🎞 اثری پر از لانگشات و نه لانگتیک. پر از کاتهای ناگهانی که ابتدا شاید عذابمان دهد. همهی اینها در کنار عنصر اصلی فیلم: تجربه. یک فیلم خاص دیگر از "ترنس مالیک" که حرفهایی ناب برای گفتن دارد: "song to song".
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 ماد: رودخونه آشغال های زیادی با خودش میاره؛ بعضی هاشون با ارزشه، بعضی هاشون هم نه، باید بدونی چه ارزش نگه داشتن داره و چی نداره!...
📽 Mud 2012
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Mud 2012
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نگاهی به فیلم "تمساح خونی"
🎥 همان مشکل همیشگی سینمای ایران، فقدان داستان و محتوا و چرخیدن فیلم دور یک موقعیت.
چند سالی است که سینمای ایران با این مشکل بزرگ مواجه است، فیلمها دیگر داستان تعریف نمیکنند و حول یک موقعیت میچرخند، کل تایم فیلم فقط یک موقعیت است که کش آمده و قصهای در کار نیست.
"تمساح خونی" میخواهد ادای آثار بدنهی هالیوود را دربیاورد و موضوع و روند فیلم گواه این ادعا است، برای مثال بازی پوکر و صحنه های تعقیب و گریز در خیابان ایرانی نیست و از دل هالیوود آمده است، فیلمساز هم تلاشی نکرده که اثرش را ایرانیزه کند و خودش با میل و رغبت خواسته فیلمش شبیه آثار آمریکایی باشد.
کاراکترها و موضوع فیلم چیزی نیست که مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند، مشخص نیست فیلم چه میخواهد بگوید و کلیتش دربارهی چیست، یک شب تا صبح دو جوان که گرفتار هستند و باید با مشکلاتی دست و پنجه نرم کنند، قرار است چه چیزی در این شب تا صبح باشد که ما را همراه کند؟ جواب هیچ است، انگار فیلمنامهای در کار نیست و تمامی صحنهها را دورهمی گرفتهاند و در لحظه تصمیم گرفتهاند چه سکانسی بگیرند، مگر میشود فیلمنامه نویسی در کار باشد و این متنی باشد که نوشته است؟.
"جواد عزتی" در اولین ساختهاش نتوانست فیلمی خوب و استاندارد بسازد و نامش را به عنوان کارگردان تثبیت کند، "تمساح خونی" فیلمی است ضعیف که بعید بدانم مخاطب جدی سینما از تماشایش راضی باشد.
📽️ تمساح خونی (۱۴۰۳)
✍️ محمد زندی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 همان مشکل همیشگی سینمای ایران، فقدان داستان و محتوا و چرخیدن فیلم دور یک موقعیت.
چند سالی است که سینمای ایران با این مشکل بزرگ مواجه است، فیلمها دیگر داستان تعریف نمیکنند و حول یک موقعیت میچرخند، کل تایم فیلم فقط یک موقعیت است که کش آمده و قصهای در کار نیست.
"تمساح خونی" میخواهد ادای آثار بدنهی هالیوود را دربیاورد و موضوع و روند فیلم گواه این ادعا است، برای مثال بازی پوکر و صحنه های تعقیب و گریز در خیابان ایرانی نیست و از دل هالیوود آمده است، فیلمساز هم تلاشی نکرده که اثرش را ایرانیزه کند و خودش با میل و رغبت خواسته فیلمش شبیه آثار آمریکایی باشد.
کاراکترها و موضوع فیلم چیزی نیست که مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند، مشخص نیست فیلم چه میخواهد بگوید و کلیتش دربارهی چیست، یک شب تا صبح دو جوان که گرفتار هستند و باید با مشکلاتی دست و پنجه نرم کنند، قرار است چه چیزی در این شب تا صبح باشد که ما را همراه کند؟ جواب هیچ است، انگار فیلمنامهای در کار نیست و تمامی صحنهها را دورهمی گرفتهاند و در لحظه تصمیم گرفتهاند چه سکانسی بگیرند، مگر میشود فیلمنامه نویسی در کار باشد و این متنی باشد که نوشته است؟.
"جواد عزتی" در اولین ساختهاش نتوانست فیلمی خوب و استاندارد بسازد و نامش را به عنوان کارگردان تثبیت کند، "تمساح خونی" فیلمی است ضعیف که بعید بدانم مخاطب جدی سینما از تماشایش راضی باشد.
📽️ تمساح خونی (۱۴۰۳)
✍️ محمد زندی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 فیلم "لبهی عشق" با بازی "کیرا نایتلی" و "کیلین مورفی" تا حدودی یک شکست در کارنامهی پربار هردو بازیگر حساب میشود. شکستی که شاید دلیل آن حضور بازیگر زن در "تاوان"، فیلمی با قالبی مشابه آنهم تنها یک سال پیش از این فیلم بوده است.
آن سال برخلاف کارگردانی "جان میبوری" که مورد غضب منتقدان بود، بازی "کیرا" مورد تحسین قرار گرفته بود و جالب است بدانید که نویسنده و فیلنامه نویس این اثر، "شامرن مکدونالد" مادر "کیرا نایتلی" است.
داستان فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. زمانی که شخصیت اصلی داستان، یک آشنای قدیمی را میبیند و بعد به واسطهی او با کارکتر مرد قصه آشنا میشود.
این فیلم دارای رده سنی R بوده و موفق به کسب جایزهای نشده.
📽 The Edge Of Love (2008)
✍️ هما ابوالقاسمی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
آن سال برخلاف کارگردانی "جان میبوری" که مورد غضب منتقدان بود، بازی "کیرا" مورد تحسین قرار گرفته بود و جالب است بدانید که نویسنده و فیلنامه نویس این اثر، "شامرن مکدونالد" مادر "کیرا نایتلی" است.
داستان فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. زمانی که شخصیت اصلی داستان، یک آشنای قدیمی را میبیند و بعد به واسطهی او با کارکتر مرد قصه آشنا میشود.
این فیلم دارای رده سنی R بوده و موفق به کسب جایزهای نشده.
📽 The Edge Of Love (2008)
✍️ هما ابوالقاسمی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 ساتر: عیب نداره که توی زمان حال زندگی کنی، ولی بهترین قسمت زمان حال اینه که فردا هم واست فرصت هست...
📽 The Spectacular Now 2013
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Spectacular Now 2013
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 ۵ همکلاسی سابق که اکنون افرادی بالغ هستند هنوز بازی را ادامه میدهند که در دوران جوانی آن را شروع کرده بودند، گرگم به هوا، بازی در ماه مه هر سال شروع میشود و در پایان ماه تمام میشود، پس از گذشت چندین سال هنوز یکی از آنها گرگ نشده و تصمیم دارد در پایان این دوره به خاطر ازدواجش از بازی کناره گیری کند، ۴ نفر دیگر تصمیم میگیرند که با کمک هم او را گرگ کنند.
داستان فیلم برگرفته شده از چند رفیق قدیمی است که این بازی را به مدت ۲۸ سال انجام میدادند و در سال ۲۰۱۳ توسط ولی استریت ژورنال معرفی شدند و پس از آن حق داستانشان را فروختند. در ابتدا قرار بود “ویل فرل” و “جک بلک” فیلم را بسازند که از آن کنارهگیری کردند و “جف تامسیچ” فیلم را کارگردانی کرد.
📽 Tag (2018)
✍️ ابوالفضل مدنی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
داستان فیلم برگرفته شده از چند رفیق قدیمی است که این بازی را به مدت ۲۸ سال انجام میدادند و در سال ۲۰۱۳ توسط ولی استریت ژورنال معرفی شدند و پس از آن حق داستانشان را فروختند. در ابتدا قرار بود “ویل فرل” و “جک بلک” فیلم را بسازند که از آن کنارهگیری کردند و “جف تامسیچ” فیلم را کارگردانی کرد.
📽 Tag (2018)
✍️ ابوالفضل مدنی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 فیلم "Carnage" به کارگردانی رومن پولانسکی و بر اساس نمایشنامهای از یاسینسکی، داستان دو خانواده را روایت میکند که پس از وقوع یک حادثه در پارک، برای حل و فصل موضوع به خانه یکی از خانوادهها میروند. این فیلم با فضای محدود و تک لوکیشنی خود، به شدت بر دیالوگها و تعاملات شخصیتها تمرکز دارد.
دیالوگمحوری یکی از نکات برجسته این اثر است که باعث میشود تنشهای موجود به خوبی به تصویر کشیده شود. بازیگران برجستهای چون "جودی فاستر"، "کریس پاین"، "کیت وینسلت" و "جان سی ریلی" در این فیلم به ایفای نقش پرداختهاند که اشتیاق بیننده برای دیدن آن را افزایش میدهد.
به طور کلی، "Carnage" یک فیلم جذاب و تفکر برانگیز است که به بررسی عمیق رفتارهای انسانی و چالشهای اجتماعی میپردازد. این اثر نشان میدهد که چگونه ظاهر متمدن افراد میتواند به سرعت به درگیری و تنش تبدیل شود و روابط انسانی را به چالش بکشد.
