🕊امانوئل كانت به مفهوم فرديت كه با مفهوم آزادي تلازم دارد توجه كافي داشت و البته آزادي مورد نظر وي همچون ساير احكام اخلاقي، از سنخ اموري نيست كه قابل استنباط با عقل نظري باشد و تحصيل آنها، صرفاً با عقل عملي امكانپذير است. دستيابي به اين آزادي، متضمن استقلال انسان در برابر سيطره هر ابرقدرت دروني، بيروني و قيود تحميلي است. كانت در كليت تفكر خود با ميليتاريسم (نظاميگري) و كاربست قوه قهريه مخالفت ورزيده و هدف عقلاني هر جنگ را صلح ميشمارد. به نظر وي هرچه ويرانگري جنگ كمتر و شرايط صلحي كه طرف پيروز تحميل ميكند از انتقامجويي كمتري برخوردار باشد، صلح به دست آمده ميتواند طولانيتر و مطمئنتر باشد و صلح مطمئن سومند نسبتاً پايدار، تنها هدف معقول در هر جنگي است. مهمترين دغدغه فكري كانت در اين باب، شناسايي شرايط عملي استقرار صلح جاودانه است ولي به رغم پذيرش ضرورت اعمال زور براي حمايت از قانون در دولتهاي مستقر، انديشه اعمال زور را براي حفظ نظم بينالمللي – چه از نظر منطقي و چه از حيث عملي – بيهوده تلقي ميكند. استقرار نظم بينالمللي از نظر كانت، آنگاه ميسور است كه حكومتها آزادانه از به راه انداختن جنگ عليه يكديگر چشمپوشي كنند. نكته لازمالذكر اين است كه كانت به رغم آنكه جنگ را سرچشمه همه شرها و تباهيهاي اخلاقي شمرده است اما در عين حال بر اين نكته اصرار داشته كه هر شهروندي بايد آماده دفاع از كشورش در برابر تجاوز خارجي باشد و در عين حال كه جنگ از نظر او، شكل حاد خودپرستي طبيعي است اما دفاع از خود را – چه در مقياس ملي و چه شخصي – واكنشي طبيعي و ضروري ميدانسته است.
از ديگر فيلسوفان آلماني كه به مقوله جنگ پرداخته و در عين حال بر خلاف كانت، در زمره ستايشگران بيپرواي جنگ به شمار ميرود، هگل است.
💥هگل
وي براي جنگ «خصوصيت تعالي دهنده» قائل است. به نظر هگل، جنگهاي داخلي ناشي از تعارضات بين جامعه مدني (شهرها و شهروندان) و جامعه سياسي (حكومت و دستگاه اداري) بوده و «چون هيچگونه حكم گزار ميان ملتها وجود ندارد، واپسين چاره براي تسويه اختلافات ميان كشورها زور است». هگل از خصيصه متمدن كننده خشونت دفاع ميكند؛ خشونت، لحظهاي است كه دولت به اوج خودآگاهي ميرسد. هگل ناپلئون را تا موقعي كه شكست نخورده بود، ميستود و او را تجلي روح عام در سيماي مردم سلحشور ميدانست.
🔥مسئله جنگ در حوزه فلسفه پست مدرنيستي و نيز اشاره به نظريات ويلهلم نيچه در باب جنگ و صلح، خالي از فايده نيست.
آثار نيچه سرشار از عباراتي است كه در تمجيد جنگ نگاشته شده است؛ «شما بايد صلح را مانند ابزاري براي جنگهاي جديد دوست بداريد و كوتاه مدتترين صلح را انتخاب كنيد… شما ميگوييد كه انگيزه خوب، جنگ را شروع ميكند. من به شما ميگويم جنگ خوب، هر انگيزهاي شروع ميكند».
به نظر نيچه، جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه حاصل شود. تهور، سنگدلي، دلاوري، خدعه، هشياري، درك كلام و قدرت، تنها فضيلتهايي هستند كه در جنگ پسنديدهاند. وي در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، بيش از هر چيز درباره واژههاي «عالي»، «با ارزش» و «خوب» سخن رانده و همه اينها را تلخيص و تعريفي از مرد جنگي با صفات بيرحمانهاش ميداند؛ كسي كه شيپور بر لب از فتح به فتح و از جنگ به جنگ و از خرابي به خرابي ميرود و از هيچ قاعدهاي جز هوش خود پيروي نميكند و كلاهخود زره، شمشير و شجاعتاش را يگانه نگهبان خود ميشمارد. وي تسليم در برابر تنعم و رفاه را مانع بزرگي براي انسان دانسته و به زعم او، بايد رنج كشيدن و مردن را آموخت و جنگ بهترين آزمون، مسابقهاي عادلانه و بيطرفانه و تنها رقابت ممكن است.
از جنگ و صلح در نگاه فیلسوفان.عبدالحمید ضیایی
@cafe_andishe95
از ديگر فيلسوفان آلماني كه به مقوله جنگ پرداخته و در عين حال بر خلاف كانت، در زمره ستايشگران بيپرواي جنگ به شمار ميرود، هگل است.
💥هگل
وي براي جنگ «خصوصيت تعالي دهنده» قائل است. به نظر هگل، جنگهاي داخلي ناشي از تعارضات بين جامعه مدني (شهرها و شهروندان) و جامعه سياسي (حكومت و دستگاه اداري) بوده و «چون هيچگونه حكم گزار ميان ملتها وجود ندارد، واپسين چاره براي تسويه اختلافات ميان كشورها زور است». هگل از خصيصه متمدن كننده خشونت دفاع ميكند؛ خشونت، لحظهاي است كه دولت به اوج خودآگاهي ميرسد. هگل ناپلئون را تا موقعي كه شكست نخورده بود، ميستود و او را تجلي روح عام در سيماي مردم سلحشور ميدانست.
🔥مسئله جنگ در حوزه فلسفه پست مدرنيستي و نيز اشاره به نظريات ويلهلم نيچه در باب جنگ و صلح، خالي از فايده نيست.
آثار نيچه سرشار از عباراتي است كه در تمجيد جنگ نگاشته شده است؛ «شما بايد صلح را مانند ابزاري براي جنگهاي جديد دوست بداريد و كوتاه مدتترين صلح را انتخاب كنيد… شما ميگوييد كه انگيزه خوب، جنگ را شروع ميكند. من به شما ميگويم جنگ خوب، هر انگيزهاي شروع ميكند».
به نظر نيچه، جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه حاصل شود. تهور، سنگدلي، دلاوري، خدعه، هشياري، درك كلام و قدرت، تنها فضيلتهايي هستند كه در جنگ پسنديدهاند. وي در كتاب «تبارشناسي اخلاق»، بيش از هر چيز درباره واژههاي «عالي»، «با ارزش» و «خوب» سخن رانده و همه اينها را تلخيص و تعريفي از مرد جنگي با صفات بيرحمانهاش ميداند؛ كسي كه شيپور بر لب از فتح به فتح و از جنگ به جنگ و از خرابي به خرابي ميرود و از هيچ قاعدهاي جز هوش خود پيروي نميكند و كلاهخود زره، شمشير و شجاعتاش را يگانه نگهبان خود ميشمارد. وي تسليم در برابر تنعم و رفاه را مانع بزرگي براي انسان دانسته و به زعم او، بايد رنج كشيدن و مردن را آموخت و جنگ بهترين آزمون، مسابقهاي عادلانه و بيطرفانه و تنها رقابت ممكن است.
از جنگ و صلح در نگاه فیلسوفان.عبدالحمید ضیایی
@cafe_andishe95
🌲دیگر نباید در جستجوی فرد صالح باشیم؛
بلکه باید در جستجوی آن باشیم که چگونه حکومت کنیم...
