Forwarded from یاسی
"ویترین کتابفروشی"ها قطعا از زیباترین ساخته های دست بشر محسوب میشن
لینک کتابخانه کافه اندیشه👇🏽👇🏽👇🏽
https://www.tg-me.com/book_archives
لینک کتابخانه کافه اندیشه👇🏽👇🏽👇🏽
https://www.tg-me.com/book_archives
👥غایتِ دوستی👁
کانت در دو کتاب متافیزیک فضیلت و درس های فلسفه اخلاق در مورد دوستی سخن گفته است.
در نظر کانت دوستی شیوهٔ رفتاری بر مبنای مسئله سعادت یا فضیلت نیست. بلکه خالص ترین نوعِ عشقی است که می تواند در تناسبِ تنگاتنگِ اجتماع، شرایطی را برقرار سازد. در باور کانت، دوستی یک وظیفه است. از آن حیث که خویشتن گشایی را فراهم می کند. و از آن حیث، که نوعی اعتماد پذیری است. در واقع، منظور کانت از دوستی؛ دوستی اخلاقی می باشد. به این دلیل که بازگوییِ اندیشه است. و دوم،وفاق وکنش سیاسی را در اجتماع را پدید می آورد.
احتمالادوستی نمیتواند همواره قرینِ اعتقاد به پیشرفت باشد. اما شکل زندگی را به نمایشی پویا مبدل می سازد.به این دلیل که از حیث اهداف و آرزوها گاهی با دیگری سهیم هستیم. لذا، یک دوست خوب در نظر کانت، شخصی است که دغدغه رفاهِ دیگری را نیز دارد. سبب بهروزی، رشد و بهبودِ وضعیتِ او در قبال مسئولیت های مختلف می شود. و کسی که بی بهره از دوستی باشد. جهانِ اجتماعیِ او سبب انحلال می شود.
در باور کانت؛ دوستی به این دلیل وظیفه است که امکاناتِ ناظر بر زندگیِ آدمیان می باشد. و آنچه را که برای دیگری به وجود می آورد. نه فقرط غایتِ معنوی، بلکه نشان دادنِ غایتِ عشق ورزیدن است. بنابراین، دوستی در نفس خودش یک وظیفه ی همیشه بالفعل است. که از رهگذر آن می شود به امید رسید. و فراتر از آن درکی از صدافت و حق شناسی،
هرچند ما در دوستی با احساسات و همدلی هم مواجهه ایم، اما نوعی جستجوی را رقم می زند به نام جستجویِ عقلانیت. عقلانیتِ عمومی ای که سیرصعودیِ آن، رسیدن به ارزش های فرهنگی یک جامعه است.
✍️آرسین
@cafe_andishe95
کانت در دو کتاب متافیزیک فضیلت و درس های فلسفه اخلاق در مورد دوستی سخن گفته است.
در نظر کانت دوستی شیوهٔ رفتاری بر مبنای مسئله سعادت یا فضیلت نیست. بلکه خالص ترین نوعِ عشقی است که می تواند در تناسبِ تنگاتنگِ اجتماع، شرایطی را برقرار سازد. در باور کانت، دوستی یک وظیفه است. از آن حیث که خویشتن گشایی را فراهم می کند. و از آن حیث، که نوعی اعتماد پذیری است. در واقع، منظور کانت از دوستی؛ دوستی اخلاقی می باشد. به این دلیل که بازگوییِ اندیشه است. و دوم،وفاق وکنش سیاسی را در اجتماع را پدید می آورد.
احتمالادوستی نمیتواند همواره قرینِ اعتقاد به پیشرفت باشد. اما شکل زندگی را به نمایشی پویا مبدل می سازد.به این دلیل که از حیث اهداف و آرزوها گاهی با دیگری سهیم هستیم. لذا، یک دوست خوب در نظر کانت، شخصی است که دغدغه رفاهِ دیگری را نیز دارد. سبب بهروزی، رشد و بهبودِ وضعیتِ او در قبال مسئولیت های مختلف می شود. و کسی که بی بهره از دوستی باشد. جهانِ اجتماعیِ او سبب انحلال می شود.
در باور کانت؛ دوستی به این دلیل وظیفه است که امکاناتِ ناظر بر زندگیِ آدمیان می باشد. و آنچه را که برای دیگری به وجود می آورد. نه فقرط غایتِ معنوی، بلکه نشان دادنِ غایتِ عشق ورزیدن است. بنابراین، دوستی در نفس خودش یک وظیفه ی همیشه بالفعل است. که از رهگذر آن می شود به امید رسید. و فراتر از آن درکی از صدافت و حق شناسی،
هرچند ما در دوستی با احساسات و همدلی هم مواجهه ایم، اما نوعی جستجوی را رقم می زند به نام جستجویِ عقلانیت. عقلانیتِ عمومی ای که سیرصعودیِ آن، رسیدن به ارزش های فرهنگی یک جامعه است.
✍️آرسین
@cafe_andishe95
🎛حکومتها ابتدا در ذهنها سقوط میکنند👁🗨
📋 رمان "بینایی" نوشتهی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمیشوند.
این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر نوشتن رمان کوری جایزهی ارزشمند نوبل ادبی را گرفته است.
رمان "بینایی"به نوعی ادامه "کوری" و در همان شهری که داستان کوری اتفاق افتاده ماجرایش میگذرد و برخی شخصیتها سرنوشتشان در این رمان ادامه مییابد. داستان کتاب "بینایی" داستان حکومتی است که ذاتا" دیکتاتور است اما ظاهرا" برای مشروعیتبخشی به خود انتخابات صوری هم برگزار میکند.
🟨 در یک روز بارانی که روز رفراندم و رایگیری است. هیچکس در حوزههای رای حاضر نمیشود حتی بسیاری از خانوادههای مسئولان برگزاری انتخابات هم مشارکتی ندارند. سکوت محضی حاکم است؛ ابتدا مسئولان فکر میکنند که شاید بارش باران و شرایط آب و هوایی باعث شده اما وقتی باران قطع میشود و هوا مساعد است باز خبری از حضور مردم نیست و این شکست بزرگی برای حکومت است. رئیس جمهور و سایر مسئولان به تکاپو، توصیه و التماس میافتند که مردم شرکت کنند. سرانجام مردم در بعد از ظهر به سوی حوزههای رایگیری هجوم میآورند اما فردا که آرا را میشمارند معلوم میشود همهی رایها سفید است!
☑️ این عدم مشارکتِ ابتدایی و از دست رفتن مشروعیت سیستم و یا سفیدی رایهای اعتراضی، نشان میدهد حکومتهای دیکتاتوری که ادای دمکراسی را درمیآورند، ابتدا در ذهن مردم سقوط میکنند سپس در ادامه، سقوط عینی و واقعی اتفاق میافتد. یک نظام سیاسی که بر ابدان حکومت میکند نه بر قلبها، خود را به نابینایی میزند و چشم بر مشکلات میبندد و سعی میکند با تبلیغات دروغین همه چیز را عادی نشان دهد. اما حاکمان زمانی به خود میآیند که دیگر دیر شده است. در مقابل مردم به آگاهی رسیده "بینا" شدهاند و دیگر حاضر نیستند مفت و مجانی به حکومتگران فاسد نالایق و ناتوان سواری دهند و مشروعیت ببخشند.در رمان بینایی ماجراهای دیگری هم اتفاق میافتد. تعقیب و ترور و قتل هم وجود دارد.داستان بینایی رسوایی حکومت دیکتاتوری به ظاهر دمکراسی است که در ذهن و قلم یک نویسنده اروپایی به نمایش میگذارد. در طول خواندن رمان همیشه این موضوع در ذهن شما نقش میبندد که به عنوان یک جهان سومی خاورمیانهنشین، اگر چنین رمانی مینوشتید و "سقوط حکومتها در ذهنها" را ترسیم می کردید، چگونه روایت میکردید و مینوشتید؟
✍🏼ژوزه ساراماگو- نویسنده پرتغالی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ میلادی است.
@cafe_andishe95
📋 رمان "بینایی" نوشتهی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمیشوند.
این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر نوشتن رمان کوری جایزهی ارزشمند نوبل ادبی را گرفته است.
رمان "بینایی"به نوعی ادامه "کوری" و در همان شهری که داستان کوری اتفاق افتاده ماجرایش میگذرد و برخی شخصیتها سرنوشتشان در این رمان ادامه مییابد. داستان کتاب "بینایی" داستان حکومتی است که ذاتا" دیکتاتور است اما ظاهرا" برای مشروعیتبخشی به خود انتخابات صوری هم برگزار میکند.
🟨 در یک روز بارانی که روز رفراندم و رایگیری است. هیچکس در حوزههای رای حاضر نمیشود حتی بسیاری از خانوادههای مسئولان برگزاری انتخابات هم مشارکتی ندارند. سکوت محضی حاکم است؛ ابتدا مسئولان فکر میکنند که شاید بارش باران و شرایط آب و هوایی باعث شده اما وقتی باران قطع میشود و هوا مساعد است باز خبری از حضور مردم نیست و این شکست بزرگی برای حکومت است. رئیس جمهور و سایر مسئولان به تکاپو، توصیه و التماس میافتند که مردم شرکت کنند. سرانجام مردم در بعد از ظهر به سوی حوزههای رایگیری هجوم میآورند اما فردا که آرا را میشمارند معلوم میشود همهی رایها سفید است!
☑️ این عدم مشارکتِ ابتدایی و از دست رفتن مشروعیت سیستم و یا سفیدی رایهای اعتراضی، نشان میدهد حکومتهای دیکتاتوری که ادای دمکراسی را درمیآورند، ابتدا در ذهن مردم سقوط میکنند سپس در ادامه، سقوط عینی و واقعی اتفاق میافتد. یک نظام سیاسی که بر ابدان حکومت میکند نه بر قلبها، خود را به نابینایی میزند و چشم بر مشکلات میبندد و سعی میکند با تبلیغات دروغین همه چیز را عادی نشان دهد. اما حاکمان زمانی به خود میآیند که دیگر دیر شده است. در مقابل مردم به آگاهی رسیده "بینا" شدهاند و دیگر حاضر نیستند مفت و مجانی به حکومتگران فاسد نالایق و ناتوان سواری دهند و مشروعیت ببخشند.در رمان بینایی ماجراهای دیگری هم اتفاق میافتد. تعقیب و ترور و قتل هم وجود دارد.داستان بینایی رسوایی حکومت دیکتاتوری به ظاهر دمکراسی است که در ذهن و قلم یک نویسنده اروپایی به نمایش میگذارد. در طول خواندن رمان همیشه این موضوع در ذهن شما نقش میبندد که به عنوان یک جهان سومی خاورمیانهنشین، اگر چنین رمانی مینوشتید و "سقوط حکومتها در ذهنها" را ترسیم می کردید، چگونه روایت میکردید و مینوشتید؟
✍🏼ژوزه ساراماگو- نویسنده پرتغالی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ میلادی است.
