📝 هاروی دنت: یا به عنوان قهرمان میمیری یا اونقدر زنده میمونی تا تبدیل به آدم بده ی داستان میشی...
📽 The Dark Knight 2008
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Dark Knight 2008
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 در این مستند "رنه" به جنگ معترض است، همانطور که در اثر بعدیاش یعنی "هیروشیما عشق من" به نقد جنگ، تمدن و این بربریت دست میزند. چه چیزی فیلم را به یکی از بزرگترین ضدجنگهای سینما میکند؟ و چه چیزی آن را با دیگر ضدجنگها مثل کارهای "کوبریک" متفاوت میکند؟ برای مثال "کوبریک" با دو فیلم "راههای افتخار" و "غلاف تمام فلزی" دوربین را به محل وقوع جنگ میبرد و روایت تلخ و رئالیستی خود را از جنگ بیان میکند. در "دکتر استرنج لاو" اما به پشت صحنهی جنگ میرود، جایی که تصمیمها گرفته میشوند. هرچند فیلم دوم طنز را چاشنی کار میکند اما به هرحال با دیدی واقعگرا به مسئلهی جنگ نگاه میکند. اما چه چیز فرق اصلی بین "شب و مه" و سه فیلم مذکور است؟ "رنه" فیلم را با نمایی زیبا آغاز میکند، بعد سیمهای خاردار و بلوکها نمایان میشوند، و بعد راوی شروع به حرف زدن میکند. این میشود که کارگردان با روایت کردن جنگ خود گویی جنگی در ذهن مخاطب آغاز میکند. جنگی که ناگهانی و ویرانگر است. قطعا "رنه" را باید رئالیستتر از باقی ضدجنگسازهای تاریخ دانست. در واقع بخشی از کار به مستند بودن اثر برمیگردد. اما این نبوغ کارگردان است که عکسهای واقعی جنگ را پشت سر هم و بدون کات درست بعد از توضیحات اولیه راوی نشان دهد. توضیحاتی که آشکارکنندهی زمان است. مخاطب در مییابد زمان بعد از جنگ است. بعد راوی توضیح میدهد و فلشبک میخوریم به دوران جنگی که شات به شات و عکس به عکس جلو میرود. عکسهای واقعی از آشویتس و داخائو، اتاقهای گاز، کورهها و اسکلتها که توام با توضیحات راوی نمایش داده میشوند، واقعی بودن کار را یک مرحله بالاتر از باقی کارها میبرد. کمی جلوتر عکسهای واقعی پس از جنگ و کارهایی که با اجساد قربانیها صورت گرفته است نشان داده میشود. و در پایان یک نما از خانهای ویران همچون بشر، و شاید همچون زمین، که بشر زیر آن دفن شده و ابراز ناامیدی محض "رنه" از وضع بشر.
📽 Night and Fog (1956)
✍️ امیرحسین یاسینی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Night and Fog (1956)
✍️ امیرحسین یاسینی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 یک نویسندهی موفق محلی که در شهر خودش موفق شده، حالا با درخواست خوبی به هالیوود میرود. این سفر آغاز یک ماجراجویی ذهنی بزرگ است، چرا که او از رئیس خود دستور میگیرد تا یک داستان در مورد کشتی بنویسد! و او که تا به حال کشتی ندیده هیچ ایدهای در ذهن ندارد، و حتی نمیتواند ایدهای بپروراند. در این فیلم همچون فیلمهای گذشته "کوئن"ها سعی در شکستن ژانر دارند. همچنین افراد حاضر در فیلم اصولا تیپهای ساخته شده توسط خود آنها هستند. البته این مورد در این فیلم کمی متفاوت است اما بهطور کلی شخصیت اصلی داستان همچون دیگر شخصیتهای اصلی این کارگردان، با پای خود وارد یک بازی میشود. یک داستان یا به تعبیری یک سیاهچاله. در واقع سیاهچال از این نظر که شخص بعد از گذشت کمی زمان، دیگر تسلط چندانی بر وقایع ندارد. هرچه زور میزند بیفایده است جبر همچنان بر او چیره.
📽 Barton Fink (1991)
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Barton Fink (1991)
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📝 آرن جانسون: شجاع بودن به این معنی نیستش که از هیچی نترسی، شجاع بودن یعنی از با اینکه میترسی ولی خودتو کنترل میکنی...