📽 Carnage (2011)
✍️ بهراد
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
دیالوگمحوری یکی از نکات برجسته این اثر است که باعث میشود تنشهای موجود به خوبی به تصویر کشیده شود. بازیگران برجستهای چون "جودی فاستر"، "کریس پاین"، "کیت وینسلت" و "جان سی ریلی" در این فیلم به ایفای نقش پرداختهاند که اشتیاق بیننده برای دیدن آن را افزایش میدهد.
به طور کلی، "Carnage" یک فیلم جذاب و تفکر برانگیز است که به بررسی عمیق رفتارهای انسانی و چالشهای اجتماعی میپردازد. این اثر نشان میدهد که چگونه ظاهر متمدن افراد میتواند به سرعت به درگیری و تنش تبدیل شود و روابط انسانی را به چالش بکشد.
📽 Carnage (2011)
✍️ بهراد
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 تصویری از آلن دلون هنگام عکسبرداری و بازی با کبوترها. از فیلمهای او میتوان به: "دو مرد در شهر"، "ماجراجویان" و "دستهی سیسیلیها" اشاره کرد، که در فیلم اول او با "ژان گابن" همبازی، در فیلم دوم با "لینو ونتورا" و در فیلم سوم با هر دو بازیگر میدرخشد.
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 جاناتان: شاید نبودن نشانه، خودش یک نشانه باشه...
📽 Serendipity 2001
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Serendipity 2001
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نقد فیلم "The Lives Of Others"؛ انزوا و فقدان یا تنهایی؟!
⚠️ هشدار اسپویل
📝 جای گفتن ندارد که "زندگی دیگران" جزو آثار مهم سینمای آلمان است. فیلم به طور خاص به مفهومی به نام انزوا میپردازد و انسانی را نشان میدهد که با این مورد دست و پنجه نرم میکند. اینکه چقدر به این موضوع پرداخت مناسبی انجام شده اما جای بحث فراوان دارد.
سکانس اول! یک مرد درحال درس دادن شدیدترین و بیرحمترین نوع بازجویی ممکن. فردی که در صدایش کوچکترین احساسی وجود ندارد. تمام اعمال، رفتار، و حتی نحوه ادای کلام او، یک تیپ نظامی سفت و سخت رایج سینماست. در ادامه داستان چه چیزی بیشتر از این به قول معروف افسر متوجه میشویم؟ مطلقا هیچ! تمام پیشآگهی مخاطب از این شخصیت، یک موجود سرد و بیروح است. فیلم حتی در نشان دادن تنهایی او هم ناتوان است. عملا حتی یک سکانس در فیلم وجود ندارد که ما این شخصیت را(قبل از آنکه آن پیچش داستانی رخ دهد) تنها ببینیم و بدانیم که او زندگی خود را بیآنکه همدمی داشته باشد چگونه میگذراند. به طور کلی احساس نیاز او به داشتن یک همراز و همراه یا همان معشوق چیزی است که کارگردان اثر باید قبل از پیچش شخصیتی در این کاراکتر محوری قصه ایجاد میکرد ولی در به سرانجام رساندنش مطلقا ناتوان است. پیچش داستانی هنگامی معنا پیدا میکند که یک شخصیت شکل گرفته باشد؛ یا حداقل یک بنای اولیه داشته باشد! این افسر داستان مطلقا پوچ و بیهویت است. حتی در رسیدن به یک تیپ شخصیتی هم ناتوان است.
فیلم دو روایت موازی را پیش میبرد. روایت دوم به دو سلبریتی(بازیگر و کارگردان تئاتر) میپردازد. اینجا ما حتی با مشکلات به مراتب بیشتری از روایت پایه فیلم طرف هستیم. اغلب رفتارهای این دو شخصیت از هیچ منطقی پیروی نمیکنند. اول از همه هدف کارگردان از نشان دادن چنین رابطهای چیست؟ در ظاهر داستان او میخواهد زیباییهای عشق را نشانمان دهد؛ ولی اصلا نمیتواند عشقی بسازد! کدام عشق؟ خانوم داستان ما چندین بار بابت بقا در صحنه تئاتر به شوهر خود خیانت کرد و در آخر هم بابت همین شوهر خود را فروخت! نام چنین چیزی عشق نیست! مرد قصه ما مثلا انسانی درستکار و فداکار است اما هنگامی که متوجه خیانت همسر خود میشود، کوچکترین انفعالی را هم از خود بروز نمیدهد. فیلم به جز نشان دادن تماسهای عاشقانه، عملا هیچ فعلی که نشان از علاقه این دو به یکدیگر باشد را نشان نمیدهد. دوماً این روایت بیش از آنکه منطق کارگردان را در نقد به جامعه فاشیستی آلمان نشان دهد، برعکس فیلم را سلبریتی زده میکند! فیلم نشان میدهد که «وای ببینید این سلبریتیها چه انسانهای پاک و منزه و وطن پرستی هستند»! متأسفانه هم در مورد شخصیت مرد و هم در مورد شخصیت خانوم این مورد صدق نمیکند! برای خانوم داستان توضیح دادم که خیانتهای متعددی را صرفا برای رسیدن به منافع خود انجام میدهد و شخصیت آقا هم بلافاصله بعد از قطع شدن منافع دولتیاش، دست به خیانتی میزند که آن خیانت هم به طور واضحی در طول داستان بولد نمیشود!
