صبح همان سلامی ست
که تو بر شمعدانی ها میکنی،
یا باغچه ای را در فراق باران،
لبریز مهربانی
صبح همان لبخند توست
که دوباره مرا
به بهشت میخواند ...
#احسان_سروری
که تو بر شمعدانی ها میکنی،
یا باغچه ای را در فراق باران،
لبریز مهربانی
صبح همان لبخند توست
که دوباره مرا
به بهشت میخواند ...
#احسان_سروری
ایمان من به تو
ایمان من به خاک است
تو
چون دستهای من
چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ
و چون تمام یادها
از من جدا نخواهی شد...
#نادر_ابراهیمی
ایمان من به خاک است
تو
چون دستهای من
چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ
و چون تمام یادها
از من جدا نخواهی شد...
#نادر_ابراهیمی
نبودنت هر روز یک قرن است
یکسالی ست اشک کنج چشمانم لانه کرده
لبریز شده و درقلبم بیتوته کرده
تلنگری می خواهد تاسیل آسا ببارد
بغض یکساله نبودنت طناب دار من است
که هر لحظه تنگتر می شود
من به اکسیژن تو نیازمندم
آسمان دلم سالیست ابریست خنده بی معناست
وجودم سردست و بی روح
چه کسی گفت که خاک سردست
پس چرا هر روز داغ تو داغتر میشود و هر لحظه میسوزاند جگر سوختهام را….
تو جان دادی و رفتی ولی من هرلحظه جان میکنم از این فراغ غم بار
چقدر جای خالیات خودنمایی می کند و نبودنت را به رخم میکشد
دلم پدر می خواهد
دستان پرمهرت را طنین صدای گرمت را
نگاه نافذ و سکوتت را
پدرم این شبها هر لحظه سنگینتر عبور میکند
و من هر شب یکسال است که راه میروم
پاهایم خسته شد از این راه طولانی
چرا به خانهات نمیرسم؟
به میهمانی ام بیا تا بشکند بغض این دوری
دستانم را بگیر
من به گرمای وجود محتاجم
دل تنگم سنگ صبور می خواهد نه سنگ سرد!
؟
😔🖤🖤
یکسالی ست اشک کنج چشمانم لانه کرده
لبریز شده و درقلبم بیتوته کرده
تلنگری می خواهد تاسیل آسا ببارد
بغض یکساله نبودنت طناب دار من است
که هر لحظه تنگتر می شود
من به اکسیژن تو نیازمندم
آسمان دلم سالیست ابریست خنده بی معناست
وجودم سردست و بی روح
چه کسی گفت که خاک سردست
پس چرا هر روز داغ تو داغتر میشود و هر لحظه میسوزاند جگر سوختهام را….
تو جان دادی و رفتی ولی من هرلحظه جان میکنم از این فراغ غم بار
چقدر جای خالیات خودنمایی می کند و نبودنت را به رخم میکشد
دلم پدر می خواهد
دستان پرمهرت را طنین صدای گرمت را
نگاه نافذ و سکوتت را
پدرم این شبها هر لحظه سنگینتر عبور میکند
و من هر شب یکسال است که راه میروم
پاهایم خسته شد از این راه طولانی
چرا به خانهات نمیرسم؟
به میهمانی ام بیا تا بشکند بغض این دوری
دستانم را بگیر
من به گرمای وجود محتاجم
دل تنگم سنگ صبور می خواهد نه سنگ سرد!
؟
😔🖤🖤
بگو بگوشه نشینان که رو براه کنید
زمال دست بدارید و نرک چاه کنید
به یک مقام مباشید سالها ساکن
نظر به منزلت مهر و قدر ماه کنید
به کوی باده فروشان روید عاشق وار
بنای توبه بی اصل را تباه کنید
به گردن من اگر عاشقی گناه بود
کدام طاعت ازین به همین گناه کنید
باب علم بشوئید روی دفتر عقل
بنور عشق رخ عقل را سیاه کنید
چو وقت خوش شود ای دوستان برای کمال
اگر کنید دعائی به صبحگاه کنید
# کمال_خجندی
زمال دست بدارید و نرک چاه کنید
به یک مقام مباشید سالها ساکن
نظر به منزلت مهر و قدر ماه کنید
به کوی باده فروشان روید عاشق وار
بنای توبه بی اصل را تباه کنید
به گردن من اگر عاشقی گناه بود
کدام طاعت ازین به همین گناه کنید
باب علم بشوئید روی دفتر عقل
بنور عشق رخ عقل را سیاه کنید
چو وقت خوش شود ای دوستان برای کمال
اگر کنید دعائی به صبحگاه کنید
# کمال_خجندی
چو فقر دست دهد ترک عز و جاهکنید
سر برهنه همان آسمان کلاه کنید
اگر گل هوس کهکشان زند به دماغ
اتاقهٔ سر تسلیم برگ کاهکنید
سراغ یوسف مطلب درین بیابان نیست
مگر ز چاک گریبان نظر به چاه کنید
خضاب ماتم موی سفید داشتن است
ز مرگ پیش دو روزی کفن سیاه کنید
حریف سرو بلندش نمیتوان گردید
به هر نهالکز این باغ رست آهکنید
به برق جلوهٔ حسنش کراست تاب نگاه
غنیمت است اگر سیر مهر و ماه کنید
درین قلمرو عبرت کجا امید و چه یاس
ز هر رهیکه بجایی رسید راهکنید
به یک قسم که ز ضبط دو لب بجا آید
زبان دعوی صد بحث بیگواه کنید
زساز معبد رحمت همین نواست بلند
که ای عدم صفتان کاشکی گناه کنید
ندیدهاید سرانجام این تماشاگه
به چشم نقش قدم سوی هم نگاهکنید
سواد آینهٔ شمع روشن است اینجا
چوخط به نقطه رسد نامه را سیاه کنید
به عالمیکه همین عمرو و زید جلوهگرست
خیال بیدل ما نیز گاهگاه کنید
#بیدل_دهلوی
سر برهنه همان آسمان کلاه کنید
اگر گل هوس کهکشان زند به دماغ
اتاقهٔ سر تسلیم برگ کاهکنید
سراغ یوسف مطلب درین بیابان نیست
مگر ز چاک گریبان نظر به چاه کنید
خضاب ماتم موی سفید داشتن است
ز مرگ پیش دو روزی کفن سیاه کنید
حریف سرو بلندش نمیتوان گردید
به هر نهالکز این باغ رست آهکنید
به برق جلوهٔ حسنش کراست تاب نگاه
غنیمت است اگر سیر مهر و ماه کنید
درین قلمرو عبرت کجا امید و چه یاس
ز هر رهیکه بجایی رسید راهکنید
به یک قسم که ز ضبط دو لب بجا آید
زبان دعوی صد بحث بیگواه کنید
زساز معبد رحمت همین نواست بلند
که ای عدم صفتان کاشکی گناه کنید
ندیدهاید سرانجام این تماشاگه
به چشم نقش قدم سوی هم نگاهکنید
سواد آینهٔ شمع روشن است اینجا
چوخط به نقطه رسد نامه را سیاه کنید
به عالمیکه همین عمرو و زید جلوهگرست
خیال بیدل ما نیز گاهگاه کنید
#بیدل_دهلوی
You love to tell the truth about others - why don't you love to hear the truth about yourself?
Margaret Mitchell, birthday (8,11,1900) Gone with the Wind
شما عاشق گفتن حقیقت در مورد دیگران هستید - چرا دوست ندارید حقیقت را در مورد خودتان بشنوید؟
○ مارگارت میچل - زادروز ۸ نوامبر ۱۹۰۰
○ کتاب: بر باد رفته
Margaret Mitchell, birthday (8,11,1900) Gone with the Wind
شما عاشق گفتن حقیقت در مورد دیگران هستید - چرا دوست ندارید حقیقت را در مورد خودتان بشنوید؟
○ مارگارت میچل - زادروز ۸ نوامبر ۱۹۰۰
○ کتاب: بر باد رفته
دل تا ز صبا شنید افسانه دوست
از سینه هوا گرفت زی خانه دوست
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نکشید جز به پروانه دوست
زان خانه که خون عاشقان می ریزد
رفتیم برادران به کاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتیم که سر نهیم بر شانه دوست
زنجیر میاورید و تهمت مزنید
بس باد بگویید که : دیوانه دوست
پیمانه همان بود که با دوست زدیم
پیمان نشکستیم ز پیمانه دوست
مرغی که هزار دام دشمن بدرید
بنگر که چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبردیم به پایان و شب است
با باده سحر کن تو به افسانه دوست
#سیاوش - کسرایی
از سینه هوا گرفت زی خانه دوست
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نکشید جز به پروانه دوست
زان خانه که خون عاشقان می ریزد
رفتیم برادران به کاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتیم که سر نهیم بر شانه دوست
زنجیر میاورید و تهمت مزنید
بس باد بگویید که : دیوانه دوست
پیمانه همان بود که با دوست زدیم
پیمان نشکستیم ز پیمانه دوست
مرغی که هزار دام دشمن بدرید
بنگر که چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبردیم به پایان و شب است
با باده سحر کن تو به افسانه دوست
#سیاوش - کسرایی
ساقی بر آتشم زن آن آب ارغوانی
کز وی کنند گلگون رخسار زعفرانی
آبی که بر درخشد از آتشین پیاله
نی ته نشین ظلمت چن آب زندگانی
آبی که تازه دارد مغز ورید و شریان
در هفت بحر نبود آبی باین روانی
از عشوه های ساقی کارم نمی کشاید
ای دوستان خدا را یک جام دوستگانی
از تار ارغنونی در جنبش آر مطرب
وز نغمه های تر کن با روح همزبانی
این ساز از فلاطون ماندست یادگاری
بنواز خوش که من هم دارم ازو نشانی
نوروز نوبهاران شرطست باده خوردن
دارد اگر چه مستم نظاره ی فلانی
در موسم بهاران تهمت مکن بزهدم
چندین نه در حق من نیک است بد گمانی
شوق از مزاج مستان بیرون نمی تراود
کالروح فی الشرائین و الماء فی الاوانی
تا چند جوش سودا دارد دماغ خشکم
رشحی چکان به مغزم از خم خسروانی
شبهای ابر و باران در چشم می گساران
رخشنده دور ساغر برقی بود یمانی
هان رایگان نباشی در این چنین بهاری
دانی که نیست چندان این عمر رایگانی
جوشان بگرد گلشن گلچهره نازنینان
با روی تازه و تر چون باده ی مغانی
از بس مزاج عالم آزادگی طلب شد
افتاد کار عاقل با عشق ناگهانی
زین عهد تازه گردد مغز روان عشرت
یا رب چه نیک عهدی کز چشم بد بمانی
از عدل شاه انجم شد روز و شب برابر
چون کفه ی عدالت از معدلت نشانی
روز و شب چنین را خالی مدار یکدم
من لهجة الغوانی او بهجة الاغانی
شاخ نهال گل شد معجز نما که هر دم
صد نقش داده بیرون مانند کلک مانی
مرغان ز طرف گلبن دستان زنند گوئی
ز آتشگه مغان شد بنیاد ژند خوانی
بر فرق آتشین گل در جلوه شاخ سنبل
باشد فراز آتش چون رایت دخانی
بر گرد گل چه باشد این خار بست گوئی