@cafe_andishe95
💰آزادی اقتصاد 💎یکی از اصول مهم در ارزیابی توسعه یافتگی اقتصاد کشورهاست. درجه آزادی اقتصاد کشورها بر اساس ۵ شاخص تعیین میگردد.
📍دشمنی با سرمایه داری عملی مضحک و ضد توسعه است
نحوه درجهبندی شاخص آزادی اقتصاد
در دهه ۱۹۶۰، آلن گرینسپن استدلال کرد که آزادی اقتصادی مستلزم استاندارد طلایی برای محافظت از پسانداز از مصادره از طریق تورم است
۱- مؤسسه فریزر در گزارش آزادی اقتصاد به نظر میآید مؤسسه فریزر مستندتر باشد؛ زیرا چند اقتصاددان برنده نوبل اقتصاد بر آن نظارت میکنند. گزارش سال ۲۰۰۸ آزادی اقتصاد مؤسسه فریزر ۱۴۱ کشور دنیا را بر اساس اطلاعات سال ۲۰۰۶ ردهبندی کرده است. این مؤسسه در سال ۱۹۷۵ گزارش خود بر اساس آزادی اقتصاد را منتشر کرد. شاخص آزادی اقتصاد فریزر شاخصی است موزون متشکل از ۵ شاخص:
1️⃣- حجم و اندازه دولت
• مصرف دولت به عنوان درصد GDB
• حجم یارانهها
• سرمایهگذاری دولت
• نرخهای مالیات بر درآمد و حقوق
2️⃣- ساختار قانونی امنیت حقوق مالکیت
• استقلال از دستگاه قضایی
• حمایت از مالکیت معنوی
• دخالت نظامی
• یکپارچگی دستگاه قضایی
3️⃣ دسترسی به نقدینگی سالم
• رشد نقدینگی
• آزادی مالکیت ارزهای خارجی
• نرخ تورم فعلی
• تغییر تورم در پنج سال اخیر
4️⃣- آزادی تجارت خارجی
• مالیات و تعرفههای گمرکی
• موانع تجاری قانونی
• تفاوت نرخ ارز رسمی و بازار سیاه
• کنترل بازار سرمایه
• حجم بخش تجارت
5️⃣- قوانین مالی، بازار کار و تجارت
• میزان مشارکت بانکهای خصوصی و خارجی
• محدودیت نرخ سود بانکی
• سهم سپردهها در بانکهای خصوصی
• محدودیت در قوانین دستمزد و اخراج نیرو
• سهم اشتغالزایی دولت
۲- مؤسسه هریتیج شاخص اقتصادی هریتیج از حدود ۵۰ متغیر مستقل اقتصادی که در ۱۰ شاخص دستهبندی شدهاند محاسبه و ارائه میشود.
🇮🇷
ایران در رده ترکمنستان بنگلادش بلاروس جزو عقب مانده ترین و ضعیفترین پله های شاخصها قرار دارد
@cafe_andishe95
📍دشمنی با سرمایه داری عملی مضحک و ضد توسعه است
نحوه درجهبندی شاخص آزادی اقتصاد
در دهه ۱۹۶۰، آلن گرینسپن استدلال کرد که آزادی اقتصادی مستلزم استاندارد طلایی برای محافظت از پسانداز از مصادره از طریق تورم است
۱- مؤسسه فریزر در گزارش آزادی اقتصاد به نظر میآید مؤسسه فریزر مستندتر باشد؛ زیرا چند اقتصاددان برنده نوبل اقتصاد بر آن نظارت میکنند. گزارش سال ۲۰۰۸ آزادی اقتصاد مؤسسه فریزر ۱۴۱ کشور دنیا را بر اساس اطلاعات سال ۲۰۰۶ ردهبندی کرده است. این مؤسسه در سال ۱۹۷۵ گزارش خود بر اساس آزادی اقتصاد را منتشر کرد. شاخص آزادی اقتصاد فریزر شاخصی است موزون متشکل از ۵ شاخص:
1️⃣- حجم و اندازه دولت
• مصرف دولت به عنوان درصد GDB
• حجم یارانهها
• سرمایهگذاری دولت
• نرخهای مالیات بر درآمد و حقوق
2️⃣- ساختار قانونی امنیت حقوق مالکیت
• استقلال از دستگاه قضایی
• حمایت از مالکیت معنوی
• دخالت نظامی
• یکپارچگی دستگاه قضایی
3️⃣ دسترسی به نقدینگی سالم
• رشد نقدینگی
• آزادی مالکیت ارزهای خارجی
• نرخ تورم فعلی
• تغییر تورم در پنج سال اخیر
4️⃣- آزادی تجارت خارجی
• مالیات و تعرفههای گمرکی
• موانع تجاری قانونی
• تفاوت نرخ ارز رسمی و بازار سیاه
• کنترل بازار سرمایه
• حجم بخش تجارت
5️⃣- قوانین مالی، بازار کار و تجارت
• میزان مشارکت بانکهای خصوصی و خارجی
• محدودیت نرخ سود بانکی
• سهم سپردهها در بانکهای خصوصی
• محدودیت در قوانین دستمزد و اخراج نیرو
• سهم اشتغالزایی دولت
۲- مؤسسه هریتیج شاخص اقتصادی هریتیج از حدود ۵۰ متغیر مستقل اقتصادی که در ۱۰ شاخص دستهبندی شدهاند محاسبه و ارائه میشود.
🇮🇷
ایران در رده ترکمنستان بنگلادش بلاروس جزو عقب مانده ترین و ضعیفترین پله های شاخصها قرار دارد
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🕊راه باریک توسعه ایران؛ بررسی علل عقبافتادگی ایران، تحریم، جنگ و سیاستهای اشتباه اقتصادی
💰اهمیت آزادی اقتصادی و سرمایه داری در توسعه کشورها
چراز
@cafe_andishe95
💰اهمیت آزادی اقتصادی و سرمایه داری در توسعه کشورها
چراز
@cafe_andishe95
⁉️به کسی که از زیان رساندن به دیگران لذت می برد چه میگویند؟
احتمالا دارای گرایش سادیسم
چرا نیچه از زیان رساندن به دیگران لذت می برده و حس انسانی همدردی را نداشته یا مردود شمرده؟!و چرا این میل منحرف خود را با مغلطه تعمیم داده و "ما "بکار برده؟
چون سادیسم نوعی اختلال شخصیتی است که فرد مبتلا به آن، از مشاهده ی درد یا ناراحتی دیگران، لذت میبرد. برای فرد مبتلا به این اختلال، فرقی نمی کند که درد و ناراحتی جسمی باشد یا روانی، در هر دو صورت او لذت خواهد برد.
زمانی که این اختلال در شخصی وجود داشته باشد، تمام اطرافیان و شریک عاطفی او تحت تاثیر قرار می گیرند و آزار می بینند. این افراد به طور مکرر تمایل به بروز رفتارهای پرخاشگرانه و ظالمانه دارند. آنها می توانند افراد را از طریق جسم یا احساسات تحت تاثیر قرار دهند.
📃گوشه هایی از کتاب انسانی بس انسانی:
«اما تفاوت بین درد دندان و دردی(همدردی)که درد دندان پدید می آورد بسیار است!
یعنی در زیان رساندن از سر به اصطلاح شرارت مرتبه ی درد ایجاد شده برای ما در هر حال ناشناخته است،اما چون از این رفتار لذت می بریم
(درک قدرت و تحریک شدید خویشتن)این کار را میکنیم تا احساس خوب در فردیت ما حفظ شود و در این حال درست همان دیدگاه دفاع از خویشتن یا دروغ مصلحت امیز را داریم بدون علاقه زندگی وجود ندارد و نبرد برای علاقه نبرد بر سر زندگی است»
@cafe_andishe95
احتمالا دارای گرایش سادیسم
چرا نیچه از زیان رساندن به دیگران لذت می برده و حس انسانی همدردی را نداشته یا مردود شمرده؟!و چرا این میل منحرف خود را با مغلطه تعمیم داده و "ما "بکار برده؟
چون سادیسم نوعی اختلال شخصیتی است که فرد مبتلا به آن، از مشاهده ی درد یا ناراحتی دیگران، لذت میبرد. برای فرد مبتلا به این اختلال، فرقی نمی کند که درد و ناراحتی جسمی باشد یا روانی، در هر دو صورت او لذت خواهد برد.
زمانی که این اختلال در شخصی وجود داشته باشد، تمام اطرافیان و شریک عاطفی او تحت تاثیر قرار می گیرند و آزار می بینند. این افراد به طور مکرر تمایل به بروز رفتارهای پرخاشگرانه و ظالمانه دارند. آنها می توانند افراد را از طریق جسم یا احساسات تحت تاثیر قرار دهند.
📃گوشه هایی از کتاب انسانی بس انسانی:
«اما تفاوت بین درد دندان و دردی(همدردی)که درد دندان پدید می آورد بسیار است!
یعنی در زیان رساندن از سر به اصطلاح شرارت مرتبه ی درد ایجاد شده برای ما در هر حال ناشناخته است،اما چون از این رفتار لذت می بریم
(درک قدرت و تحریک شدید خویشتن)این کار را میکنیم تا احساس خوب در فردیت ما حفظ شود و در این حال درست همان دیدگاه دفاع از خویشتن یا دروغ مصلحت امیز را داریم بدون علاقه زندگی وجود ندارد و نبرد برای علاقه نبرد بر سر زندگی است»
@cafe_andishe95
🚩⚫️لنین رأی مردم را مردود دانست
بسیار مرسوم است که گمراهی و فساد شوروی را محصول استالین بدانند و لنین را تبرئه کنند در حالی که منشا فساد از خود لنین است و اوست که انقلاب روسیه را سرقت کرد قدرت را با حزب بلشویک قبضه کرد و حکومت توتالیتر برپا کرد
بر خلاف دروغ های چپ لنین دیکتاتور آغازین بود
"تروتسکی میگوید: «مسئله انتخابات مجلس مؤسسان یکی از مهم ترین نگرانی های لنین از به دست گرفتن حکومت بود. او مرتباً از لزوم به تأخیر انداختن انتخابات و پایین آوردن سن رأی به هجده سال و محروم ساختن عناصر ضد انقلاب از شرکت در انتخابات سخن میگفت و میخواست به هر
ترتیبی شده از شانس پیروزی احزاب و گروههای غیر بلشویک در این انتخاب بکاهد.»
ولی با همه محدودیتهایی که برای رأی دهندگان غیر بلشویک در انتخابات به عمل آمد نتایج انتخابات از نظر بلشویک ها یک فاجعه بود، زیرا از ۳۶ میلیون روسی که در انتخاب شرکت کردند فقط نه میلیون یعنی تنها ۲۵ درصد به نامزدهای بلشویکها رأی دادند ۲۱ میلیون نفر، یعنی تقریباً ۵۸ درصد به حزب سوسیالیست انقلابی رأی دادند و این حزب با ۷۰۷ نماینده در مجلس مؤسسان اکثریت مطلق مجلس را نصیب خود ساخت. نمایندگان منتخب سایر احزاب و گروه ها در مجلس مؤسسان به ترتیب از این قرار بودند: بلشویک ها ۱۷۵ ،نماینده سوسیالیستهای انقلابی چپ (طرفدار (لنین) نماینده کاتها (لیبرالها) ۱۷ ،نماینده منشویکها ۱۶ نماینده ۲ نماینده از حزب سوسیالیست خلق همچنین ۱۱ نماینده غیر حزبی و ۸۶ نماینده از ملیتهای مختلف هم به مجلس مؤسسان راه یافته بودند. به این ترتیب ملت روسیه در اولین انتخابات آزاد دوران حکومت بلشویک ها که میبایست آخرین آن هم ،باشد با اکثریت قاطع به نفع سوسیالیستهای معتدل و علیه لنین و بلشویکها رأی داد ولی لنین که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نبود از مسند حکومت پایین بیاید از فردای روزی که نتایج انتخابات مجلس مؤسسان اعلام شد نقشه خنثی کردن آن را در مخیله خود ترسیم نمود.
⭕️نخستین تدبیر برای خنثی کردن مجلس مؤسسان، تأخیر در افتتاح آن به منظور تحکیم پایه های قدرت حزب بلشویک قبل از شروع کار این مجلس بود. گشایش مجلس پس از چند بار تأخیر برای روز ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ در نظر گرفته شد. جلسه مجلس تا صبح به طول انجامید و چون نمایندگان به شدت خسته و خواب آلود بودند ادامه مذاکرات به جلسه بعد موکول گردید، ولی دیگر جلسه ای تشکیل نشد زیرا دولت یا شورای کمیسرهای خلق به ریاست لنین همان روز یعنی صبح روز ۱۹ ژانویه ۱۹۱۸ مجلس مؤسسان را منحل کرد و روزنامه های صبح آن روز که اخبار مربوط به تصمیمات جلسه شب قبل
مجلس را چاپ کرده بودند، ضبط و معدوم شدند. به این ترتیب نخستین مجلس مؤسسان روسیه که محصول قریب یک قرن مبارزه مردم روسیه برای استقرار رژیم دموکراسی در این کشور بود بیش از یک روز عمر نکرد و
کوتاهترین عمر مجالس دنیا را در طول تاریخ به یادگار گذاشت.
روز بیستم دسامبر ۱۹۱۷ ،لنین در ژینسکی را به دفتر کار خود احضار کرد و به او دستور داد کمیته ای برای مبارزه با عناصر ضدانقلابی تشکیل داده و فعالیت خود را گسترش دهد این کمیته نطقه سازمان مخوف پلیس مخفی شوروی بود که نظیر آن از نظر خشونت و شدت عمل در تاریخ معاصر جهان دیده نشده است. سازمان پلیس مخفی شوروی که در آغاز «چکا» نام داشت بعدها چندین بار تغییر نام داده و فعالیتهای آن به تدریج از داخل شوروی به سراسر جهان گسترش یافت
در ژینسکی به عنوان مسئول امور امنیتی در جلسات هیئت دولت هم شرکت میکرد. در یکی از این جلسات لنین یادداشتی برای در ژینسکی فرستاد که در آن نوشته شده بود؛ رفیق در ژینسکی چند نفر ضدانقلابی در زندانها هستند؟ در ژینسکی در زیر یادداشت لنین جواب داد حدود هزار و پانصد نفر و یادداشت را برای لنین پس فرستاد لنین پس از ملاحظه یادداشت زیر آن یک علامت به علاوه گذاشت و اصل یادداشت و جواب آن دوباره نزد در ژینسکی برگشت.(از کتاب پایان یک رویا)
@cafe_andishe95
بسیار مرسوم است که گمراهی و فساد شوروی را محصول استالین بدانند و لنین را تبرئه کنند در حالی که منشا فساد از خود لنین است و اوست که انقلاب روسیه را سرقت کرد قدرت را با حزب بلشویک قبضه کرد و حکومت توتالیتر برپا کرد
بر خلاف دروغ های چپ لنین دیکتاتور آغازین بود
"تروتسکی میگوید: «مسئله انتخابات مجلس مؤسسان یکی از مهم ترین نگرانی های لنین از به دست گرفتن حکومت بود. او مرتباً از لزوم به تأخیر انداختن انتخابات و پایین آوردن سن رأی به هجده سال و محروم ساختن عناصر ضد انقلاب از شرکت در انتخابات سخن میگفت و میخواست به هر
ترتیبی شده از شانس پیروزی احزاب و گروههای غیر بلشویک در این انتخاب بکاهد.»
ولی با همه محدودیتهایی که برای رأی دهندگان غیر بلشویک در انتخابات به عمل آمد نتایج انتخابات از نظر بلشویک ها یک فاجعه بود، زیرا از ۳۶ میلیون روسی که در انتخاب شرکت کردند فقط نه میلیون یعنی تنها ۲۵ درصد به نامزدهای بلشویکها رأی دادند ۲۱ میلیون نفر، یعنی تقریباً ۵۸ درصد به حزب سوسیالیست انقلابی رأی دادند و این حزب با ۷۰۷ نماینده در مجلس مؤسسان اکثریت مطلق مجلس را نصیب خود ساخت. نمایندگان منتخب سایر احزاب و گروه ها در مجلس مؤسسان به ترتیب از این قرار بودند: بلشویک ها ۱۷۵ ،نماینده سوسیالیستهای انقلابی چپ (طرفدار (لنین) نماینده کاتها (لیبرالها) ۱۷ ،نماینده منشویکها ۱۶ نماینده ۲ نماینده از حزب سوسیالیست خلق همچنین ۱۱ نماینده غیر حزبی و ۸۶ نماینده از ملیتهای مختلف هم به مجلس مؤسسان راه یافته بودند. به این ترتیب ملت روسیه در اولین انتخابات آزاد دوران حکومت بلشویک ها که میبایست آخرین آن هم ،باشد با اکثریت قاطع به نفع سوسیالیستهای معتدل و علیه لنین و بلشویکها رأی داد ولی لنین که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نبود از مسند حکومت پایین بیاید از فردای روزی که نتایج انتخابات مجلس مؤسسان اعلام شد نقشه خنثی کردن آن را در مخیله خود ترسیم نمود.
⭕️نخستین تدبیر برای خنثی کردن مجلس مؤسسان، تأخیر در افتتاح آن به منظور تحکیم پایه های قدرت حزب بلشویک قبل از شروع کار این مجلس بود. گشایش مجلس پس از چند بار تأخیر برای روز ۱۸ ژانویه ۱۹۱۸ در نظر گرفته شد. جلسه مجلس تا صبح به طول انجامید و چون نمایندگان به شدت خسته و خواب آلود بودند ادامه مذاکرات به جلسه بعد موکول گردید، ولی دیگر جلسه ای تشکیل نشد زیرا دولت یا شورای کمیسرهای خلق به ریاست لنین همان روز یعنی صبح روز ۱۹ ژانویه ۱۹۱۸ مجلس مؤسسان را منحل کرد و روزنامه های صبح آن روز که اخبار مربوط به تصمیمات جلسه شب قبل
مجلس را چاپ کرده بودند، ضبط و معدوم شدند. به این ترتیب نخستین مجلس مؤسسان روسیه که محصول قریب یک قرن مبارزه مردم روسیه برای استقرار رژیم دموکراسی در این کشور بود بیش از یک روز عمر نکرد و
کوتاهترین عمر مجالس دنیا را در طول تاریخ به یادگار گذاشت.
روز بیستم دسامبر ۱۹۱۷ ،لنین در ژینسکی را به دفتر کار خود احضار کرد و به او دستور داد کمیته ای برای مبارزه با عناصر ضدانقلابی تشکیل داده و فعالیت خود را گسترش دهد این کمیته نطقه سازمان مخوف پلیس مخفی شوروی بود که نظیر آن از نظر خشونت و شدت عمل در تاریخ معاصر جهان دیده نشده است. سازمان پلیس مخفی شوروی که در آغاز «چکا» نام داشت بعدها چندین بار تغییر نام داده و فعالیتهای آن به تدریج از داخل شوروی به سراسر جهان گسترش یافت
در ژینسکی به عنوان مسئول امور امنیتی در جلسات هیئت دولت هم شرکت میکرد. در یکی از این جلسات لنین یادداشتی برای در ژینسکی فرستاد که در آن نوشته شده بود؛ رفیق در ژینسکی چند نفر ضدانقلابی در زندانها هستند؟ در ژینسکی در زیر یادداشت لنین جواب داد حدود هزار و پانصد نفر و یادداشت را برای لنین پس فرستاد لنین پس از ملاحظه یادداشت زیر آن یک علامت به علاوه گذاشت و اصل یادداشت و جواب آن دوباره نزد در ژینسکی برگشت.(از کتاب پایان یک رویا)
@cafe_andishe95
▪️📄«چپ نماینده آزادی در برابر قدرت یا نماینده مردم در برابر اقشار ممتاز نیست،
بلکه نماینده یک قدرت در برابر قدرتی دیگر است.»
کتاب افیون روشنفکران- ریمون آرون
@cafe_andishe95
بلکه نماینده یک قدرت در برابر قدرتی دیگر است.»
کتاب افیون روشنفکران- ریمون آرون
@cafe_andishe95
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری!
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
در تعریف برده می آموزیم:
«برده یا بنده کسی است که وجودش متعلق به دیگری باشد و مالک حق استفاده و تمتع از کار او داشته و قابل انتقال وخرید و فروش باشد و جزء درائی وماترک محسوب بشود» پیشینه بردگی -«رسم برده وکنیز داشتن از عهد باستان تا قرون اخیر در تمام اقوام شرق و غرب رواج داشته و منشاء آن جنگ و پیروزی و حق غنیمت و اسارت بوده است.» در مغرب زمین از یونان باستان و رم قدیم گرفته تاکشورهای جدید اروپا‘ بردگی همواره وسیله استثمار و استعمار بوده است. یعنی توده های عظیمی از حقوق ملی و انسانی محروم می شدند و به عنوان برده و غلام د رمزارع و معادن وکشتی ها به اعمال شاقه اشتغال داشتند . در یونان قدیم حکیم بزرگواری مانند ارسطو در کتاب سیاست خود می نویسد: به« حکم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاد به جهان آمده اند و گروهی دیگر برای بندگی ساخته شده اند و بندگی برای آنان هم سودمند است وهم روا»
پس برده مفهومی خاص و مشخص دارد و نمی توان دهنۀ تعریف را به دلخواه یا طی مواضع ایدئولوژیک چپ چنان بزرگ گرفت که شامل فردی باشد که در نظام سرمایه داری کار میکند!چنانکه چپ های مکتب فرانکفورت معترفند که سرمایه داری باعث خلق رفاه گسترده و در نتیجه مصرفگرایی شد و مانع شد که طبقه کارگر مرفه،انقلابی گردد.
آزادی های مدنی هم در جامعه غربی برقرار شد و بسیاری چپها از دست دولتهای توتالیتر ،فاشیستی، بنیادگرا و کمونیستی به دامن لیبرال دموکراسی پناهنده شده اند.
پس برده ایی که اختیار دستگاه تناسلی و ازدواج و انتخاب مکان زیست و شکل آن را ندارد هیچ ربطی به سرمایه داری و شرایط کار در آن را ندارد.با تعریفهای من در آوردی نمی توان درباره مفهوم هایی که در مورد آن بسیار دقیق تعریف مشخص شده حکم داد.حقوق بشر نیاز داشته تا تعریفی دقیق از برده ارائه شود تا بتوانیم طبق منشور حقوق از برده داری جلوگیری کنیم.می توان شعر بافت و گفت هر کس از سوشیال مدیا استفاده میکند برده رسانه جهانی شده!این سخن شعر و شعار است و عقیده ایست اما با تعریف برده در واقع امر مطابقت نداشته و باطل است و حق نداریم برده داری را به آن تعمیم دهیم.
سرمایه داری هم شکل صحیح توسعه اقتصادی و آزادی اقتصادی جهانی و از همه مهمتر بهترین شکل یک اقتصاد در نظام دموکراتیک است و با حقوق بشر منطبق است و ربطی به برده داری ندارد.برده داری های استعماری هیچگاه عنصر ذاتی سرمایه داری نیست کره جنوبی و سنگاپور در دوره سرمایه داری خود هرگز برده دار نبوده اند اما با سرمایه داری به شکوه و عظمت و آزادی و توسعه رسیده اند.
کانال لیبراسیون
@cafe_andishe95
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
در تعریف برده می آموزیم:
«برده یا بنده کسی است که وجودش متعلق به دیگری باشد و مالک حق استفاده و تمتع از کار او داشته و قابل انتقال وخرید و فروش باشد و جزء درائی وماترک محسوب بشود» پیشینه بردگی -«رسم برده وکنیز داشتن از عهد باستان تا قرون اخیر در تمام اقوام شرق و غرب رواج داشته و منشاء آن جنگ و پیروزی و حق غنیمت و اسارت بوده است.» در مغرب زمین از یونان باستان و رم قدیم گرفته تاکشورهای جدید اروپا‘ بردگی همواره وسیله استثمار و استعمار بوده است. یعنی توده های عظیمی از حقوق ملی و انسانی محروم می شدند و به عنوان برده و غلام د رمزارع و معادن وکشتی ها به اعمال شاقه اشتغال داشتند . در یونان قدیم حکیم بزرگواری مانند ارسطو در کتاب سیاست خود می نویسد: به« حکم قوانین طبیعت برخی از آدمیان آزاد به جهان آمده اند و گروهی دیگر برای بندگی ساخته شده اند و بندگی برای آنان هم سودمند است وهم روا»
پس برده مفهومی خاص و مشخص دارد و نمی توان دهنۀ تعریف را به دلخواه یا طی مواضع ایدئولوژیک چپ چنان بزرگ گرفت که شامل فردی باشد که در نظام سرمایه داری کار میکند!چنانکه چپ های مکتب فرانکفورت معترفند که سرمایه داری باعث خلق رفاه گسترده و در نتیجه مصرفگرایی شد و مانع شد که طبقه کارگر مرفه،انقلابی گردد.
آزادی های مدنی هم در جامعه غربی برقرار شد و بسیاری چپها از دست دولتهای توتالیتر ،فاشیستی، بنیادگرا و کمونیستی به دامن لیبرال دموکراسی پناهنده شده اند.
پس برده ایی که اختیار دستگاه تناسلی و ازدواج و انتخاب مکان زیست و شکل آن را ندارد هیچ ربطی به سرمایه داری و شرایط کار در آن را ندارد.با تعریفهای من در آوردی نمی توان درباره مفهوم هایی که در مورد آن بسیار دقیق تعریف مشخص شده حکم داد.حقوق بشر نیاز داشته تا تعریفی دقیق از برده ارائه شود تا بتوانیم طبق منشور حقوق از برده داری جلوگیری کنیم.می توان شعر بافت و گفت هر کس از سوشیال مدیا استفاده میکند برده رسانه جهانی شده!این سخن شعر و شعار است و عقیده ایست اما با تعریف برده در واقع امر مطابقت نداشته و باطل است و حق نداریم برده داری را به آن تعمیم دهیم.
سرمایه داری هم شکل صحیح توسعه اقتصادی و آزادی اقتصادی جهانی و از همه مهمتر بهترین شکل یک اقتصاد در نظام دموکراتیک است و با حقوق بشر منطبق است و ربطی به برده داری ندارد.برده داری های استعماری هیچگاه عنصر ذاتی سرمایه داری نیست کره جنوبی و سنگاپور در دوره سرمایه داری خود هرگز برده دار نبوده اند اما با سرمایه داری به شکوه و عظمت و آزادی و توسعه رسیده اند.
کانال لیبراسیون
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری! یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری…
⚫️مغلطه پوپولیستی چپ درباره برده و برده داری!
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
و دقیقاً سر منشا این مغلطه و اشتباه شخص خود کارل مارکس است
او بود که سنگ اول را کج نهاد:
"شکل اقتصادی خاصی که در آن کار اضافیِ پرداخت نشده از تولید کنندگانِ مستقیم بیرون کشیده میشود، رابطهی سلطه و بندگی را تعیین میکند؛ همانطور که این رابطه مستقیما از خود تولید میروید و به نوبهی خود به مثابه عاملی تعیین کننده به آن واکنش نشان میدهد.
بر این اساس، کل پیکربندی جامعه اقتصادی ناشی از روابط واقعی تولید، و از این رو شکل سیاسی خاص آن نیز بنا میشود. "
📚مارکس-سرمایه جلد ۳
@cafe_andishe95
یکی از عادات ناپسند چپ اینست که همواره تعریف علمی و درست چیزی را مخدوش کند و همه پلشتیهای عالم را به سرمایه داری نسبت دهد.مثلا با تحریف و برساخت معنای کاذب برای برده داری سرمایه داری را نه تنها عامل برده داری که خودِ برده داری معرفی کند!
و دقیقاً سر منشا این مغلطه و اشتباه شخص خود کارل مارکس است
او بود که سنگ اول را کج نهاد:
"شکل اقتصادی خاصی که در آن کار اضافیِ پرداخت نشده از تولید کنندگانِ مستقیم بیرون کشیده میشود، رابطهی سلطه و بندگی را تعیین میکند؛ همانطور که این رابطه مستقیما از خود تولید میروید و به نوبهی خود به مثابه عاملی تعیین کننده به آن واکنش نشان میدهد.
بر این اساس، کل پیکربندی جامعه اقتصادی ناشی از روابط واقعی تولید، و از این رو شکل سیاسی خاص آن نیز بنا میشود. "
📚مارکس-سرمایه جلد ۳
@cafe_andishe95
💣سرمایه داری ستیزی چپ در هنر هم تباهی به بار می آورد!🧲
شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت داشتند.او در مورد سینما می گوید:
«هر بار سرزدن به سینما، مرا علیرغمِ همۀ هشیاریام احمقتر و خرابتر میکند».آدورنو اخلاق صغیر (۱۹۵۱)
🎥
🔺او این حرف را در مورد سینمای ارزشمند کلاسیک هم زده و نه هر اثر نازل امروزی.او همچنین به اشتباه موسیقی جاز آمریکایی که گونه ای بسیار پر طرفدار و عالی از هنر آمریکا بود را مبتذل می خواند و برایش شان هنر قائل نبود.در واقع نخبه گرایی افراطی او که در عین حال که در مارکسیسم ریشه داشت عمیقاًضد مارکسی هم بود چرا که چنان نخبه گرا بود و با هر چیزی که گمان توده ای بودن می برد می تاخت که بیرون از تفاهم با قشر پرولتاریا قرار میگرفت.
او معتقد است هنر و هنرمند باید با وضع موجود(که نیاز به گفتن نیست که منظورش سرمایه داری است)بجنگد نقد و ردش کند که درکی نادرست از هنر است.هنر قرار نیست الزاما ضد وضع موجود(سرمایه داری)باشد یا حتما چیزی را نقد کند!هنر می تواند شاهکار باشد اما وضع موجود و سرمایه داری را نیز رد و نقد نکند .این جنبه رادیکال ملهم از آوانگاردیسم منسوخیست که هنر را محدود میکند.
ویروس سرمایه داری ستیزی باعث می شود فیلسوف از درک درست سینما باز مانده و برای هنر تکلیفی ایدئولوژی مشخص کند و هنر را تقلیل دهد و درک هنری حتی شخصِ فیلسوف از هنر سینما را نابود میکند!!
ببینیم در مورد چارلی چاپلین چه میگوید:
«خندۀ تماشاگران سینما هرچیزی است مگر سودمند و انقلابی؛ برعکس، این خنده مملو از بدترین نوع سادیسم بورژوایی است […] این ایده که یک فرد مرتجع میتواند از طریق آشنایی و درگیری عمیق با فیلمهای چاپلین به عضوی از جنبش آوانگارد بدل گردد، از نظر من چیزی جز رمانتیزاسیون صرف نیست؛ زیرا نمیتوانم فیلمساز محبوب کراکوئر را حتی پس از ساختن «عصر جدید» یک هنرمند آوانگارد به حساب آورم (دلیل آن به روشنی در مقالهام در بابِ جاز خواهد آمد)، و نمیتوانم باور کنم که عناصر ارزشمند نهفته در این اثر هیچکجا کوچکترین توجهی به خود معطوف سازد. فقط کافی است خندههایِ تماشاگران به اکران این فیلم را بشنوید تا متوجه شوید قضیه از چه قرار است"
🔺متن نشان میدهد ایده مارکس چنان چشم عقل و دل را کور میکند که اصلا از درک کمدی عاجز میشود!
آدورنو چرا تصور دارد که هنر باید در خدمت انقلاب و سودمندی باشد؟هنر خود به نفسه چیزی بزرگ و سودمند برای ذهن است!نه اینکه در جهت قیام پرولتاریا سودمند باشد یا نباشد؛ تعیین این نوع سودمندی نوعی قهقرای تفکر درباره هنر است.
هنر مستقل و دارای جهان خویش است و سودی که می رساند همین در اختیار گذاشتن دنیای خود برای کشف و شهود است.مفهوم سادیسم بورژوای که به خنده حاصل از کمدی غنی چاپلین است را چگونه می توان فهم کرد؟
چگونه میتوان تا این حد ایدئولوژی اشتباه مارکس را به هنر دیکته کرد؟چه کسی گفته همه باید به جنبش آوانگارد منسوخ و خاک خورده مد نظر آدورنو بپیوندند؟دوم اینکه مگر پیشرو بودن صرفا پیرو ایده های نخنمای ضد توسعه و ضد سرمایه داری مارکسی است؟
چاپلین خود جزو آوانگاردترین هنرمندن کمدی سینماست که تا امروز نظیری برایش متصور نیست.ایدئولوژی منسوخ مارکسی اینگونه درک هنری فیلسوف را مخدوش میکند که سعی دارد عظمت بی نهایت هنر را درون ظرف کوچک اهداف و آمال ایدئولوژی مارکس بریزد و فروبکاهد.در واقع آدورنو مارکسیست برای توجیه تراشی اینکه چرا بر خلاف ایده اشتباه مارکس فقر فزاینده نشد و همچنین پرولتاریا انقلابی نشد ناچار بود بهانه هایی جور کند که که یکی از آنها گول خوردن مردم توسط رسانه ها بود.در حالی که رفاه حاصل از سرمایه داری بود که باعث عدم انقلاب بود پس ثابت شد تئوری مارکس در فقر جامعه سرمایه داری اشتباه بود و رفاه و مصرفگرایی ترویج شد همچنین فرد مرفه هم نیازی به انقلاب نمی بیند وقتی راه اصلاح در آزادی دموکراتیک باز است.مارکس چون فهمی از دموکراسی نداشت راه اصلاح را باز نمیدید و این میراث به آدورنو رسید زیر او نیز خواستار تغییرات رادیکال است.
نتیجه تضعیف تئوری هنری نفهمیدن هنر و متنی سراپا بدفهمی و نافهمی از هنر است
🎭
😇خنده تماشاگران به فیلم کمدی علاوه بر اینکه نتیجه موفیقت چاپلین است خنده به هر فرد ایدئولوژی زده نیز هست که هنر را وسیله ایدئولوژی می خواهد و تباه می کند.
@cafe_andishe95
شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت داشتند.او در مورد سینما می گوید:
«هر بار سرزدن به سینما، مرا علیرغمِ همۀ هشیاریام احمقتر و خرابتر میکند».آدورنو اخلاق صغیر (۱۹۵۱)
🎥
🔺او این حرف را در مورد سینمای ارزشمند کلاسیک هم زده و نه هر اثر نازل امروزی.او همچنین به اشتباه موسیقی جاز آمریکایی که گونه ای بسیار پر طرفدار و عالی از هنر آمریکا بود را مبتذل می خواند و برایش شان هنر قائل نبود.در واقع نخبه گرایی افراطی او که در عین حال که در مارکسیسم ریشه داشت عمیقاًضد مارکسی هم بود چرا که چنان نخبه گرا بود و با هر چیزی که گمان توده ای بودن می برد می تاخت که بیرون از تفاهم با قشر پرولتاریا قرار میگرفت.
او معتقد است هنر و هنرمند باید با وضع موجود(که نیاز به گفتن نیست که منظورش سرمایه داری است)بجنگد نقد و ردش کند که درکی نادرست از هنر است.هنر قرار نیست الزاما ضد وضع موجود(سرمایه داری)باشد یا حتما چیزی را نقد کند!هنر می تواند شاهکار باشد اما وضع موجود و سرمایه داری را نیز رد و نقد نکند .این جنبه رادیکال ملهم از آوانگاردیسم منسوخیست که هنر را محدود میکند.
ویروس سرمایه داری ستیزی باعث می شود فیلسوف از درک درست سینما باز مانده و برای هنر تکلیفی ایدئولوژی مشخص کند و هنر را تقلیل دهد و درک هنری حتی شخصِ فیلسوف از هنر سینما را نابود میکند!!
ببینیم در مورد چارلی چاپلین چه میگوید:
«خندۀ تماشاگران سینما هرچیزی است مگر سودمند و انقلابی؛ برعکس، این خنده مملو از بدترین نوع سادیسم بورژوایی است […] این ایده که یک فرد مرتجع میتواند از طریق آشنایی و درگیری عمیق با فیلمهای چاپلین به عضوی از جنبش آوانگارد بدل گردد، از نظر من چیزی جز رمانتیزاسیون صرف نیست؛ زیرا نمیتوانم فیلمساز محبوب کراکوئر را حتی پس از ساختن «عصر جدید» یک هنرمند آوانگارد به حساب آورم (دلیل آن به روشنی در مقالهام در بابِ جاز خواهد آمد)، و نمیتوانم باور کنم که عناصر ارزشمند نهفته در این اثر هیچکجا کوچکترین توجهی به خود معطوف سازد. فقط کافی است خندههایِ تماشاگران به اکران این فیلم را بشنوید تا متوجه شوید قضیه از چه قرار است"
🔺متن نشان میدهد ایده مارکس چنان چشم عقل و دل را کور میکند که اصلا از درک کمدی عاجز میشود!
آدورنو چرا تصور دارد که هنر باید در خدمت انقلاب و سودمندی باشد؟هنر خود به نفسه چیزی بزرگ و سودمند برای ذهن است!نه اینکه در جهت قیام پرولتاریا سودمند باشد یا نباشد؛ تعیین این نوع سودمندی نوعی قهقرای تفکر درباره هنر است.
هنر مستقل و دارای جهان خویش است و سودی که می رساند همین در اختیار گذاشتن دنیای خود برای کشف و شهود است.مفهوم سادیسم بورژوای که به خنده حاصل از کمدی غنی چاپلین است را چگونه می توان فهم کرد؟
چگونه میتوان تا این حد ایدئولوژی اشتباه مارکس را به هنر دیکته کرد؟چه کسی گفته همه باید به جنبش آوانگارد منسوخ و خاک خورده مد نظر آدورنو بپیوندند؟دوم اینکه مگر پیشرو بودن صرفا پیرو ایده های نخنمای ضد توسعه و ضد سرمایه داری مارکسی است؟
چاپلین خود جزو آوانگاردترین هنرمندن کمدی سینماست که تا امروز نظیری برایش متصور نیست.ایدئولوژی منسوخ مارکسی اینگونه درک هنری فیلسوف را مخدوش میکند که سعی دارد عظمت بی نهایت هنر را درون ظرف کوچک اهداف و آمال ایدئولوژی مارکس بریزد و فروبکاهد.در واقع آدورنو مارکسیست برای توجیه تراشی اینکه چرا بر خلاف ایده اشتباه مارکس فقر فزاینده نشد و همچنین پرولتاریا انقلابی نشد ناچار بود بهانه هایی جور کند که که یکی از آنها گول خوردن مردم توسط رسانه ها بود.در حالی که رفاه حاصل از سرمایه داری بود که باعث عدم انقلاب بود پس ثابت شد تئوری مارکس در فقر جامعه سرمایه داری اشتباه بود و رفاه و مصرفگرایی ترویج شد همچنین فرد مرفه هم نیازی به انقلاب نمی بیند وقتی راه اصلاح در آزادی دموکراتیک باز است.مارکس چون فهمی از دموکراسی نداشت راه اصلاح را باز نمیدید و این میراث به آدورنو رسید زیر او نیز خواستار تغییرات رادیکال است.
نتیجه تضعیف تئوری هنری نفهمیدن هنر و متنی سراپا بدفهمی و نافهمی از هنر است
🎭
😇خنده تماشاگران به فیلم کمدی علاوه بر اینکه نتیجه موفیقت چاپلین است خنده به هر فرد ایدئولوژی زده نیز هست که هنر را وسیله ایدئولوژی می خواهد و تباه می کند.
@cafe_andishe95
🟥ظاهراً نوام چامسکی درگذشته یا رو به مرگ است.در هر حال هیچ فرقی در اصل قضیه نمیکنه.
این بزرگوار تمام عمرش حامی هر رژیمی بود که ضد آمریکا بود.پدیده چامسکی به من ثابت کرد که گاهی حتی سواد و تحصیلات دانشگاهی هم نمیتواند تاریکی ذهن یک انسان را روشنایی ببخشد و تعصب های فکری او را برطرف کند.این استاد زبان شناسی در طول عمرش حامی سرسخت همه دیکتاتور های آمریکا ستیز عالم بوده از پل پوت و مائو تا هوگو چاوز و فیدل کاسترو و احمدینژاد.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
این بزرگوار تمام عمرش حامی هر رژیمی بود که ضد آمریکا بود.پدیده چامسکی به من ثابت کرد که گاهی حتی سواد و تحصیلات دانشگاهی هم نمیتواند تاریکی ذهن یک انسان را روشنایی ببخشد و تعصب های فکری او را برطرف کند.این استاد زبان شناسی در طول عمرش حامی سرسخت همه دیکتاتور های آمریکا ستیز عالم بوده از پل پوت و مائو تا هوگو چاوز و فیدل کاسترو و احمدینژاد.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💣سرمایه داری ستیزی چپ در هنر هم تباهی به بار می آورد!🧲 شاید جالب باشد که بدانیم حتی هنر هم از تیررس ایده های اشتباه چپ مبتنی بر سرمایه داری ستیزی کور در امان نمانده.تئودور آدورنو یکی از این متفکران مارکسیست آلمانیست که در قرن بیستم در مکتب فرانکفورت فعالیت…
🎥بخشی از نظرات آدورنو که بیشتر شبیه طنز هست و باز هم مبین عدم درک از سینما:
«ایدئولوژیِ صنعتِ فرهنگ چنان قدرتمند است که همنوایی را جانشین آگاهی میکند». بهاینترتیب فیلم، مردم را در وضعیتی قرار میدهد که تسلیم اقتدار بشوند و همنوایی کنند. بنابراین، بهنظر آدورنو و هورکهایمر، سینما از لحاظ سیاسی خطرناک است، زیرا زمینۀ لازم برای ایجاد یک جامعۀ تمامیتگرا را به وجود میآورد؛ زمینهای که حتی دانلد داک هم در آن میگنجد. مخاطب مشاهده میکند که دانلد در فیلم کتک میخورد، پس یاد میگیرد تا در زندگی، تنبیهی که غول سرمایهداری بر او روا میدارد را بپذیرد. ازطرفی دیگر، این دو متفکر بزرگ نگران این مسئله هستند که هرچه تکنولوژی فیلمسازی کارآمدتر میشود، تشخیص میان فیلم و زندگیِ واقعی برای مخاطبان دشوارتر خواهد شد. توهم واقعگرایی سینما این حقیقت را که فیلم برساختۀ ذهن است پنهان میسازد.
@cafe_andishe95
«ایدئولوژیِ صنعتِ فرهنگ چنان قدرتمند است که همنوایی را جانشین آگاهی میکند». بهاینترتیب فیلم، مردم را در وضعیتی قرار میدهد که تسلیم اقتدار بشوند و همنوایی کنند. بنابراین، بهنظر آدورنو و هورکهایمر، سینما از لحاظ سیاسی خطرناک است، زیرا زمینۀ لازم برای ایجاد یک جامعۀ تمامیتگرا را به وجود میآورد؛ زمینهای که حتی دانلد داک هم در آن میگنجد. مخاطب مشاهده میکند که دانلد در فیلم کتک میخورد، پس یاد میگیرد تا در زندگی، تنبیهی که غول سرمایهداری بر او روا میدارد را بپذیرد. ازطرفی دیگر، این دو متفکر بزرگ نگران این مسئله هستند که هرچه تکنولوژی فیلمسازی کارآمدتر میشود، تشخیص میان فیلم و زندگیِ واقعی برای مخاطبان دشوارتر خواهد شد. توهم واقعگرایی سینما این حقیقت را که فیلم برساختۀ ذهن است پنهان میسازد.
@cafe_andishe95
🗝شاید هیچ زمانی مانند امروز، در میانه ی ستم ها، نسل کشی ها و کشتارهای عام نژادی و قومی و قبیله ای و مذهبی، و هرهری مابی پست مدرنیستی در باب تشکیک در اصل حقیقت، که گاه امید به آینده ی اخلاقی بشر را به صفر می رساند، فلسفه ی اخلاقی کانت و نیاز مبرم به مطلق های اخلاقی تا بدین پایه ضروری و مهم نباشد
نظریه ی اخلاقی کانت پرتأثیرترین کوششی است که برای دفاع از اصول اخلاقی کلی صورت گرفته است که برای رعایت انسان و شأن و کرامت او، فارغ از مدعاهای الاهیاتی یا برداشت های مابعدالطبیعی از خیر و شر و پاداش و پادافره، حرمت قائل است.
📚کانت-رالف واکر
آرسین
@cafe_andishe95
نظریه ی اخلاقی کانت پرتأثیرترین کوششی است که برای دفاع از اصول اخلاقی کلی صورت گرفته است که برای رعایت انسان و شأن و کرامت او، فارغ از مدعاهای الاهیاتی یا برداشت های مابعدالطبیعی از خیر و شر و پاداش و پادافره، حرمت قائل است.
📚کانت-رالف واکر
آرسین
@cafe_andishe95
✖️پوپوليسم اخلاقى به اين معناست كه اكثريت حق اخلاقى دارند شيوه زندگىكردن را به همه ديكته كنند.
اين يک سوءبرداشت از دموكراسى است كه هميشه آزادى فردى را تهديد مىكند. اشتباه اساسى در عدم تفكيک ميان دو اصل زير نهفته است: يكى اين اصل مورد قبول كه بهترين راه سپردن قدرت سياسى به اكثريت است و ديگرى اين ادعاى غيرقابل قبول كه نبايد اكثريت را در آنچه با قدرت خود انجام مىدهد نقد كرد و در مقابلشان مقاومت نشان داد.
نمىتوان اصل اول را نپذيرفت و دموكرات بود، حال آنكه مىتوان دموكرات بود و اصل دوم را نپذيرفت.
ميل و بسيارى ديگر توانستهاند اين عقيده را كه دموكراسى بهترين - يا كمضررترين - شكل حكومت است با اين باور قاطع جمع كنند كه بسيارى امور وجود دارند كه حتى يک حكومت دموكراتيک نبايد انجام دهد. جمع ميان اين دو باور ممكن است، چرا كه هرچند يک دموكرات معتقد است
👁🗨دموكراسى بهتر از ديگر اشكال حكومت است، ولى در نتيجه اين اعتقاد نمىپذيرد كه دموكراسى يک حكومت كامل يا خطاناپذير است و هرگز نمیتوان در مقابل آن مقاومت كرد.
📗از کتابِ قانون آزادی و اخلاق
@cafe_andishe95
اين يک سوءبرداشت از دموكراسى است كه هميشه آزادى فردى را تهديد مىكند. اشتباه اساسى در عدم تفكيک ميان دو اصل زير نهفته است: يكى اين اصل مورد قبول كه بهترين راه سپردن قدرت سياسى به اكثريت است و ديگرى اين ادعاى غيرقابل قبول كه نبايد اكثريت را در آنچه با قدرت خود انجام مىدهد نقد كرد و در مقابلشان مقاومت نشان داد.
نمىتوان اصل اول را نپذيرفت و دموكرات بود، حال آنكه مىتوان دموكرات بود و اصل دوم را نپذيرفت.
ميل و بسيارى ديگر توانستهاند اين عقيده را كه دموكراسى بهترين - يا كمضررترين - شكل حكومت است با اين باور قاطع جمع كنند كه بسيارى امور وجود دارند كه حتى يک حكومت دموكراتيک نبايد انجام دهد. جمع ميان اين دو باور ممكن است، چرا كه هرچند يک دموكرات معتقد است
👁🗨دموكراسى بهتر از ديگر اشكال حكومت است، ولى در نتيجه اين اعتقاد نمىپذيرد كه دموكراسى يک حكومت كامل يا خطاناپذير است و هرگز نمیتوان در مقابل آن مقاومت كرد.
📗از کتابِ قانون آزادی و اخلاق
@cafe_andishe95
🔬کشف پنیسیلین در اواخر دهه بیست قرن بیستم توسط الکساندر فلمینگ و سپس تولید انبوه آنتی بیوتیکها در غرب در اوایل دهه چهل شاید بزرگترین اتفاق در عالم پزشکی و درمان بیماران مبتلا به انواع عفونتهای میکروبی بود.
آنتیبیوتیکها به ویژه جان صدها هزار سرباز مجروح را طی جنگ جهانی دوم از مرگ حتمی نجات دادند.اما استالین، رهبر خودکامه شوروی، بیآنکه کوچکترین سواد و دانش علمیای داشته باشد مخالفت خود را با آنتیبیوتیکها اعلام کرد و این را ترفندی از سوی آمریکاییها برای زیر سوال بردن پیشرفت های علمی اتحاد شوروی در زمینه مبارزه با بیماریهای عفونی عنوان کرد.
رژیم شوروی تقریبا از بدو استقرارش با تأسیس چند موسسه پژوهشی در صدد یافتن راهی برای مبارزه با بیماریهای عفونی بود و همه تمرکز خود را روی توسعهی باکتریوفاژها(استفاده از ویروس ها برای نابود کردن باکتریها) گذاشته بود اما سی سال کار پژوهشی در این زمینه به هیچ نتیجه ملموسی منجر نشده بود و سالیانه دهها هزار تن در شوروی بر اثر بیماریهای عفونی میمردند.
🗽دولت آمریکا در هزار و نهصد و چهل و دو ، در زمانی که متحد جنگی شوروی علیه آلمان هیتلری بود، به استالین پیشنهاد کرد که تکنولوژی تولید داروهای آنتی بیوتیکی را در اختیار شوروی بگذارد تا از آن برای مداوای سربازان مجروح خود استفاده کند.
اما استالین این پیشنهاد را نپذیرفت.دیکتاتور شوروی ورود آنتی بیوتیک ها از غرب را ممنوع کرد و به دانشمندان میکروبشناس شوروی دستور داد که تلاشهای خود را برای تولید داروهای باکتریوفاژی تشدید کنند.استالین گفت «ما باید به امپریالیست های غربیها ثابت کنیم که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از حیث علمی از آنها سرتر است.»ممنوعیت ورود آنتیبیوتیکها به شوروی به قدری جدی بود که حتی سران حکومت شوروی هم حق استفاده از آن ها را نداشتند.برای نمونه خروشچف که در آن زمان جزو ده مقام اصلی حزب کمونیست و دولت شوروی بود در پی ابتلا به آنفلوآنزا و ذاتالریه تا آستانه مرگ پیش رفت و اگر زنده ماند صرفا به لطف یک قوطی کپسول آنتی بیوتیکی بود که یک پزشک غربی قاچاقی همراه خودش به شوروی آورده و آن را به خروشچف داده بود.باری، ممنوعیت آنتیبیوتیکها در شوروی برای تقریباً ده سال ادامه یافت و در این فاصله صدها هزار تن دیگر جان خود را از دست دادند.
عاقبت در پی مرگ استالین این ممنوعیت برطرف شد و حتی کمی بعد تبلیغاتچیهای شوروی مدعی شدند که کاشف پنیسیلین یک دانشمند شوروی بوده و نه الکساندر فلمینگ اسکاتلندی.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
آنتیبیوتیکها به ویژه جان صدها هزار سرباز مجروح را طی جنگ جهانی دوم از مرگ حتمی نجات دادند.اما استالین، رهبر خودکامه شوروی، بیآنکه کوچکترین سواد و دانش علمیای داشته باشد مخالفت خود را با آنتیبیوتیکها اعلام کرد و این را ترفندی از سوی آمریکاییها برای زیر سوال بردن پیشرفت های علمی اتحاد شوروی در زمینه مبارزه با بیماریهای عفونی عنوان کرد.
رژیم شوروی تقریبا از بدو استقرارش با تأسیس چند موسسه پژوهشی در صدد یافتن راهی برای مبارزه با بیماریهای عفونی بود و همه تمرکز خود را روی توسعهی باکتریوفاژها(استفاده از ویروس ها برای نابود کردن باکتریها) گذاشته بود اما سی سال کار پژوهشی در این زمینه به هیچ نتیجه ملموسی منجر نشده بود و سالیانه دهها هزار تن در شوروی بر اثر بیماریهای عفونی میمردند.
🗽دولت آمریکا در هزار و نهصد و چهل و دو ، در زمانی که متحد جنگی شوروی علیه آلمان هیتلری بود، به استالین پیشنهاد کرد که تکنولوژی تولید داروهای آنتی بیوتیکی را در اختیار شوروی بگذارد تا از آن برای مداوای سربازان مجروح خود استفاده کند.
اما استالین این پیشنهاد را نپذیرفت.دیکتاتور شوروی ورود آنتی بیوتیک ها از غرب را ممنوع کرد و به دانشمندان میکروبشناس شوروی دستور داد که تلاشهای خود را برای تولید داروهای باکتریوفاژی تشدید کنند.استالین گفت «ما باید به امپریالیست های غربیها ثابت کنیم که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از حیث علمی از آنها سرتر است.»ممنوعیت ورود آنتیبیوتیکها به شوروی به قدری جدی بود که حتی سران حکومت شوروی هم حق استفاده از آن ها را نداشتند.برای نمونه خروشچف که در آن زمان جزو ده مقام اصلی حزب کمونیست و دولت شوروی بود در پی ابتلا به آنفلوآنزا و ذاتالریه تا آستانه مرگ پیش رفت و اگر زنده ماند صرفا به لطف یک قوطی کپسول آنتی بیوتیکی بود که یک پزشک غربی قاچاقی همراه خودش به شوروی آورده و آن را به خروشچف داده بود.باری، ممنوعیت آنتیبیوتیکها در شوروی برای تقریباً ده سال ادامه یافت و در این فاصله صدها هزار تن دیگر جان خود را از دست دادند.
عاقبت در پی مرگ استالین این ممنوعیت برطرف شد و حتی کمی بعد تبلیغاتچیهای شوروی مدعی شدند که کاشف پنیسیلین یک دانشمند شوروی بوده و نه الکساندر فلمینگ اسکاتلندی.
بیژن اشتری
@cafe_andishe95
📄نیچه و پذیرش و نرمالیزه کردن برده بودن!
بسیاری تصور حقوق بشری خود را به نیچه تسری میدهند و تصور دارند او نیز با برده داری مخالف است اما او حقوق بشر و حقوق مساوی را تحقیر و رد میکند پس یکی از تالی های این تفکر فاسد قطعا پذیرش برده داری است این با تجویز هم متفاوت است چون نیچه تنها یک فیلسوف است و بحث تجویز مطرح نیست بلکه همینکه تئوری او ضد حقوق بشر است و برده داری را پذیرفته کافی است تا چنین نتیجه گیری کنیم که در نیمه دوم قرن 19 از فیلسوف نپذیرفتنی است.گام اول اصلاح پذیرش این نکته است که توسط هوادارن نیچه انکار می شود به متن زیر دقت کنیم:
"این که ما برای ارضاء خود پسندی بیش از همه ی احساسهای دیگر امنیت شغل و تمامی انواع (لذتها ارزش قائل میشویم)ناشی از این امر مسخره است که هر کس صرف نظر از دلایل سیاسی آرزومند نابودی برده داری است و بردگی انسانها را بسیار منفور می داند. در حالی که هر کس باید به خود بگوید که بردگان در تمامی رابطه ها مطمئن تر و خوشبخت تر از کارگران جدید زندگی میکنند و کارگران برده بسیار کمتراز کارگران امروزی کار انجام میداند ما با بهره گیری از عنوان «کرامت انسانی» به اعتراض میپردازیم اما این امر جز بیان آن خودپسندی مورد علاقه ی ما نیست که در آن عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن جزیی از سرنوشت افراد است اما کلبیان اندیشه ای دیگر در این باب دارند، زیرا آنان افتخار را تمسخر میکنند و از این رو دیوژن نیز مدتی برده و معلم سرخانه بود."(نیچه 457-انسانی بس انسانی)
🔻نکاتی که از این متن مستفاد می شود:
1-نص صریح متن اینکه هر کس خواهان نابودی برده داری باشد امری مسخره عنوان کرده!
2-مغلطه رخ داده و وضعیت کارگر را با برده قیاس کرده که با برده متفاوت بوده و حقوق دریافت میکرده(هرچند مطلوب هم نبوده).در ضمن نوعی دشمنی با مفهوم کارکردن هم در اندیشه نیچه موجود است که از فرهنگ برده داری یونان ناشی شده که عده ایی باید کار یدی و بردگی کنند و برخی اهل تفکرند!!
3-استفاده از امر کرامت انسانی به عنوان بهانه ای برای "خودپسندی در رد برده داری" که کاملا بی ربط است.
4-عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن برای برخی سرنوشت و لازم تلقی شده
5-با مغلطه نفی برده داری تمسخر سروران جا زده شده
☑️پس اثبات می شود که نیچه با برده داری همدل است و هیچ مشکلی با آن ندارد برای محکم شدن بحث دو ارجاع به متون او در کتابهای دیگرش کافی است:
1-"نجات نوع بشر یعنی رهایی از چنگ سروران همچنان به خوبی پیش میرود آشکارا میتوان دید که همه چیز چه یهودیانه و مسیحیانه یا غوغایانه میشود"
(تبارشناسی اخلاق)در اینجا بردگان نکوهش میشوند که:سروران را از سر باز کرده اند و اخلاقِ فرودستان فرادست شده است.
2-«هر نظام اشراف سالار نیکو و سالمی قربانی شدن انبوه بیشمار (Unzahl) مردمی را که میباید برای خاطر آن سرکوب شوند و
به صورت مردمی ناقص، برده و ابزار درآیند خواهد پذیرفت»
(نیچه- فراسوی نیک و بد)
پس شباهتهایی بین اندیشه نیچه با دین مسیح هم وجود دارد حداقل در مشروع بودن بردگی.
@cafe_andishe95
بسیاری تصور حقوق بشری خود را به نیچه تسری میدهند و تصور دارند او نیز با برده داری مخالف است اما او حقوق بشر و حقوق مساوی را تحقیر و رد میکند پس یکی از تالی های این تفکر فاسد قطعا پذیرش برده داری است این با تجویز هم متفاوت است چون نیچه تنها یک فیلسوف است و بحث تجویز مطرح نیست بلکه همینکه تئوری او ضد حقوق بشر است و برده داری را پذیرفته کافی است تا چنین نتیجه گیری کنیم که در نیمه دوم قرن 19 از فیلسوف نپذیرفتنی است.گام اول اصلاح پذیرش این نکته است که توسط هوادارن نیچه انکار می شود به متن زیر دقت کنیم:
"این که ما برای ارضاء خود پسندی بیش از همه ی احساسهای دیگر امنیت شغل و تمامی انواع (لذتها ارزش قائل میشویم)ناشی از این امر مسخره است که هر کس صرف نظر از دلایل سیاسی آرزومند نابودی برده داری است و بردگی انسانها را بسیار منفور می داند. در حالی که هر کس باید به خود بگوید که بردگان در تمامی رابطه ها مطمئن تر و خوشبخت تر از کارگران جدید زندگی میکنند و کارگران برده بسیار کمتراز کارگران امروزی کار انجام میداند ما با بهره گیری از عنوان «کرامت انسانی» به اعتراض میپردازیم اما این امر جز بیان آن خودپسندی مورد علاقه ی ما نیست که در آن عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن جزیی از سرنوشت افراد است اما کلبیان اندیشه ای دیگر در این باب دارند، زیرا آنان افتخار را تمسخر میکنند و از این رو دیوژن نیز مدتی برده و معلم سرخانه بود."(نیچه 457-انسانی بس انسانی)
🔻نکاتی که از این متن مستفاد می شود:
1-نص صریح متن اینکه هر کس خواهان نابودی برده داری باشد امری مسخره عنوان کرده!
2-مغلطه رخ داده و وضعیت کارگر را با برده قیاس کرده که با برده متفاوت بوده و حقوق دریافت میکرده(هرچند مطلوب هم نبوده).در ضمن نوعی دشمنی با مفهوم کارکردن هم در اندیشه نیچه موجود است که از فرهنگ برده داری یونان ناشی شده که عده ایی باید کار یدی و بردگی کنند و برخی اهل تفکرند!!
3-استفاده از امر کرامت انسانی به عنوان بهانه ای برای "خودپسندی در رد برده داری" که کاملا بی ربط است.
4-عدم برابری و کمتر ارزش قائل شدن برای برخی سرنوشت و لازم تلقی شده
5-با مغلطه نفی برده داری تمسخر سروران جا زده شده
☑️پس اثبات می شود که نیچه با برده داری همدل است و هیچ مشکلی با آن ندارد برای محکم شدن بحث دو ارجاع به متون او در کتابهای دیگرش کافی است:
1-"نجات نوع بشر یعنی رهایی از چنگ سروران همچنان به خوبی پیش میرود آشکارا میتوان دید که همه چیز چه یهودیانه و مسیحیانه یا غوغایانه میشود"
(تبارشناسی اخلاق)در اینجا بردگان نکوهش میشوند که:سروران را از سر باز کرده اند و اخلاقِ فرودستان فرادست شده است.
2-«هر نظام اشراف سالار نیکو و سالمی قربانی شدن انبوه بیشمار (Unzahl) مردمی را که میباید برای خاطر آن سرکوب شوند و
به صورت مردمی ناقص، برده و ابزار درآیند خواهد پذیرفت»
(نیچه- فراسوی نیک و بد)
پس شباهتهایی بین اندیشه نیچه با دین مسیح هم وجود دارد حداقل در مشروع بودن بردگی.
@cafe_andishe95
❇️ دموکراسی دو معنا در ادبیات کلاسیک دارد:
۱. معنای اول دموکراسی، نوعی از حکومت است که بر اساس حق رأی آزاد شهروندان، رقابت دورهای بین احزاب برای اعمال قدرت و تضمین حقوق برابر برای همه شکل میگیرد.
۲. معنای دوم آن، همان تعریف فلسفی جوامع مدرن است: یعنی جامعهای متشکل از افراد برابر و صاحب اختیار که در انتخاب فعالیتها، عقاید و سبک زندگیشان آزادند.
📚 گذشته یک توهم: جُستاری در باب اندیشه کمونیسم در قرن بیستم
فرانسوا فوره
مسیر آگاهی
@cafe_andishe95
۱. معنای اول دموکراسی، نوعی از حکومت است که بر اساس حق رأی آزاد شهروندان، رقابت دورهای بین احزاب برای اعمال قدرت و تضمین حقوق برابر برای همه شکل میگیرد.
۲. معنای دوم آن، همان تعریف فلسفی جوامع مدرن است: یعنی جامعهای متشکل از افراد برابر و صاحب اختیار که در انتخاب فعالیتها، عقاید و سبک زندگیشان آزادند.
📚 گذشته یک توهم: جُستاری در باب اندیشه کمونیسم در قرن بیستم
فرانسوا فوره
مسیر آگاهی
@cafe_andishe95
🛎با گذر از هابز و لاک به مونتسکیو موضوع سخن را هم تغییر میدهیم. هرچند هدفهای سیاسی یکسان میمانند، اما ابزار برگزیده برای تحققبخشی به آنها و زبان توصیف این ابزارها از ریشه متفاوتاند.
گفتیم هدفهای سیاسی یکسان میمانند، یعنی آماج نهاد سیاسی تأمینِ امنیتِ اشخاص و داراییها دانسته میشود. از اینرو، هرچه امنیت بهتر تأمین باشد، نهاد سیاسی ارزشمندتر میگردد. اما نیاز به امنیت و حفاظت از فرد دیگر بنیادِ مشروعیتِ سیاسی و مشروعیتِ مطلق و بیچونوچرا به شمار نمیرود: میدانیم هابز و لاک به زبان حقوقِ مطلق سخن میگفتند ـحق مطلق یا بیحدومرزِ فرد در وضع طبیعی، حق مطلق یا بیحدومرز یا برینِ حاکمیت سیاسی ــ اما مونتسکیو این زبان را رها میکند و نرمش سیاستِ پیشین و زبان نسبی یعنی زبانِ استوار بر بیش وکم را از نو بر شالودههای نوینی برقرار میسازد.
برای نمونه، در حالی که لاک بر این نظر بود که پادشاهی مطلق نهتنها رژیم سیاسیای ناپسند و رژیم سیاسیای نامشروع شمرده نمیشود، بلکه اصلا رژیم سیاسی شمرده نمیشود و انسانها را در وضع طبیعیای بدتر از وضع طبیعی آغازین مینهد، مونتسکیو عیبها و شایستگیهای پادشاهی فرانسه را از دیده میگذراند:
هرچند اصل مشروعیت پادشاهی فرانسه از ریشه غیر لیبرالی است، اما کارکرد مؤثرش آزادیهای کم وبیش پذیرفتنی را تضمین میکند. کوتاه سخن، لیبرالیسمِ مونتسکیو، برخلاف لیبرالیسمِ لاک، پرخاشگر و ترشرو نیست: مونتسکیو نهتنها در اصول بلکه در خلق وخوی و آهنگ سخن نیز لیبرال است. هرآینه مونتسکیو توانست زبان «مطلقگرای» لاک را رها کند، سبب این بود که توانست آزادی را بر شالودهای غیر از شالودههایی بنیاد گذارد که مفهومهای وضع طبیعی و حاکمیتِ جداییناپذیر از آن فراهم میآوردند.
🔑آموزهٔ حاکمیت هم راهِ نجات و هم آفتِ نخستین اندیشهٔ سیاسی مدرن بود:
راه نجاتِ آن بود، زیرا امکان طرحریزی قدرتی خنثا و بیطرف را فراهم آورد فراتر از همهٔ منافع و سوداهای سیاسی و مذهبیای که میان انسانها تخم جدایی میپاشند و آنها را به جنگ با یکدیگر رهنمون میشوند. این آموزه، بهویژه، ابزار عالی بهکاررفته برای ساختمان جامعهای انسانی و گزندناپذیر در برابر قدرت دین بود. همزمان ـو در اینجا باید از آفت سخن گفت ــ این پرسش پیش میآید که آیا با ساخت و پرداخت قدرتی توانا به پذیرانشِ صلح و آرامش، قدرتی توانا به راهاندازی جنگی هراسناک با فرمانگزاران خود را نیز برنیفراشتند؟ البته، لاک کوشید تا با نشاندن حاکمیت مطلق در مجلس قانونگذاریای که خواست شهروندان را نمایندگی میکند، حاکمیت نتواند به کاری علیه شهروندان دست یازد. اما لاک در برابر این پرسش که اگر مجلس قانونگذاری به وکالت خود خیانت ورزید و راه سرکوبگری پیش گرفت چه باید کرد؟ چنین پاسخ میدهد که گذشته از دست به دامانِ آسمان شدن، چارهٔ دیگری جز شورش نیست ـچارهای همواره ممکن. زیرا مردم سرچشمهٔ هرگونه مشروعیت شمرده میشوند.
📓📖تاریخ فکری لیبرالیسم- پیر منان
@cafe_andishe95
گفتیم هدفهای سیاسی یکسان میمانند، یعنی آماج نهاد سیاسی تأمینِ امنیتِ اشخاص و داراییها دانسته میشود. از اینرو، هرچه امنیت بهتر تأمین باشد، نهاد سیاسی ارزشمندتر میگردد. اما نیاز به امنیت و حفاظت از فرد دیگر بنیادِ مشروعیتِ سیاسی و مشروعیتِ مطلق و بیچونوچرا به شمار نمیرود: میدانیم هابز و لاک به زبان حقوقِ مطلق سخن میگفتند ـحق مطلق یا بیحدومرزِ فرد در وضع طبیعی، حق مطلق یا بیحدومرز یا برینِ حاکمیت سیاسی ــ اما مونتسکیو این زبان را رها میکند و نرمش سیاستِ پیشین و زبان نسبی یعنی زبانِ استوار بر بیش وکم را از نو بر شالودههای نوینی برقرار میسازد.
برای نمونه، در حالی که لاک بر این نظر بود که پادشاهی مطلق نهتنها رژیم سیاسیای ناپسند و رژیم سیاسیای نامشروع شمرده نمیشود، بلکه اصلا رژیم سیاسی شمرده نمیشود و انسانها را در وضع طبیعیای بدتر از وضع طبیعی آغازین مینهد، مونتسکیو عیبها و شایستگیهای پادشاهی فرانسه را از دیده میگذراند:
هرچند اصل مشروعیت پادشاهی فرانسه از ریشه غیر لیبرالی است، اما کارکرد مؤثرش آزادیهای کم وبیش پذیرفتنی را تضمین میکند. کوتاه سخن، لیبرالیسمِ مونتسکیو، برخلاف لیبرالیسمِ لاک، پرخاشگر و ترشرو نیست: مونتسکیو نهتنها در اصول بلکه در خلق وخوی و آهنگ سخن نیز لیبرال است. هرآینه مونتسکیو توانست زبان «مطلقگرای» لاک را رها کند، سبب این بود که توانست آزادی را بر شالودهای غیر از شالودههایی بنیاد گذارد که مفهومهای وضع طبیعی و حاکمیتِ جداییناپذیر از آن فراهم میآوردند.
🔑آموزهٔ حاکمیت هم راهِ نجات و هم آفتِ نخستین اندیشهٔ سیاسی مدرن بود:
راه نجاتِ آن بود، زیرا امکان طرحریزی قدرتی خنثا و بیطرف را فراهم آورد فراتر از همهٔ منافع و سوداهای سیاسی و مذهبیای که میان انسانها تخم جدایی میپاشند و آنها را به جنگ با یکدیگر رهنمون میشوند. این آموزه، بهویژه، ابزار عالی بهکاررفته برای ساختمان جامعهای انسانی و گزندناپذیر در برابر قدرت دین بود. همزمان ـو در اینجا باید از آفت سخن گفت ــ این پرسش پیش میآید که آیا با ساخت و پرداخت قدرتی توانا به پذیرانشِ صلح و آرامش، قدرتی توانا به راهاندازی جنگی هراسناک با فرمانگزاران خود را نیز برنیفراشتند؟ البته، لاک کوشید تا با نشاندن حاکمیت مطلق در مجلس قانونگذاریای که خواست شهروندان را نمایندگی میکند، حاکمیت نتواند به کاری علیه شهروندان دست یازد. اما لاک در برابر این پرسش که اگر مجلس قانونگذاری به وکالت خود خیانت ورزید و راه سرکوبگری پیش گرفت چه باید کرد؟ چنین پاسخ میدهد که گذشته از دست به دامانِ آسمان شدن، چارهٔ دیگری جز شورش نیست ـچارهای همواره ممکن. زیرا مردم سرچشمهٔ هرگونه مشروعیت شمرده میشوند.
📓📖تاریخ فکری لیبرالیسم- پیر منان
@cafe_andishe95