عارض او در نقاب از دیده گستاخ کیست؟
زیر ابر این آفتاب از دیده گستاخ کیست؟
شهسوار من ز شوخی چون نمی آید به چشم
آب در چشم رکاب از دیده گستاخ کیست؟
چون نظرها آب شد از روی آتشناک او
یارب آن رو در حجاب از دیده گستاخ کیست؟
شرم بلبل خار در چشم هوسناکان زده است
تلخی اشک گلاب از دیده گستاخ کیست؟
بر بیاض گردن او خال دیدم، سوختم
کاین نشان انتخاب از دیده گستاخ کیست؟
چشم شبنم حلقه بیرون در گردیده است
نرگس او نیمخواب از دیده گستاخ کیست؟
نیست صائب شکوه از آتش دل خرسند را
دود تلخ این کباب از دیده گستاخ کیست؟
#صائب_تبریزی
زیر ابر این آفتاب از دیده گستاخ کیست؟
شهسوار من ز شوخی چون نمی آید به چشم
آب در چشم رکاب از دیده گستاخ کیست؟
چون نظرها آب شد از روی آتشناک او
یارب آن رو در حجاب از دیده گستاخ کیست؟
شرم بلبل خار در چشم هوسناکان زده است
تلخی اشک گلاب از دیده گستاخ کیست؟
بر بیاض گردن او خال دیدم، سوختم
کاین نشان انتخاب از دیده گستاخ کیست؟
چشم شبنم حلقه بیرون در گردیده است
نرگس او نیمخواب از دیده گستاخ کیست؟
نیست صائب شکوه از آتش دل خرسند را
دود تلخ این کباب از دیده گستاخ کیست؟
#صائب_تبریزی
ای ستایش وجودت
راز و نیاز شبانه ی من
جرقه زد عشق
از حضور خواهرانه ات
به دست چینی هزاران شاخه ی
محمدی و یاس
چه شبها بی تو قدم زدم
رویا و خیال را
و صبح ها
به تمنای استشمام عطر تو چشم گشودم
و تو بی هیچ نگاهی
می گذری...
#حمید_رضا_چوپانی🖤
راز و نیاز شبانه ی من
جرقه زد عشق
از حضور خواهرانه ات
به دست چینی هزاران شاخه ی
محمدی و یاس
چه شبها بی تو قدم زدم
رویا و خیال را
و صبح ها
به تمنای استشمام عطر تو چشم گشودم
و تو بی هیچ نگاهی
می گذری...
#حمید_رضا_چوپانی🖤
رجعتی دیگر باید
به حریم مهربانیِ گلهای نرم ابریشم
به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی
به بادِ صبح
که بیدار میکند
چه نرم
چه مهربان
چه دوست!
نادر ابراهیمی
به حریم مهربانیِ گلهای نرم ابریشم
به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی
به بادِ صبح
که بیدار میکند
چه نرم
چه مهربان
چه دوست!
نادر ابراهیمی
نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پيک خلوت رازی و ديده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزيزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزايش ببخش آن که تو دانی
من اين حروف نوشتم چنان که غير ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آب است
اسير خويش گرفتی بکش چنان که تو دانی
اميد در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقيقهايست نگارا در آن ميان که تو دانی
يکيست ترکی و تازی در اين معامله #حافظ
حديث عشق بيان کن بدان زبان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پيک خلوت رازی و ديده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزيزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزايش ببخش آن که تو دانی
من اين حروف نوشتم چنان که غير ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آب است
اسير خويش گرفتی بکش چنان که تو دانی
اميد در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقيقهايست نگارا در آن ميان که تو دانی
يکيست ترکی و تازی در اين معامله #حافظ
حديث عشق بيان کن بدان زبان که تو دانی
#بعضىوقتها!
میخواهى بہ قلبى پناه ببرى؛
شايد تا وقتى ڪہ باران تمام شود
شايد هم تا
#هميــــشہ...
#ازدميرآصاف
#بعضىوقتها!
میخواهى بہ قلبى پناه ببرى؛
شايد تا وقتى ڪہ باران تمام شود
شايد هم تا
#هميــــشہ...
#ازدميرآصاف
من یک جاده ام
میآیم
بیآن که آمده باشم
میرسم
بیآن که قدم بردارم
به دور دست جاده نگاه میکنم
پیش پای توام ..!
#شمس_لنگرودی
میآیم
بیآن که آمده باشم
میرسم
بیآن که قدم بردارم
به دور دست جاده نگاه میکنم
پیش پای توام ..!
#شمس_لنگرودی
ای عشق! تا هنوز نفس میکشم بیا
از چنگ روزگار ، مرا باز پس بگیر
فاضل_نظری
از چنگ روزگار ، مرا باز پس بگیر
فاضل_نظری