Forwarded from مرتضی مردیها
Forwarded from مرتضی مردیها
🖌 آنچه بر ایران و ایرانیان در این نزدیک نیمقرن رفت، محصول مشترک ایدئولوژی چپِ آیینلعاب و سنخِ برخی شخصیتها بود؛ باری نقش حوادث را هم در این ماجرا نمیتوان دستکم گرفت. با توجه به اینکه عموم گروهها و گرایشهایی که هستۀ سخت اولیۀ تئوری و عمل ۵۷ بودند، ظرف یکی دو سال فراری و زندانی و اعدام یا لااقل گوشهنشین شدند، چهچیز مددکار این شد که طرز تفکر آنها ادامه یافته و مبارزه با مردم و با امریکا مهمترین وظيفه حکومت شود و دیکتاتوری پرولتاریا چنان پایههای محکمی بیابد؟ پاسخ من به این سوال دو کلمه است: جنگ و ترور.
با وجود تمامی آنچه گفتیم، در یکی دوسال پس از ۵۷، فضای اجتماعی و سیاسی یکدست نبود و چپها، و چپهای آیینی، ملیگراها ... ناگزیر بودند حداقلی از حضور رقیب را تحمل کنند. گرچه از همان ابتدا در مجلس قانون اساسی، از یکسو برخی گروهها و نامزدها را قیچی کردند و از سوی دیگر در فضای داخل مجلس، از مخالفان و منتقدان جرئتستانی شد، و چنان کردند که حتی روحانیت سنتی مخالف ولایت سیاسی جرات نکنند نظری جدی در این زمینهها ابراز کنند، باز هم بهنظر میرسید، بهرغم این فضا، امکانی برای قلع و قمع و کفتراشی فضای سیاسی از هرگونه انتقاد و اعتراض فراهم نبود. تا اینکه جنگ آغاز شد.
در اینکه بعضی گفتهاند جنگ را ایران آغاز کرد، به این معنا که با تحریک مردم کشورهای همسایه به انقلاب و با صدور یک تفکر انقلابی، حکومتهای عرب منطقه را ترساند، بحثی نیست، باری، باتوجه به آنچه ما از حکومت سابق عراق میدانیم، طمع آنها به آب و خاک ایران و ادعای بر آن موضوعی بود که به سالها پیش از ۵۷ بازمیگشت. برای صدام، وقوع انقلاب در ایران و فروپاشی ارتش و ضعف مدیریت و سستی همبستگی ملی یک موقعیت استثنایی بود، تا با حمله، حسرتهای آماسکردهاش را التیام دهد. بیدلیل نبود که کودتای نوژه به وسیلۀ عوامل نفوذی عراق در دمودستگاه بختیار کشف شد و از آنجا به دولت عراق و غیرمستقیم به گوش حکومت ایران رسانده و خنثی شد؛ خنثی شدنی که نهفقط امکان بازگشت یک نظم و امنیت را (که مطلوب عراق نبود) از بین برد، بلکه با اعدام جمعی از ارتشیان همراه بود که عراق را باز هم به هدف خود که یک ایران پاشیده و یک ارتش ناتوان بود نزدیک میکرد.
عراق حمله کرد و پیشبینیاش هم درست بود. ارتش (بهویژه نیروی زمینی)، بر اثر بدبینی و بیاعتنایی به آن، چنان آشفته و ناکارآمد شده و مدیریت عمومی مملکت چنان ازهمگسیخته بود که تقریباً مانع جدی مقابل هجوم عراق وجود نداشت. باری، یک اتفاق مهم افتاد و آن اینکه جمع کثیری از مردم ایران که گرایشهای فکری و سیاسی متنوعی داشتند و بعید بود بشود بهضرب زور همۀ آنها را مطیع کرد، متوجه خطری شدند که تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد. چنین شد که به یکباره موج عظیمی از مردم (مردمی که، برخلاف تبلیغات، از حیث تنوع، کمابیش، شبیه همین مردم اکنون بودند، بعضی انقلابی، بعضی آیینی، بعضی ملی، بعضی شاهدوست، بعضی غربگرا، بعضی ضدعرب، ...)، دست از موضعگیری سیاسی و مبارزه جناحی برداشتند و اراده و انرژی خود را معطوف به جبهه و جنگ کردند.
تقریباً به موازات جنگ، ترورها شروع شد، که کشتگان آن اغلب متعلق به یک گرایش سیاسی خاص بودند. تشییع این کشتگان لابلای تشییع کشتگان جبهه، زمینهای شد تا گشتگان جنگ هم به همراه کشتگان ترورها، به ستون بستانکارِ آن گروه سیاسی ثبت شود. کشتگان جبهه از مردم بودند، با تمامی گستردگی آن، ولی نهاد خاصی برای تمامی کشتگان، به عنوان اعضای خود، عکس و اعلامیه پخش میکرد، و به تدریج نوعی تبلیغات حکومتی شکل گرفت که مطابق آن یکسو تروریستها و عراق و ضدانقلاب بود و سوی دیگر حکومت و شهدا. به این شکل بود که تحت فشار فضای روانی جنگ و شهادت، هرگونه امکانی برای نقد حکومت از بین رفت؛ چندانکه انتقاد همان و سنگسار تبلیغاتی شدن که ستون پنجم دشمن است و حرفهای «منافقین» را میزند همان، و این حتی در خود جبههها هم بود و کسانی که کمترین انتقادی داشتند، بهرغم رشادت، مجبور به انزوا میشدند.
(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
با وجود تمامی آنچه گفتیم، در یکی دوسال پس از ۵۷، فضای اجتماعی و سیاسی یکدست نبود و چپها، و چپهای آیینی، ملیگراها ... ناگزیر بودند حداقلی از حضور رقیب را تحمل کنند. گرچه از همان ابتدا در مجلس قانون اساسی، از یکسو برخی گروهها و نامزدها را قیچی کردند و از سوی دیگر در فضای داخل مجلس، از مخالفان و منتقدان جرئتستانی شد، و چنان کردند که حتی روحانیت سنتی مخالف ولایت سیاسی جرات نکنند نظری جدی در این زمینهها ابراز کنند، باز هم بهنظر میرسید، بهرغم این فضا، امکانی برای قلع و قمع و کفتراشی فضای سیاسی از هرگونه انتقاد و اعتراض فراهم نبود. تا اینکه جنگ آغاز شد.
در اینکه بعضی گفتهاند جنگ را ایران آغاز کرد، به این معنا که با تحریک مردم کشورهای همسایه به انقلاب و با صدور یک تفکر انقلابی، حکومتهای عرب منطقه را ترساند، بحثی نیست، باری، باتوجه به آنچه ما از حکومت سابق عراق میدانیم، طمع آنها به آب و خاک ایران و ادعای بر آن موضوعی بود که به سالها پیش از ۵۷ بازمیگشت. برای صدام، وقوع انقلاب در ایران و فروپاشی ارتش و ضعف مدیریت و سستی همبستگی ملی یک موقعیت استثنایی بود، تا با حمله، حسرتهای آماسکردهاش را التیام دهد. بیدلیل نبود که کودتای نوژه به وسیلۀ عوامل نفوذی عراق در دمودستگاه بختیار کشف شد و از آنجا به دولت عراق و غیرمستقیم به گوش حکومت ایران رسانده و خنثی شد؛ خنثی شدنی که نهفقط امکان بازگشت یک نظم و امنیت را (که مطلوب عراق نبود) از بین برد، بلکه با اعدام جمعی از ارتشیان همراه بود که عراق را باز هم به هدف خود که یک ایران پاشیده و یک ارتش ناتوان بود نزدیک میکرد.
عراق حمله کرد و پیشبینیاش هم درست بود. ارتش (بهویژه نیروی زمینی)، بر اثر بدبینی و بیاعتنایی به آن، چنان آشفته و ناکارآمد شده و مدیریت عمومی مملکت چنان ازهمگسیخته بود که تقریباً مانع جدی مقابل هجوم عراق وجود نداشت. باری، یک اتفاق مهم افتاد و آن اینکه جمع کثیری از مردم ایران که گرایشهای فکری و سیاسی متنوعی داشتند و بعید بود بشود بهضرب زور همۀ آنها را مطیع کرد، متوجه خطری شدند که تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد. چنین شد که به یکباره موج عظیمی از مردم (مردمی که، برخلاف تبلیغات، از حیث تنوع، کمابیش، شبیه همین مردم اکنون بودند، بعضی انقلابی، بعضی آیینی، بعضی ملی، بعضی شاهدوست، بعضی غربگرا، بعضی ضدعرب، ...)، دست از موضعگیری سیاسی و مبارزه جناحی برداشتند و اراده و انرژی خود را معطوف به جبهه و جنگ کردند.
تقریباً به موازات جنگ، ترورها شروع شد، که کشتگان آن اغلب متعلق به یک گرایش سیاسی خاص بودند. تشییع این کشتگان لابلای تشییع کشتگان جبهه، زمینهای شد تا گشتگان جنگ هم به همراه کشتگان ترورها، به ستون بستانکارِ آن گروه سیاسی ثبت شود. کشتگان جبهه از مردم بودند، با تمامی گستردگی آن، ولی نهاد خاصی برای تمامی کشتگان، به عنوان اعضای خود، عکس و اعلامیه پخش میکرد، و به تدریج نوعی تبلیغات حکومتی شکل گرفت که مطابق آن یکسو تروریستها و عراق و ضدانقلاب بود و سوی دیگر حکومت و شهدا. به این شکل بود که تحت فشار فضای روانی جنگ و شهادت، هرگونه امکانی برای نقد حکومت از بین رفت؛ چندانکه انتقاد همان و سنگسار تبلیغاتی شدن که ستون پنجم دشمن است و حرفهای «منافقین» را میزند همان، و این حتی در خود جبههها هم بود و کسانی که کمترین انتقادی داشتند، بهرغم رشادت، مجبور به انزوا میشدند.
(ادامه👇🏻)
@mardihamorteza
Forwarded from مرتضی مردیها
(ادامه☝️🏻)
انتخابات هم در این دوران به یک مراسم آرامِ ادای دین به حکومت و شهدا تبدیل شد و چیزی بهکلی فرمایشی، و کسی را جرات آن نبود که بگوید درست که جنگ است، ولی چگونه جنگ معادل حذف همان خردهدمکراسی شد که سال اول پس از ۵۷ بود. پایان جنگ و ارتحال میتوانست چشماندازی به برخی تغییرات باز کند، ولی خوابی بود که تعبیر نشد. علت آن باز هم جنگ!
همه آشنایانِ تاریخ میدانند که در گذشته و حال، بهویژه در ظل حکومتهای خودکامه، نیروهای نظامی و علیالخصوص فرماندهان، پس از پایان جنگ به معضلی بزرگ بدل میشوند. کسانی که در زمان جنگ گاهی لولهنگشان از یک وزیر بیشتر آب میگرفته است، پس از جنگ به یک بیکاره، به یک آدم عادی یا حداکثر یک کارمند بدون مشغولیت تبدیل میشوند. معلوم است فرماندهی که هزاران نفر به فرمان او به حرکت درمیآمدهاند دشوار میتواند چنین وضعیتی را تحمل کند. برای حل این مشکل، بخشی از مدیریت کلان کشور به این سمت رفت که، چنانکه بزرگ آنان گفته بود، «اسلحه را از آنان بگیرند و به جایش بیل به دستشان بدهند» (کنایه از سازندگی)، اما بخش دیگری از قدرت چنان دید که در اینصورت سر او بیکلاه میماند، لذا شروع کرد به صحبت از دشمن و تهدید آن تا به کمک این بشود ازجنگبرگشتهها را همچنان مسلح و در صحنه نگاه داشت، تا جایگزین حمایت مردمی شود که رو به پایان داشت.
توجیه وجود دشمن و دشمنی به بحثهای گذشتۀ ما ربط وثیقی دارد: دشمن عبارت بود از امریکا. اینکه برای چین و برای شوروی امریکا دشمن باشد معلوم بود، ولی برای حکومت ایران چطور؟ ممکن است بگویید رگ و ریشههای همان اندیشهای که ۵۷ ضدامپریالیست از آن برخاست. پاسخم این است که آری و نه. آری، از این جهت که بله، کماکان همان تفکری که اوجش را در اعلامیههای اشغالگران سفارت دیدیم، بر کشور حاکم بود. و نه، از این جهت که در دهۀ دوم پس از ۵۷، رگههای ایدئولوژیک حکومت کمرنگتر شد، چه وجه مارکسیستی چه وجه آیینی. باری، برای نگه داشتن ازجنگبرگشتهها در صحنه و انگیزه دادن به آنها و استفاده از آنها، همچون تنها ابزار بقا، چه دشمنی بهتر از امریکا؛ که گوشها به شنیدن مرگ بر آن عادت کرده بود.
در اوایل جنگ، متأثر از همان تفکر لنینی، که منشأ تمام مشکلات عالم امپریالیسم غرب است، در تبلیغات اینطور شعار داده شد که این جنگ را هم امریکا علیه ایران به راه انداخته است. این حرف همانقدر فاقد دلیل و نشانه بود که کسی بگوید این جنگ را کانادا یا ژاپن علیه ما راه انداخته است. آنچه باعث میشد این خندهدار باشد و آن نه، در ابتدا همان رگۀ قوی کمونیستی ۵۷ بود. باری، در ادامه، باوجودی که هیچ چیز عراق، از اسلحه و تجهیزات تا پول و سیاست، از امریکا نمیآمد (ارتش عراق تمامأ روسی با تکملهای فرانسوی بود) و حتی امریکا در سال ۶۵ با ارسال محمولههای نظامی مهمی چون موشک تاو به ایران و اعزام نمایندهای همراه کیک و انجیل، کوشید رابطۀ دوستی با ایران برقرار کند، باز هم طنین مرگبرامریکا، ادامه یافت؛ یک قسم یادگار کمونیستهای پنجاهوهفتی، و یک قسم هم ضرورتِ داشتنِ دشمن جهت شغلساختن برای از جنگبرگشتهها و پیشگیری از خلع سلاح آنان برای استفادههای مهم مقتضی در آینده. اینسان، مرگ بر امریکا از نو لعاب خورد و با شدت و غلظت بیشتری بوقهای تبلیغات حکومتی را پر کرد.
جنگ همچون یک بختک، یک بدشانسی بزرگ، در ابتدا، کمک کرد تا قبضه کردن قدرت، از سوی چپ آیینی، ممکن یا لااقل آسان شود و، در انتها، در دهۀ دوم، کمک کرد تا نیروی انتظامی-امنیتی بس بزرگتر و با انگیزهتر از گذشته در اختیار هستۀ سخت قدرت باشد و تمامی منافذ تنفس را یکی یکی کور کند و یک تیرانی متکی به رعبی بسازد که در تاریخ کمنظیر است.
@mardihamorteza
انتخابات هم در این دوران به یک مراسم آرامِ ادای دین به حکومت و شهدا تبدیل شد و چیزی بهکلی فرمایشی، و کسی را جرات آن نبود که بگوید درست که جنگ است، ولی چگونه جنگ معادل حذف همان خردهدمکراسی شد که سال اول پس از ۵۷ بود. پایان جنگ و ارتحال میتوانست چشماندازی به برخی تغییرات باز کند، ولی خوابی بود که تعبیر نشد. علت آن باز هم جنگ!
همه آشنایانِ تاریخ میدانند که در گذشته و حال، بهویژه در ظل حکومتهای خودکامه، نیروهای نظامی و علیالخصوص فرماندهان، پس از پایان جنگ به معضلی بزرگ بدل میشوند. کسانی که در زمان جنگ گاهی لولهنگشان از یک وزیر بیشتر آب میگرفته است، پس از جنگ به یک بیکاره، به یک آدم عادی یا حداکثر یک کارمند بدون مشغولیت تبدیل میشوند. معلوم است فرماندهی که هزاران نفر به فرمان او به حرکت درمیآمدهاند دشوار میتواند چنین وضعیتی را تحمل کند. برای حل این مشکل، بخشی از مدیریت کلان کشور به این سمت رفت که، چنانکه بزرگ آنان گفته بود، «اسلحه را از آنان بگیرند و به جایش بیل به دستشان بدهند» (کنایه از سازندگی)، اما بخش دیگری از قدرت چنان دید که در اینصورت سر او بیکلاه میماند، لذا شروع کرد به صحبت از دشمن و تهدید آن تا به کمک این بشود ازجنگبرگشتهها را همچنان مسلح و در صحنه نگاه داشت، تا جایگزین حمایت مردمی شود که رو به پایان داشت.
توجیه وجود دشمن و دشمنی به بحثهای گذشتۀ ما ربط وثیقی دارد: دشمن عبارت بود از امریکا. اینکه برای چین و برای شوروی امریکا دشمن باشد معلوم بود، ولی برای حکومت ایران چطور؟ ممکن است بگویید رگ و ریشههای همان اندیشهای که ۵۷ ضدامپریالیست از آن برخاست. پاسخم این است که آری و نه. آری، از این جهت که بله، کماکان همان تفکری که اوجش را در اعلامیههای اشغالگران سفارت دیدیم، بر کشور حاکم بود. و نه، از این جهت که در دهۀ دوم پس از ۵۷، رگههای ایدئولوژیک حکومت کمرنگتر شد، چه وجه مارکسیستی چه وجه آیینی. باری، برای نگه داشتن ازجنگبرگشتهها در صحنه و انگیزه دادن به آنها و استفاده از آنها، همچون تنها ابزار بقا، چه دشمنی بهتر از امریکا؛ که گوشها به شنیدن مرگ بر آن عادت کرده بود.
در اوایل جنگ، متأثر از همان تفکر لنینی، که منشأ تمام مشکلات عالم امپریالیسم غرب است، در تبلیغات اینطور شعار داده شد که این جنگ را هم امریکا علیه ایران به راه انداخته است. این حرف همانقدر فاقد دلیل و نشانه بود که کسی بگوید این جنگ را کانادا یا ژاپن علیه ما راه انداخته است. آنچه باعث میشد این خندهدار باشد و آن نه، در ابتدا همان رگۀ قوی کمونیستی ۵۷ بود. باری، در ادامه، باوجودی که هیچ چیز عراق، از اسلحه و تجهیزات تا پول و سیاست، از امریکا نمیآمد (ارتش عراق تمامأ روسی با تکملهای فرانسوی بود) و حتی امریکا در سال ۶۵ با ارسال محمولههای نظامی مهمی چون موشک تاو به ایران و اعزام نمایندهای همراه کیک و انجیل، کوشید رابطۀ دوستی با ایران برقرار کند، باز هم طنین مرگبرامریکا، ادامه یافت؛ یک قسم یادگار کمونیستهای پنجاهوهفتی، و یک قسم هم ضرورتِ داشتنِ دشمن جهت شغلساختن برای از جنگبرگشتهها و پیشگیری از خلع سلاح آنان برای استفادههای مهم مقتضی در آینده. اینسان، مرگ بر امریکا از نو لعاب خورد و با شدت و غلظت بیشتری بوقهای تبلیغات حکومتی را پر کرد.
جنگ همچون یک بختک، یک بدشانسی بزرگ، در ابتدا، کمک کرد تا قبضه کردن قدرت، از سوی چپ آیینی، ممکن یا لااقل آسان شود و، در انتها، در دهۀ دوم، کمک کرد تا نیروی انتظامی-امنیتی بس بزرگتر و با انگیزهتر از گذشته در اختیار هستۀ سخت قدرت باشد و تمامی منافذ تنفس را یکی یکی کور کند و یک تیرانی متکی به رعبی بسازد که در تاریخ کمنظیر است.
@mardihamorteza
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚖️حکومت قانون به صورت آگاهانه تنها در عصر آزادی تکامل یافت و یکی از بزرگترین دستاوردهای آن، نه تنها در مقام تضمین آزادی بلکه همچنین در مقام تجسم حقوقی آن است. همانطور که ایمانوئل کانت مطرح کرد (و ولتر قبل از وی با عباراتی یکسانی مکرراً اظهار نمود)، «انسان…
🏷 این که در طول تاریخ، کسانی قانون و آزادی را دو مفهوم جداییناپذیر تلقی کردهاند و کسان دیگری آنها را آشتیناپذیر دانستهاند، این موضوع را به خوبی نشان میدهد. ما با سنتی طولانی مواجهیم که از زمان یونانیان باستان و سیسرون شروع شده و پس از گذار از قرون وسطا تا لیبرالهای کلاسیکی چون جان لاک، دیوید هیوم، ایمانوئل کانت و فلاسفه اخلاق اسکاتلندی و سپس سیاستمداران مختلف آمریکایی قرنهای نوزدهم و بیستم ادامه یافته است، که بر اساس آن قانون و آزادی جدا از هم نمیتوانسته وجود داشته باشد؛ در حالی که به نظر توماس هابز، جِرِمی بنتام و بسیاری از متفکران فرانسوی و پوزیتیویستهای حقوقی مدرن، قانون ضرورتاً به معنای تجاوز به آزادی است. این تعارض آشکار بین متفکران بزرگ در مدتی به این طولانی، به معنای رسیدن آنها به نتیجهگیری های متضاد نیست، بلکه فقط بدین معناست که آنها «قانون» را در معانی متفاوتی به کار میبردند.
📚📖 قانون، قانونگذاری و آزادی جلد اول (قواعد و نظم)، فردریش فون هایک ترجمه مهشید معیری و موسی غنی نژاد
@cafe_andishe95
📚📖 قانون، قانونگذاری و آزادی جلد اول (قواعد و نظم)، فردریش فون هایک ترجمه مهشید معیری و موسی غنی نژاد
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
✳️ «با این حال، نوآوریها در نظام اقتصادی به طور معمول به این صورت اتفاق نمیافتد که ابتدا خواستههای جدید به طور خودجوش در مصرفکنندگان به وجود آیند. حضور این ارتباط را انکار نمیکنیم. با این حال، این تولیدکننده است که به طور معمول یک تغییر اقتصادی را شروع…
💠 سرمایهداری، با محترم شمردن و تشویق نوآوری کارآفرینانه، خلاقیت انسانی را در خدمت انسانیت قرار میدهد و این همان عامل گریزپاییست که مبین تفاوت آشکار میان نحوه زندگی امروز ماست با طرز زندگی نسل اندر نسل از نیاکانمان که پیش از قرن 19 میزیستهاند. نوآوریهایی که زندگی انسان را به سمت نیکوتر شدن دگرگون کردهاند نه فقط علمی و تکنولوژیک، بلکه نهادی نیز هستند. انواع نهادهای تجاری جدید داوطلبانه تلاشهای کاری انبوهی از مردم را هماهنگ میکنند. بازارها و ابزارهای مالی نوین بیوقفه و 24 ساعته پساندازها و تصمیمات سرمایهگذاری میلیاردها نفر را به یکدیگر مرتبط میسازند. شبکههای ارتباطی جدید مردم را در سرتاسر عالم به هم متصل میکنند. محصولات جدید برای راحتی، خشنودی، و آموزش ما فرصتهایی به ارمغان میآورند که حتی در خیال نسلهای پیشین نیز نمیگنجید. این تغییرات، جوامع امروزی ما را به طرقِ بیشمار و به طرز چشمگیری از جوامع پیشین بشری متفاوت و متمایز ساختهاند.
🔸سرمایه داری در ذات خود در پی خلق ارزش است ...
📚📖 اخلاق سرمایهداری، تام جی. پالمر ترجمه بردیا گرشاسبی
@cafe_andishe95
🔸سرمایه داری در ذات خود در پی خلق ارزش است ...
📚📖 اخلاق سرمایهداری، تام جی. پالمر ترجمه بردیا گرشاسبی
@cafe_andishe95
👶🏼 قتل نوزادان تقریباً در همه مناطق یونان حتی در میان آتنیهای متمدن مرسوم بود. هر زمان که پرورش فرزند با شرایط والدین دشوار میشد رها کردن کودک در چنگال گرسنگی یا در برابر حیوانات وحشی فارغ از هر سرزنشی معمول بود. ارسطو نیز در این باره آنچنان سخن میگوید که یک قاضی از حکم خود دفاع میکند و افلاطون انساندوست نیز چنین باوری دارد. با همه عشق خود به انسانیت که ظاهراً جانبخش همه آثار اوست در هیچ موردی بر چنین عملی خط بطلان نمیکشد
آمارتیا سن این مطلب را از کتاب احساسات اخلاقی آدام اسمیت نقل کرده است. امروزه دیگر این عمل بیرحمانه در میان انسانها از میان رفته است و بشر دیگر به این عمل شنیع و ظالمانه دست نمیزند. چگونه ما به سمت جامعهای کمتر ظالمانه حرکت کردهایم؟ دیگر فرزند خود را به دست گرگ نمیسپاریم. پاسخ به این سوال خاص کاوشی عمیق در تاریخ بشر میخواهد، اما بهطورکلی آمارتیا سن میخواهد با این مثال پروژه حرکت به سوی عدالت را توضیح دهد. این فرض پذیرفتنی است که اکثریت مردم متمدن یونان نسبت به این عمل احساس غیراخلاقی نداشتند و به همین علت این رفتار رایج بود و ارسطو و افلاطون هم آن را غیراخلاقی نمیدانستد، اما با وجود این در میان مردم یونان کسانی بودند که این رفتار را غیراخلاقی میدانستند.
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
Telegram
آمارتیا سن این مطلب را از کتاب احساسات اخلاقی آدام اسمیت نقل کرده است. امروزه دیگر این عمل بیرحمانه در میان انسانها از میان رفته است و بشر دیگر به این عمل شنیع و ظالمانه دست نمیزند. چگونه ما به سمت جامعهای کمتر ظالمانه حرکت کردهایم؟ دیگر فرزند خود را به دست گرگ نمیسپاریم. پاسخ به این سوال خاص کاوشی عمیق در تاریخ بشر میخواهد، اما بهطورکلی آمارتیا سن میخواهد با این مثال پروژه حرکت به سوی عدالت را توضیح دهد. این فرض پذیرفتنی است که اکثریت مردم متمدن یونان نسبت به این عمل احساس غیراخلاقی نداشتند و به همین علت این رفتار رایج بود و ارسطو و افلاطون هم آن را غیراخلاقی نمیدانستد، اما با وجود این در میان مردم یونان کسانی بودند که این رفتار را غیراخلاقی میدانستند.
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
Telegram
Telegram
attach 📎
🔎نقد آمارتیا سن به عدالت جان رالز 📝
مثال اول: فرض کنید بهترین نقاشی بشر مونالیزا است، اما شما به آن دسترسی ندارید و در برابر خود دو اثر از دو نقاش دیگر دارید (یک اثر از پیکاسو و اثر دیگری از ونگوگ) و میخواهید یکی از این دو اثر را انتخاب کنید. آیا غور کردن در مونالیزا و درک عظمت این اثر کمکی به حل مساله واقعی شما خواهد داشت؟ از نظر آمارتیا سن غور کردن در اثر داوینچی نهتنها کمکی به انتخاب واقعی ما نمیکند، بلکه میتواند برای انتخاب میان حالات ممکن گمراهکننده باشد. ما در دنیای واقعی باید از میان شقوق ممکن یکی را انتخاب کنیم. انتخاب میان عدالت کامل (Perfect Justice) و بیعدالتی نیست، بلکه ما مجبور هستیم میان وضعیتهای کمتر ظالمانه (Less Unjust) انتخاب کنیم. از میان آن وضعیتها باید یکی را انتخاب کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم، درحالی که در سنت فکری بسیاری از فیلسوفان سیاسی - که جان رالز نیز فردی از این سنت است - به دنبال طراحی جامعه آرمانی عادلانه هستند (ص: ۴۳).
2️⃣مثال دوم: وضعیتی را در نظر بگیرید که دو کودک خواهان نیلبکی هستند و شما تنها یک نیلبک دارید. یکی از این دو کودک هیچ اسباببازی ندارد و دومی اسباببازیهای دیگری هم دارد. از سوی دیگر کودک اول نمیتواند با نیلبک بنوازد اما کودک دوم هنرمند است. اگر به کودک اول نیلبک را بدهید به مساوات نزدیکتر است، اما بسیاری از افراد از موسیقی کودک دوم لذت خواهند برد و مطلوبیت کل جامعه افزایش مییابد. آیا عقلا میتوانند این مشکل را حل کنند و نیلبک را به یکی از این دو کودک بدهند؟ جان رالز تلاش دارد این توافق را ایجاد کند، اما آمارتیا سن آن را ناممکن میداند. این دو کودک هر یک برای دست یافتن به نیلبک استدلال خود را دارند. یکی میگوید محروم کردن من با احساس محرومیت همراه است و شانس نوازنده شدن یا حتی شاد بودن را از من خواهید گرفت و دیگری میگوید من جامعه را بهرهمند میکنم و مطلوبیت کل مردم افزایش مییابد. فیلسوفان مساواتگرا به نفع کودک فقیر و فیلسوفان طرفدار حداکثر شدن مطلوبیت به نفع کودک دوم رأی میدهند. توافق میان این دو کودک ممکن نیست، اما آیا سایر انسانها میتوانند به توافقی دست یابند و همگی به یک رأی در مورد توزیع نیلبک میان دو کودک توافق کنند؟ پاسخ آمارتیا سن منفی است؛ بشر نمیتواند با استدلال منطقی به درک واحدی از عدالت دست یابد. برعکس جان رالز تلاش داشت به اصولی دست یابد که همه انسانهای عقلورز بر سر آن توافق کنند (ص: ۳۹) .
پس آمارتیا سن معتقد است ایجاد توافق برای طراحی نهادهای استعلایی نه ممکن است و نه مفید، اما او علاوه بر این ایراد بزرگ دیگری هم بر اندیشه استعلایی وارد میسازد. ایراد او به دوست دیگرش توماس نیگل نقد سوم سن به اندیشه استعلاباوری را نشان میدهد:
نفی کامل موضوع «اندیشه عدالت جهانی» را در نگاه یکی از اصولگراترین، توانمندترین و انسانمدارترین فلاسفه عصر ما، دوست من توماس نیگل، در نظر بگیرید که از او بسیار آموختهام. او در مقالهای بسیار جذاب در سال ۲۰۰۵ با طرح دقیق برداشت استعلایی خود از عدالت به این نتیجه میرسد که عدالت جهانی قابل بحث نیست؛ زیرا نمیتوان به الزامات دقیق عادلانه نهادی در سطح جهان دست یافت. نیگل مینویسد به باور من مقاومت در برابر مدعای هابز در خصوص نسبت بین عدالت و حاکمیت بسیار دشوار است. چنانچه نظر هابز درست باشد اندیشه عدالت در غیاب یک دولت جهانی، پنداری بیش نخواهد بود
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
مثال اول: فرض کنید بهترین نقاشی بشر مونالیزا است، اما شما به آن دسترسی ندارید و در برابر خود دو اثر از دو نقاش دیگر دارید (یک اثر از پیکاسو و اثر دیگری از ونگوگ) و میخواهید یکی از این دو اثر را انتخاب کنید. آیا غور کردن در مونالیزا و درک عظمت این اثر کمکی به حل مساله واقعی شما خواهد داشت؟ از نظر آمارتیا سن غور کردن در اثر داوینچی نهتنها کمکی به انتخاب واقعی ما نمیکند، بلکه میتواند برای انتخاب میان حالات ممکن گمراهکننده باشد. ما در دنیای واقعی باید از میان شقوق ممکن یکی را انتخاب کنیم. انتخاب میان عدالت کامل (Perfect Justice) و بیعدالتی نیست، بلکه ما مجبور هستیم میان وضعیتهای کمتر ظالمانه (Less Unjust) انتخاب کنیم. از میان آن وضعیتها باید یکی را انتخاب کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم، درحالی که در سنت فکری بسیاری از فیلسوفان سیاسی - که جان رالز نیز فردی از این سنت است - به دنبال طراحی جامعه آرمانی عادلانه هستند (ص: ۴۳).
2️⃣مثال دوم: وضعیتی را در نظر بگیرید که دو کودک خواهان نیلبکی هستند و شما تنها یک نیلبک دارید. یکی از این دو کودک هیچ اسباببازی ندارد و دومی اسباببازیهای دیگری هم دارد. از سوی دیگر کودک اول نمیتواند با نیلبک بنوازد اما کودک دوم هنرمند است. اگر به کودک اول نیلبک را بدهید به مساوات نزدیکتر است، اما بسیاری از افراد از موسیقی کودک دوم لذت خواهند برد و مطلوبیت کل جامعه افزایش مییابد. آیا عقلا میتوانند این مشکل را حل کنند و نیلبک را به یکی از این دو کودک بدهند؟ جان رالز تلاش دارد این توافق را ایجاد کند، اما آمارتیا سن آن را ناممکن میداند. این دو کودک هر یک برای دست یافتن به نیلبک استدلال خود را دارند. یکی میگوید محروم کردن من با احساس محرومیت همراه است و شانس نوازنده شدن یا حتی شاد بودن را از من خواهید گرفت و دیگری میگوید من جامعه را بهرهمند میکنم و مطلوبیت کل مردم افزایش مییابد. فیلسوفان مساواتگرا به نفع کودک فقیر و فیلسوفان طرفدار حداکثر شدن مطلوبیت به نفع کودک دوم رأی میدهند. توافق میان این دو کودک ممکن نیست، اما آیا سایر انسانها میتوانند به توافقی دست یابند و همگی به یک رأی در مورد توزیع نیلبک میان دو کودک توافق کنند؟ پاسخ آمارتیا سن منفی است؛ بشر نمیتواند با استدلال منطقی به درک واحدی از عدالت دست یابد. برعکس جان رالز تلاش داشت به اصولی دست یابد که همه انسانهای عقلورز بر سر آن توافق کنند (ص: ۳۹) .
پس آمارتیا سن معتقد است ایجاد توافق برای طراحی نهادهای استعلایی نه ممکن است و نه مفید، اما او علاوه بر این ایراد بزرگ دیگری هم بر اندیشه استعلایی وارد میسازد. ایراد او به دوست دیگرش توماس نیگل نقد سوم سن به اندیشه استعلاباوری را نشان میدهد:
نفی کامل موضوع «اندیشه عدالت جهانی» را در نگاه یکی از اصولگراترین، توانمندترین و انسانمدارترین فلاسفه عصر ما، دوست من توماس نیگل، در نظر بگیرید که از او بسیار آموختهام. او در مقالهای بسیار جذاب در سال ۲۰۰۵ با طرح دقیق برداشت استعلایی خود از عدالت به این نتیجه میرسد که عدالت جهانی قابل بحث نیست؛ زیرا نمیتوان به الزامات دقیق عادلانه نهادی در سطح جهان دست یافت. نیگل مینویسد به باور من مقاومت در برابر مدعای هابز در خصوص نسبت بین عدالت و حاکمیت بسیار دشوار است. چنانچه نظر هابز درست باشد اندیشه عدالت در غیاب یک دولت جهانی، پنداری بیش نخواهد بود
📃نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحولخواهی-احمد میدری
@cafe_andishe95
🔮دیدگاه آرمانی و ایده های مناقشه برانگیز و حیرتسازِ اندیشه های چپ و نسبی گرایی، باعث جلب توجه به این ایده ها گردیده:
«مقایسهی عشق و دوستی، مقایسهی فلسفهی قاره ای و فلسفهی آنگلوساکسون است؛ عشق درست مثل نوشته های نیچه، هگل، شوپنهاور مارکس، سارتر...مجموعهی پیچیده ای از شور، شهوت، خشم، کینه، بلندپروازی، ایثار، سلطه، کنجکاوی، خلاقیت، عمق و ابهام است. لذت و هیجان گم شدن در هزارتوی آن به شدت اغواگر است، اما گمشدگی، ناامیدی، خود یا دگرآزاری، و خودکشی یا دیگرکشی کمینگاهی است که بر سرِ راه است، اگر اصلا راهی در کار باشد... نوشته های هیوم، میل، پوپر، جیمز، کواین و... بیش و کم سامانه ای از صراحت، آرامش، دقت، استدلال، میانهروی، تمایز و روشنی.
🧿برای همین[این ایدهها] چنگی به دل نمیزند؛ هوشربا نیست. میان بودن و نیستی بکلی سرگردان نیست. زیاد دچار «تهوع و طاعون» نمیشود... و اینها چیزهایی است که کاربست آن فلسفهی آلمانی را دود میکند و به آسمان میفرستد
📚📖فلسفه های روانگردان، دکتر مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
«مقایسهی عشق و دوستی، مقایسهی فلسفهی قاره ای و فلسفهی آنگلوساکسون است؛ عشق درست مثل نوشته های نیچه، هگل، شوپنهاور مارکس، سارتر...مجموعهی پیچیده ای از شور، شهوت، خشم، کینه، بلندپروازی، ایثار، سلطه، کنجکاوی، خلاقیت، عمق و ابهام است. لذت و هیجان گم شدن در هزارتوی آن به شدت اغواگر است، اما گمشدگی، ناامیدی، خود یا دگرآزاری، و خودکشی یا دیگرکشی کمینگاهی است که بر سرِ راه است، اگر اصلا راهی در کار باشد... نوشته های هیوم، میل، پوپر، جیمز، کواین و... بیش و کم سامانه ای از صراحت، آرامش، دقت، استدلال، میانهروی، تمایز و روشنی.
🧿برای همین[این ایدهها] چنگی به دل نمیزند؛ هوشربا نیست. میان بودن و نیستی بکلی سرگردان نیست. زیاد دچار «تهوع و طاعون» نمیشود... و اینها چیزهایی است که کاربست آن فلسفهی آلمانی را دود میکند و به آسمان میفرستد
📚📖فلسفه های روانگردان، دکتر مرتضی مردیها
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🏢در قلب دولت، اجبار است ▫️دولت یک اجتماع انسانی است که (با موفقیت) مدعی انحصار استفاده مشروع از نیروی فیزیکی در یک قلمرو معین است. ماکس وبر 🔺درحالیکه دولت اغلب به عنوان یک موجودیت خوشخیم یا خیرخواه دیده میشود، تقریباً مثل یک عمو یا یکی از والدین، ما…
وقتی با مداخله پیشنهادی دولت مواجه میشویم، اولین سوال ما باید این باشد:
🔺فقره شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک و تردید داشته باشیم.
این داشتن شک و تردید، یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
بازتوزیع به عنوان یک دلیل و زمینهساز فرعی برای اجبار
ناگزیر، همه دولتها درگیر بازتوزیع میشوند:
افزایش دادن درآمدهای مالیاتی و دادن این منابع به برخی افراد در برخی مواقع.
همه دولتها در امداد رسانی به بلایا مشارکت میکنند. پس از یک بلای طبیعی، دولت منابع خود را صرف نجات مردم و بازسازی پس از فاجعه میکند. این یک بازتوزیع است، زیرا از منابع مالیاتی برای دادن منابع به برخی افرادی که در حالتهای خاصی از طبیعت قرار دارند استفاده میشود.
همه دولتها نیز منابع را به فقیرترین افراد کشور انتقال میدهند. این نشاندهنده آمیزهای از نوعدوستی و منفعت شخصی است.
کمک به فقرا یک الزام اخلاقی است، و علاوه بر این، زمانی که فقیرترین افراد از منتهیالیه فقر و ناامیدی در امان باشند، وضعیت بهتری دارند.
یک محاسبه مهم در بازتوزیع برای رسیدگی به فقر وجود دارد.
مثلا حدود 0.1 میلیارد فقیر در هند وجود دارد، بنابراین وقتی یک دولت به آنها 100 روپیه در روز میدهد، هزینهای معادل 3.65 تریلیون روپیه در سال دارد.
مانند تمام فعالیتهای دولتی، یک چالش ظرفیت دولتی در تبدیل چنین اهدافی (امداد رسانی به بلایا یا برنامه یارانه) به عمل وجود دارد. در شناسایی 0.1 میلیارد فقیرترین مردم و تحویل دقیق 100 روپیه در روز به آنها یک چالش مدیریتی کامل وجود دارد.
پس دولت و سیاستگذاران باید حواسشان باشند که به استدلال و بهانه بازتوزیع شروع به مداخله در اقتصاد نکنند.
✍️محمدرضا فرهادی پور
@cafe_andishe95
🔺فقره شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک و تردید داشته باشیم.
این داشتن شک و تردید، یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
بازتوزیع به عنوان یک دلیل و زمینهساز فرعی برای اجبار
ناگزیر، همه دولتها درگیر بازتوزیع میشوند:
افزایش دادن درآمدهای مالیاتی و دادن این منابع به برخی افراد در برخی مواقع.
همه دولتها در امداد رسانی به بلایا مشارکت میکنند. پس از یک بلای طبیعی، دولت منابع خود را صرف نجات مردم و بازسازی پس از فاجعه میکند. این یک بازتوزیع است، زیرا از منابع مالیاتی برای دادن منابع به برخی افرادی که در حالتهای خاصی از طبیعت قرار دارند استفاده میشود.
همه دولتها نیز منابع را به فقیرترین افراد کشور انتقال میدهند. این نشاندهنده آمیزهای از نوعدوستی و منفعت شخصی است.
کمک به فقرا یک الزام اخلاقی است، و علاوه بر این، زمانی که فقیرترین افراد از منتهیالیه فقر و ناامیدی در امان باشند، وضعیت بهتری دارند.
یک محاسبه مهم در بازتوزیع برای رسیدگی به فقر وجود دارد.
مثلا حدود 0.1 میلیارد فقیر در هند وجود دارد، بنابراین وقتی یک دولت به آنها 100 روپیه در روز میدهد، هزینهای معادل 3.65 تریلیون روپیه در سال دارد.
مانند تمام فعالیتهای دولتی، یک چالش ظرفیت دولتی در تبدیل چنین اهدافی (امداد رسانی به بلایا یا برنامه یارانه) به عمل وجود دارد. در شناسایی 0.1 میلیارد فقیرترین مردم و تحویل دقیق 100 روپیه در روز به آنها یک چالش مدیریتی کامل وجود دارد.
پس دولت و سیاستگذاران باید حواسشان باشند که به استدلال و بهانه بازتوزیع شروع به مداخله در اقتصاد نکنند.
✍️محمدرضا فرهادی پور
@cafe_andishe95
🌊 انسانها هنگام فعالیت سیاسی در یک دریای بیکران و بیانتها حرکت میکنند؛ نه بندرگاهی برای پناه گرفتن هست و نه جایی برای لنگر انداختن، نه نقطهی آغازی و نه مقصد معینی. فعالیت سیاسی شناور ماندن و حفظ تعادل است؛ دریا هم دوست است و هم دشمن؛ و مهارت در دریانوردی منوط است به استفاده از منابع یک شیوهی رفتاری سنتی برای اینکه هر موقعیت ناسازگاری را به موقعیتی مساعد تبدیل کنیم.
📚📖عقلگرایی در سیاست و مقالاتی دیگر، مایکل اوکشات ترجمه مرتضی افشاری
@cafe_andishe95
📚📖عقلگرایی در سیاست و مقالاتی دیگر، مایکل اوکشات ترجمه مرتضی افشاری
@cafe_andishe95
🌀با پنج ساعت کار فیزیکی در آمریکا به شما حدودا ۱۰۰ دلار میدهند اما با پنج دقیقه نشستن مقابل تلویزیون به عنوان «کارشناس» بیش از این اندازهها میگیرید. عموم این کارشناسها هم تقریبا هیچ چیز به دانستههای شما نمیافزایند.
این پول آسان (easy money) موجب میشود گاهی در مواجهه با بسیاری از این «مبارزان نستوه» به این مثل یقین کنید که میگوید «از کجا میخوری تا بگویم که هستی».
این کارشناسان بیکار و بیتخصص و کمسواد لحاف و تشکهاشان را پشت در این استودیوها پهن کردهاند و به کمک این چهرهسازی رسانهها در فضای مجازی لاف در غریبی میزنند و مبارز میطلبند و خود را مشغول کارهای بزرگ نشان میدهند:
گوید او که روزگارم میبرند
خود ندارد روزگار سودمند
گوید از کارم بر آوردند خلق
غرق بیکاریست جانش تابه حلق
- مولانا
▪️بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
این پول آسان (easy money) موجب میشود گاهی در مواجهه با بسیاری از این «مبارزان نستوه» به این مثل یقین کنید که میگوید «از کجا میخوری تا بگویم که هستی».
این کارشناسان بیکار و بیتخصص و کمسواد لحاف و تشکهاشان را پشت در این استودیوها پهن کردهاند و به کمک این چهرهسازی رسانهها در فضای مجازی لاف در غریبی میزنند و مبارز میطلبند و خود را مشغول کارهای بزرگ نشان میدهند:
گوید او که روزگارم میبرند
خود ندارد روزگار سودمند
گوید از کارم بر آوردند خلق
غرق بیکاریست جانش تابه حلق
- مولانا
▪️بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
Forwarded from ایرانبان کُرد
🔹تفاوت های قانونی فدرالیسم و ملوک الطوایفی
در سیستم ملوک الطوایفی، شاهد خودمختاری خوانین ایلات و عشایر در قلمرو خودشان هستیم و خبری از قانون حتی شرع اسلام و قانون عرفی حکومت هم نیست. در اینجا قانون، تصمیم خان است! حال آنکه سیستم فدرال مفهومی حقوقی برآمده از یک قانون اساسی است که جزء به جزء آن در یک سند بالادستی تعریف شده است.
در سیستم فدرال شاهد یک دستگاه اداری و به عبارتی دولت فدرال هستیم که دولتی کوچکتر در سطح محلی با قوانین و اقتصاد محلی و بر پایه نظام شهری است. یعنی اولین دولتهای فدرال و خودمختار در مناطق شهری و بازرگانی اروپا شکل گرفتند که شهرها توسط بازرگانان اداره میشدند و ایشان انجمن ها و مجالسی داشتند و در آنجا با آرای خود برای شهر تصمیم میگرفتند. به عبارتی پایه فدرالیسم بر انجمن های شهری و اسناد حقوقی بالا دستی است.
حال آنکه در نظام ملوک الطوایفی شهر و بازرگانی و قانون و اسناد بالادستی و دوایر دولتی محلی از اعراب ندارند!
عشایر تابع خان همچون اشغالگران شیره جان جامعه شهری و روستایی را میکشند و با آنان همچون برده رفتار میکردند و پس از اینکه قربانیانشان به اتمام میرسیدند به سراغ ولایات همسایه رفته و آشوب به پا میکردند چون در دیار خودشان دیگر مالی برای غارت نبود!
لذا از این روی نمیتوان یک آنارشیسم ایلی که در بهترین حالت میتواند استبداد خان خانی باشد را بدون در نظر گرفتن نبود قانون و انجمن ها و نهادهای اجتماعی و اسناد بالادستی و دولت و ادارات دولتی، فدرالیسم نامید.
کمااینکه نظامهای اسما فدرال امروزی در منطقه ما نیز نشان میدهد که در این منطقه هیچگاه فدرالیسم به معنای درست خود نمیتواند شکل بگیرد و برای نمونه اقلیم کردستان عراق بیش از آنکه یک دولت خودمختار در یک نهاد فدرال باشد، یک قلمرو خاندانی و عشیرتی اما به ظاهر مدرن است و دائم به دنبال انفصال از دولت فدرال عراق است.
@iranban_kord
در سیستم ملوک الطوایفی، شاهد خودمختاری خوانین ایلات و عشایر در قلمرو خودشان هستیم و خبری از قانون حتی شرع اسلام و قانون عرفی حکومت هم نیست. در اینجا قانون، تصمیم خان است! حال آنکه سیستم فدرال مفهومی حقوقی برآمده از یک قانون اساسی است که جزء به جزء آن در یک سند بالادستی تعریف شده است.
در سیستم فدرال شاهد یک دستگاه اداری و به عبارتی دولت فدرال هستیم که دولتی کوچکتر در سطح محلی با قوانین و اقتصاد محلی و بر پایه نظام شهری است. یعنی اولین دولتهای فدرال و خودمختار در مناطق شهری و بازرگانی اروپا شکل گرفتند که شهرها توسط بازرگانان اداره میشدند و ایشان انجمن ها و مجالسی داشتند و در آنجا با آرای خود برای شهر تصمیم میگرفتند. به عبارتی پایه فدرالیسم بر انجمن های شهری و اسناد حقوقی بالا دستی است.
حال آنکه در نظام ملوک الطوایفی شهر و بازرگانی و قانون و اسناد بالادستی و دوایر دولتی محلی از اعراب ندارند!
عشایر تابع خان همچون اشغالگران شیره جان جامعه شهری و روستایی را میکشند و با آنان همچون برده رفتار میکردند و پس از اینکه قربانیانشان به اتمام میرسیدند به سراغ ولایات همسایه رفته و آشوب به پا میکردند چون در دیار خودشان دیگر مالی برای غارت نبود!
لذا از این روی نمیتوان یک آنارشیسم ایلی که در بهترین حالت میتواند استبداد خان خانی باشد را بدون در نظر گرفتن نبود قانون و انجمن ها و نهادهای اجتماعی و اسناد بالادستی و دولت و ادارات دولتی، فدرالیسم نامید.
کمااینکه نظامهای اسما فدرال امروزی در منطقه ما نیز نشان میدهد که در این منطقه هیچگاه فدرالیسم به معنای درست خود نمیتواند شکل بگیرد و برای نمونه اقلیم کردستان عراق بیش از آنکه یک دولت خودمختار در یک نهاد فدرال باشد، یک قلمرو خاندانی و عشیرتی اما به ظاهر مدرن است و دائم به دنبال انفصال از دولت فدرال عراق است.
@iranban_kord
🗜نظر مارکی دو ساد (نویسنده دگرآزار فرانسوی قرن هجدهم که سادیسم از نام وی گرفته شده)این بود که دقیقاً به این علت که در طبیعت امر اخلاقی نداریم، همه اخلاقیات را باید ریاکاری دانست.
اما با اینکه ولتر ، کانت و ویکو نیز این فرض اولیه رو قبول داشتند به نتایج کاملاً متفاوتی دربارۀ اخلاقیات رسیدند.
تاکید ساد بر خرد و علم همیشه یک ژست بود.
تقلیل مردم به اشیا انتخابی سیاسی است،نه پیامد تجویز شدۀ خرد و علم.
نکتۀ تعیین کننده در واقع این باور ساد بود که بدون خداوند همه چیز مجاز است:
نه تنها تجاوز جنسی هولناک که در نوشته های او تصویر شده بلکه پافشاری اش بر این که بدون وجود مطلق فقط هرج و مرج اخلاقی وجود دارد،سبب شدتا ساد به شخصیت محبوب پسامدرنیستها معاصر بدل شود.
🪦سرشت خودخواهانۀ استدلال او کاملاً آشکار است و بنا به اصطلاحات فلسفی،هیچ الگویی بهتر از آنچه خود فرد به ظاهر با آن مخالفت میکند دیدگاه فرد را تعریف نمی کند.
اهمیت پورنوگرافیِ شبه فلسفی ساد بیش از آنکه از منطق آهنین او نشات بگیرد،از معادل قراردادن خودسرانۀ آزادی با مجاز بودن به انجام هر کاری نتیجه شده است.
⚔️ستایش او از قهر و خشونت و خودمداری متضاد با هر ارزشی است که با نظریه و عمل روشنگری مرتبط است
📘منبع:بازیابی روشنگری-به سوی تعهد رادیکال
استفن اریک برونر-نشر چشمه.
@cafe_andishe95
اما با اینکه ولتر ، کانت و ویکو نیز این فرض اولیه رو قبول داشتند به نتایج کاملاً متفاوتی دربارۀ اخلاقیات رسیدند.
تاکید ساد بر خرد و علم همیشه یک ژست بود.
تقلیل مردم به اشیا انتخابی سیاسی است،نه پیامد تجویز شدۀ خرد و علم.
نکتۀ تعیین کننده در واقع این باور ساد بود که بدون خداوند همه چیز مجاز است:
نه تنها تجاوز جنسی هولناک که در نوشته های او تصویر شده بلکه پافشاری اش بر این که بدون وجود مطلق فقط هرج و مرج اخلاقی وجود دارد،سبب شدتا ساد به شخصیت محبوب پسامدرنیستها معاصر بدل شود.
🪦سرشت خودخواهانۀ استدلال او کاملاً آشکار است و بنا به اصطلاحات فلسفی،هیچ الگویی بهتر از آنچه خود فرد به ظاهر با آن مخالفت میکند دیدگاه فرد را تعریف نمی کند.
اهمیت پورنوگرافیِ شبه فلسفی ساد بیش از آنکه از منطق آهنین او نشات بگیرد،از معادل قراردادن خودسرانۀ آزادی با مجاز بودن به انجام هر کاری نتیجه شده است.
⚔️ستایش او از قهر و خشونت و خودمداری متضاد با هر ارزشی است که با نظریه و عمل روشنگری مرتبط است
📘منبع:بازیابی روشنگری-به سوی تعهد رادیکال
استفن اریک برونر-نشر چشمه.
@cafe_andishe95
☑️مهمترین فیلوزوف های روشنگری بین کثرت باوری(پلورالیسم)و نسبیت باوری تفاوت قائل بودند.
آنها گمان می کردند در حالی که کثرت باوری مستلزم چارچوب نهادی است که با آن میتوان قدرت را مهار کرد
✖️نسبیت باوری را فقط نتیجۀ ناخواستۀ استبداد می دانستند:
نسبیت باوری در خدمت منافع قدرتمندان است و مانع آن می شود که روشنفکر انتقادی آزادی را بر مدارا ترجیح دهد.
📘منبع:بازیابی روشنگری-به سوی تعهد رادیکال
استفن اریک برونر-نشر چشمه.
🎨نقاشی:
Joseph Wright of Derby (1734–1797), An Experiment on a Bird in the Air Pump (1768)
@cafe_andishe95
آنها گمان می کردند در حالی که کثرت باوری مستلزم چارچوب نهادی است که با آن میتوان قدرت را مهار کرد
✖️نسبیت باوری را فقط نتیجۀ ناخواستۀ استبداد می دانستند:
نسبیت باوری در خدمت منافع قدرتمندان است و مانع آن می شود که روشنفکر انتقادی آزادی را بر مدارا ترجیح دهد.
📘منبع:بازیابی روشنگری-به سوی تعهد رادیکال
استفن اریک برونر-نشر چشمه.
🎨نقاشی:
Joseph Wright of Derby (1734–1797), An Experiment on a Bird in the Air Pump (1768)
@cafe_andishe95
🏮اصالت در دوران روشنگری مستلزم تعهدی آگاهانه نبود اما فیلوزوف ها متعهد بودند
آنان حواریون مقاومت شمرده می شدند.
✝️جستجوی حقیقت علمی آنان را به چالش با نهاد مذهبی برانگیخته بود،
💰کندوکاوی در منطق اقتصادی سرمایه داری نوظهور آنان را به مصاف اشراف کشانده بود
👥انتقاد از پیشداوری های عامه آنان را تقابل با باورهای توده می کشاند
و تلاش برای محدود کردن اقتدار خودسرانه آنان را به مبارزه با تمامی نیروهای رژیم پیشین سوق می داد.
📘منبع:بازیابی روشنگری-به سوی تعهد رادیکال
استفن اریک برونر-نشر چشمه.
🎨نقاشی اثر
Joseph Wright of Derby (1734–1797)
Place of the Sun
@cafe_andishe95
آنان حواریون مقاومت شمرده می شدند.
✝️جستجوی حقیقت علمی آنان را به چالش با نهاد مذهبی برانگیخته بود،
💰کندوکاوی در منطق اقتصادی سرمایه داری نوظهور آنان را به مصاف اشراف کشانده بود
👥انتقاد از پیشداوری های عامه آنان را تقابل با باورهای توده می کشاند
و تلاش برای محدود کردن اقتدار خودسرانه آنان را به مبارزه با تمامی نیروهای رژیم پیشین سوق می داد.
📘منبع:بازیابی روشنگری-به سوی تعهد رادیکال
استفن اریک برونر-نشر چشمه.
🎨نقاشی اثر
Joseph Wright of Derby (1734–1797)
Place of the Sun
@cafe_andishe95
🔅جان لاک میگوید : برای آن که عاقلانه رفتار کنیم بیایید ابتدا به بررسی عقل بپردازیم.
عقل چیست، و ما چگونه در زندگی اجتماعی و فردی خویش میتوانیم بدان دست یابیم؟
جواب لاک بدین سؤال منتج به طرح تقریر جدیدی در فلسفه شد. او میگفت :
عقل ذاتی ذهن انسان نیست. ما با دانش غریزی تمیز خود از بد و صحیح از سقیم به دنیا نمی آییم. ما این دانایی را بعدها در نتیجه تجاربی که از طریق حواس وارد ذهنمان میشود. به دست میآوریم.
در هنگام تولد ذهن آدمی، چون لوحه سفیدی است، و تجارب حسی چون دیدن، شنیدن، چشیدن، بوییدن، و بسودن بسان متن کتابی، از آغاز تولد تا زمان مرگ، بر لوح ذهن نوشته میشود.
این معلومات به صورت حفظیات تشکل میپذیرید، و حفظیات به گونه فکر، و فکر به جامۂ عقل درمی آید.
💢بنابراین عقل انسان چیزی جز ارزشیابی دنیای مادی که از دریچههای حواس به داخل ذهن راه مییابد نیست. ذهن ما از دریافت امور غیرمادی عاجز است، زیرا تنها ماده است که میتواند بر حواسمان اثر بخشد و آنها را تحریک کند.
📖📚بزرگان فلسفه- هنری توماس-جان لاک
@cafe_andishe95
عقل چیست، و ما چگونه در زندگی اجتماعی و فردی خویش میتوانیم بدان دست یابیم؟
جواب لاک بدین سؤال منتج به طرح تقریر جدیدی در فلسفه شد. او میگفت :
عقل ذاتی ذهن انسان نیست. ما با دانش غریزی تمیز خود از بد و صحیح از سقیم به دنیا نمی آییم. ما این دانایی را بعدها در نتیجه تجاربی که از طریق حواس وارد ذهنمان میشود. به دست میآوریم.
در هنگام تولد ذهن آدمی، چون لوحه سفیدی است، و تجارب حسی چون دیدن، شنیدن، چشیدن، بوییدن، و بسودن بسان متن کتابی، از آغاز تولد تا زمان مرگ، بر لوح ذهن نوشته میشود.
این معلومات به صورت حفظیات تشکل میپذیرید، و حفظیات به گونه فکر، و فکر به جامۂ عقل درمی آید.
💢بنابراین عقل انسان چیزی جز ارزشیابی دنیای مادی که از دریچههای حواس به داخل ذهن راه مییابد نیست. ذهن ما از دریافت امور غیرمادی عاجز است، زیرا تنها ماده است که میتواند بر حواسمان اثر بخشد و آنها را تحریک کند.
📖📚بزرگان فلسفه- هنری توماس-جان لاک
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✴️در نظام توتالیتر افراد نالایق و سرسپرده به ایدئولوژی حاکم بدون توجه به تخصص در راس امور قرار می گیرند.
📽Chernobyl (TV Mini Series 2019)
@cafe_andishe95
📽Chernobyl (TV Mini Series 2019)
@cafe_andishe95
🗓شوروی و کمونیستهایش داستان عجیب کم ندارند، اما داستان اوسیپ برنشتاین Ossip Bernstein استاد بزرگ شطرنج اوکراینی داستان غریبی است که احتمالا تنها یکبار برای یکنفر در تاریخ شطرنج پیش آمده است.
📁در سال ۱۹۱۸ بعد از پیروزی انقلاب کمونیستی، اوسیپ ۳۶ ساله توسط پلیس امنیتی شوروی "چکا" به دلیل شغل و ثروتش که از طریق سرمایهگذاری و مشاوره به بانکدارها پدید آمده بود تحت عنوان «دشمن خلق ستمدیده» دستگیر شد.
اوسیپ شخصیتی شناخته شده و شطرنجبازی نابغه بود که حتی در سال ۱۹۰۳ آکیبا روبینشتاین Akiba Rubinstein لهستانی استاد بزرگ شطرنج و بزرگترین شطرنجباز تاریخ که هیچگاه قهرمان جهان نشد را در ۲۵ حرکت شکست داد و این در حالی بود که او فقط ۲۳ سال داشت.
🔱 بعد از دستگیری، کمونیستها او را به سرعت به اعدام با جوخه آتش محکوم میکنند. زمانی که او در صف اعدام قرار گرفته است ، یکی از افسران مسئول اعدام که از علاقهمندان به شطرنج است خیلی اتفاقی لیست اعدامیان را ورق میزند که ناگهان به اسم اوسیپ میرسد و برای بررسی بیشتر به سراغ او میرود. او اعدام را موقتا متوقف میکند و انتخابی با دو حالت ممکن را پیش روی او میگذارد:
♟با من بازی کن، اگر مرا ببری آزادت میکنم، اگر شکست بخوری یا مساوی کنی خودم تیربارانت میکنم. اوسیپ موافقت میکند و احتمالا در یکی از آسانترین مسابقات زندگیاش به سرعت افسر اعدام را شکست میدهد. افسر به قولش وفا میکند و او را با مسئولیت خودش آزاد میکند. او با خانوادهاش از شوروی فرار کرده و به پاریس میروند، جایی که او تا پایان زندگیاش در آنجا میماند و حتی در ۷۰ و اندی سالگیاش هم در مسابقات شطرنج میدرخشد. متاسفانه هرچه گشتم از سرنوشت آن افسر اطلاعی در دست نیست.
محمد.ا
@cafe_andishe95
📁در سال ۱۹۱۸ بعد از پیروزی انقلاب کمونیستی، اوسیپ ۳۶ ساله توسط پلیس امنیتی شوروی "چکا" به دلیل شغل و ثروتش که از طریق سرمایهگذاری و مشاوره به بانکدارها پدید آمده بود تحت عنوان «دشمن خلق ستمدیده» دستگیر شد.
اوسیپ شخصیتی شناخته شده و شطرنجبازی نابغه بود که حتی در سال ۱۹۰۳ آکیبا روبینشتاین Akiba Rubinstein لهستانی استاد بزرگ شطرنج و بزرگترین شطرنجباز تاریخ که هیچگاه قهرمان جهان نشد را در ۲۵ حرکت شکست داد و این در حالی بود که او فقط ۲۳ سال داشت.
🔱 بعد از دستگیری، کمونیستها او را به سرعت به اعدام با جوخه آتش محکوم میکنند. زمانی که او در صف اعدام قرار گرفته است ، یکی از افسران مسئول اعدام که از علاقهمندان به شطرنج است خیلی اتفاقی لیست اعدامیان را ورق میزند که ناگهان به اسم اوسیپ میرسد و برای بررسی بیشتر به سراغ او میرود. او اعدام را موقتا متوقف میکند و انتخابی با دو حالت ممکن را پیش روی او میگذارد:
♟با من بازی کن، اگر مرا ببری آزادت میکنم، اگر شکست بخوری یا مساوی کنی خودم تیربارانت میکنم. اوسیپ موافقت میکند و احتمالا در یکی از آسانترین مسابقات زندگیاش به سرعت افسر اعدام را شکست میدهد. افسر به قولش وفا میکند و او را با مسئولیت خودش آزاد میکند. او با خانوادهاش از شوروی فرار کرده و به پاریس میروند، جایی که او تا پایان زندگیاش در آنجا میماند و حتی در ۷۰ و اندی سالگیاش هم در مسابقات شطرنج میدرخشد. متاسفانه هرچه گشتم از سرنوشت آن افسر اطلاعی در دست نیست.
محمد.ا
@cafe_andishe95
⚫️“این تلفات همه از ناخوشی وبا نبوده! بلکه مردم ایران ناخوش و آماده مرگ بودند که اینچنین زیاده از اندازه مُردند”
این متن بخشی از توصیفات امینالضرب در مورد علت کشتار وسیع وبا در ایران در سال ۱۲۵۰ بود...
به نوشته امین الضرب روزی ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر در تهران بر اثر ابتلا به وبا میمردند. امینالضرب دریافته بود که قربانیان این بلا بیشتر تنگدستان هستند که تاب مقاومت جسمانی ندارند.
او درباره شهرهای دیگر نوشته بود: حال ولایات دیگر هم بهتر از پایتخت نبود.
در قم توانگران به دهات رفتند و فقرا که نتوانستند بروند ماندند و تلف شدند...
📚خاطرات حسین قلی خان نظام السلطنه
همین وبا که در ایران آنچنان کشتار کرد، به روسیه راه یافت، و از روسیه به سایر کشورهای اروپایی سرایت کرد. در انگلیس به سبب پیشگیری، میزان تلفات به نسبت چندان نبود. اولیای دولت انگلیس به این نکته مهم توجه کردند که وبا با فقر و تغذیه بد رابطه مستقیم دارد.
@cafe_andishe95
این متن بخشی از توصیفات امینالضرب در مورد علت کشتار وسیع وبا در ایران در سال ۱۲۵۰ بود...
به نوشته امین الضرب روزی ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر در تهران بر اثر ابتلا به وبا میمردند. امینالضرب دریافته بود که قربانیان این بلا بیشتر تنگدستان هستند که تاب مقاومت جسمانی ندارند.
او درباره شهرهای دیگر نوشته بود: حال ولایات دیگر هم بهتر از پایتخت نبود.
در قم توانگران به دهات رفتند و فقرا که نتوانستند بروند ماندند و تلف شدند...
📚خاطرات حسین قلی خان نظام السلطنه
همین وبا که در ایران آنچنان کشتار کرد، به روسیه راه یافت، و از روسیه به سایر کشورهای اروپایی سرایت کرد. در انگلیس به سبب پیشگیری، میزان تلفات به نسبت چندان نبود. اولیای دولت انگلیس به این نکته مهم توجه کردند که وبا با فقر و تغذیه بد رابطه مستقیم دارد.
@cafe_andishe95
☑️تمرکز زدایی و دموکراسی👁🗨
پیوند تنگاتنگ تمرکزگرایی و حاکمیت اقتدارگرایانه مؤید این نکته است که چرا تلاش برای تمرکز زدایی غالباً با مبارزات مردم در راستای توسعه دموکراسی همراه است.
🔍آلکسی دو توکویل نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم در اثر کلاسیک خود به نام رژیم سابق و انقلاب فرانسه (۱۸۵۶) به بررسی و مقایسه تبعات منفی تمرکزگرایی با نتایج مثبت آزادی و دموکراسی در آمریکا پرداخته است. در این کتاب اجتماع محلی به منزله «واحد اصلی» دموکراسی در نظر گرفته شده بود؛ یعنی جایی بود که شهروندان قواعد اصلی حکومت دموکراتیک را می آزمودند “دموکراسی توده های مردم “
📎تمرکز زدایی ممکن است در هر نوع رژیمی صورت بگیرد: نظام پادشاهی یا جمهوری نظام فدرال یا غیر فدرال تمرکز زدایی با فدرالیسم (بویژه در اروپا انتقال قدرت در انگلستان)، منطقه بندی در بلژیک ایتالیا و فرانسه و با عدم تمرکز واگذاری قدرت به نمایندگان محلی حکومت مرکزی مقایسه شده است. در واقع، تمرکز زدایی غالباً با مسامحه مترادف با تک تک این مفاهیم تلقی می شود.
🖤پیوند میان تمرکز زدایی و دموکراسی بویژه در فرایند انتخاب رهبران محلی آشکار میشود در اکثر کشورهای اروپایی فرایند توسعه دموکراسی نخست در سطوح محلی، یعنی از طریق اعطای حق انتخاب شوراهای محلی به مردم روی داد.
در ایالات متحد، انتخاب رهبران محلی توسط مردم عنصر حیاتی و تعیین کننده ای در نظام دموکراسی این کشور بشمار می رود و به بسیاری از وظایف و مشاغلی که در جاهای دیگر توسط مقامات حکومتی اداره میشوند نیز تسری مییابد، نظیر ارزیابها و مؤدیان مالیاتی، قضات کلانترها و هیأت امنای مدارس این تسری انتخاب مقامات و مناصب توسط مردم تا حدود بیانگر بی اعتمادی آنان به سرآمدان قدرت و احزاب فاسد است
🗽بسیاری از ویژگیهای بارز نظام دموکراسی آمریکا پیوند نزدیکی با اصل تمرکز زدایی دارند از جمله لغو نمایندگی با مراجعه به آرای عمومی همه پرسی آرای غیر حزبی (بی طرف) بر عکس در جوامع سوسیالیستی بلوک شرق [سابق] و در بسیاری از کشورهای در حال توسعه حکام ،مرکزی از طریق مجاری حزب واحد نظارت سیاسی نیرومندی بر پیرامون اعمال می کردند، به رغم آنکه قوانین رسمی امکان استقرار دموکراسی در سطوح محلی را میسر ساخته بودند.
انتقال قدرت و حق وضع مالیات بر شهروندان از دیگر عناصر مهم تمرکززدایی بشمار میروند ،لیکن دامنه و میزان این قبیل حقوق از کشوری به کشور دیگر و در زمانهای مختلف تفاوت بسیاری با هم دارند وانگهی جایگاه حقوقی تنها ممکن است دیدی اجمالی از واقعیت تمرکز زدایی به دست دهد استقلال واحدهای تمرکز زدایی شده بستگی تام به وسعت ،آنها منابع مالی آنها نوع کمکهایی که دریافت میکنند (مثلاً کمکهای بلاعوض یا کمکهای مشروط) و میزان کارایی دستگاههای اداری و سیاسی دارد.
برای مثال انگلستان تا مدتهای مدید زادگاه و موطن حکومت محلی تلقی میشد ولی در حال حاضر این کشور بمراتب متمرکزتر از فرانسه است. چنین نگرش ساده انگارانه ای توان نخبگان محلی و قدرت نفوذ و نظارت آنها بر دستگاه اصلی و مرکزی دولت را در نظر نمی گیرد
📗دایره المعارف دموکراسی
@cafe_andishe95
پیوند تنگاتنگ تمرکزگرایی و حاکمیت اقتدارگرایانه مؤید این نکته است که چرا تلاش برای تمرکز زدایی غالباً با مبارزات مردم در راستای توسعه دموکراسی همراه است.
🔍آلکسی دو توکویل نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم در اثر کلاسیک خود به نام رژیم سابق و انقلاب فرانسه (۱۸۵۶) به بررسی و مقایسه تبعات منفی تمرکزگرایی با نتایج مثبت آزادی و دموکراسی در آمریکا پرداخته است. در این کتاب اجتماع محلی به منزله «واحد اصلی» دموکراسی در نظر گرفته شده بود؛ یعنی جایی بود که شهروندان قواعد اصلی حکومت دموکراتیک را می آزمودند “دموکراسی توده های مردم “
📎تمرکز زدایی ممکن است در هر نوع رژیمی صورت بگیرد: نظام پادشاهی یا جمهوری نظام فدرال یا غیر فدرال تمرکز زدایی با فدرالیسم (بویژه در اروپا انتقال قدرت در انگلستان)، منطقه بندی در بلژیک ایتالیا و فرانسه و با عدم تمرکز واگذاری قدرت به نمایندگان محلی حکومت مرکزی مقایسه شده است. در واقع، تمرکز زدایی غالباً با مسامحه مترادف با تک تک این مفاهیم تلقی می شود.
🖤پیوند میان تمرکز زدایی و دموکراسی بویژه در فرایند انتخاب رهبران محلی آشکار میشود در اکثر کشورهای اروپایی فرایند توسعه دموکراسی نخست در سطوح محلی، یعنی از طریق اعطای حق انتخاب شوراهای محلی به مردم روی داد.
در ایالات متحد، انتخاب رهبران محلی توسط مردم عنصر حیاتی و تعیین کننده ای در نظام دموکراسی این کشور بشمار می رود و به بسیاری از وظایف و مشاغلی که در جاهای دیگر توسط مقامات حکومتی اداره میشوند نیز تسری مییابد، نظیر ارزیابها و مؤدیان مالیاتی، قضات کلانترها و هیأت امنای مدارس این تسری انتخاب مقامات و مناصب توسط مردم تا حدود بیانگر بی اعتمادی آنان به سرآمدان قدرت و احزاب فاسد است
🗽بسیاری از ویژگیهای بارز نظام دموکراسی آمریکا پیوند نزدیکی با اصل تمرکز زدایی دارند از جمله لغو نمایندگی با مراجعه به آرای عمومی همه پرسی آرای غیر حزبی (بی طرف) بر عکس در جوامع سوسیالیستی بلوک شرق [سابق] و در بسیاری از کشورهای در حال توسعه حکام ،مرکزی از طریق مجاری حزب واحد نظارت سیاسی نیرومندی بر پیرامون اعمال می کردند، به رغم آنکه قوانین رسمی امکان استقرار دموکراسی در سطوح محلی را میسر ساخته بودند.
انتقال قدرت و حق وضع مالیات بر شهروندان از دیگر عناصر مهم تمرکززدایی بشمار میروند ،لیکن دامنه و میزان این قبیل حقوق از کشوری به کشور دیگر و در زمانهای مختلف تفاوت بسیاری با هم دارند وانگهی جایگاه حقوقی تنها ممکن است دیدی اجمالی از واقعیت تمرکز زدایی به دست دهد استقلال واحدهای تمرکز زدایی شده بستگی تام به وسعت ،آنها منابع مالی آنها نوع کمکهایی که دریافت میکنند (مثلاً کمکهای بلاعوض یا کمکهای مشروط) و میزان کارایی دستگاههای اداری و سیاسی دارد.
برای مثال انگلستان تا مدتهای مدید زادگاه و موطن حکومت محلی تلقی میشد ولی در حال حاضر این کشور بمراتب متمرکزتر از فرانسه است. چنین نگرش ساده انگارانه ای توان نخبگان محلی و قدرت نفوذ و نظارت آنها بر دستگاه اصلی و مرکزی دولت را در نظر نمی گیرد
📗دایره المعارف دموکراسی
@cafe_andishe95