متأسفانه متأسفانه لیست ایرادات فیلم آنقدر بلند و بالا است که برای پرداخت به تک تک آنان شاید ۳ متن بسیار طویل لازم باشد! کارگردان اثر نهتنها نمیتواند دغدغه خود را به مخاطب برساند، بلکه حتی ممکن است در پایان فیلم از خود سؤال کنید: خب که چه؟ فیلم میان دریای عمیقی از مفاهیمی دارد شنا میکند که چنان ژرف است که در انتهایش غرق میشود نمیتواند مخاطب خود را سالم به ساحلی امن برساند!
🎞 The Lives of Others (2006)
✍️ عرفان دانش
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
⚠️ هشدار اسپویل
📝 جای گفتن ندارد که "زندگی دیگران" جزو آثار مهم سینمای آلمان است. فیلم به طور خاص به مفهومی به نام انزوا میپردازد و انسانی را نشان میدهد که با این مورد دست و پنجه نرم میکند. اینکه چقدر به این موضوع پرداخت مناسبی انجام شده اما جای بحث فراوان دارد.
سکانس اول! یک مرد درحال درس دادن شدیدترین و بیرحمترین نوع بازجویی ممکن. فردی که در صدایش کوچکترین احساسی وجود ندارد. تمام اعمال، رفتار، و حتی نحوه ادای کلام او، یک تیپ نظامی سفت و سخت رایج سینماست. در ادامه داستان چه چیزی بیشتر از این به قول معروف افسر متوجه میشویم؟ مطلقا هیچ! تمام پیشآگهی مخاطب از این شخصیت، یک موجود سرد و بیروح است. فیلم حتی در نشان دادن تنهایی او هم ناتوان است. عملا حتی یک سکانس در فیلم وجود ندارد که ما این شخصیت را(قبل از آنکه آن پیچش داستانی رخ دهد) تنها ببینیم و بدانیم که او زندگی خود را بیآنکه همدمی داشته باشد چگونه میگذراند. به طور کلی احساس نیاز او به داشتن یک همراز و همراه یا همان معشوق چیزی است که کارگردان اثر باید قبل از پیچش شخصیتی در این کاراکتر محوری قصه ایجاد میکرد ولی در به سرانجام رساندنش مطلقا ناتوان است. پیچش داستانی هنگامی معنا پیدا میکند که یک شخصیت شکل گرفته باشد؛ یا حداقل یک بنای اولیه داشته باشد! این افسر داستان مطلقا پوچ و بیهویت است. حتی در رسیدن به یک تیپ شخصیتی هم ناتوان است.
فیلم دو روایت موازی را پیش میبرد. روایت دوم به دو سلبریتی(بازیگر و کارگردان تئاتر) میپردازد. اینجا ما حتی با مشکلات به مراتب بیشتری از روایت پایه فیلم طرف هستیم. اغلب رفتارهای این دو شخصیت از هیچ منطقی پیروی نمیکنند. اول از همه هدف کارگردان از نشان دادن چنین رابطهای چیست؟ در ظاهر داستان او میخواهد زیباییهای عشق را نشانمان دهد؛ ولی اصلا نمیتواند عشقی بسازد! کدام عشق؟ خانوم داستان ما چندین بار بابت بقا در صحنه تئاتر به شوهر خود خیانت کرد و در آخر هم بابت همین شوهر خود را فروخت! نام چنین چیزی عشق نیست! مرد قصه ما مثلا انسانی درستکار و فداکار است اما هنگامی که متوجه خیانت همسر خود میشود، کوچکترین انفعالی را هم از خود بروز نمیدهد. فیلم به جز نشان دادن تماسهای عاشقانه، عملا هیچ فعلی که نشان از علاقه این دو به یکدیگر باشد را نشان نمیدهد. دوماً این روایت بیش از آنکه منطق کارگردان را در نقد به جامعه فاشیستی آلمان نشان دهد، برعکس فیلم را سلبریتی زده میکند! فیلم نشان میدهد که «وای ببینید این سلبریتیها چه انسانهای پاک و منزه و وطن پرستی هستند»! متأسفانه هم در مورد شخصیت مرد و هم در مورد شخصیت خانوم این مورد صدق نمیکند! برای خانوم داستان توضیح دادم که خیانتهای متعددی را صرفا برای رسیدن به منافع خود انجام میدهد و شخصیت آقا هم بلافاصله بعد از قطع شدن منافع دولتیاش، دست به خیانتی میزند که آن خیانت هم به طور واضحی در طول داستان بولد نمیشود!
متأسفانه متأسفانه لیست ایرادات فیلم آنقدر بلند و بالا است که برای پرداخت به تک تک آنان شاید ۳ متن بسیار طویل لازم باشد! کارگردان اثر نهتنها نمیتواند دغدغه خود را به مخاطب برساند، بلکه حتی ممکن است در پایان فیلم از خود سؤال کنید: خب که چه؟ فیلم میان دریای عمیقی از مفاهیمی دارد شنا میکند که چنان ژرف است که در انتهایش غرق میشود نمیتواند مخاطب خود را سالم به ساحلی امن برساند!
🎞 The Lives of Others (2006)
✍️ عرفان دانش
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نقد فیلم "یازده: یازده"
⚠️ هشدار اسپویل
📝 اگر من شخصیتی از یک داستان باشم، آنگاه چه؟ پس چنین زندگیای چه ارزشی دارد؟ و اصلا "من" چیست؟ این سوالیست که در فیلم بسیار تکرار میشود. بار اول در بیابان به زبان شعله، که خود یکی از شخصیتهای داستان است و تبلوری از ذهن نویسنده، و بار دوم در انتهای فیلم از زبان خود نویسنده. فیلمی که داستان زندگی یک انسان شیزوفرنیک با شخصیتهای داستانش است. اثر شکی عمیق در مخاطب ایجاد میکند: اگر او هم مثل "ترومن" در "نمایش ترومن" شخصیتی باشد از یک داستان، پس چه بر سر زندگیاش میآید؟ آیا زندگی سراسر بیمعنی و عبث نمیشود؟ مخاطب حتی پیشتر میرود و به شخصیتهای این داستان میرسد: اگر او هم سرنوشت شومی همچون آنها داشته باشد چه بر سرش خواهد آمد؟ اگر هیچ راه گریزی باقی نماند اصلا راهی جز خودکشی میماند؟ در پایان بدین نکته میرسیم که شاید ما فقط توانایی شک کردن را داریم. شاید حتی اگر نویسنده هم باشیم و خلق کنیم، باز هم بخشی از یک داستان دیگر باشم. در ابتدا کارگردان مرز باریکی میان ذهن و عینیت، و خیال و واقعیت ترسیم میکند. مرزی چنین باریک که مخاطب تا اواسط فیلم توان تشخیص هیچکدام از دیگری را ندارد. شاید در ابتدا با دیدن خبرنگاران حدس میزنیم فیلم چند روایت به هم مرتبط را با زمانهای مختلف نمایش میدهد. اما اصل ماجرا چیزی دیگر است و ما هنوز به آن آگاه نیستیم. در سکانس اول حضور نویسنده و همسرش– لیلا– به مشکلات آنها پی میبریم. طعنههایی ظریف از طرف لیلا و بعد نویسنده که در نهایت منجر به کشمکش میشود. ابتدا گمان میکنیم یک مثلث عشقی در میان است، درست وقتی اسم شعله را میشنویم. اما به مرور وارد بعد اصلی و زیرین داستان میشویم. تفسیری عمیقتر که مستلزم شیزوفرنیک انگاشتن کارگردان است: لیلا، شعله، آوا، باران. تمام زنهای فیلم ساختهی ذهن نویسنده هستند. و شعله که از باقیشان پیشگامتر و بیشتر خواهان آزادیست، در آخرین سکانسهایی که در بیابان حضور دارد شک و ترساش را از این بیان میکند. این تفسیر فقط اندکی بعد وقتی سراب جان میدهد ما به درستی تفسیر پی میبریم. پس تفسیر واقعیت بوده و ما صرفا روایت یک داستان را میبینیم. وقتی به شخصیتهای نویسندهی دنیای سینما فکر میکنیم، فیلمهای زیادی به ذهنمان میآیند که از قضا در اکثرشان شخصیت اصلی که نویسنده باشد دچار بیماری روانی یا حداقلی از روانپریشی میشود: "بارتون فینک"، "حرکت اشتباه"، "درخشش" و بسیاری فیلمهای دیگر. در "بارتون فینک" چه شخصیت نویسندهی اصلی و چه دوستاش که او هم نویسنده باشد، از حالت عادی خارج شدهاند، در "حرکت اشتباه" جدای از لایههای سیاسی، رنج غیرطبیعی نویسنده و حالت غیرعادیاش را میبینیم و در "درخشش" عملا نویسنده دچار جنون میشود. گویی نویسنده بودن در سینما محکوم به ناآرام بودن روان و مشکلات بسیاری است. فیلم پر از لانگشات است، البته این بار نه برای هیچ نشان دادن انسان در برابر طبیعت. این لانگشاتها در فضای بیابانها و زمینهای عقیم گرفته شدهاند، جایی که ویژگی دیگری از شخصیت شیزوفرنیک آشکار میشود: دوری از اجتماع، و البته نوشتن در مورد آنها. شخصیتهای زن داستان و خصوصا شعله شخصیتیست که به گمانم متبلورکنندهی زنهای ایرانیست. و دخترش آوا هم تا حدودی این خصلت را در خود دارد. هر دوی آنها و مخصوصا مادر نمیخواهد زیر ظلم و ستم افراد دیگر برود. به زعم من در اولین مکالمهی نویسنده با سیاهپوش اصلی، کارگردان عملی "برشت"ی رقم میزند: دو زوم روی دهان سیاهپوش که در ماشین است داریم، زومهایی که نیازی به آنها نداشتیم، و نویسنده هم از این دو زوم، از این حرکت دهان سیاهپوش خبری ندارد، اما ما که مخاطب فیلم هستیم از آن باخبر میشویم. از طرف دیگر شاید بتوان گفت دیالوگها گاه اغراقآمیز میشوند و جنبهی تئاتری میگیرند. سکانس درگیری شعله و سراب هم بسیار اغراق شده صورت گرفته است. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم نکتهای مبنی بر فیلم بودن فیلم به ذهن میرسد: کارگردان یادآور میشود این تنها و تماما یک فیلم است که زندگی واقعی در آن متبلور شده است، درست آنچه که "برشت" در رابطه با تئاتر اذعان داشته است. باز هم به شخصیتپردازی برگردیم: سراب شخصیتیست که شناخت چندانی از او نداریم، هرچه پیش میرود علاقهی او به شعله افرایش مییابد. در پایان نیز پی میبریم او بهانهای بود تا شعله به سوی نویسنده برود. شعله اما زنیست با گذشتهای تلخ و پر فراز و نشیب. شعله بهنظر رگههای نهیلیستیک فیلم را هم به دوش میکشد.
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
⚠️ هشدار اسپویل
📝 اگر من شخصیتی از یک داستان باشم، آنگاه چه؟ پس چنین زندگیای چه ارزشی دارد؟ و اصلا "من" چیست؟ این سوالیست که در فیلم بسیار تکرار میشود. بار اول در بیابان به زبان شعله، که خود یکی از شخصیتهای داستان است و تبلوری از ذهن نویسنده، و بار دوم در انتهای فیلم از زبان خود نویسنده. فیلمی که داستان زندگی یک انسان شیزوفرنیک با شخصیتهای داستانش است. اثر شکی عمیق در مخاطب ایجاد میکند: اگر او هم مثل "ترومن" در "نمایش ترومن" شخصیتی باشد از یک داستان، پس چه بر سر زندگیاش میآید؟ آیا زندگی سراسر بیمعنی و عبث نمیشود؟ مخاطب حتی پیشتر میرود و به شخصیتهای این داستان میرسد: اگر او هم سرنوشت شومی همچون آنها داشته باشد چه بر سرش خواهد آمد؟ اگر هیچ راه گریزی باقی نماند اصلا راهی جز خودکشی میماند؟ در پایان بدین نکته میرسیم که شاید ما فقط توانایی شک کردن را داریم. شاید حتی اگر نویسنده هم باشیم و خلق کنیم، باز هم بخشی از یک داستان دیگر باشم. در ابتدا کارگردان مرز باریکی میان ذهن و عینیت، و خیال و واقعیت ترسیم میکند. مرزی چنین باریک که مخاطب تا اواسط فیلم توان تشخیص هیچکدام از دیگری را ندارد. شاید در ابتدا با دیدن خبرنگاران حدس میزنیم فیلم چند روایت به هم مرتبط را با زمانهای مختلف نمایش میدهد. اما اصل ماجرا چیزی دیگر است و ما هنوز به آن آگاه نیستیم. در سکانس اول حضور نویسنده و همسرش– لیلا– به مشکلات آنها پی میبریم. طعنههایی ظریف از طرف لیلا و بعد نویسنده که در نهایت منجر به کشمکش میشود. ابتدا گمان میکنیم یک مثلث عشقی در میان است، درست وقتی اسم شعله را میشنویم. اما به مرور وارد بعد اصلی و زیرین داستان میشویم. تفسیری عمیقتر که مستلزم شیزوفرنیک انگاشتن کارگردان است: لیلا، شعله، آوا، باران. تمام زنهای فیلم ساختهی ذهن نویسنده هستند. و شعله که از باقیشان پیشگامتر و بیشتر خواهان آزادیست، در آخرین سکانسهایی که در بیابان حضور دارد شک و ترساش را از این بیان میکند. این تفسیر فقط اندکی بعد وقتی سراب جان میدهد ما به درستی تفسیر پی میبریم. پس تفسیر واقعیت بوده و ما صرفا روایت یک داستان را میبینیم. وقتی به شخصیتهای نویسندهی دنیای سینما فکر میکنیم، فیلمهای زیادی به ذهنمان میآیند که از قضا در اکثرشان شخصیت اصلی که نویسنده باشد دچار بیماری روانی یا حداقلی از روانپریشی میشود: "بارتون فینک"، "حرکت اشتباه"، "درخشش" و بسیاری فیلمهای دیگر. در "بارتون فینک" چه شخصیت نویسندهی اصلی و چه دوستاش که او هم نویسنده باشد، از حالت عادی خارج شدهاند، در "حرکت اشتباه" جدای از لایههای سیاسی، رنج غیرطبیعی نویسنده و حالت غیرعادیاش را میبینیم و در "درخشش" عملا نویسنده دچار جنون میشود. گویی نویسنده بودن در سینما محکوم به ناآرام بودن روان و مشکلات بسیاری است. فیلم پر از لانگشات است، البته این بار نه برای هیچ نشان دادن انسان در برابر طبیعت. این لانگشاتها در فضای بیابانها و زمینهای عقیم گرفته شدهاند، جایی که ویژگی دیگری از شخصیت شیزوفرنیک آشکار میشود: دوری از اجتماع، و البته نوشتن در مورد آنها. شخصیتهای زن داستان و خصوصا شعله شخصیتیست که به گمانم متبلورکنندهی زنهای ایرانیست. و دخترش آوا هم تا حدودی این خصلت را در خود دارد. هر دوی آنها و مخصوصا مادر نمیخواهد زیر ظلم و ستم افراد دیگر برود. به زعم من در اولین مکالمهی نویسنده با سیاهپوش اصلی، کارگردان عملی "برشت"ی رقم میزند: دو زوم روی دهان سیاهپوش که در ماشین است داریم، زومهایی که نیازی به آنها نداشتیم، و نویسنده هم از این دو زوم، از این حرکت دهان سیاهپوش خبری ندارد، اما ما که مخاطب فیلم هستیم از آن باخبر میشویم. از طرف دیگر شاید بتوان گفت دیالوگها گاه اغراقآمیز میشوند و جنبهی تئاتری میگیرند. سکانس درگیری شعله و سراب هم بسیار اغراق شده صورت گرفته است. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم نکتهای مبنی بر فیلم بودن فیلم به ذهن میرسد: کارگردان یادآور میشود این تنها و تماما یک فیلم است که زندگی واقعی در آن متبلور شده است، درست آنچه که "برشت" در رابطه با تئاتر اذعان داشته است. باز هم به شخصیتپردازی برگردیم: سراب شخصیتیست که شناخت چندانی از او نداریم، هرچه پیش میرود علاقهی او به شعله افرایش مییابد. در پایان نیز پی میبریم او بهانهای بود تا شعله به سوی نویسنده برود. شعله اما زنیست با گذشتهای تلخ و پر فراز و نشیب. شعله بهنظر رگههای نهیلیستیک فیلم را هم به دوش میکشد.