📗جان لاک مقدمه رساله دوم درباره حکومت
@cafe_andishe95
بلکه باید در جستجوی آن باشیم که چگونه حکومت کنیم...
📗جان لاک مقدمه رساله دوم درباره حکومت
@cafe_andishe95
🟥اخلاق؛ نظریه های اخلاق؛ فایده گرایی/اصالت سود (utilitarianism)
“ارزشِ اخلاقی” (moral value) با چه معیاری تعیین می گردد؟
فایدهگرایی/اصالت سود (utilitarianism) در پاسخ به این سؤال، از این آموزه سخن می گوید که آنچه سودمند باشد نیک است و، در نتیجه، ارزشِ اخلاقیِ هر عملی با سودمندی نتیجهاش تعیین میشود.
اصطلاح «فایدهگرایی» به نحو مشخصتر به این گزاره اطلاق میشود که هدفِ متعالیِ عملِ اخلاقی و شالودهای که همۀ موازین اخلاقی باید بر آن استوار باشند، عبارت است از: «تأمین بیشترین خوشی یا رضایت برای بیشترین تعداد.»
این هدف را معیار نهایی ارزیابی همۀ نهادهای اجتماعی بهعنوان خوب یا بد نیز به شمار آوردهاند.
این نظریه، در آراء افراد زیر به چشم می خورد:
1 – فرانسیس هاچسون (Francis Hutcheson) (۱۶۹۴ – ۱۷۴۹)
هاچسون، ملاک عمل اخلاقی را “بزرگترین خوشبختی برای بیشترین تعداد” می دانست. همین نظر است که در آراء فیلسوفان بعد از او انعکاس می یابد.
2 – ویلیام پِیلی (William Paley) (1743 – 1805)
وی در کتاب “اصول فلسفۀ اخلاقی و سیاسی” (Principles of Moral and Political Philosophy) (۱۷۸۵) این نظریه را در شاخص ترین شکل خود مطرح کرد.
3 – جرمی بنتام (Jeremy Bentham) (1748 – 1832)
او در کتاب “مقدمهای بر اصول اخلاق و قانونگذاری” (Introduction to the Principles of Moral and Legislation) (۱۷۸۹) از آن سخن گفته است. بنتام از مقتدرترین نمایندگان این مکتب است. گاهی این مکتب را “بنتامیسم” (benthamism) هم می گویند، و آموزه اصلی آن را این گونه گزارش می کنند: «هدف فرد و اجتماع بايد اين باشد: بيشترين خشنودى براى بيشترين تعداد انسانها.»
4 – جان آستین (John Austin) (۱۷۹۰ ـ ۱۸۵۹)
آستین حقوق دان بود. نظراتش از بنتام الهام گرفته بود. او در کتاب خود به نام حوزۀ تعیینشدۀ علم حقوق (Province of Jurisprudence Determined) (۱۸۳۲)، از نظریۀ فایدهگرایی دفاع می کند.
5 – جیمز میل (James Mill) (1773 – 1836)
وی در مقالههای متعددی این نظریه را تفسیر و به زبانی عامهفهم بیان کرد. در کتاب تحلیل پدیدههای ذهن انسان (Analysis of the Human Mind) (۱۸۲۹) آموزههای مبتنی بر فایدهباوری را در روانشناسی بهکار بست.
6️⃣ – جان استوارت میل (John Stuart Mill) (1806 – 1873)
جان استوارت میل، پسر جیمز میل، فایدهگرایی را موضوع یکی از رسالههای فلسفی خویش، به نامِ “فایدهگرایی” (Utilitarianism) (1863) قرار داده است. وی تواناترین پرچمدار این آموزه پس از بنتام به شمار میآید.
7 – هنری سیجویک (Henry Sidgwick) (1838 – 1900)
“سیجویک” از پیروان و معاصرانِ میل بود. او بیان جامعی از فایدهگراییِ میل در کتاب خود به نام روشهای علم اخلاق (Methods of Ethics) (۱۸۷۴) عرضه کرده است.
8 – هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) (1820 – 1903)
وی در کتاب دادههای اخلاق (Data of Ethics) (۱۸۷۹) درصدد برآمد تا این نظریه را با اصول تکامل زیستی (biological evolution)، به نحوی که در آثار چارلز داروین (Charles Darwin) شرح داده شده بود، درآمیزد.
9 – سِر لسلی استیوِن (Sir Leslie Stephen) (1832 – 1904)
استیون، همانند اسپنسر، در کتاب علم اخلاق (Science of Ethics) (۱۸۸۲)،
می کوشید تا فایده گرایی را با داروینیسم تلفیق کند.
10 – ویلیام جیمز (William James) (1842 – 1910)
وی از فائده گرایی تأثیر پذیرفته است.
11 – جان دیویی (John Dewey) (1859 – 1952)
دیویی از “فایده گرایی” متأثر بود. او هوش (intelligence) را، هم به عنوان ارزش متعالی و هم به منزلۀ معتبرترین روش دستیافتن به سایر ارزشهای مطلوب، جانشین لذت (pleasure) یا خوشی (happiness) کرد.
12 – جرج ادوارد مور (George Edward Moore) (1873 – 1958)
وی در کتاب اصول اخلاقِ (Principia Ethica) خود، روایت دیگری از فایده گرایی را ارائه داد، و در آن معادل شمردن “لذت” (pleasure) و “خوب” (good) را رد کرد.
13 – ریچارد مروین هیر (Richard Mervyn Hare) (۱۹۱۹ – ۲۰۰۲)
14- جان جیمیسون کارزول “جک” اسمارت (J. J. C. Smart) (1920 – 2012)
این دو تن در قرن بیستم روایت های جدیدی از “فایده گرایی” ارائه کردند.
مسعود تلخابی
@cafe_andishe95
“ارزشِ اخلاقی” (moral value) با چه معیاری تعیین می گردد؟
فایدهگرایی/اصالت سود (utilitarianism) در پاسخ به این سؤال، از این آموزه سخن می گوید که آنچه سودمند باشد نیک است و، در نتیجه، ارزشِ اخلاقیِ هر عملی با سودمندی نتیجهاش تعیین میشود.
اصطلاح «فایدهگرایی» به نحو مشخصتر به این گزاره اطلاق میشود که هدفِ متعالیِ عملِ اخلاقی و شالودهای که همۀ موازین اخلاقی باید بر آن استوار باشند، عبارت است از: «تأمین بیشترین خوشی یا رضایت برای بیشترین تعداد.»
این هدف را معیار نهایی ارزیابی همۀ نهادهای اجتماعی بهعنوان خوب یا بد نیز به شمار آوردهاند.
این نظریه، در آراء افراد زیر به چشم می خورد:
1 – فرانسیس هاچسون (Francis Hutcheson) (۱۶۹۴ – ۱۷۴۹)
هاچسون، ملاک عمل اخلاقی را “بزرگترین خوشبختی برای بیشترین تعداد” می دانست. همین نظر است که در آراء فیلسوفان بعد از او انعکاس می یابد.
2 – ویلیام پِیلی (William Paley) (1743 – 1805)
وی در کتاب “اصول فلسفۀ اخلاقی و سیاسی” (Principles of Moral and Political Philosophy) (۱۷۸۵) این نظریه را در شاخص ترین شکل خود مطرح کرد.
3 – جرمی بنتام (Jeremy Bentham) (1748 – 1832)
او در کتاب “مقدمهای بر اصول اخلاق و قانونگذاری” (Introduction to the Principles of Moral and Legislation) (۱۷۸۹) از آن سخن گفته است. بنتام از مقتدرترین نمایندگان این مکتب است. گاهی این مکتب را “بنتامیسم” (benthamism) هم می گویند، و آموزه اصلی آن را این گونه گزارش می کنند: «هدف فرد و اجتماع بايد اين باشد: بيشترين خشنودى براى بيشترين تعداد انسانها.»
4 – جان آستین (John Austin) (۱۷۹۰ ـ ۱۸۵۹)
آستین حقوق دان بود. نظراتش از بنتام الهام گرفته بود. او در کتاب خود به نام حوزۀ تعیینشدۀ علم حقوق (Province of Jurisprudence Determined) (۱۸۳۲)، از نظریۀ فایدهگرایی دفاع می کند.
5 – جیمز میل (James Mill) (1773 – 1836)
وی در مقالههای متعددی این نظریه را تفسیر و به زبانی عامهفهم بیان کرد. در کتاب تحلیل پدیدههای ذهن انسان (Analysis of the Human Mind) (۱۸۲۹) آموزههای مبتنی بر فایدهباوری را در روانشناسی بهکار بست.
6️⃣ – جان استوارت میل (John Stuart Mill) (1806 – 1873)
جان استوارت میل، پسر جیمز میل، فایدهگرایی را موضوع یکی از رسالههای فلسفی خویش، به نامِ “فایدهگرایی” (Utilitarianism) (1863) قرار داده است. وی تواناترین پرچمدار این آموزه پس از بنتام به شمار میآید.
7 – هنری سیجویک (Henry Sidgwick) (1838 – 1900)
“سیجویک” از پیروان و معاصرانِ میل بود. او بیان جامعی از فایدهگراییِ میل در کتاب خود به نام روشهای علم اخلاق (Methods of Ethics) (۱۸۷۴) عرضه کرده است.
8 – هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) (1820 – 1903)
وی در کتاب دادههای اخلاق (Data of Ethics) (۱۸۷۹) درصدد برآمد تا این نظریه را با اصول تکامل زیستی (biological evolution)، به نحوی که در آثار چارلز داروین (Charles Darwin) شرح داده شده بود، درآمیزد.
9 – سِر لسلی استیوِن (Sir Leslie Stephen) (1832 – 1904)
استیون، همانند اسپنسر، در کتاب علم اخلاق (Science of Ethics) (۱۸۸۲)،
می کوشید تا فایده گرایی را با داروینیسم تلفیق کند.
10 – ویلیام جیمز (William James) (1842 – 1910)
وی از فائده گرایی تأثیر پذیرفته است.
11 – جان دیویی (John Dewey) (1859 – 1952)
دیویی از “فایده گرایی” متأثر بود. او هوش (intelligence) را، هم به عنوان ارزش متعالی و هم به منزلۀ معتبرترین روش دستیافتن به سایر ارزشهای مطلوب، جانشین لذت (pleasure) یا خوشی (happiness) کرد.
12 – جرج ادوارد مور (George Edward Moore) (1873 – 1958)
وی در کتاب اصول اخلاقِ (Principia Ethica) خود، روایت دیگری از فایده گرایی را ارائه داد، و در آن معادل شمردن “لذت” (pleasure) و “خوب” (good) را رد کرد.
13 – ریچارد مروین هیر (Richard Mervyn Hare) (۱۹۱۹ – ۲۰۰۲)
14- جان جیمیسون کارزول “جک” اسمارت (J. J. C. Smart) (1920 – 2012)
این دو تن در قرن بیستم روایت های جدیدی از “فایده گرایی” ارائه کردند.
مسعود تلخابی
@cafe_andishe95
Forwarded from کتابخانهٔ کافه اندیشه
.او همانقدر «شهید» است که «قاضی» و «رئیسجمهور» بود. ۱۸ ساله قاضی شد بیآنکه حقوق بداند و رئیس دولت شد بیآنکه رقابت کند. نه قضاوتش قانونی بود و نه ریاستش مشروع. ولی خب ما عادت کردیم به ابتذال کلمات. «رئیسجمهورِ شهید» مبتذلترین ترکیب این روزهاست.
https://www.tg-me.com/book_archives
https://www.tg-me.com/book_archives
🔑🚺 آیا حجاب، ریشه در ایران باستان دارد؟
بارها از معلمان دینی و حتی تاریخ، این جمله را شنیدیم که:«حجاب در ایران باستان بسیار سختگیرانهتر بود، بهطوریکه زنان ایرانی با آمدن حکم حجاب اسلامی راحتتر شدند!» همین امروز، کتاب دینی دهم مینویسد:«زنان ایرانی قبل از اسلام که عموما پیروی آیین زردشت بودند، با پوشش کامل! در محافل عمومی رفت و آمد میکردند. پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته بود که حتی برخی از مورخان غربی بر این باورند که میتوان ایران باستان را منشأ اصلی گسترش حجاب در جهان دانست.»{دینی دهم، ص ۱۵۰}
نویسنده محترم کتاب دینی، از این برخی مورخان غربی تنها به ویل دورانت، ج۲، ص۷۸ ارجاع داده، ویل دورانتی که اصلا تخصصی در ایران باستان ندارند. او مورخی عمومی ست و بخش ایران باستانِ کتاب تاریخ تمدن را با مراجعه به منابع یونانی و بدون هیچگونه نقد تاریخی نگاشته است.
باید توجه داشت حجاب مدنظر کتاب دینی (در عرف رایج و اصول شرعی) تعریفی دارد که شامل پوشش بدن، به جز گردی صورت و دستها از مچ به پایین است. پوشش اسلامی، بسته به شرایط، گاه شامل پوشاندن صورت نیز میشده است. به علاوه در اسلام، برجستگیهای بدن زن نیز نباید مشخص باشند و پوشیدن البسه رنگی یا جواهراتی که جلب توجه کند نیز ممنوع است. اما آیا چنین چیزی را در میان زنان ایران باستان سراغ داریم؟
❌ خیر
البته تردیدی نیست که مردان و زنان ایرانی نسبت به دیگر اقوام (یونانیها، رومیان، مصریان و...) پوشیدهتر لباس میپوشیدند. در سنگنگارههای تختجمشید، اقوام ایرانی همیشه لباسهایی با آستین بلند و شلوار، یا ردای بلند بر تن دارند و حتی لباس آستین کوتاه نمیپوشند و پاها و بازوهای ایشان مشخص نیست.
زنان ایرانی نیز پوششی در همین حد داشتند، به علاوه گاه ردایی از پشت سرشان آویزان میشد و تا پشت زانو میرسید. (تصویر۱) با این حال صورت، گردن و گیسوانشان کاملا مشخص بود. برخی حتی همین ردا را هم نمیپوشیدند و موهایشان کاملا رها بود. به علاوه تلاشی نیز در پوشاندن و پنهان کردن برجستگیهای طبیعی بدن زنان دیده نمیشود.(تصویر۲)
برای مثال، در نگاره داسکلیون، زنان پارسی را میبینیم که با پوشش ردای هخامنشی سوار بر اسب هستند. (تصویر۳) جالب است که حکومت ایران در آن زمان، اسبسواری زنان را باعث تحریک مردان نمیدانسته، بهعکس الان که برخی در قرن ۲۱، توان دیدن دوچرخه سواری یا موتور سواری زنان را ندارند.
به علاوه مهرهای تختجمشید عکس زنانی را بر خود دارند که صورت و گیسوانشان مشخص است. (تصویر۴) برخی دوستان تاریخندان چندی پیش سنگنگارهای از تختجمشید را که در آن مردی با لباس و صورت پوشیده دیده میشود، از سر ناآگاهی یا آگاهی منتشر کرده و آن را سندی از وجود پوشیه و روبنده در میان زنان ایران باستان دانسته بودند!(تصویر۵)
در دوره اشکانی و ساسانی هم شاهد پوشش مو و صورت زنان ایرانی نیستیم. در دورههای صفویه و قاجار، زمانی که شاه و اهل حرمش از جایی عبور میکردند، جارچیان ندای «کور شوید، دور شوید» سرمیدادند تا مبادا چشم مردان نامحرم به زنان پیچیده در چادر و چاقچور شاه که عملا هم چیزی ازشان معلوم نبود، بیفتد.
این در حالیست که شاهان ساسانی و اشکانی تصویر خودشان را در کنار همسرانشان بر سکهها و سنگنگارههایی حک میکردند که تمام مردم آن را میدیدند. برای مثال تصویر ملکه موزا بر سکههای فرهاد پنجم اشکانی دیده میشود. (تصویر۶) تصویر شاپوهردختک همسر بهرام دوم ساسانی بر سکههای او و سنگنگاره نقش رستم (تصویر۷) نقر شده است...
همچنین پیکر اردشیرآناهید، همسر بهرام دوم در نگاره برم دلک(تصویر۸) قابل مشاهده است. بوران، ملکه ساسانی نیز بدون هیچ منعی، تصویر خودش را بر سکههایی که در دست هزاران مرد قرار میگرفت، ضرب کرده است. (تصویر۹) در هیچ کدام از این سکهها یا سنگنگارهها صورت و موهای زنان پوشیده نیست....
جالب اینجاست که این مفهوم از حجاب حتی در دوره اسلامی نیز تا حدی حفظ شد. باید توجه داشت که تا دوره قاجار، حجاب چادر و روبنده، مخصوص زنان شهری بود که کمتر از ۲۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند. زنان عشایر و روستاییان از البسه محلی استفاده میکردند که که نه تنها صورت بلکه قسمتهای بسیاری از موهایشان را دربر نمیگرفت و امروزه میتوان نمونههای آن را را در لباسهای محلی کردی، لری، مازنی و... دید....
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۲۸ شهریور 1401.
@cafe_andishe95
بارها از معلمان دینی و حتی تاریخ، این جمله را شنیدیم که:«حجاب در ایران باستان بسیار سختگیرانهتر بود، بهطوریکه زنان ایرانی با آمدن حکم حجاب اسلامی راحتتر شدند!» همین امروز، کتاب دینی دهم مینویسد:«زنان ایرانی قبل از اسلام که عموما پیروی آیین زردشت بودند، با پوشش کامل! در محافل عمومی رفت و آمد میکردند. پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته بود که حتی برخی از مورخان غربی بر این باورند که میتوان ایران باستان را منشأ اصلی گسترش حجاب در جهان دانست.»{دینی دهم، ص ۱۵۰}
نویسنده محترم کتاب دینی، از این برخی مورخان غربی تنها به ویل دورانت، ج۲، ص۷۸ ارجاع داده، ویل دورانتی که اصلا تخصصی در ایران باستان ندارند. او مورخی عمومی ست و بخش ایران باستانِ کتاب تاریخ تمدن را با مراجعه به منابع یونانی و بدون هیچگونه نقد تاریخی نگاشته است.
باید توجه داشت حجاب مدنظر کتاب دینی (در عرف رایج و اصول شرعی) تعریفی دارد که شامل پوشش بدن، به جز گردی صورت و دستها از مچ به پایین است. پوشش اسلامی، بسته به شرایط، گاه شامل پوشاندن صورت نیز میشده است. به علاوه در اسلام، برجستگیهای بدن زن نیز نباید مشخص باشند و پوشیدن البسه رنگی یا جواهراتی که جلب توجه کند نیز ممنوع است. اما آیا چنین چیزی را در میان زنان ایران باستان سراغ داریم؟
❌ خیر
البته تردیدی نیست که مردان و زنان ایرانی نسبت به دیگر اقوام (یونانیها، رومیان، مصریان و...) پوشیدهتر لباس میپوشیدند. در سنگنگارههای تختجمشید، اقوام ایرانی همیشه لباسهایی با آستین بلند و شلوار، یا ردای بلند بر تن دارند و حتی لباس آستین کوتاه نمیپوشند و پاها و بازوهای ایشان مشخص نیست.
زنان ایرانی نیز پوششی در همین حد داشتند، به علاوه گاه ردایی از پشت سرشان آویزان میشد و تا پشت زانو میرسید. (تصویر۱) با این حال صورت، گردن و گیسوانشان کاملا مشخص بود. برخی حتی همین ردا را هم نمیپوشیدند و موهایشان کاملا رها بود. به علاوه تلاشی نیز در پوشاندن و پنهان کردن برجستگیهای طبیعی بدن زنان دیده نمیشود.(تصویر۲)
برای مثال، در نگاره داسکلیون، زنان پارسی را میبینیم که با پوشش ردای هخامنشی سوار بر اسب هستند. (تصویر۳) جالب است که حکومت ایران در آن زمان، اسبسواری زنان را باعث تحریک مردان نمیدانسته، بهعکس الان که برخی در قرن ۲۱، توان دیدن دوچرخه سواری یا موتور سواری زنان را ندارند.
به علاوه مهرهای تختجمشید عکس زنانی را بر خود دارند که صورت و گیسوانشان مشخص است. (تصویر۴) برخی دوستان تاریخندان چندی پیش سنگنگارهای از تختجمشید را که در آن مردی با لباس و صورت پوشیده دیده میشود، از سر ناآگاهی یا آگاهی منتشر کرده و آن را سندی از وجود پوشیه و روبنده در میان زنان ایران باستان دانسته بودند!(تصویر۵)
در دوره اشکانی و ساسانی هم شاهد پوشش مو و صورت زنان ایرانی نیستیم. در دورههای صفویه و قاجار، زمانی که شاه و اهل حرمش از جایی عبور میکردند، جارچیان ندای «کور شوید، دور شوید» سرمیدادند تا مبادا چشم مردان نامحرم به زنان پیچیده در چادر و چاقچور شاه که عملا هم چیزی ازشان معلوم نبود، بیفتد.
این در حالیست که شاهان ساسانی و اشکانی تصویر خودشان را در کنار همسرانشان بر سکهها و سنگنگارههایی حک میکردند که تمام مردم آن را میدیدند. برای مثال تصویر ملکه موزا بر سکههای فرهاد پنجم اشکانی دیده میشود. (تصویر۶) تصویر شاپوهردختک همسر بهرام دوم ساسانی بر سکههای او و سنگنگاره نقش رستم (تصویر۷) نقر شده است...
همچنین پیکر اردشیرآناهید، همسر بهرام دوم در نگاره برم دلک(تصویر۸) قابل مشاهده است. بوران، ملکه ساسانی نیز بدون هیچ منعی، تصویر خودش را بر سکههایی که در دست هزاران مرد قرار میگرفت، ضرب کرده است. (تصویر۹) در هیچ کدام از این سکهها یا سنگنگارهها صورت و موهای زنان پوشیده نیست....
جالب اینجاست که این مفهوم از حجاب حتی در دوره اسلامی نیز تا حدی حفظ شد. باید توجه داشت که تا دوره قاجار، حجاب چادر و روبنده، مخصوص زنان شهری بود که کمتر از ۲۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند. زنان عشایر و روستاییان از البسه محلی استفاده میکردند که که نه تنها صورت بلکه قسمتهای بسیاری از موهایشان را دربر نمیگرفت و امروزه میتوان نمونههای آن را را در لباسهای محلی کردی، لری، مازنی و... دید....
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۲۸ شهریور 1401.
@cafe_andishe95
📗من هیچگاه آرزوی مرگ کسی را نکردهام
اما برخی از آگهیهای تسلیت را با لذت خواندهام.
مارک تواین-نویسنده و طنز پرداز آمریکایی
@cafe_andishe95
اما برخی از آگهیهای تسلیت را با لذت خواندهام.
مارک تواین-نویسنده و طنز پرداز آمریکایی
@cafe_andishe95
📄عدم درک مبنا و منشا حقوق بشر از سوی دوستداران نیچه و مارکس✖️
بسیاری از مدافعانِ دشمنان ِحقوق بشر مدرن مثل نیچه و مارکس با دلایلی اشتباه و حاصل بی اطلاعی اعلام میدارند که در زمان این دو تن چیزی بنام حقوق بشر وجود نداشته که اینان با آن مخالف باشند(!)
این نشانه جهل و فرهنگ پایین حقوق بشری این پیروان، نسبت به خاستگاه قرن هجدمی حقوق بشر است.
خود نیچه و مارکس می دانستند حقوق بشر چیست چه مفادی دارد و چرا با آن خصومت دارند اما پیروان اینان از همین دانش حداقلی نیز بی بهره هستند.
علاوه بر اینکه افکار حقوق بشری از رنسانس در روشنگری جوانه های اصلی خود را می بیند خود سند حقوق بشر جهانی متولد 1789 و انقلاب فرانسه است.نیچه هم با دلایلی سست و غیر عقلی به مخالفت با انقلاب فرانسه و این سند مهم همت گماشته که در افق درک و دانش پیروان و طرفداران او قرار ندارد.
به بند اول و مهم سند حقوق بشری فرانسه قرن 18 توجه کنید:
📄بند 1=انسانها آزاد به دنیا آمدهاند و آزاد با حقوق برابر باقی خواهند ماند. تفاوتهای اجتماعی تنها در صورتی که صلاح همگانی در میان باشد، میتوانند وضع شوند.
2-هدف همه نهادهای سیاسی باید حفاظت از حقوق طبیعی و همیشگی انسانها باشد. این حقوق آزادی و دارایی و امنیت و ایستادگی در برابر سرکوب هستند.
3-بنیان هر گونه استقلال در نهاد ملت است و هیچکس یا نهادی نباید قدرتی داشته باشد مگر آنکه آن قدرت به گونه مستقیم توسط مردم به آن داده شده باشد.
4-آزادی عبارت است از آزاد بودن برای انجام هر کاری که به شخص دیگری صدمه نزند. از این رو بهرهگیری از حقوق طبیعی انسان هیچ حدی ندارد مگر آن حدودی که به دیگر اعضای جامعه اطمینان میدهد که لذت برخورداری از حقوق یکسان را پیدا خواهند کرد. این حدود تنها به دست قانون مشخص میشود.و غیره
👁🗨بندهای بسیار دیگر هم دارد که همگی لیبرالی و ملهم از روشنگری و رنسانس هستند و همان بند اول منشور حقوق انقلاب فرانسه است که مورد مخالفت نیچه قرار می گیرد.
آنهم با ارائه دلیل مغلطه،زیرا دانش حقوقی کافی نداشته که مفروض حقوق پایه اولیه یکسان هرگز منجر به برابری و گله واری افراد نمی شود و برعکس ضامن ایجاد نابرابری کلی و تفاوت و تمایز همه با هم نیز هست.
پس نیچه به طور مطلق با اعلامیه حقوق بشر مخالف و دشمن است و از آن هم نام برده و می دانسته منشا آن از کجاست همینطور مارکس این متن حقوقی را با ایده کذب "بورژوایی بودن" رد کرده است. ادعای حواریون او در نبود چنین حقوقی در قرن 19 اشتباه و جهالتی نابخشودنی است.
@cafe_andishe95
بسیاری از مدافعانِ دشمنان ِحقوق بشر مدرن مثل نیچه و مارکس با دلایلی اشتباه و حاصل بی اطلاعی اعلام میدارند که در زمان این دو تن چیزی بنام حقوق بشر وجود نداشته که اینان با آن مخالف باشند(!)
این نشانه جهل و فرهنگ پایین حقوق بشری این پیروان، نسبت به خاستگاه قرن هجدمی حقوق بشر است.
خود نیچه و مارکس می دانستند حقوق بشر چیست چه مفادی دارد و چرا با آن خصومت دارند اما پیروان اینان از همین دانش حداقلی نیز بی بهره هستند.
علاوه بر اینکه افکار حقوق بشری از رنسانس در روشنگری جوانه های اصلی خود را می بیند خود سند حقوق بشر جهانی متولد 1789 و انقلاب فرانسه است.نیچه هم با دلایلی سست و غیر عقلی به مخالفت با انقلاب فرانسه و این سند مهم همت گماشته که در افق درک و دانش پیروان و طرفداران او قرار ندارد.
به بند اول و مهم سند حقوق بشری فرانسه قرن 18 توجه کنید:
📄بند 1=انسانها آزاد به دنیا آمدهاند و آزاد با حقوق برابر باقی خواهند ماند. تفاوتهای اجتماعی تنها در صورتی که صلاح همگانی در میان باشد، میتوانند وضع شوند.
2-هدف همه نهادهای سیاسی باید حفاظت از حقوق طبیعی و همیشگی انسانها باشد. این حقوق آزادی و دارایی و امنیت و ایستادگی در برابر سرکوب هستند.
3-بنیان هر گونه استقلال در نهاد ملت است و هیچکس یا نهادی نباید قدرتی داشته باشد مگر آنکه آن قدرت به گونه مستقیم توسط مردم به آن داده شده باشد.
4-آزادی عبارت است از آزاد بودن برای انجام هر کاری که به شخص دیگری صدمه نزند. از این رو بهرهگیری از حقوق طبیعی انسان هیچ حدی ندارد مگر آن حدودی که به دیگر اعضای جامعه اطمینان میدهد که لذت برخورداری از حقوق یکسان را پیدا خواهند کرد. این حدود تنها به دست قانون مشخص میشود.و غیره
👁🗨بندهای بسیار دیگر هم دارد که همگی لیبرالی و ملهم از روشنگری و رنسانس هستند و همان بند اول منشور حقوق انقلاب فرانسه است که مورد مخالفت نیچه قرار می گیرد.
آنهم با ارائه دلیل مغلطه،زیرا دانش حقوقی کافی نداشته که مفروض حقوق پایه اولیه یکسان هرگز منجر به برابری و گله واری افراد نمی شود و برعکس ضامن ایجاد نابرابری کلی و تفاوت و تمایز همه با هم نیز هست.
پس نیچه به طور مطلق با اعلامیه حقوق بشر مخالف و دشمن است و از آن هم نام برده و می دانسته منشا آن از کجاست همینطور مارکس این متن حقوقی را با ایده کذب "بورژوایی بودن" رد کرده است. ادعای حواریون او در نبود چنین حقوقی در قرن 19 اشتباه و جهالتی نابخشودنی است.
@cafe_andishe95
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
ابراهیم رئیسی یک جنایتکار علیه بشریت و یکی از بیرحمترین و بدنامترین سرکردگان رژیم جمهوری اسلامی بود. او از همان نخستین سالهای روی کار آمدن این رژیم، در کسب و کار مرگ و اعدام و جنایت بود، و دستانش آغشته به خون هزاران هزار ایرانی. بیجهت نیست که ملت ایران و بهویژه خانوادههای قربانیان رئیسی، امروز از مرگ وی شادمانند و شاید تنها افسوسشان این است که او سقوط جمهوری اسلامی را ندید و برای جرم و جنایتهایش محاکمه نشد.
ملت آگاه ایران در عین حال، به خوبی میداند که رئیسی، جلاد خمینی و خامنهای، و کارگزار آنها در سرکوب و فساد و ترور بود و سیاستهای رژیم در عرصه داخلی و خارجی با مرگ او تغییر نخواهد کرد. از هماکنون میتوان انتظار داشت که جایگزین رئیسی که از دل یک سیرک انتخاباتی دیگر بیرون خواهد آمد نیز همچون او فردی فاسد و جنایتکار خواهد بود. ملت ما اما به کمتر از نابودی جمهوری اسلامیِ که ایران را اشغال کرده، راضی نخواهد شد و با قدرت و همبستگی افزونتر به مبارزه با رژیمی که هر روز ضعف و چنددستگیش آشکارتر میشود، ادامه خواهد داد.
به یاد و نام تکتک قربانیان ابراهیم رئیسی، تلاشهای خود را برای آزادی و بازپسگیری میهنمان دوچندان میکنیم که جهان نیز بدون جمهوری اسلامی و سرکردگان جنایتکارش جای بهتری برای زندگی خواهد بود.
@OfficialRezaPahlavi
ملت آگاه ایران در عین حال، به خوبی میداند که رئیسی، جلاد خمینی و خامنهای، و کارگزار آنها در سرکوب و فساد و ترور بود و سیاستهای رژیم در عرصه داخلی و خارجی با مرگ او تغییر نخواهد کرد. از هماکنون میتوان انتظار داشت که جایگزین رئیسی که از دل یک سیرک انتخاباتی دیگر بیرون خواهد آمد نیز همچون او فردی فاسد و جنایتکار خواهد بود. ملت ما اما به کمتر از نابودی جمهوری اسلامیِ که ایران را اشغال کرده، راضی نخواهد شد و با قدرت و همبستگی افزونتر به مبارزه با رژیمی که هر روز ضعف و چنددستگیش آشکارتر میشود، ادامه خواهد داد.
به یاد و نام تکتک قربانیان ابراهیم رئیسی، تلاشهای خود را برای آزادی و بازپسگیری میهنمان دوچندان میکنیم که جهان نیز بدون جمهوری اسلامی و سرکردگان جنایتکارش جای بهتری برای زندگی خواهد بود.
@OfficialRezaPahlavi
⚫️اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت میکنم
بعد از ترور ناصرالدین شاه، امین السلطان تلاش بسیاری کرد تا خبر این ترور پخش نشود و تهران آرام بماند؛ نقل است وی به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و جسم بیجان او را به حرکت درآورد تا برای جمعیت دست تکان دهد.
با این حال شاه مضروب پس از انتقال به کاخ گلستان چندان زنده نمیماند و تلاش اطبا برای نجات او بی نتیجه میماند. گفته میشود کلمات آخر وی پیش از مرگ این بود
«اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت میکنم»
تاریخ ما
@cafe_andishe95
بعد از ترور ناصرالدین شاه، امین السلطان تلاش بسیاری کرد تا خبر این ترور پخش نشود و تهران آرام بماند؛ نقل است وی به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و جسم بیجان او را به حرکت درآورد تا برای جمعیت دست تکان دهد.
با این حال شاه مضروب پس از انتقال به کاخ گلستان چندان زنده نمیماند و تلاش اطبا برای نجات او بی نتیجه میماند. گفته میشود کلمات آخر وی پیش از مرگ این بود
«اگر زنده بمانم جور دیگری بر شما حکومت میکنم»
تاریخ ما
@cafe_andishe95
📖📄ویلیام شایرر نویسندۀ کتاب «ظهور و سقوط رایش سوم» نوشت:
«هنگامی که انسان عقاید هگل را میخواند میفهمد که هیتلر تا چه حد از او الهام گرفته است»!
«جنگ پالایشگر بزرگی است و سلامت اخلاقی ملتی را که بر اثر یک صلح پردوام فاسد شده است تأمین میکند.
همچنان که وزش بادها مانع گندیدن دریاها میگردد.» (فردریش هگل)
@cafe_andishe95
«هنگامی که انسان عقاید هگل را میخواند میفهمد که هیتلر تا چه حد از او الهام گرفته است»!
«جنگ پالایشگر بزرگی است و سلامت اخلاقی ملتی را که بر اثر یک صلح پردوام فاسد شده است تأمین میکند.
همچنان که وزش بادها مانع گندیدن دریاها میگردد.» (فردریش هگل)
@cafe_andishe95
🧮جهالت تاریخی کارل مارکس در باب حقوق بشر
در کتاب مدرنیته دموکراسی روشنفکری توضیح داده شده است:
🖋ولتر، عشق به آزادی
ولتر در لغت نامه ی فلسفی خود، آزادی را «شناخت حقوق بشر» معرفی می کند؛ شناختی که به گفته ی او، «دفاع از این حقوق» را به همراه دارد. او همچنین در قسمت دیگری از لغت نامه ی فلسفی، بار دیگر به مسأله ی حقوق بشر می پردازد، ولی این بار از آن بـه عنـوان حقوق طبیعی یاد می کند: «به طور کلی، این حق طبیعی ماست که هم زمان از قلم و زبان خود به قیمت جان خویش استفاده کنیم.» ایــن گفته ی ولتر مواد ۱۰ و ۱۱ اعلامیه ی ۱۷۸۹ را تشکیل می دهد. در ماده ی ۱۰ به صراحت آمده است که «هیچ کس نباید بر عقاید خود (حتی عقاید مذهبی) ترس به دل راه دهد... در حالی که ماده ی ۱۱ از رابطه ی آزاد بین افکار و عقاید به عنوان با ارزش ترین حقوق بشر» نام می برد. همان طور که می بینیم، ولتر نیز همچون هم عصران خود، در نشر فکر حقوق بشر و فراهم آوردن شرایط مناسب برای ایجاد و رشد آن به صورت نهادی حقوقی نقش مهمی را ایفا کرده است؛ هر چند مقایسه ی گفتار ولتر با اعلامیه الزاماً دلالت بر تطابق کامل تفکر او با کلیه ی ارزشهای حقوقی - سیاسی این اعلامیه نمی کند. خصوصاً که ولتر، در بسیاری از موارد، نظری نه مخالف، بـل کـه مـتـفـاوت بـا ایــن اعلامیه دارد. شاید دلیل وجود این نظر، در بدبینی عملی ای باشد که بسیاری از متفکران عصر روشنگری در کنار خوش بینی نظری خود از آن برخوردار بودند. برای مثال، زمانی که ولتر از مفهوم «برابری» سخن به میان می آورد آن را هم زمان طبیعی ترین و موهوم ترین امر» می نامد. بی شک اشاره ی کوتاه اعلامیه ی ۱۷۸۹ به مسأله ی «برابری» نیز در راستای ذهنیت ولتر قرار می گیرد؛
خصوصاً که به احتمال قوی همان طور که مارکس نیز در مسأله ی یهود بدان اشاره می کند منظور از «برابری» در اعلامیه ی ۱۷۸۹ «برابری» «آزادی» است. یعنی به عبارت دیگر، برابری در مقابل قانونی که حدود آزادی فرد را تعیین میکند لذا از آنجا که مارکس حقوق بشر ۱۷۸۹ را به مثابه ی حقوق انسان بورژوا و خودخواهی تفسیر می کند که از اجتماع جداست، بنابراین از نظر او اعلامیه ی ۱۷۸۹ توهمی بیش نیست.
📍بدیهی است که مارکس با این تفسیر، آرمان جهانی حقوق بشر را که نویسندگان اعلامیه ی ۱۷۸۹ در سر می پروراندند، در قالب خصوصیتی جزئی و انفرادی، از بین می برد. به کلام ،دیگر، او کلیت حقوق طبیعی بشر را به جزئیت حقوق خاص یک فرد اجتماعی تقلیل می دهد. چرا؟ به این دلیل که وی اسیر ایدئولوژی ای است که مانع بصیرت او در مقابل مسأله ی حقوق بشر می شود.
🔻بدین گونه، او امــور حقوقی را تبدیل به عناصر نظام ایدئولوژیکی ای می کند که در جوهر دارای مفهومی غیر حقوقی است. یعنی به قول کلود لوفور، در ازای «طرد تفسیر بورژوایی ،قانون بعد قانون في حد ذاته را از بین میبرد».
📐نفى بعد قانون في حد ذاته، توسط مارکس، به معنای نفی انسان في حد ذاته است. و نفی انسان في حد ذاته، نفی جوهر انسانی است که مبنای ارزشهای حقوقی خود قرار می گیرد. به عبارت دیگر، مارکس با طرد حقوق بشر به عنوان «توهمی سیاسی»، در مخالفت مستقیم با مکتب اصالت بشر حقوقی قرار می گیرد. این مخالفت در راستای نظریه ی «تزویر عقل تاریخی است که عملکرد ضروری آن در تاریخ به صورت بینشی معادی از رهایی کلی بشر سه می شود. نقد حقوق بشر به منزله ی «توهم سیاسی» توسط مارکس، در چارچوب این بینش قرار می گیرد.
طبیعی است که استبداد متافیزیکی عقل تاریخی، موجب نفی ارزش فردی انسان در مقام فاعل حقوقی می شود. زیرا که منطق درونی فرآیند رهایی بشری را به عنوان فاعل مطلق تاریخ معرفی می کند. به کلام دیگر مدل هستی شناسی مارکس، که به دنبال هگل واقعیت را تماماً عقلانی اعلام میدارد آزادی عملی فاعل اجتماعی را در فرآیند تاریخی ای برد می کند که به طور عقلانی سامان یافته و غایت آن از پیش تعیین شده است. یکسانی عقل با واقعیت به معنای تعیین پذیری پیشینی زمان آینده به واسطه ی گذشته ی تاریخی ای است که دارای سلسله مراتبی عقلانی است. در این صورت تزویر عقل تاریخی رابطه ی بین دو سوژه ی اجتماعی را از پیش تعیین می کنند. بدین ترتیب هر گونه تلاش برای ایجاد احکام اخلاقی و حقوقی بی فایده به نظر می رسد. چرا که در دورنمای اصالت عقل تاریخی، طرح مسأله ی خودمختاری»، یعنی جست وجوی طریقه ی عملی ای که دارای ارزشی کلی باشد. اقدامی است که در تضاد مستقیم با ماهیت این عقل قرار می گیرد.
@cafe_andishe95
در کتاب مدرنیته دموکراسی روشنفکری توضیح داده شده است:
🖋ولتر، عشق به آزادی
ولتر در لغت نامه ی فلسفی خود، آزادی را «شناخت حقوق بشر» معرفی می کند؛ شناختی که به گفته ی او، «دفاع از این حقوق» را به همراه دارد. او همچنین در قسمت دیگری از لغت نامه ی فلسفی، بار دیگر به مسأله ی حقوق بشر می پردازد، ولی این بار از آن بـه عنـوان حقوق طبیعی یاد می کند: «به طور کلی، این حق طبیعی ماست که هم زمان از قلم و زبان خود به قیمت جان خویش استفاده کنیم.» ایــن گفته ی ولتر مواد ۱۰ و ۱۱ اعلامیه ی ۱۷۸۹ را تشکیل می دهد. در ماده ی ۱۰ به صراحت آمده است که «هیچ کس نباید بر عقاید خود (حتی عقاید مذهبی) ترس به دل راه دهد... در حالی که ماده ی ۱۱ از رابطه ی آزاد بین افکار و عقاید به عنوان با ارزش ترین حقوق بشر» نام می برد. همان طور که می بینیم، ولتر نیز همچون هم عصران خود، در نشر فکر حقوق بشر و فراهم آوردن شرایط مناسب برای ایجاد و رشد آن به صورت نهادی حقوقی نقش مهمی را ایفا کرده است؛ هر چند مقایسه ی گفتار ولتر با اعلامیه الزاماً دلالت بر تطابق کامل تفکر او با کلیه ی ارزشهای حقوقی - سیاسی این اعلامیه نمی کند. خصوصاً که ولتر، در بسیاری از موارد، نظری نه مخالف، بـل کـه مـتـفـاوت بـا ایــن اعلامیه دارد. شاید دلیل وجود این نظر، در بدبینی عملی ای باشد که بسیاری از متفکران عصر روشنگری در کنار خوش بینی نظری خود از آن برخوردار بودند. برای مثال، زمانی که ولتر از مفهوم «برابری» سخن به میان می آورد آن را هم زمان طبیعی ترین و موهوم ترین امر» می نامد. بی شک اشاره ی کوتاه اعلامیه ی ۱۷۸۹ به مسأله ی «برابری» نیز در راستای ذهنیت ولتر قرار می گیرد؛
خصوصاً که به احتمال قوی همان طور که مارکس نیز در مسأله ی یهود بدان اشاره می کند منظور از «برابری» در اعلامیه ی ۱۷۸۹ «برابری» «آزادی» است. یعنی به عبارت دیگر، برابری در مقابل قانونی که حدود آزادی فرد را تعیین میکند لذا از آنجا که مارکس حقوق بشر ۱۷۸۹ را به مثابه ی حقوق انسان بورژوا و خودخواهی تفسیر می کند که از اجتماع جداست، بنابراین از نظر او اعلامیه ی ۱۷۸۹ توهمی بیش نیست.
📍بدیهی است که مارکس با این تفسیر، آرمان جهانی حقوق بشر را که نویسندگان اعلامیه ی ۱۷۸۹ در سر می پروراندند، در قالب خصوصیتی جزئی و انفرادی، از بین می برد. به کلام ،دیگر، او کلیت حقوق طبیعی بشر را به جزئیت حقوق خاص یک فرد اجتماعی تقلیل می دهد. چرا؟ به این دلیل که وی اسیر ایدئولوژی ای است که مانع بصیرت او در مقابل مسأله ی حقوق بشر می شود.
🔻بدین گونه، او امــور حقوقی را تبدیل به عناصر نظام ایدئولوژیکی ای می کند که در جوهر دارای مفهومی غیر حقوقی است. یعنی به قول کلود لوفور، در ازای «طرد تفسیر بورژوایی ،قانون بعد قانون في حد ذاته را از بین میبرد».
📐نفى بعد قانون في حد ذاته، توسط مارکس، به معنای نفی انسان في حد ذاته است. و نفی انسان في حد ذاته، نفی جوهر انسانی است که مبنای ارزشهای حقوقی خود قرار می گیرد. به عبارت دیگر، مارکس با طرد حقوق بشر به عنوان «توهمی سیاسی»، در مخالفت مستقیم با مکتب اصالت بشر حقوقی قرار می گیرد. این مخالفت در راستای نظریه ی «تزویر عقل تاریخی است که عملکرد ضروری آن در تاریخ به صورت بینشی معادی از رهایی کلی بشر سه می شود. نقد حقوق بشر به منزله ی «توهم سیاسی» توسط مارکس، در چارچوب این بینش قرار می گیرد.
طبیعی است که استبداد متافیزیکی عقل تاریخی، موجب نفی ارزش فردی انسان در مقام فاعل حقوقی می شود. زیرا که منطق درونی فرآیند رهایی بشری را به عنوان فاعل مطلق تاریخ معرفی می کند. به کلام دیگر مدل هستی شناسی مارکس، که به دنبال هگل واقعیت را تماماً عقلانی اعلام میدارد آزادی عملی فاعل اجتماعی را در فرآیند تاریخی ای برد می کند که به طور عقلانی سامان یافته و غایت آن از پیش تعیین شده است. یکسانی عقل با واقعیت به معنای تعیین پذیری پیشینی زمان آینده به واسطه ی گذشته ی تاریخی ای است که دارای سلسله مراتبی عقلانی است. در این صورت تزویر عقل تاریخی رابطه ی بین دو سوژه ی اجتماعی را از پیش تعیین می کنند. بدین ترتیب هر گونه تلاش برای ایجاد احکام اخلاقی و حقوقی بی فایده به نظر می رسد. چرا که در دورنمای اصالت عقل تاریخی، طرح مسأله ی خودمختاری»، یعنی جست وجوی طریقه ی عملی ای که دارای ارزشی کلی باشد. اقدامی است که در تضاد مستقیم با ماهیت این عقل قرار می گیرد.
@cafe_andishe95
🔺ادامه)
بنابراین، تعجب آور نیست اگر می بینیم که گفتمان حقوق بشر که آزادی عملی انسان را در ارتباط با قوانین طبعیبی (که سرچشمه یخود را فراسوی حقوق مدنی در فطرت انسان می یابد) در نظر میگیرد با منطق عقل تاریخی که ریشه ی نهادی خود را نه در عقل محض عملی، بلکه در عقلی که تسلط خود بر واقعیت را با شناخت تام آن اعلام میدارد، در تعارض باشد. فلسفه ی حقوق بشر تفکری تاریخی گر نیست. زیرا که شرط وجودی خود را در بازگشت انسان به فطرت خویش می یابد. در حالی که تفکر تاریخی گر، عقل تاریخی را جای گزین هستی فردی انسان می کند.
بدین گونه، عقل تاریخی شناخت خود از واقعیت را در تاریخ عقل به توان قدرت پایان دهنده به سیر این تاریخ معرفی می کنند.(ص19و20)
@cafe_andishe95
بنابراین، تعجب آور نیست اگر می بینیم که گفتمان حقوق بشر که آزادی عملی انسان را در ارتباط با قوانین طبعیبی (که سرچشمه یخود را فراسوی حقوق مدنی در فطرت انسان می یابد) در نظر میگیرد با منطق عقل تاریخی که ریشه ی نهادی خود را نه در عقل محض عملی، بلکه در عقلی که تسلط خود بر واقعیت را با شناخت تام آن اعلام میدارد، در تعارض باشد. فلسفه ی حقوق بشر تفکری تاریخی گر نیست. زیرا که شرط وجودی خود را در بازگشت انسان به فطرت خویش می یابد. در حالی که تفکر تاریخی گر، عقل تاریخی را جای گزین هستی فردی انسان می کند.
بدین گونه، عقل تاریخی شناخت خود از واقعیت را در تاریخ عقل به توان قدرت پایان دهنده به سیر این تاریخ معرفی می کنند.(ص19و20)
@cafe_andishe95
📄برگی زرین از تاریخ معاصر، دیدگاه زندهیاد احمد کسروی نسبت به رضاشاه:
پس از برافتادن رضاشاه بیشتر روزنامهها بنای بدگویی از او را گـزارده بودنـد. ديگـران هـم اگـر بدگویی نمیكردند از بیم بدنام گردیدن خاموش میایستادند. اوضاعی پدید آورده بودنـد كـه هـر كـه نیک رضاشاه میگفت، سخنان ناسزایی دربارهاش گفته میشد. این تنها پرچم، روزنامهای كـه در آن سالها کسروی بیرون میداد، بود که بیباکانه یاد کارهای نیک رضاشاه را کرد و به خوانندگان گفت: «...مردم دربارهی او [رضاشاه] از حقیقت بسیار دورند و نیکیها و بدیهای او را نمیدانند. زيـرا آنچـه در زمان خودش بود، هر کاری میکرد و چه در روزنامهها و چه در مجلس شـورا و چـه در جاهـای ديگـر مورد ستایش میگرید و کسی زبان به خُردهگیری نمیتوانست گشود و آنچه اکنون است بیانصـافانه از نیکی او نیز چشمپوشی مینمایند و پیاپی به شکایت و بدگویی میپردازند. بخصوص کسانی که در زمان او به زندان افتاده یا آسیب دیگری دیدهاند که خودداری نمیتوانند و از شکایت باز بازنمیایستند.
ولی ما آرزومندیم این کسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و دربارهی شاه گذشته چنانکه بدیها را بهدیده بگیرند از نیکیها هم چشم نپوشند. نویسنده[احمد کسروی] خود از کسانی هستم که از دیکتاتوری رضاشاه آسیب دیدهام. آشنایانم داستان بیرون آمدن مرا از عدلیه میدانند و جز خدا کسی نمیداند که آن داستان چه زیانهایی را به زندگانی من زد. گذشته از آنکه در زمان سرشهربانی[فرمانده پلیس] بودن آيرُم در نتیجهی یک بدگمانی بیجا، نُه روز مرا در شهربانی نگه داشـتند و همـهی كتابهـا و نوشتههایم را به ادارهی آگاهی آورده و صفحه به صفحه جستجو کردند که بسیاری از آنها از ميـان رفـت.[از جملـه دو جلد از دفتر روزگاران]
با این حال من بخود حق نمیدهم در گفتگو از کارهای رضاشـاه بـه این رنجـش و آزردگی دخالـت دهم.» (پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
📌«ما در زمان آن شاه به ستایش نپرداختهایم چرا که آن روز گمان چاپلوسی میرفت. ولی امروز نباید از حقایق پشتیبانی ننماییم. رضاشاه به این کشور نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را به احترام کنند».
(پرچم روزانه شمارهی 191)رامین کتاب
@cafe_andishe95
پس از برافتادن رضاشاه بیشتر روزنامهها بنای بدگویی از او را گـزارده بودنـد. ديگـران هـم اگـر بدگویی نمیكردند از بیم بدنام گردیدن خاموش میایستادند. اوضاعی پدید آورده بودنـد كـه هـر كـه نیک رضاشاه میگفت، سخنان ناسزایی دربارهاش گفته میشد. این تنها پرچم، روزنامهای كـه در آن سالها کسروی بیرون میداد، بود که بیباکانه یاد کارهای نیک رضاشاه را کرد و به خوانندگان گفت: «...مردم دربارهی او [رضاشاه] از حقیقت بسیار دورند و نیکیها و بدیهای او را نمیدانند. زيـرا آنچـه در زمان خودش بود، هر کاری میکرد و چه در روزنامهها و چه در مجلس شـورا و چـه در جاهـای ديگـر مورد ستایش میگرید و کسی زبان به خُردهگیری نمیتوانست گشود و آنچه اکنون است بیانصـافانه از نیکی او نیز چشمپوشی مینمایند و پیاپی به شکایت و بدگویی میپردازند. بخصوص کسانی که در زمان او به زندان افتاده یا آسیب دیگری دیدهاند که خودداری نمیتوانند و از شکایت باز بازنمیایستند.
ولی ما آرزومندیم این کسان رنجش و احساسات خود را در موضوع دخالت ندهند و دربارهی شاه گذشته چنانکه بدیها را بهدیده بگیرند از نیکیها هم چشم نپوشند. نویسنده[احمد کسروی] خود از کسانی هستم که از دیکتاتوری رضاشاه آسیب دیدهام. آشنایانم داستان بیرون آمدن مرا از عدلیه میدانند و جز خدا کسی نمیداند که آن داستان چه زیانهایی را به زندگانی من زد. گذشته از آنکه در زمان سرشهربانی[فرمانده پلیس] بودن آيرُم در نتیجهی یک بدگمانی بیجا، نُه روز مرا در شهربانی نگه داشـتند و همـهی كتابهـا و نوشتههایم را به ادارهی آگاهی آورده و صفحه به صفحه جستجو کردند که بسیاری از آنها از ميـان رفـت.[از جملـه دو جلد از دفتر روزگاران]
با این حال من بخود حق نمیدهم در گفتگو از کارهای رضاشـاه بـه این رنجـش و آزردگی دخالـت دهم.» (پرچم روزانه شمارههای 129 و 130)
📌«ما در زمان آن شاه به ستایش نپرداختهایم چرا که آن روز گمان چاپلوسی میرفت. ولی امروز نباید از حقایق پشتیبانی ننماییم. رضاشاه به این کشور نیکیها کرده و باید ایرانیان از او قدردانی نمایند و یادش را به احترام کنند».
(پرچم روزانه شمارهی 191)رامین کتاب
@cafe_andishe95