دل تا ز صبا شنید افسانه دوست
از سینه هوا گرفت زی خانه دوست
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نکشید جز به پروانه دوست
زان خانه که خون عاشقان می ریزد
رفتیم برادران به کاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتیم که سر نهیم بر شانه دوست
زنجیر میاورید و تهمت مزنید
بس باد بگویید که : دیوانه دوست
پیمانه همان بود که با دوست زدیم
پیمان نشکستیم ز پیمانه دوست
مرغی که هزار دام دشمن بدرید
بنگر که چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبردیم به پایان و شب است
با باده سحر کن تو به افسانه دوست
#سیاوش - کسرایی
از سینه هوا گرفت زی خانه دوست
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نکشید جز به پروانه دوست
زان خانه که خون عاشقان می ریزد
رفتیم برادران به کاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتیم که سر نهیم بر شانه دوست
زنجیر میاورید و تهمت مزنید
بس باد بگویید که : دیوانه دوست
پیمانه همان بود که با دوست زدیم
پیمان نشکستیم ز پیمانه دوست
مرغی که هزار دام دشمن بدرید
بنگر که چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبردیم به پایان و شب است
با باده سحر کن تو به افسانه دوست
#سیاوش - کسرایی
ساقی بر آتشم زن آن آب ارغوانی
کز وی کنند گلگون رخسار زعفرانی
آبی که بر درخشد از آتشین پیاله
نی ته نشین ظلمت چن آب زندگانی
آبی که تازه دارد مغز ورید و شریان
در هفت بحر نبود آبی باین روانی
از عشوه های ساقی کارم نمی کشاید
ای دوستان خدا را یک جام دوستگانی
از تار ارغنونی در جنبش آر مطرب
وز نغمه های تر کن با روح همزبانی
این ساز از فلاطون ماندست یادگاری
بنواز خوش که من هم دارم ازو نشانی
نوروز نوبهاران شرطست باده خوردن
دارد اگر چه مستم نظاره ی فلانی
در موسم بهاران تهمت مکن بزهدم
چندین نه در حق من نیک است بد گمانی
شوق از مزاج مستان بیرون نمی تراود
کالروح فی الشرائین و الماء فی الاوانی
تا چند جوش سودا دارد دماغ خشکم
رشحی چکان به مغزم از خم خسروانی
شبهای ابر و باران در چشم می گساران
رخشنده دور ساغر برقی بود یمانی
هان رایگان نباشی در این چنین بهاری
دانی که نیست چندان این عمر رایگانی
جوشان بگرد گلشن گلچهره نازنینان
با روی تازه و تر چون باده ی مغانی
از بس مزاج عالم آزادگی طلب شد
افتاد کار عاقل با عشق ناگهانی
زین عهد تازه گردد مغز روان عشرت
یا رب چه نیک عهدی کز چشم بد بمانی
از عدل شاه انجم شد روز و شب برابر
چون کفه ی عدالت از معدلت نشانی
روز و شب چنین را خالی مدار یکدم
من لهجة الغوانی او بهجة الاغانی
شاخ نهال گل شد معجز نما که هر دم
صد نقش داده بیرون مانند کلک مانی
مرغان ز طرف گلبن دستان زنند گوئی
ز آتشگه مغان شد بنیاد ژند خوانی
بر فرق آتشین گل در جلوه شاخ سنبل
باشد فراز آتش چون رایت دخانی
بر گرد گل چه باشد این خار بست گوئی
بستند راه جولان بر صرصر خزانی
با آب و رنگ لاله چون چهره ی خطائی
با پیچ و تاب سنبل چون موی دیلمانی
از بس شگفت عالم زین نوبهار عشرت
گلدسته های تر شد اغصان خیز رانی
صد در صدند گلها بر شاخهای نورس
چون نقش اسم اعظم بر چتر کاویانی
در موسمی که باشد طمع جهان توانا
دارم عجب که روید نرگس به ناتوانی
تا چتر زن شجر شد سرسبز همچو گردون
شاخ شکوفه دارد دعوای کهکشانی
تا سبزه شد چمن را سجاده ی عبادت
تا همچو صبح خیزان بلبل کند اذانی
از سر خوشی تمایل دارند گرد گلشن
ز نگار گون لباسان چون شاخ ضیمرانی
شد وقت آن که دیگر بر نطع سبزه و گل
در بوستان نشینی با دوستان جانی
بزم سخن بسازی عود هوس بسوزی
جام طرب بگیری کام ابد ستانی
وانگاه شکر گویان گوئی که باد ایمن
نوروز شاه دوران از باد مهرگانی
فرخنده شاه اکبر سلطان هفت کشور
دارای تخت و افسر با بخت جاودانی
#فیضی- دکنی
کز وی کنند گلگون رخسار زعفرانی
آبی که بر درخشد از آتشین پیاله
نی ته نشین ظلمت چن آب زندگانی
آبی که تازه دارد مغز ورید و شریان
در هفت بحر نبود آبی باین روانی
از عشوه های ساقی کارم نمی کشاید
ای دوستان خدا را یک جام دوستگانی
از تار ارغنونی در جنبش آر مطرب
وز نغمه های تر کن با روح همزبانی
این ساز از فلاطون ماندست یادگاری
بنواز خوش که من هم دارم ازو نشانی
نوروز نوبهاران شرطست باده خوردن
دارد اگر چه مستم نظاره ی فلانی
در موسم بهاران تهمت مکن بزهدم
چندین نه در حق من نیک است بد گمانی
شوق از مزاج مستان بیرون نمی تراود
کالروح فی الشرائین و الماء فی الاوانی
تا چند جوش سودا دارد دماغ خشکم
رشحی چکان به مغزم از خم خسروانی
شبهای ابر و باران در چشم می گساران
رخشنده دور ساغر برقی بود یمانی
هان رایگان نباشی در این چنین بهاری
دانی که نیست چندان این عمر رایگانی
جوشان بگرد گلشن گلچهره نازنینان
با روی تازه و تر چون باده ی مغانی
از بس مزاج عالم آزادگی طلب شد
افتاد کار عاقل با عشق ناگهانی
زین عهد تازه گردد مغز روان عشرت
یا رب چه نیک عهدی کز چشم بد بمانی
از عدل شاه انجم شد روز و شب برابر
چون کفه ی عدالت از معدلت نشانی
روز و شب چنین را خالی مدار یکدم
من لهجة الغوانی او بهجة الاغانی
شاخ نهال گل شد معجز نما که هر دم
صد نقش داده بیرون مانند کلک مانی
مرغان ز طرف گلبن دستان زنند گوئی
ز آتشگه مغان شد بنیاد ژند خوانی
بر فرق آتشین گل در جلوه شاخ سنبل
باشد فراز آتش چون رایت دخانی
بر گرد گل چه باشد این خار بست گوئی
بستند راه جولان بر صرصر خزانی
با آب و رنگ لاله چون چهره ی خطائی
با پیچ و تاب سنبل چون موی دیلمانی
از بس شگفت عالم زین نوبهار عشرت
گلدسته های تر شد اغصان خیز رانی
صد در صدند گلها بر شاخهای نورس
چون نقش اسم اعظم بر چتر کاویانی
در موسمی که باشد طمع جهان توانا
دارم عجب که روید نرگس به ناتوانی
تا چتر زن شجر شد سرسبز همچو گردون
شاخ شکوفه دارد دعوای کهکشانی
تا سبزه شد چمن را سجاده ی عبادت
تا همچو صبح خیزان بلبل کند اذانی
از سر خوشی تمایل دارند گرد گلشن
ز نگار گون لباسان چون شاخ ضیمرانی
شد وقت آن که دیگر بر نطع سبزه و گل
در بوستان نشینی با دوستان جانی
بزم سخن بسازی عود هوس بسوزی
جام طرب بگیری کام ابد ستانی
وانگاه شکر گویان گوئی که باد ایمن
نوروز شاه دوران از باد مهرگانی
فرخنده شاه اکبر سلطان هفت کشور
دارای تخت و افسر با بخت جاودانی
#فیضی- دکنی
به دنبال آرامش نگرديد.
در پى هيچ حالتى به جز حالتى که اکنون در آن هستيد نباشيد وگرنه تضاد درونى و مقاومت ناآگاهانه در خود ايجاد مى کنيد.
از اين که در آرامش نيستيد، خود را ببخشيد.
همين که نا آرامى خود را به طور کامل بپذيريد، عدم آرامش شما به آرامش تبديل مى شود.
هر چيزى را که به طور کامل بپذيريد، شما را به مقصد، به آرامش مى رساند.
اين معجزه تسليم است.
هنگامى که آنچه را که هست مى پذيريد، يکايک لحظات بهترين هستند.
اين پذيرش، همان روشن بينى است.
#اکهارت_تله
در پى هيچ حالتى به جز حالتى که اکنون در آن هستيد نباشيد وگرنه تضاد درونى و مقاومت ناآگاهانه در خود ايجاد مى کنيد.
از اين که در آرامش نيستيد، خود را ببخشيد.
همين که نا آرامى خود را به طور کامل بپذيريد، عدم آرامش شما به آرامش تبديل مى شود.
هر چيزى را که به طور کامل بپذيريد، شما را به مقصد، به آرامش مى رساند.
اين معجزه تسليم است.
هنگامى که آنچه را که هست مى پذيريد، يکايک لحظات بهترين هستند.
اين پذيرش، همان روشن بينى است.
#اکهارت_تله
جانا! نظری در دل درویشم کن
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
#عطارنیشابوری
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
#عطارنیشابوری
ما بناهای محکمی بودیم
بولدزرها خرابمان کردند
بعد از آن، هر خرابهای ما را
با خودش اشتباه میگیرد
#حسین_صفا
بولدزرها خرابمان کردند
بعد از آن، هر خرابهای ما را
با خودش اشتباه میگیرد
#حسین_صفا
سی سال بدیدم فلک نُه تُو را
احوال جهانِ دهدلِ بدخو را
در مدّت عمر خود ندیدم دو نفس
یک دوست که دوستی توان گفت او را
خاقانی شروانی
احوال جهانِ دهدلِ بدخو را
در مدّت عمر خود ندیدم دو نفس
یک دوست که دوستی توان گفت او را
خاقانی شروانی
و كلمه بود و جهان در مسير تكوين بود
و دوست داشتن آن كلمه نخستين بود
خدا،امانت خود را به آدمي بخشيد
كه بار عشق،براي فرشته سنگين بود
و زندگاني و مرگ آمدند و گفته نشد
كز اين دو،حادثه اولّي،كدامين بود
اگر نبود به جز پيش پا نمي ديديم
هميشه عشق همان ديده جهان بين بود
به عشق از غم و شادي،كسي نمي گيرد
كه هر چه كرد،پسنديده و به آيين بود
اگر كه عشق نمي بود ، داستان حيات
چگونه قابل توجيه و شرح وتبيين بود؟
و آمديم كه عاشق شويم و در گذريم
كه راز آمدن و مرگ آدمي ، اين بود
حسین منزوی
و دوست داشتن آن كلمه نخستين بود
خدا،امانت خود را به آدمي بخشيد
كه بار عشق،براي فرشته سنگين بود
و زندگاني و مرگ آمدند و گفته نشد
كز اين دو،حادثه اولّي،كدامين بود
اگر نبود به جز پيش پا نمي ديديم
هميشه عشق همان ديده جهان بين بود
به عشق از غم و شادي،كسي نمي گيرد
كه هر چه كرد،پسنديده و به آيين بود
اگر كه عشق نمي بود ، داستان حيات
چگونه قابل توجيه و شرح وتبيين بود؟
و آمديم كه عاشق شويم و در گذريم
كه راز آمدن و مرگ آدمي ، اين بود
حسین منزوی
.
شتاب مكن
كه ابر بر خانهات ببارد
و عشق
در تكهیی نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوطِ كلمات
سقوط میكند
و هنگام كه از زمین برخیزد
كلماتِ نارس را
به عابران تعارف میكند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق میشكند و میمیرد.
#احمدرضا_احمدی
شتاب مكن
كه ابر بر خانهات ببارد
و عشق
در تكهیی نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوطِ كلمات
سقوط میكند
و هنگام كه از زمین برخیزد
كلماتِ نارس را
به عابران تعارف میكند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق میشكند و میمیرد.
#احمدرضا_احمدی
-به من گرسنگی بدهید
سخت و جانفرسا
اما برایم عشق کوچکی باقی بگذارید؛
صدایی که در پایان روز
با من سخن بگوید
دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند
و این تنهایی طولانی را برهم زند…
#کارل_سندبرگ
سخت و جانفرسا
اما برایم عشق کوچکی باقی بگذارید؛
صدایی که در پایان روز
با من سخن بگوید
دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند
و این تنهایی طولانی را برهم زند…
#کارل_سندبرگ
Forwarded from مگنا فولدر درسی
⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●
نوبت فولدر جمع بندی آبانه 🧜♀️📚
آتیشی ترین فولدر تبادلات تحصیلی تلگرام !🔥
بخش نامه های جدید 🔖 روش های نوین پیشرفت 👑
بهترین هندل کردن عمومی و اختصاصی 📕⚡️
از هیچ اخباری جا نمون 💎
و تو تکنیک از همه جلوتر باش . . . .📊
🧿•[ https://www.tg-me.com/addlist/A1vPKuHpCUQ3Y2Vk ]• 🧿
⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●
سرزمین جزوه های درسی 📚
نوبت فولدر جمع بندی آبانه 🧜♀️📚
آتیشی ترین فولدر تبادلات تحصیلی تلگرام !🔥
بخش نامه های جدید 🔖 روش های نوین پیشرفت 👑
بهترین هندل کردن عمومی و اختصاصی 📕⚡️
از هیچ اخباری جا نمون 💎
و تو تکنیک از همه جلوتر باش . . . .📊
🧿•[ https://www.tg-me.com/addlist/A1vPKuHpCUQ3Y2Vk ]• 🧿
⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●⚜️●