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
نشریه سینمایی کوفیلم
🔰 نقد فیلم "یازده: یازده" ⚠️ هشدار اسپویل 📝 اگر من شخصیتی از یک داستان باشم، آنگاه چه؟ پس چنین زندگیای چه ارزشی دارد؟ و اصلا "من" چیست؟ این سوالیست که در فیلم بسیار تکرار میشود. بار اول در بیابان به زبان شعله، که خود یکی از شخصیتهای داستان است و تبلوری…
چندین بار از بیاهمیتی جنگ با سراب سخن میگوید. نویسنده نیز چندبار در صحبتهایش با لیلا میگوید ای کاش نبودم. شعله شخصیت نویسنده است و اندیشههای او هم در شعله منعکس میشود. شعله کسی است که همچون زنان ایران روزگار سختی را گذرانده و در پی آزادی میگردند. کسی که زخمی بسیار تلخ از گذشته به یادگار دارد و برای همان زخم هم به دنبال انتقام میگردد، نه پول مهم است و نه چیز دیگری، تنها خون مهم است! شعله ماجراجو است و بسیار در جستوجوی انتقام از کسی که دوستش داشته. از طرف دیگر کسی است که زیر سلطهی کسی نمیرود، در مواجهه با حرف سراب، اذعان میدارد رئیس برایش مهم نیست و زیر بار حرف کسی نمیرود، کسی برایش مهم نیست و به دنبال هدف خودش است. این شعله است، یک زن ایرانی. آن کس که تمام عمر سختی کشیده و حال در تکاپو برای فرار از مشکلات و گذشتهاش است. از عشقی بهره میبرد که اینبار نجاتبخش نیست، اما ویرانگر هم نیست. از جهت دیگر وقتی سراب عشقاش را به او بیپرده اعلام میکند، او ابتدا فرار میکند، تنها کمی بعد درمییابیم او هم سراب را دوست دارد اما مشکل را نحس بودن خود میپندارد. گویی همچون زنان ایرانی تمام مشکلات را تقصیر و بر گردن خود میدانند. البته مقصودم نه تنها زنان ایرانی بلکه زنان افغانستان هم هست. از نظرگاه جامعهشناختی این دو افراد در دو کشور متفاوت بسیار نزدیک به هم این سختی و رنج زندگی را میزیند. به شخصیت بعدی میرسیم: آوا. نسل جوان و فرزند شعله را آوا میدانم. او هم خواهان کشف رازهای مادرش است، حال آنکه خود توسط یک دیکتاتور بزرگتر، یک نویسنده خلق و اداره میشود. او جستوجو و تلاشگری را از مادرش به ارث برده و کاملا مشهود است که از باران، خبرنگار دیگر و دوستاش بسیار بالاتر جای دارد. باران میترسد و سعی میکند دوری کند، از ابتدا سعی در فرار و محافظهکاری دارد، و آوا برعکس او. اما سرنوشت محتوم و شوم، که البته در فیلم اینطور است، چیزی نیست جز نیست شدن هر دو شخصیت. هر دو تحت تاثیر یک جبر مطلق از بین میروند و فرقی ندارد آوا یا باران بودن. مسئلهی اصلی محکوم به بودن است، بودنی که رنج را به همراه دارد و در پیاش فنایی انکارناشدنی. فنایی که تفاوتی ندارد در این روزگار آوا باشیم یا باران، در هر صورت سرنوشت یکیست. شخصیت دیگر گورکن است. شخصی کینهای، اما با خدا. شخصی که بسیار با نویسنده در هم تنیده است و به سبب عشقی که وجود داشته است با او دشمن شده است. سوبژکتیویته و ابژکتیوته هر دو در کارند. در سکانس مواجههی گورکن با نویسنده، در سکانس مواجههی شعله و سراب در سکانسهایی که نویسنده با خودش حرف میزند. و در نهایتِ امر سکانسی که شعله و لیلا در یک جبهه با نویسنده مواجه میشوند. نویسنده را بسیار میتوان تحلیل کرد. از طرفی او باشرافت بهنظر میرسد، چرا که نمیخواهد ضد مردم بنویسد. در جهت مقابل او بیشرافت است به این سبب که عشق دوستش را میدزدد و از او فاصله میگیرد، و از آن جهت که شخصیتهایش را بازی میدهد. در باب اسمها، همگی اسمهای طبیعیاند. لوکیشن فیلم بیابان است و اسم شخصیت قربانی سراب. شعله، باران که نقطهی مقابل همدیگرند و آوا که مرتبط با صوت است و نه مفاهیم و ارجاعات تاریخی. نکتهی دیگر در فیلم این است که نویسنده یکبار اندیشهی شخصیتی از داستان بودن را با شعله توضیح داد، و بار دیگر از زبان خودش پیش از مرگ. این امری است بسیار عجیب، بدین سبب که نویسنده در زندگی واقعی خودش هم این سوال را طرح میکند، و ما که مخاطب باشیم شاهد این طرح هستیم، و پی میبریم که او درست میپندارد و در واقع شخصیتی از یک داستان است. مخاطب با چنین مرگی و چنین مونولوگی از نویسنده در پایان، به شک دچار شده و با پایان فیلم مبهوت و غرق در فکر به زندگی خود فکر میکند.
🎞 یازده: یازده (۱۴۰۳)
✍️ امیرحسین یاسینی
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 یازده: یازده (۱۴۰۳)
✍️ امیرحسین یاسینی
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 "حسادت به سبک ایتالیایی" روایتگر یک مثلث عشقی در مناطق فقیرنشین ایتالیا است. یک فیلم دیگر از "اسکولا"، که نیم نگاهی بر طنز، سیاست و جامعه، و نگاهی فراختر بر عشق دارد.
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
#Cinema_Gallery
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 دانیل: زندگی ما رو از پا در میاره، اما ما میتونیم انتخاب کنیم که دوباره بایستیم یا نه...
📽 The Karate Kid 1984 - 2010
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Karate Kid 1984 - 2010
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم