Telegram Web Link
ما با می و مستی سرِ تقوی داریم
دنیا طلبیم و میلِ عقبا داریم

کی دنییٰ و دین هر دو بهم جمع شوند
اینست که ما نه دین نه دنیا داریم

« #اهلی_شیرازی»
ترانه فولک محلی آذری که حکایت از قصه ای تلخ دارد...داستان سارای اینطور آغاز می‏شود که در کنار رودخانه ی آرپا چایی که در نزدیکی مرز ایران و آذربایجان جاریست در یکی از دهات نزدیک آن دختری ساری تللی (گیسو طلا) و آلا گؤز (چشم شهلا) به دنیا می آید. پدر و مادرش نام این دختر را سارای که در ترکی آذری تحلیل یافته ساری آی (ماه طلایی) میباشد میگذارند. سارای داستان در طبیعت آذربایجان پرورش می یابد و دختری ماهرو میشود.
سارا (سارای) دختر پرشور و شرری بود با مژه هایی بلند و شوخ و نگاههایی نافذ و جذاب. وی با تکیه بر نیروی بزرگ عشق خویش تدبیر شجاعانه ای اندیشید که همین اراده اش، او را در میان افسانه های حیرت آمیز تاریخ آذربایجان قرار داد.آنگاه که کوزه به دوش از راه باریکه ای به سوی چشمه دهکده پای می گذاشت از بزرگ و کوچک دل هر بیننده ای را به تپش رعد وار می انداخت. با همه این شور و زیبایی او در صبحگاهی عطر آمیز به عصیان دل چوپانی صمیمی از همان اهالی جوابی بس صمیمانه داده بود و از آن پس در قصر آرزوهایش با لباس سپید عروسی خود، همای سعادت ” خان چوبان ” شده بود.
عشق عریان آنها همچون اسبی سرکش در کناره های رود آرپا در جلگه مغان ، تپه های علف پوش ، باغها و گلها را در می نوردید و به پیش می تاخت.این عشق آتشین و صادق زبانزد همه مردمان روستاهای مغان شده بود. خان چوبان جوان تنومندی بود با سبیل های با مزه که یک لحظه نیز نی لبکش را زمین نمی گذاشت. وقتی در سایه درختی یا پای چشمه ای می نشست با نی خود سوزناکترین آهنگها را می نواخت و در هجران و درد اشتیاق سارا آشکارا می سوخت.

در دیدارهای گه گاه آنها رویاهای شیرین حیاتشان ترسیم می شد و این مسایل هر بار شکل و شمایل زیباترو بزرگتری به خود می گرفت. اما از شوربختی این دوجوان دلداده همه چیز گویا تصمیم داشت به گونه ای دیگر اتفاق بیافتد. بعد از مدتی کوتاه حکایت عشق آتشین سارا و خان چوبان با دخالت ها و دست درازی یکی از بیگ های(خانهای) منطقه رنگ و بوی تراژدی به خود گرفت و وارد مرحله تازه ای شد.
 
  بیگ با دارو دسته خود به روستای محل سکونت سارا آمده و پدر او را مرعوب کرده بود که اگرسارا را با خود نبرد روزگارشان سیاه خواهد شد.

آن زمان دوره خان خانی بود و هرکس که زر و زور بیشتری داشت در چپاول و غارت مال و ناموس مردم صاحب دست گشاده تری بود.از این رو طبعا آتش هوس و میل وحشیانه ” بیگ ” به سارا می توانست سرنوشت عشق و حیات آنها را به زیر هاله ای از تاریکی و بدبختی بکشاند. در این ایام خان چوبان به اقتضای کارش از سارا دور بود. پدر سارای که مرد ریش سفیدی بود و به خان چوبان قول مردانه داده بود و  پیشنهاد خان ده را رد میکند.خلاصه از خان اصرار و از پدر انکار و در این موقع است که خان متوسل به زور شده و او را مورد ضرب و شتم قرارداده و سارای را تهدید میکند که در صورت سربازدن از خواسته ی خان دیگر پدر خود را نخواهد دید چون او پدرش را خواهد کشت. سارای که به جز پدر کسی را نداشت و نمیتوانست رنج و عذابش را ببیند بر خلاف علاقه ی وافرش به خان چوبان و قولی که به او داده بود تن به خواسته ی خان ظالم داد. 
 روزی که سارای گفت که آماده ازدواج با خان میباشد همه از این تصمیم او متحیر شدند ولی او چاره ای جز این نداشت .
 بیگ و اطرافیانش با فرصت طلبی برای بردن سارا به روستا بر آمدند. فضای حزن آلود این اقدام همه را در فکری عمیق فروبرده بود.مسلما در مقابل تصمیم بیگ هیچ کس را مخصوصا سارای نحیف و ظریف را یارای مقاومتی نبود. سارا که خود را در مقابل ستمی آشکار می دید نمی توانست خاموش و ساکت بنشیند و خود را به دستان آلوده بیگ بسپارد. به همین خاطر وی با تکیه بر نیروی بزرگ عشق خویش تدبیر شجاعانه ای اندیشید که همین اراده اش ، او را در میان افسانه های حیرت آمیز تاریخ آذربایجان قرار داد.
سارا در یک غروب غم انگیز مغان برای رهایی از آن فتنه ستمبار ، جسم و قلب بزرگوار و پرشور خود را برای همیشه به ” آرپاچایی ” یا همان رود ناآرام ” آرپا چايي سپرد و خود را جاودانه ساخت.تا دنیا شاهد شهامت و بزرگی انسانهای پاک و با شرافت باشد.
آپاردی سِللَر سارانی
.
آپاردی سئللر سارانی...
گئدین دئیین خان چوبانا
گلمه‌سین بوایل موغانا
گلسه باتارناحق قانا
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
آرپا چایی درین اولماز
آخار سویو سرین اولماز
سارا کیمی گلین اولماز
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
آرپا چایی آشدی داشدی
سئل سارانی قاپدی قاچدی
هر گؤره‌نین گؤزو یاشدی
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی
قالی گتیر اوتاق دوشه
سارا یئری قالدی بوشا
چوبان الین چیخدی بوشا
آپاردی سئللر سارانی
بیر آلا گؤزلو بالانی

ترجمه فارسی:
سیلها سارا را بردند.
بروید و به خان چوپان بگویید
که امسال به مغان نیاید
اگر بیاید به خون ناحق فرو میرود
سیلها سارا را بردند
یک فرزند چشم شهلا را.
رودخانه ی آرپا عمیق نیست
آب روانش سرد نیست
عروسی مانند سارا وجود ندارد
سیلها سارا را بردند
یک فرزند چشم شهلا را.
آرپا چای گذشت و طغیان کرد
سیل سارا را قاپید و فرار کرد
چشم هر بیننده ای اشکالود است
قالی بیاور ودر اتاق پهن کن.
جای سارا خالی شد
دست چوپان به نیستی رسید و خالی شد
سیلها سارا را بردند
یک فرزند چشم شهلا را
فروغ گوهر بینش گرفته است غبار
تمیز مردم این روزگار در گوش است

#صائب_تبریزی
گلْستانی را که عمری باغبان بودم کنون
رخصتِ نظّاره‌ام از رخنهٔ دیوار نیست

#جلالی_یزدی
2024/09/21 07:24:13
Back to Top
HTML Embed Code: