال پیدا میکنند. خلاقیتی نو از دورهی دوم آثار "برگمان".
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 جک: زندگی هدیهای هستش که نباید حروم بشه؛ تو نمیدونی برگه بعدی زندگی چیه، باید یاد بگیری روی تکتک روزاش حساب کنی.
📽 Titanic 1997
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Titanic 1997
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 فیلم "Nightcrawler" یکی از آثار تحسینشده سینمایی است که به کارگردانی "دان گیلروی" ساخته شده و "جیک جیلنهال" در آن نقش اصلی را ایفا میکند. این فیلم به بررسی دنیای خبرنگاری جنایی و اخلاقیات مرتبط با آن میپردازد.
"دان گیلروی" با استفاده از نورپردازی و موسیقی فضایی تنشزا و جذاب را ایجاد کرده که مخاطب را در طول فیلم درگیر نگه میدارد.
بازی عالی "جیک جیلنهال" یکی دیگر از نکات مثبت این فیلم است، او نقش لوئیس بلوم، یک خبرنگار مستقل را با توانمندی و عمق بالا بازی میکند.
از نقاط ضعف هم میتوان به توسعه نه چندان خوب شخصیت های فرعی فیلم اشاره کرد.
به طور کلی، "شبگرد" فیلمی است که نه تنها سرگرم کننده است، بلکه سوالات عمیقتری دربارهی رسانه و اخلاقیات در جامعه را مطرح میکند.
📽 Nightcrawler (2014)
✍️ بهراد
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
"دان گیلروی" با استفاده از نورپردازی و موسیقی فضایی تنشزا و جذاب را ایجاد کرده که مخاطب را در طول فیلم درگیر نگه میدارد.
بازی عالی "جیک جیلنهال" یکی دیگر از نکات مثبت این فیلم است، او نقش لوئیس بلوم، یک خبرنگار مستقل را با توانمندی و عمق بالا بازی میکند.
از نقاط ضعف هم میتوان به توسعه نه چندان خوب شخصیت های فرعی فیلم اشاره کرد.
به طور کلی، "شبگرد" فیلمی است که نه تنها سرگرم کننده است، بلکه سوالات عمیقتری دربارهی رسانه و اخلاقیات در جامعه را مطرح میکند.
📽 Nightcrawler (2014)
✍️ بهراد
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 پشت صحنهی "شکارچی گوزن". فیلمی شیرین و تلخ که در دو بخش روایت میشود. بخش نخست وقتی سربازان هنوز در شهرند و حال و هوای عروسی آنان را شاد نگاه داشته، و بخش بعد وقتی وارد جنگ شدهاند.
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 لوییس دگا: معیار واقعی برای شناختن یک شخصیت، مقدار مقاومتش در برابر وسوسه هاست...
📽 Papillon 1973
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Papillon 1973
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم