از لطف همچو اشک شود آب پیکرش
از پرده های چشم بود گر پرند او
صائب تبریزی
از پرده های چشم بود گر پرند او
صائب تبریزی
هر که را در پرده های چشم آب شرم هست
زود می آید برون از پوست چون بادام تر
صائب تبریزی
زود می آید برون از پوست چون بادام تر
صائب تبریزی
اشک را در پرده های چشم تر پیچیده ام
ساده لوحی بین که در کاغذ شرر پیچیده ام
صائب تبریزی
ساده لوحی بین که در کاغذ شرر پیچیده ام
صائب تبریزی
پیمانهام ز رعشهٔ پیری به خاک ریخت
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید
صائب تبریزی
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید
صائب تبریزی