📽 The Conjuring: The Devil Made Me Do It 2021
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Conjuring: The Devil Made Me Do It 2021
#دیالوگ_ماندگار
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
قبلتر اذعان کرده بودم که در کارنامه "گرتا گرویک" یک شاهکار به چشم میآید و آن "لیدی برد" است. نه خبری از شعار است و نه خبری از دغدغههای پوچ و بیهوده! کارگردان فقط زندگی یک نوجوان پرشور و دردسرساز را بدون هیچ شیله و پیلهای تصویرسازی میکند. آنقدر غصه ما با لحظه لحظه این شخصیت همراه میشود و غم و شادی او را با حداکثر درک و همدلی ممکن روایت میکند که محال است در پایان فیلم، "کریستین" و یا همان لیدی برد بخشی از وجودتان نشده باشد.
📽 Lady Bird (2017)
✍️ عرفان دانش
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 Lady Bird (2017)
✍️ عرفان دانش
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🔰 نقد فیلم "در غربت"
⚠️ هشدار اسپویل
📝 "در غربت" سومین فیلم بلند از مجموعه آثار و اولین فیلم "شهیدثالث"در غربت است. البته نمیتوان همچون "نوستالژیا"ی "تارکوفسکی" شخصیت اصلی را خودِ کارگردان پنداشت. کاراکتر اصلی که از قضا با بازی خوب "پرویز صیاد" به بالاترین سطح رسیده است، مهاجریست ترک، که در کارخانهای بیروح کار میکند، و کاری بیروحتر از کارخانهاش دارد. کل روز را صاف و سیخ ایستاده و وسیلهای را گویی پانچ میکند. البته صرف عمل اصلی اهمیتی ندارد، آنچه برای "شهیدثالث" اهمیت مییابد، رنج و عذاب سردیست که شخص در طی کار با آن درمیآمیزد: حال آنکه او کاری یدی ندارد اما مخاطب فکر میکند اگر او مشغول به هرکاری جز این بود، حتما حالی بهتر داشت. این حال بد در خانه هم ادامه مییابد. او با عدهای از ترکهای مهاجر مثل خودش زندگی میکند، و از قضا یکی از آنها آلمانی بلد است. او با دختری دوست شده و قضیه را برای هم خانهایهایش تعریف میکند. حسین که "پرویز صیاد" باشد تصمیم میگیرد برای کاستن از این زندگی فلاکتبارِ چخوفی – و حتی بدتر! برای مثال در "زندگی من" نویسنده برای شخصیت اصلی یک سری مرزها تعیین کرده است، هرچند او بسیار فقیرانه و سخت زندگی میکند و کاری یدی دارد، اما چنین بیروح و اعتنا نیست، حتی در غربت هم نیست!– با دختری آشنا شود. این مهم نیازمند دانستن زبان آلمانیست، پس از ساکن دیگر کمک میخواهد. او حتی ابتدا نمیداند حسین هدفی جزئی در پیش دارد. گمان میکند خواست او یادگیری آلمانی برای کار و زندگی روزمره است، حال آنکه حسین پس از مدتی بسیار کوتاه به او معترض میشود: "چیزهای به درد بخور به من یاد بده!". پس حسین علنا میخواهد از رنج بگریزد. رنجی انسانیتر از ارتباط گرفتن با کارفرماها و همکارانش. در فیلم شاهد تلاشهای عبث او برای برقراری ارتباط با دختران هستیم. مسائل دیگری هم مطرحاند. دو جا در فیلم شاهد نمایشی بینظیر از "شهیدثالث" هستیم: نمایشی از پذیرفته نشدن مهاجران در کشور مقصد. بهگمانم همهی ما درگیر این معضل هستیم: مهاجران افغانستانی امروز ایران که به هر نحوْ طرد شده، مورد نفرت قرار گرفته و فرسودهتر میشوند. به فیلم بازگردیم: به مفهوم پذیرفته نشدن مهاجران. ابتدا وقتی برای بار دوم در مترو هستیم: آن زمان که مرد آلمانی شروع به داد زدن میکند، با نفرت توهین میکند و میگوید از اینجا برو، تو به اینجا تعلق نداری و از این قبیل سخنان. بار دیگر در محل کار رخ میدهد، هنگام غذا خوردن: مرد آلمانی حسین را میبیند که به غذا حملهور میشود، و بیوقفه آن را میخورد، حال آنکه خودش صرفا آن را مزه مزه میکند و آشکارا در مییابیم به کیفیت غذا معترض است. حسین را با نفرت نگاه میکند و از او میپرسد: "خوشمزهست، نه"؟ حسین که متوجه حرف او نمیشود با صدای بلند دوبار بلند میگوید: "بله، بله: yes, yes" و باز هم دوبار دیگر آن را تکرار میکند. دو امر آشکار میشود: اول همان موردی که بدان اشاره کردم، یعنی مورد نفرت قرار گرفتن مهاجران: پی بردن به این نکته هیچ شگردی نمیخواهد، نگاههای مرد و در نهایت حرفی که میزند: "بیشتر بلمبون." گواه بر این نفرت است. و دومین نکته، بیگانگی مهاجرین در کشور است. البته این دو مورد یکی نیستند اما بسیار به هم مرتبطاند. بیگانگی حسین از حرفها، مدلی که او تایید میکند، و غذا خوردنش پیداست. ارتباط هیچگاه شکل نمیگیرد و حسین با هیچ آلمانیای وارد رابطهای دوستانه یا عاطفی نمیشود. حتی در این دو سکانس او بحث هم نمیکند. پس از هر دو سکانس دو نوع دیدگاه، دو نظر و دو مفهوم را بسط میدهند. در ادامهی مفهوم بیگانگی مهاجرین، به فکرم میرسد سکانسی دیگر را شرح دهم: در سکانسی از فیلم، یعنی اولین باری که میبینیم حسین به درون ساختمان میرود و از پلهها بالا میرود، یک پیرزن میبینیم که دم در خانهاش ایستاده و به حسین سلام میکند، حسین هم بیاعتنا میگذرد و به بالا میرود. عینا همین سکانس بار دیگر تکرار میشود: حسین از پلهها بالا میرود و البته این بار که آلمانی را کمی بیشتر یاد گرفته است، سلام را پاسخ میدهد، سپس به داخل میرود. به زعم من این سکانس هم دو نظر مختلف را شرح میدهد: اولی همان بیگانگی مهاجرین است. آنجا که پیرزن شروع به درددل میکند و حسین باز هم شروع به خوردن میکند، و چون متوجه نمیشود دائما "yes" را تکرار میکند. پیرزن متوجه فهم کم او از آلمانی میشود، و از موضوع منحرف میشود. شروع میکند با خود سخن گفتن و زیر لب گله کردن از حسین. "میگوید تو هیچی نمیفهمی" و حسین همچنان تایید میکند.
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
⚠️ هشدار اسپویل
📝 "در غربت" سومین فیلم بلند از مجموعه آثار و اولین فیلم "شهیدثالث"در غربت است. البته نمیتوان همچون "نوستالژیا"ی "تارکوفسکی" شخصیت اصلی را خودِ کارگردان پنداشت. کاراکتر اصلی که از قضا با بازی خوب "پرویز صیاد" به بالاترین سطح رسیده است، مهاجریست ترک، که در کارخانهای بیروح کار میکند، و کاری بیروحتر از کارخانهاش دارد. کل روز را صاف و سیخ ایستاده و وسیلهای را گویی پانچ میکند. البته صرف عمل اصلی اهمیتی ندارد، آنچه برای "شهیدثالث" اهمیت مییابد، رنج و عذاب سردیست که شخص در طی کار با آن درمیآمیزد: حال آنکه او کاری یدی ندارد اما مخاطب فکر میکند اگر او مشغول به هرکاری جز این بود، حتما حالی بهتر داشت. این حال بد در خانه هم ادامه مییابد. او با عدهای از ترکهای مهاجر مثل خودش زندگی میکند، و از قضا یکی از آنها آلمانی بلد است. او با دختری دوست شده و قضیه را برای هم خانهایهایش تعریف میکند. حسین که "پرویز صیاد" باشد تصمیم میگیرد برای کاستن از این زندگی فلاکتبارِ چخوفی – و حتی بدتر! برای مثال در "زندگی من" نویسنده برای شخصیت اصلی یک سری مرزها تعیین کرده است، هرچند او بسیار فقیرانه و سخت زندگی میکند و کاری یدی دارد، اما چنین بیروح و اعتنا نیست، حتی در غربت هم نیست!– با دختری آشنا شود. این مهم نیازمند دانستن زبان آلمانیست، پس از ساکن دیگر کمک میخواهد. او حتی ابتدا نمیداند حسین هدفی جزئی در پیش دارد. گمان میکند خواست او یادگیری آلمانی برای کار و زندگی روزمره است، حال آنکه حسین پس از مدتی بسیار کوتاه به او معترض میشود: "چیزهای به درد بخور به من یاد بده!". پس حسین علنا میخواهد از رنج بگریزد. رنجی انسانیتر از ارتباط گرفتن با کارفرماها و همکارانش. در فیلم شاهد تلاشهای عبث او برای برقراری ارتباط با دختران هستیم. مسائل دیگری هم مطرحاند. دو جا در فیلم شاهد نمایشی بینظیر از "شهیدثالث" هستیم: نمایشی از پذیرفته نشدن مهاجران در کشور مقصد. بهگمانم همهی ما درگیر این معضل هستیم: مهاجران افغانستانی امروز ایران که به هر نحوْ طرد شده، مورد نفرت قرار گرفته و فرسودهتر میشوند. به فیلم بازگردیم: به مفهوم پذیرفته نشدن مهاجران. ابتدا وقتی برای بار دوم در مترو هستیم: آن زمان که مرد آلمانی شروع به داد زدن میکند، با نفرت توهین میکند و میگوید از اینجا برو، تو به اینجا تعلق نداری و از این قبیل سخنان. بار دیگر در محل کار رخ میدهد، هنگام غذا خوردن: مرد آلمانی حسین را میبیند که به غذا حملهور میشود، و بیوقفه آن را میخورد، حال آنکه خودش صرفا آن را مزه مزه میکند و آشکارا در مییابیم به کیفیت غذا معترض است. حسین را با نفرت نگاه میکند و از او میپرسد: "خوشمزهست، نه"؟ حسین که متوجه حرف او نمیشود با صدای بلند دوبار بلند میگوید: "بله، بله: yes, yes" و باز هم دوبار دیگر آن را تکرار میکند. دو امر آشکار میشود: اول همان موردی که بدان اشاره کردم، یعنی مورد نفرت قرار گرفتن مهاجران: پی بردن به این نکته هیچ شگردی نمیخواهد، نگاههای مرد و در نهایت حرفی که میزند: "بیشتر بلمبون." گواه بر این نفرت است. و دومین نکته، بیگانگی مهاجرین در کشور است. البته این دو مورد یکی نیستند اما بسیار به هم مرتبطاند. بیگانگی حسین از حرفها، مدلی که او تایید میکند، و غذا خوردنش پیداست. ارتباط هیچگاه شکل نمیگیرد و حسین با هیچ آلمانیای وارد رابطهای دوستانه یا عاطفی نمیشود. حتی در این دو سکانس او بحث هم نمیکند. پس از هر دو سکانس دو نوع دیدگاه، دو نظر و دو مفهوم را بسط میدهند. در ادامهی مفهوم بیگانگی مهاجرین، به فکرم میرسد سکانسی دیگر را شرح دهم: در سکانسی از فیلم، یعنی اولین باری که میبینیم حسین به درون ساختمان میرود و از پلهها بالا میرود، یک پیرزن میبینیم که دم در خانهاش ایستاده و به حسین سلام میکند، حسین هم بیاعتنا میگذرد و به بالا میرود. عینا همین سکانس بار دیگر تکرار میشود: حسین از پلهها بالا میرود و البته این بار که آلمانی را کمی بیشتر یاد گرفته است، سلام را پاسخ میدهد، سپس به داخل میرود. به زعم من این سکانس هم دو نظر مختلف را شرح میدهد: اولی همان بیگانگی مهاجرین است. آنجا که پیرزن شروع به درددل میکند و حسین باز هم شروع به خوردن میکند، و چون متوجه نمیشود دائما "yes" را تکرار میکند. پیرزن متوجه فهم کم او از آلمانی میشود، و از موضوع منحرف میشود. شروع میکند با خود سخن گفتن و زیر لب گله کردن از حسین. "میگوید تو هیچی نمیفهمی" و حسین همچنان تایید میکند.
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
نشریه سینمایی کوفیلم
🔰 نقد فیلم "در غربت" ⚠️ هشدار اسپویل 📝 "در غربت" سومین فیلم بلند از مجموعه آثار و اولین فیلم "شهیدثالث"در غربت است. البته نمیتوان همچون "نوستالژیا"ی "تارکوفسکی" شخصیت اصلی را خودِ کارگردان پنداشت. کاراکتر اصلی که از قضا با بازی خوب "پرویز صیاد" به بالاترین…
پیرزن متوجه فهم کم او از آلمانی میشود، و از موضوع منحرف میشود. شروع میکند با خود سخن گفتن و زیر لب گله کردن از حسین. "میگوید تو هیچی نمیفهمی" و حسین همچنان تایید میکند. از این مفهوم که بگذریم، با دیدی فراختر، بهنظرم میرسد کارگردان حرفی میزند بسیار اساسیتر. فکر میکنم "شهیدثالث" پیرزن را تنها قرار داد تا مفهوم خودش را گسترش دهد. پیرزن را عصبی، فرتوت و ناامید قرار میدهد، درست مثل مهاجرین. پیرزن حتی وضع بدتری دارد، بدین جهت که از فرزندش زخم خورده است. غم عجیبی در دل دارد، نفرتی میپراکند و میگوید: "منتظر است من بمیرم و ارث بگیرد، اما هیچ نمیگذارم." این سخن پیرزن و البته تمام آنچه از پیرزن در فیلم میبینیم – که همان سکانس میشود– گواه بر آن است که انسان با انسان بیگانه شده است. سکانسهای مترو، بار، خیابانها و کل فیلم، علاوه بر نشان دادن وضعیت بد مهاجرین، با دیدی فراختر و البته پنهانیتر به وضعیت بد انسانها میپردازد. همانطور که در فیلمهای دیگر "شهیدثالث" میبینیم، او انسانها را بیگانه از هم میداند، نویسندهی محبوب او – "چخوف"– هم به این امر توجه زیادی دارد. بهطور کلی فیلم ریتم کندی دارد و همچنین از موسیقی بهره نمیبرد تا خشکی و بیروح بودن فضا را تشدید کند. غم مستولی بر فیلم از آن دست غمهای فراموشناشدنیست که حتی بعد از فیلم و مدتها بعد از مخاطب را به درون خود فرو میبرد و وادار به غور میکند. فیلم در غم حداکثری تمام میشود. آنجا که هیچچیز تغییر نکرده، و حتی برای برخی ساکنان خانه بدتر هم شده است. آنجا که خانوادهی هماتاقی حسین فوت کردهاند و آن جوان از همهچیز ناامید، به ناامیدی خود مطمئنتر میشود. حسین هم که تغییری نکرده است، فردا به سرکار خواهد رفت.
🎞 Far from Home (1975)
✍️ امیرحسین یاسینی
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎞 Far from Home (1975)
✍️ امیرحسین یاسینی
#نقد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
🎥 اسم فیلم حرفهای بسیاری میزند: برای مثال، بدون اضافهگویی آشکارکنندهی شخصیتهای اصلی فیلم است. یک مافیا یا دزد، همسر او، مردی که عاشق همسر مافیا میشود، و آشپزی که شاهد و حفظکنندهی رابطهی زن و مرد میشود. از طرف دیگر با خواندن اسم به انبوهی از روابط میرسیم و با آنها از پیش آشنا میشویم، و با دیدن فیلم این شناخت کامل میشود. ما قبل از تماشای فیلم حسی عجیب از اسم میگیریم و با شروع فیلم کثیف بودن و فضای مشمئزکننده، و با پیش رفتن فیلم روابط کثیف و مشمئزکننده بر روی ما تاثیر میگذارند. نمایشی آشکار و زننده از مسائل جنسی و خشونت فیلمی متفاوت ساخته است. شخصیتها، نورپردازی، میزانسن، طراحی صحنه و در نهایت عملهای جنسیای که در این محیط رخ میدهد چنان عجیب و غریباند که ناخواسته ما را وادار به فکری ورای این داستان میکنند. "گرینوی" هم به خوبی کار را انجام داده و با رنگها به شیوهای دیگر ما را آزار میدهد. به گمانم رنگپردازی فیلم خود یک حرکت بسیار نبوغآمیز و ناب است که به مفاهیم بسیار میافزاید.
📽 The Cook, the Thief, His Wife & Her Lover
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم
📽 The Cook, the Thief, His Wife & Her Lover
✍️ امیرحسین یاسینی
#معرفی_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
zil.ink/CooFilm | کوفیلم