بستند راه جولان بر صرصر خزانی
با آب و رنگ لاله چون چهره ی خطائی
با پیچ و تاب سنبل چون موی دیلمانی
از بس شگفت عالم زین نوبهار عشرت
گلدسته های تر شد اغصان خیز رانی
صد در صدند گلها بر شاخهای نورس
چون نقش اسم اعظم بر چتر کاویانی
در موسمی که باشد طمع جهان توانا
دارم عجب که روید نرگس به ناتوانی
تا چتر زن شجر شد سرسبز همچو گردون
شاخ شکوفه دارد دعوای کهکشانی
تا سبزه شد چمن را سجاده ی عبادت
تا همچو صبح خیزان بلبل کند اذانی
از سر خوشی تمایل دارند گرد گلشن
ز نگار گون لباسان چون شاخ ضیمرانی
شد وقت آن که دیگر بر نطع سبزه و گل
در بوستان نشینی با دوستان جانی
بزم سخن بسازی عود هوس بسوزی
جام طرب بگیری کام ابد ستانی
وانگاه شکر گویان گوئی که باد ایمن
نوروز شاه دوران از باد مهرگانی
فرخنده شاه اکبر سلطان هفت کشور
دارای تخت و افسر با بخت جاودانی
#فیضی- دکنی
کز وی کنند گلگون رخسار زعفرانی
آبی که بر درخشد از آتشین پیاله
نی ته نشین ظلمت چن آب زندگانی
آبی که تازه دارد مغز ورید و شریان
در هفت بحر نبود آبی باین روانی
از عشوه های ساقی کارم نمی کشاید
ای دوستان خدا را یک جام دوستگانی
از تار ارغنونی در جنبش آر مطرب
وز نغمه های تر کن با روح همزبانی
این ساز از فلاطون ماندست یادگاری
بنواز خوش که من هم دارم ازو نشانی
نوروز نوبهاران شرطست باده خوردن
دارد اگر چه مستم نظاره ی فلانی
در موسم بهاران تهمت مکن بزهدم
چندین نه در حق من نیک است بد گمانی
شوق از مزاج مستان بیرون نمی تراود
کالروح فی الشرائین و الماء فی الاوانی
تا چند جوش سودا دارد دماغ خشکم
رشحی چکان به مغزم از خم خسروانی
شبهای ابر و باران در چشم می گساران
رخشنده دور ساغر برقی بود یمانی
هان رایگان نباشی در این چنین بهاری
دانی که نیست چندان این عمر رایگانی
جوشان بگرد گلشن گلچهره نازنینان
با روی تازه و تر چون باده ی مغانی
از بس مزاج عالم آزادگی طلب شد
افتاد کار عاقل با عشق ناگهانی
زین عهد تازه گردد مغز روان عشرت
یا رب چه نیک عهدی کز چشم بد بمانی
از عدل شاه انجم شد روز و شب برابر
چون کفه ی عدالت از معدلت نشانی
روز و شب چنین را خالی مدار یکدم
من لهجة الغوانی او بهجة الاغانی
شاخ نهال گل شد معجز نما که هر دم
صد نقش داده بیرون مانند کلک مانی
مرغان ز طرف گلبن دستان زنند گوئی
ز آتشگه مغان شد بنیاد ژند خوانی
بر فرق آتشین گل در جلوه شاخ سنبل
باشد فراز آتش چون رایت دخانی
بر گرد گل چه باشد این خار بست گوئی
بستند راه جولان بر صرصر خزانی
با آب و رنگ لاله چون چهره ی خطائی
با پیچ و تاب سنبل چون موی دیلمانی
از بس شگفت عالم زین نوبهار عشرت
گلدسته های تر شد اغصان خیز رانی
صد در صدند گلها بر شاخهای نورس
چون نقش اسم اعظم بر چتر کاویانی
در موسمی که باشد طمع جهان توانا
دارم عجب که روید نرگس به ناتوانی
تا چتر زن شجر شد سرسبز همچو گردون
شاخ شکوفه دارد دعوای کهکشانی
تا سبزه شد چمن را سجاده ی عبادت
تا همچو صبح خیزان بلبل کند اذانی
از سر خوشی تمایل دارند گرد گلشن
ز نگار گون لباسان چون شاخ ضیمرانی
شد وقت آن که دیگر بر نطع سبزه و گل
در بوستان نشینی با دوستان جانی
بزم سخن بسازی عود هوس بسوزی
جام طرب بگیری کام ابد ستانی
وانگاه شکر گویان گوئی که باد ایمن
نوروز شاه دوران از باد مهرگانی
فرخنده شاه اکبر سلطان هفت کشور
دارای تخت و افسر با بخت جاودانی
#فیضی- دکنی