🛎جمعه ها و معرفی فیلم ۱۰ بهمن ۱۳۹۹
در این جمعه ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم.
✅( اول و دوم در معرفی فیلم ها با اولویت است.)
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
🖌یوسف محمدی
🎞معرفی فیلم:
🎥زشت، کثیف و بد کارگردان اتوره اسکولا (ایتالیا) ۱۹۷۶
Ugly Dirty and Bad (Down and Dirty)
Ettore Scola
فیلم واقع گرای اتوره اسکولا، روایتی برهنه و عریان از زندگی مردم در حلبی آباد های رم است، اما اسکولا به همین راحتی دست از سر مخاطب برنمیدارد. فیلم درباره یک خانواده ی ساکن حلبی آباد است که پدر خانواده به واسطه آهک یک چشم خود را کور کرده است و از بیمه پول گرفته است، حال اعضای خانواده وی شامل پسران و دختران به دنبال گرفتن پول او هستند. در این میان حوادثی پیش می آید که مخاطب را درگیر این خانواده ، داستان و به کل زندگی مردم در حاشیه می اندازد.
فیلم به تمامی زیست روزمره مردم حلبی آباد با مختصات جهانی است لایه های عمیق داستان و شخصیت ها سوژه های داستان را چند لایه می کنند.
فیلمبلحاظ خوانش های مطالعات فرهنگی از زندگی روزمره دارای اهمیت فراوان است.
همچنین اسکولا جایزه کارگردانی فستیوال کن را به واسطه این فیلم از آن خود کرد.
در ادامه چند نما از این فیلم را که هنگام تماشا ثبت کرده ام، قرار می دهم.
Imdb7/8/10
RT 91/100
LT 3/9/5
فیلم El Posto ایتالیا
شغل کارگردان اِرمانو اولمی
Ermano Olmi
پسری از یک خانواده فقیر ایتالیایی به دنبال شغلی در آزمون یکی از وزارت خانه ها شرکت می کند و شغلی اختیار می کند. اما پس از وارد شدن به سازمان مزبور در می یابد زندگی تماما آن چیزی نیست که فکرش را می کرده است.
فیلم به سادگی قوانین زمخت بروکراسی را نشان می دهد و در پس این نمایش مسائل عمیقی را بررسی می کند، اما تمام این مسائل به همان سادگی و در عین حال عمیق که خاص سینمای واقع گرای ایتالیا است.
پسر در نهایت در می یابد.....
Imdb8/10
RT100/100
LT 4/1/5
فیلم در فستیوال ۲۰۱۸ ونیز به عنوان یکی از سمبول های سینمای نئوریالیسم ایتالیا نمایش داده شد؛ نمادی پس از دهه طلایی ۴۰ میلادی با پایه گذاران این سبک از جمله : ویسکونتی، زاواتینی، دسیکا، روسلینی و دسانتیس
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
در این جمعه ۲ فیلم را در نظر گرفته ایم.
✅( اول و دوم در معرفی فیلم ها با اولویت است.)
🛑توضیح ثابت 👇👇👇
✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.
🖌یوسف محمدی
🎞معرفی فیلم:
🎥زشت، کثیف و بد کارگردان اتوره اسکولا (ایتالیا) ۱۹۷۶
Ugly Dirty and Bad (Down and Dirty)
Ettore Scola
فیلم واقع گرای اتوره اسکولا، روایتی برهنه و عریان از زندگی مردم در حلبی آباد های رم است، اما اسکولا به همین راحتی دست از سر مخاطب برنمیدارد. فیلم درباره یک خانواده ی ساکن حلبی آباد است که پدر خانواده به واسطه آهک یک چشم خود را کور کرده است و از بیمه پول گرفته است، حال اعضای خانواده وی شامل پسران و دختران به دنبال گرفتن پول او هستند. در این میان حوادثی پیش می آید که مخاطب را درگیر این خانواده ، داستان و به کل زندگی مردم در حاشیه می اندازد.
فیلم به تمامی زیست روزمره مردم حلبی آباد با مختصات جهانی است لایه های عمیق داستان و شخصیت ها سوژه های داستان را چند لایه می کنند.
فیلمبلحاظ خوانش های مطالعات فرهنگی از زندگی روزمره دارای اهمیت فراوان است.
همچنین اسکولا جایزه کارگردانی فستیوال کن را به واسطه این فیلم از آن خود کرد.
در ادامه چند نما از این فیلم را که هنگام تماشا ثبت کرده ام، قرار می دهم.
Imdb7/8/10
RT 91/100
LT 3/9/5
فیلم El Posto ایتالیا
شغل کارگردان اِرمانو اولمی
Ermano Olmi
پسری از یک خانواده فقیر ایتالیایی به دنبال شغلی در آزمون یکی از وزارت خانه ها شرکت می کند و شغلی اختیار می کند. اما پس از وارد شدن به سازمان مزبور در می یابد زندگی تماما آن چیزی نیست که فکرش را می کرده است.
فیلم به سادگی قوانین زمخت بروکراسی را نشان می دهد و در پس این نمایش مسائل عمیقی را بررسی می کند، اما تمام این مسائل به همان سادگی و در عین حال عمیق که خاص سینمای واقع گرای ایتالیا است.
پسر در نهایت در می یابد.....
Imdb8/10
RT100/100
LT 4/1/5
فیلم در فستیوال ۲۰۱۸ ونیز به عنوان یکی از سمبول های سینمای نئوریالیسم ایتالیا نمایش داده شد؛ نمادی پس از دهه طلایی ۴۰ میلادی با پایه گذاران این سبک از جمله : ویسکونتی، زاواتینی، دسیکا، روسلینی و دسانتیس
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
اسلاویر مروژک نویسنده و طنز پرداز لهستانی از پرحرفی مردمان انتقادی طنز آمیز و جالبی بدست میدهد:
آرزو میکنم قانون جدیدی در طبیعت به وجود میآمد که به موجب آن، هر کس حق داشت در طول شبانهروز از تعداد محدود و معینی کلمه استفاده کند. روزی فلان قدر کلمه، و همین که شخص این تعداد را ادا کرد یا روی کاغذ آورد، تا صبح روز بعد لال و بیسواد شود. در حوالی ظهر سکوت مطلق حکمفرما میشد و فقط هر ازگاهی سخنان مختصر کسانی به گوش میرسید که میتوانند فکر کنند چه میگویند، یا کسانی که به دلایل دیگری حرف خود را نگه میدارند. از آنجا که این سخنان در سکوت ادا میشوند، در نهایت به گوشها نیز راه پیدا میکنند...!
📖برگرفته از کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان اسلاو صفحه ۲۸۰-۲۸۱ ترجمه آبتین گلکار
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
اسلاویر مروژک نویسنده و طنز پرداز لهستانی از پرحرفی مردمان انتقادی طنز آمیز و جالبی بدست میدهد:
آرزو میکنم قانون جدیدی در طبیعت به وجود میآمد که به موجب آن، هر کس حق داشت در طول شبانهروز از تعداد محدود و معینی کلمه استفاده کند. روزی فلان قدر کلمه، و همین که شخص این تعداد را ادا کرد یا روی کاغذ آورد، تا صبح روز بعد لال و بیسواد شود. در حوالی ظهر سکوت مطلق حکمفرما میشد و فقط هر ازگاهی سخنان مختصر کسانی به گوش میرسید که میتوانند فکر کنند چه میگویند، یا کسانی که به دلایل دیگری حرف خود را نگه میدارند. از آنجا که این سخنان در سکوت ادا میشوند، در نهایت به گوشها نیز راه پیدا میکنند...!
📖برگرفته از کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان اسلاو صفحه ۲۸۰-۲۸۱ ترجمه آبتین گلکار
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🛎اطلاع رسانی موسیقیایی
دوستان عزیز مخاطب ورای موسیقی یک کانال جدید ایجاد شده است مختص موسیقی برای دوستان و مخاطبان کانال ، چون همانطور که مطلع هستید زمان زیادی است که دیگر موسیقی در کانال بارگذاری نمی شود و آخرین موسیقی مربوط به همان موزیک ویدیو گروه پست راک No Clear Mind بوده است. دوستانی که به موسیقی و زوایای مختلف آن علاقه دارند می توانند این کانال را دنبال کنند.
☯☯☯☯☯پ.ن : لطفن پست اول کانال جدید را بخوانید .
آیدی کانال جدید
@Musicfriendsforever
ارادتمند
یوسف محمدی
دوستان عزیز مخاطب ورای موسیقی یک کانال جدید ایجاد شده است مختص موسیقی برای دوستان و مخاطبان کانال ، چون همانطور که مطلع هستید زمان زیادی است که دیگر موسیقی در کانال بارگذاری نمی شود و آخرین موسیقی مربوط به همان موزیک ویدیو گروه پست راک No Clear Mind بوده است. دوستانی که به موسیقی و زوایای مختلف آن علاقه دارند می توانند این کانال را دنبال کنند.
☯☯☯☯☯پ.ن : لطفن پست اول کانال جدید را بخوانید .
آیدی کانال جدید
@Musicfriendsforever
ارادتمند
یوسف محمدی
رسانه ورای موسیقی pinned «🛎اطلاع رسانی موسیقیایی دوستان عزیز مخاطب ورای موسیقی یک کانال جدید ایجاد شده است مختص موسیقی برای دوستان و مخاطبان کانال ، چون همانطور که مطلع هستید زمان زیادی است که دیگر موسیقی در کانال بارگذاری نمی شود و آخرین موسیقی مربوط به همان موزیک ویدیو گروه پست…»
تأملات
یوسف.م
چنین است که انسان مدرن روز به روز علیه خود بیشتر عمل می کند، به عبارت دیگر انسان مدرن هرچه بیشتر در گذشته زیست می کند.
✅تصویر نقاشی با عنوان «انسان علیه خویشتن(انسان نامتجانس) از کانر هرینگتون است»
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
یوسف.م
چنین است که انسان مدرن روز به روز علیه خود بیشتر عمل می کند، به عبارت دیگر انسان مدرن هرچه بیشتر در گذشته زیست می کند.
✅تصویر نقاشی با عنوان «انسان علیه خویشتن(انسان نامتجانس) از کانر هرینگتون است»
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🔴 خودآگاه و ناخودآگاه از نگاه آرتورشوپنهاور
✅گزیده برگزیده
در کل، فرآیند اندیشه درون ما، در واقعیت به اندازهی نظریهاش ساده نیست، زیرا در اینجا کل امر گرفتار تنوع طرق میشود. برای روشن شدن این موضوع بیایید آگاهی خود را به یک حجم آب با عمق خاصی تشبیه کنیم. در این صورت افکاری که علنا آگاهانهاند، صرفا سطح آباند؛ در مقابل، حجم آب میشود امور ناروشن، احساسات، پسا حس ادراکات و شهودها و به طور کلی آن چه تجربه میشود، درآمیخته با حالت ارادهی خودمان که هستهی سرشت درونی ما است. حال، حجم کل این آگاهی، کمابیش متناسب با تیزهوشی ما، در حرکت مداوم است، و تصاویر روشن تخیل، یا ایدههای واضح آگاهانهای که به وسیلهی الفاظ بیان میشوند، و تصمیمات اراده، آن چیزی هستند که در نتیجهی این حرکت به سطح میآید. کل فرایند تفکر و تصمیمگیری ما به ندرت در سطح واقع میشود، یعنی به ندرت عبارت است از تداعی احکامی که به روشنی دریافت شدهاند؛ هر چند تمایل ما به این سمت است تا بتوانیم برای آن دلیلی به خودمان و دیگران ارائه کنیم. اما معمولا تامل بر موضوع از بیرون، که موضوع به وسیلهی آن مجددا در افکار مطرح میشود، در اعماق تاریک ذهن رخ میدهد. این تامل تقریبا همانقدر ناآگاهانه پیش میرود که تبدیل غذا به اخلاط و مواد بدن ناآگاهانه انجام میگیرد.
لذا این گونه میشود که ما اغلب از ارائهی دلیل برای خاستگاه عمیقترین اندیشههای مان عاجزیم. اینها زاییدهی وجود درونی رازآلود ما هستند. قضاوتها، جرقههای ناگهانی اندیشه، و تصمیمات به طرزی غیرمنتظره از آن اعماق سر بر میآورند
و موجب حیرت خود ما میشوند.
👤 آرتورشوپنهاور
📚 جهان همچون اراده وتصور
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✅گزیده برگزیده
در کل، فرآیند اندیشه درون ما، در واقعیت به اندازهی نظریهاش ساده نیست، زیرا در اینجا کل امر گرفتار تنوع طرق میشود. برای روشن شدن این موضوع بیایید آگاهی خود را به یک حجم آب با عمق خاصی تشبیه کنیم. در این صورت افکاری که علنا آگاهانهاند، صرفا سطح آباند؛ در مقابل، حجم آب میشود امور ناروشن، احساسات، پسا حس ادراکات و شهودها و به طور کلی آن چه تجربه میشود، درآمیخته با حالت ارادهی خودمان که هستهی سرشت درونی ما است. حال، حجم کل این آگاهی، کمابیش متناسب با تیزهوشی ما، در حرکت مداوم است، و تصاویر روشن تخیل، یا ایدههای واضح آگاهانهای که به وسیلهی الفاظ بیان میشوند، و تصمیمات اراده، آن چیزی هستند که در نتیجهی این حرکت به سطح میآید. کل فرایند تفکر و تصمیمگیری ما به ندرت در سطح واقع میشود، یعنی به ندرت عبارت است از تداعی احکامی که به روشنی دریافت شدهاند؛ هر چند تمایل ما به این سمت است تا بتوانیم برای آن دلیلی به خودمان و دیگران ارائه کنیم. اما معمولا تامل بر موضوع از بیرون، که موضوع به وسیلهی آن مجددا در افکار مطرح میشود، در اعماق تاریک ذهن رخ میدهد. این تامل تقریبا همانقدر ناآگاهانه پیش میرود که تبدیل غذا به اخلاط و مواد بدن ناآگاهانه انجام میگیرد.
لذا این گونه میشود که ما اغلب از ارائهی دلیل برای خاستگاه عمیقترین اندیشههای مان عاجزیم. اینها زاییدهی وجود درونی رازآلود ما هستند. قضاوتها، جرقههای ناگهانی اندیشه، و تصمیمات به طرزی غیرمنتظره از آن اعماق سر بر میآورند
و موجب حیرت خود ما میشوند.
👤 آرتورشوپنهاور
📚 جهان همچون اراده وتصور
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
برای فردی که نمی شناختمش، اما حسش می کردم.
برای مرگ هاله لاجوردی
🖌یوسف محمدی
از سالهای پیش شنیده بودم که هاله لاجوردی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران به یکباره غیب شده ،بله غیب شده، نه کسی از او خبر دارد و نه کسی او را حتا دیده است، اما فضای آکادمیک به همین بسنده کرده بود که لاجوردی از آکادمیک و دانشگاه دور شده و هرکه از دیده رود از یاد هم رود ، فقط یادم می آمد تنی چند از همکارانش دورادور جویای احوالش بودند. اما آیا کسی بود که رخ به رخ او بنشیند و فارغ از هرگونه تعینات آکادمیک با او سخن از دل بگوید؟ چت شده ؟ بگو ؟ یا شده کسی چنان در این سالها با او با جان قلب همصحبتی کرده باشد؟ مگر او چه در دانشگاه دید روابط فرموله شده ، آقای دکتر فلانی ، خانوم دکتر فلانی، بله آقای دکتر فلانی ... ، روابطی که پا را از یک حدی فراتر نمی نهد چرا که پای فراتر برای مردم عادی است ، کوچه و بازار نه قشر آکادمیک که عصا و عقایدشان در در نای شان است. اگر هاله لاجوردی می خواست نزدیک هم شود چه کسی میزبانش بود ، میزبان دلش و قلبش نه اینکه چیز جدید چی در چنته دارد. آیا دانشگاه پذیرای او بود؟ به جد نه... این دانشگاه ها همینقدر بی رحم هستند همانطور که زنده می کنند، می کُشند. چه چیز را زنده می کنند؟ همان چیز که علت مرگ می شود و شاید لاجوردی این را خوب فهمیده بود. این دانشگاه این آکادمیک انسان شق و رق می خواهد، بی اشکالی، انسان مقاله بنویس، کتاب ساز ، رزومه ساز و کسانی که امروز هستند (البته انسان های شریف هنوز هم هستند به لطف امثال محمد رضایی بود که قلب ها زنده بود و کسانی مثل او عباس کاظمی و..) اما چنان کسانی معدود هستند مثل یک سیاهچاله در کهکشان، سیاه چاله هایی که با قلب شان آدم را به سوی خود می کشند. این روح است که در خفا می میرد، تن انسان مرگش عیان است، اما روح چه؟ آیا هاله لاجوردی می توانست درباره ی درونیاتش ، مشکلاتش و فضایش با کسی به گفتگو بنشیند و بعد قضاوت نشود؟ این سقف دانشگاهها برای عده ای کوتاه است. کسانی مانند لاجوردی به تنهایی پناه می برند و کسانی هم دست و دل از وطن می شویند و کسانی هم می روند که می روند که می روند. اکنون است که همین صفحات پرشده از تسلیت، و فقط تسلیت آن هم چه با وقاحت«استاد پیشین دانشگاه تهران درگذشت» سابق او حتا دیگر امروز نیست، او سالها پیش مرده بود. ...... و امروز از مرگش رونمایی شد....
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
برای مرگ هاله لاجوردی
🖌یوسف محمدی
از سالهای پیش شنیده بودم که هاله لاجوردی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران به یکباره غیب شده ،بله غیب شده، نه کسی از او خبر دارد و نه کسی او را حتا دیده است، اما فضای آکادمیک به همین بسنده کرده بود که لاجوردی از آکادمیک و دانشگاه دور شده و هرکه از دیده رود از یاد هم رود ، فقط یادم می آمد تنی چند از همکارانش دورادور جویای احوالش بودند. اما آیا کسی بود که رخ به رخ او بنشیند و فارغ از هرگونه تعینات آکادمیک با او سخن از دل بگوید؟ چت شده ؟ بگو ؟ یا شده کسی چنان در این سالها با او با جان قلب همصحبتی کرده باشد؟ مگر او چه در دانشگاه دید روابط فرموله شده ، آقای دکتر فلانی ، خانوم دکتر فلانی، بله آقای دکتر فلانی ... ، روابطی که پا را از یک حدی فراتر نمی نهد چرا که پای فراتر برای مردم عادی است ، کوچه و بازار نه قشر آکادمیک که عصا و عقایدشان در در نای شان است. اگر هاله لاجوردی می خواست نزدیک هم شود چه کسی میزبانش بود ، میزبان دلش و قلبش نه اینکه چیز جدید چی در چنته دارد. آیا دانشگاه پذیرای او بود؟ به جد نه... این دانشگاه ها همینقدر بی رحم هستند همانطور که زنده می کنند، می کُشند. چه چیز را زنده می کنند؟ همان چیز که علت مرگ می شود و شاید لاجوردی این را خوب فهمیده بود. این دانشگاه این آکادمیک انسان شق و رق می خواهد، بی اشکالی، انسان مقاله بنویس، کتاب ساز ، رزومه ساز و کسانی که امروز هستند (البته انسان های شریف هنوز هم هستند به لطف امثال محمد رضایی بود که قلب ها زنده بود و کسانی مثل او عباس کاظمی و..) اما چنان کسانی معدود هستند مثل یک سیاهچاله در کهکشان، سیاه چاله هایی که با قلب شان آدم را به سوی خود می کشند. این روح است که در خفا می میرد، تن انسان مرگش عیان است، اما روح چه؟ آیا هاله لاجوردی می توانست درباره ی درونیاتش ، مشکلاتش و فضایش با کسی به گفتگو بنشیند و بعد قضاوت نشود؟ این سقف دانشگاهها برای عده ای کوتاه است. کسانی مانند لاجوردی به تنهایی پناه می برند و کسانی هم دست و دل از وطن می شویند و کسانی هم می روند که می روند که می روند. اکنون است که همین صفحات پرشده از تسلیت، و فقط تسلیت آن هم چه با وقاحت«استاد پیشین دانشگاه تهران درگذشت» سابق او حتا دیگر امروز نیست، او سالها پیش مرده بود. ...... و امروز از مرگش رونمایی شد....
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
Forwarded from عباس وریج کاظمی
غیبت لاجوردی
عباس کاظمی
@Varijkazemi
امروز از درد گردن و کمرم، نتوانسته بودم برخیزم، عصر وقتی خبر مرگ هاله را شنیدیم شوکه شدم، زبانم بند آمده بود و چشمانم مرطوب شدند اما نتوانستم گریه کنم. این سالهای اخیر چرا بیشتر تلاش نکردم تا او را ببینم. آخر هیچ راهی برای یافتن او نداشتم، هیچ خبری از هیچ جایی در مورد او نبود. هرکس چیزی میگفت، یکی میگفت به خارج از کشور مهاجرت کرده، یکی میگفت در خیابانی او را دیده که بسی پیر شده است خودم در خیالم بارها همان حوالی تجریش او را دیدهام اما خیلی زود مانند سایهای مبهم محو شدهبود. هاله لاجوردی درواقع هنگامی مرد که او را از دانشگاه بیرون انداختند و مثل همیشه به بهانههای نمیدانم چی! او مرده بود چرا که بعد از بیرون رفتن از دانشگاه به دلیل افسردگی شدید نتوانست کار کند.
بگذار برایتان تعریف کنم در دهه هفتاد فقط در مورد او شنیده بودم و ترجمه مقالاتش را در فصلنامه ارغنون خوانده بودم تا اینکه دم در اتاق رییس دانشکده وقت( سال ۱۳۷۸) برای مصاحبه دکتری او را دیدم. محمد رضایی، شهرام پرستش، نادر امیری، و... دوره دکتری ما عجیب بود اما نه صرفا بخاطر جمع کوچک خوب ما بلکه به دلیل همان سالهای اواخر دهه هفتاد. زمانهای که امید به دانشگاه بازگشته بود و نسل جوان بدش نمیآمد آرمانی داشته باشد و بدن دانشکده به چه رقصی افتاده بود!
سال ۱۳۸۳ او استخدام گروه ارتباطات دانشگاه تهران شد چنانچه سال ۱۳۸۴ من به او ملحق شدم و قرار شد گرایش مطالعات فرهنگی را در دانشگاه تهران به جلو ببریم. هاله خوب سخنرانی می کرد و کلاسهای درس پرباری داشت، در سنت نظریه انتقادی میاندیشید و میتوان گفت یکی از دانشجویان ارتدوکس یوسف اباذری بود. ترجمههای او در فصلنامه ارغنون همانند دیگر مقالههای این فصلنامه تاثیر زیادی در تقویت گرایشهای آلترناتیو در علوم اجتماعی ایران داشت.
در سال ۱۳۸۸ به بهانه اعلام شده عدم انتشار مقاله علمی- پژوهشی قرار داد او را لغو کردند. لاجوردی حتی برای یکسال بنا به توصیه یکی از همکاران به صورت حق التدریسی درس داد بلکه کارش درست شود اما نشد. در همان هنگامه مادرش را از دست داد، ناملایمات ناگفتنی دیگری هم بود و در نهایت خودش دچار مشکل روحی شدیدی شد و از دانشکده برای همیشه رفت.
زندگی بعد از دانشکده، برای همه ما عجیب تلخ بود. بعد از سال ۱۳۸۹ بندرت او را میدیدم، گاهی در حد چند ساعت با هم گفت و گو میکردیم. وقتی رخداد تازه راه افتاد از او خواستم که برای تدریس جلو بیاید شاید برای بازیایی روحیه او خوب باشد چنانچه برای همه ما بیرون راندگان در آن زمان فعالیتهای خارج از دانشگاه تسکین بخش بود. اما لاجوردی، دیگر روحیه نداشت گویا دکتر به او گفته بود به کل باید ارتباطش را با هرچیزی که نشانهای از گذشته است قطع کند و قطع کرد و در نتیجه تنهاتر ماند.
روانشناسان دروغ میگویند که افسردگی دلایل روانی دارد،بلکه بیماریهای روانی دلایلی سیاسی و اجتماعی دارد. افسردگی مادامی که یک استاد- روشنفکر را از کار کردن میاندازد ادامه ساختارهای ایدئولوژیک عمل میکند. من خود به چشم خویش دیدم که چگونه فرایند حذف، درون زندگی قبیلهای دانشگاه عمل کرده و اخلاق طرد و بیتوجهی و بیتفاوتی چگونه توسط همکاران در جامعه دانشگاهی کار کرده است.
چه چیزهایی و چه کسانی عامل این افسردگی و این رنج شدند؟ چگونه دانشکده محصول خودش را ویران کرد، دختری که خوب تحصیل کرد، سواد بالا کسب کرد، و میتوانست آثاری ارزشمند بیشتری در علوم اجتماعی ایران تولید کند چگونه تنها رها شده است؟ اگر گروه ارتباطات بیشترکوشش میکرد تا او را نگاه دارد، اگر ريیس وقت دانشکده کمی در حفظ او پافشاری میکرد و اگر افرادی مانند من مقداری پایمردی بیشتر میکردیم چه میشد؟ ایا لاجوردی هنوز در بین ما و در حلقه دانشجویانش بود؟ اگر لاجوردی بود، شهرام پرستش بود، حتما دیگرانی چون محمد رضایی، بهزاد دوران، وحید طلوعی، مهدی فرجی، نفسیه حمیدی، علی پاپولی و بسیاری دیگر هنوز درون دانشکده بودند. خیلی از دانشجویان مهاجرت کرده هم بودند، الان ما چه فضایی در دانشکده داشتیم؟
دانشکده در دهه هفتاد و نیمه اول دهه ۸۰ چه نفسی داشت! چه امیدی در دوران اصلاحات درون دانشکده جوانه زده بود! چه موجهای آرامی که از درون لانه خود بیرون جهیدند و به بالا آمدند و سپس به آرامی درون خود دفن شدند و دیگر باز نگشتند! چه آدمهایی که فسردند و مردند و ما نامشان را حتی نمیدانیم، چه افسردهدلانی که در مهاجرتی بیپایان غوطهورشدند. امشب در صحبت با یکی از دوستان مهاجرت کرده بغضم بالاخره ترکید اما نه صرفا برای مرگ لاجوردی .... انگار زخمی قدیمی سرباز کرد، وقتی خشک ایستاده بودم خاطرهها جلوی من رژه رفتند، دردها دوباره کمرم را شکستند و گردنم را خرد کردند.
@Varijkazemi
عباس کاظمی
@Varijkazemi
امروز از درد گردن و کمرم، نتوانسته بودم برخیزم، عصر وقتی خبر مرگ هاله را شنیدیم شوکه شدم، زبانم بند آمده بود و چشمانم مرطوب شدند اما نتوانستم گریه کنم. این سالهای اخیر چرا بیشتر تلاش نکردم تا او را ببینم. آخر هیچ راهی برای یافتن او نداشتم، هیچ خبری از هیچ جایی در مورد او نبود. هرکس چیزی میگفت، یکی میگفت به خارج از کشور مهاجرت کرده، یکی میگفت در خیابانی او را دیده که بسی پیر شده است خودم در خیالم بارها همان حوالی تجریش او را دیدهام اما خیلی زود مانند سایهای مبهم محو شدهبود. هاله لاجوردی درواقع هنگامی مرد که او را از دانشگاه بیرون انداختند و مثل همیشه به بهانههای نمیدانم چی! او مرده بود چرا که بعد از بیرون رفتن از دانشگاه به دلیل افسردگی شدید نتوانست کار کند.
بگذار برایتان تعریف کنم در دهه هفتاد فقط در مورد او شنیده بودم و ترجمه مقالاتش را در فصلنامه ارغنون خوانده بودم تا اینکه دم در اتاق رییس دانشکده وقت( سال ۱۳۷۸) برای مصاحبه دکتری او را دیدم. محمد رضایی، شهرام پرستش، نادر امیری، و... دوره دکتری ما عجیب بود اما نه صرفا بخاطر جمع کوچک خوب ما بلکه به دلیل همان سالهای اواخر دهه هفتاد. زمانهای که امید به دانشگاه بازگشته بود و نسل جوان بدش نمیآمد آرمانی داشته باشد و بدن دانشکده به چه رقصی افتاده بود!
سال ۱۳۸۳ او استخدام گروه ارتباطات دانشگاه تهران شد چنانچه سال ۱۳۸۴ من به او ملحق شدم و قرار شد گرایش مطالعات فرهنگی را در دانشگاه تهران به جلو ببریم. هاله خوب سخنرانی می کرد و کلاسهای درس پرباری داشت، در سنت نظریه انتقادی میاندیشید و میتوان گفت یکی از دانشجویان ارتدوکس یوسف اباذری بود. ترجمههای او در فصلنامه ارغنون همانند دیگر مقالههای این فصلنامه تاثیر زیادی در تقویت گرایشهای آلترناتیو در علوم اجتماعی ایران داشت.
در سال ۱۳۸۸ به بهانه اعلام شده عدم انتشار مقاله علمی- پژوهشی قرار داد او را لغو کردند. لاجوردی حتی برای یکسال بنا به توصیه یکی از همکاران به صورت حق التدریسی درس داد بلکه کارش درست شود اما نشد. در همان هنگامه مادرش را از دست داد، ناملایمات ناگفتنی دیگری هم بود و در نهایت خودش دچار مشکل روحی شدیدی شد و از دانشکده برای همیشه رفت.
زندگی بعد از دانشکده، برای همه ما عجیب تلخ بود. بعد از سال ۱۳۸۹ بندرت او را میدیدم، گاهی در حد چند ساعت با هم گفت و گو میکردیم. وقتی رخداد تازه راه افتاد از او خواستم که برای تدریس جلو بیاید شاید برای بازیایی روحیه او خوب باشد چنانچه برای همه ما بیرون راندگان در آن زمان فعالیتهای خارج از دانشگاه تسکین بخش بود. اما لاجوردی، دیگر روحیه نداشت گویا دکتر به او گفته بود به کل باید ارتباطش را با هرچیزی که نشانهای از گذشته است قطع کند و قطع کرد و در نتیجه تنهاتر ماند.
روانشناسان دروغ میگویند که افسردگی دلایل روانی دارد،بلکه بیماریهای روانی دلایلی سیاسی و اجتماعی دارد. افسردگی مادامی که یک استاد- روشنفکر را از کار کردن میاندازد ادامه ساختارهای ایدئولوژیک عمل میکند. من خود به چشم خویش دیدم که چگونه فرایند حذف، درون زندگی قبیلهای دانشگاه عمل کرده و اخلاق طرد و بیتوجهی و بیتفاوتی چگونه توسط همکاران در جامعه دانشگاهی کار کرده است.
چه چیزهایی و چه کسانی عامل این افسردگی و این رنج شدند؟ چگونه دانشکده محصول خودش را ویران کرد، دختری که خوب تحصیل کرد، سواد بالا کسب کرد، و میتوانست آثاری ارزشمند بیشتری در علوم اجتماعی ایران تولید کند چگونه تنها رها شده است؟ اگر گروه ارتباطات بیشترکوشش میکرد تا او را نگاه دارد، اگر ريیس وقت دانشکده کمی در حفظ او پافشاری میکرد و اگر افرادی مانند من مقداری پایمردی بیشتر میکردیم چه میشد؟ ایا لاجوردی هنوز در بین ما و در حلقه دانشجویانش بود؟ اگر لاجوردی بود، شهرام پرستش بود، حتما دیگرانی چون محمد رضایی، بهزاد دوران، وحید طلوعی، مهدی فرجی، نفسیه حمیدی، علی پاپولی و بسیاری دیگر هنوز درون دانشکده بودند. خیلی از دانشجویان مهاجرت کرده هم بودند، الان ما چه فضایی در دانشکده داشتیم؟
دانشکده در دهه هفتاد و نیمه اول دهه ۸۰ چه نفسی داشت! چه امیدی در دوران اصلاحات درون دانشکده جوانه زده بود! چه موجهای آرامی که از درون لانه خود بیرون جهیدند و به بالا آمدند و سپس به آرامی درون خود دفن شدند و دیگر باز نگشتند! چه آدمهایی که فسردند و مردند و ما نامشان را حتی نمیدانیم، چه افسردهدلانی که در مهاجرتی بیپایان غوطهورشدند. امشب در صحبت با یکی از دوستان مهاجرت کرده بغضم بالاخره ترکید اما نه صرفا برای مرگ لاجوردی .... انگار زخمی قدیمی سرباز کرد، وقتی خشک ایستاده بودم خاطرهها جلوی من رژه رفتند، دردها دوباره کمرم را شکستند و گردنم را خرد کردند.
@Varijkazemi
گزیده مطالعات
هنری: اگر گفتی آن چیست که برای هر کسی واجب است، حتی واجبتر از نانِ شب؟!
الین: ایمان به خدا؟
امنیت نیست...؟
سلامتی چی عزیزم؟
هنری: یکی که آدم باهاش دردِدل کند!
کسی که آدم را[به معنای واقعی] درک کند!
همین ...
📖نگاهی به مرغک
📝 کورت ونهگات
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
گزیده مطالعات
هنری: اگر گفتی آن چیست که برای هر کسی واجب است، حتی واجبتر از نانِ شب؟!
الین: ایمان به خدا؟
امنیت نیست...؟
سلامتی چی عزیزم؟
هنری: یکی که آدم باهاش دردِدل کند!
کسی که آدم را[به معنای واقعی] درک کند!
همین ...
📖نگاهی به مرغک
📝 کورت ونهگات
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
دیوانگی موهبتی الهی یا نفرین الهی
فلسفه هنر
🖌یوسف محمدی
کم نبودند افراد سرشناسی که در بزنگاه های خاصی در زندگی مجنون شدند و راه را بر روی زندگی غیرعقلانی بازکردند. برای مثال نیچه در بزنگاهی در میدان تورین در ۱۸۹۹ با دیدن تازیانه خوردن اسبی او را در آغوش می گیرد و سپس در کسوف روحی و دیوانگی فرو می رود. در میان نقاشان ونگوگ هم در خیره گی به خورشید و مزرعه آفتابگردان در جنون نشاط آوری فرو رفته بود... و یا مودلیانی هم دوره پیکاسو درجنون نقاشی می کشید و در جنون هم پایش را از دنیا بیرون گذاشت. در موسیقی هم همین امر برای پاگانینی، موتسارت و بتهوون رقم خورد. به ترتیب دوران باروک، کلاسیک و شروع رمانتیک،
اما اولین جنبه از دیوانگی را باید در قرن پنجم قبل از میلاد جستجو کرد. برای مثال نقاشی در دوره کلاسیک جایگاه برجسته ای دارد پیش از دوره کلاسیک نقاشان از تکنیک سایه روشن استفاده می کردند تنها گاهی به سمت نقاشی تک رنگ می رفتند. نقاشی قرن پنجم پیش از میلاد گرایش کلاسیکی را نشان میداد و به واسطه فرم های طبیعی و بعد انسانی متمایز شده بود. نقاشی این دوره به موضوعات متفاوتی پرداخت از جمله اُدوسئوس دیوانگی را شبیه سازی کرد. در آن زمان دور دیوانگی ناشناخته بود، در واقع نوعی از سرخوشی مستانه وجود داشت، جنون الهی ای که برای فرد مجنون برتری محسوب می شد. و البته انواع دیوانگی های دیگر که بنحوی زمزمه و واگویه با خود بود. گرچه هنگامیکه مردم افراد را در این حالت مشاهده می کردند از آنها دوری می جستند، اما در عینحال برای آنان احترام ویژه ای قائل و معتقد بودند آنها به معرفتی رسیده اند که مردم عادی از آن سردر نمی آورند.
برای نمونه در تشریفاتی خاص مجنونان، مراسم تشریفاتی رادرون فرقه خدای دیونیسوس که رقص در کوهستان نام داشت، انجام می دادند. هدف چنین مناسک هایی فرصتی برای مردم بود که بتوانند خود را از انگیزه های غیر منطقی آزاد کنند، زیرا معتقد بودند اگر انسان دیوانگی نکند جامعه دچار بحران می شود. همچنین دیونیسوس خدای محبوب سرمستی و شادی، قدرت لغو مسئولیت فردی را داشت؛ چنین قدرتی به مردم اجازه می داد ذات ناخودآگاه خود را نشان و رهایی بدون هیچ عقلانیتی را تجربه کنند.
ایجاد خلسه و هذیان گویی شخصی که او را در روند هنری یاری می کند(الهام خود را از خود پیدا می کند) ابتدا در اندیشه های دموکریتوس اتمیست نضج یافت. او معتقد بود الهامات اساسی به هنرمندان و مردان اندیشه تنها در زمانی حادث می شود که دست از عقل می شویند و رها درناخودآگاه (ذهن اتمتیک الهی) می شوند. همچنین افلاطون معتقد بود دیوانگی سویی از الهام الهی و خوانشی از دنیای مُثُل است.به طور خلاصه میتوان گفت به نظر افلاطون هر چیزی در این عالم با ایدهای در عالم مُثُل ارتباط دارد یا روگرفتی از آن است. بالولقع، میتوان کثرت موجود در عالم مادیات را با توسل به وحدت وجود و یک ایده کلی تبیین کرد.
با تمام این اوصاف دیوانگی تاانتهای قرن ۱۷ همچنان بر همین مدار معرفت گردید تا زمانی که دیوانگی طرد شد و فرد عقلانی در مرتبه بالاتر قرار گرفت. تمایز میان دیوانه و سالم از قرن ۱۷ به بعد به واسطه روانکاوی و روانپزشکی تولید گردید و انسان در قالب فردی غیر دیوانه کنترل و منظم شد و دیوانه به دیوانه خانه رفت تا بتواند دوباره عقل از دست رفته را بازیابد و در جامعه پذیرفته شود. انسان قانونی و شهروندی که به حکومت و قانون احترام میگذارد.
🔵🔵در جستار بالا از کتاب تاریخ زیبایی شناسی نوشته ووادیسواف تاتارکیوویچ، جستار«جنون الهی در یونان باستان» نوشته ایرنه ماریه آنه بهره گرفته ام.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
فلسفه هنر
🖌یوسف محمدی
کم نبودند افراد سرشناسی که در بزنگاه های خاصی در زندگی مجنون شدند و راه را بر روی زندگی غیرعقلانی بازکردند. برای مثال نیچه در بزنگاهی در میدان تورین در ۱۸۹۹ با دیدن تازیانه خوردن اسبی او را در آغوش می گیرد و سپس در کسوف روحی و دیوانگی فرو می رود. در میان نقاشان ونگوگ هم در خیره گی به خورشید و مزرعه آفتابگردان در جنون نشاط آوری فرو رفته بود... و یا مودلیانی هم دوره پیکاسو درجنون نقاشی می کشید و در جنون هم پایش را از دنیا بیرون گذاشت. در موسیقی هم همین امر برای پاگانینی، موتسارت و بتهوون رقم خورد. به ترتیب دوران باروک، کلاسیک و شروع رمانتیک،
اما اولین جنبه از دیوانگی را باید در قرن پنجم قبل از میلاد جستجو کرد. برای مثال نقاشی در دوره کلاسیک جایگاه برجسته ای دارد پیش از دوره کلاسیک نقاشان از تکنیک سایه روشن استفاده می کردند تنها گاهی به سمت نقاشی تک رنگ می رفتند. نقاشی قرن پنجم پیش از میلاد گرایش کلاسیکی را نشان میداد و به واسطه فرم های طبیعی و بعد انسانی متمایز شده بود. نقاشی این دوره به موضوعات متفاوتی پرداخت از جمله اُدوسئوس دیوانگی را شبیه سازی کرد. در آن زمان دور دیوانگی ناشناخته بود، در واقع نوعی از سرخوشی مستانه وجود داشت، جنون الهی ای که برای فرد مجنون برتری محسوب می شد. و البته انواع دیوانگی های دیگر که بنحوی زمزمه و واگویه با خود بود. گرچه هنگامیکه مردم افراد را در این حالت مشاهده می کردند از آنها دوری می جستند، اما در عینحال برای آنان احترام ویژه ای قائل و معتقد بودند آنها به معرفتی رسیده اند که مردم عادی از آن سردر نمی آورند.
برای نمونه در تشریفاتی خاص مجنونان، مراسم تشریفاتی رادرون فرقه خدای دیونیسوس که رقص در کوهستان نام داشت، انجام می دادند. هدف چنین مناسک هایی فرصتی برای مردم بود که بتوانند خود را از انگیزه های غیر منطقی آزاد کنند، زیرا معتقد بودند اگر انسان دیوانگی نکند جامعه دچار بحران می شود. همچنین دیونیسوس خدای محبوب سرمستی و شادی، قدرت لغو مسئولیت فردی را داشت؛ چنین قدرتی به مردم اجازه می داد ذات ناخودآگاه خود را نشان و رهایی بدون هیچ عقلانیتی را تجربه کنند.
ایجاد خلسه و هذیان گویی شخصی که او را در روند هنری یاری می کند(الهام خود را از خود پیدا می کند) ابتدا در اندیشه های دموکریتوس اتمیست نضج یافت. او معتقد بود الهامات اساسی به هنرمندان و مردان اندیشه تنها در زمانی حادث می شود که دست از عقل می شویند و رها درناخودآگاه (ذهن اتمتیک الهی) می شوند. همچنین افلاطون معتقد بود دیوانگی سویی از الهام الهی و خوانشی از دنیای مُثُل است.به طور خلاصه میتوان گفت به نظر افلاطون هر چیزی در این عالم با ایدهای در عالم مُثُل ارتباط دارد یا روگرفتی از آن است. بالولقع، میتوان کثرت موجود در عالم مادیات را با توسل به وحدت وجود و یک ایده کلی تبیین کرد.
با تمام این اوصاف دیوانگی تاانتهای قرن ۱۷ همچنان بر همین مدار معرفت گردید تا زمانی که دیوانگی طرد شد و فرد عقلانی در مرتبه بالاتر قرار گرفت. تمایز میان دیوانه و سالم از قرن ۱۷ به بعد به واسطه روانکاوی و روانپزشکی تولید گردید و انسان در قالب فردی غیر دیوانه کنترل و منظم شد و دیوانه به دیوانه خانه رفت تا بتواند دوباره عقل از دست رفته را بازیابد و در جامعه پذیرفته شود. انسان قانونی و شهروندی که به حکومت و قانون احترام میگذارد.
🔵🔵در جستار بالا از کتاب تاریخ زیبایی شناسی نوشته ووادیسواف تاتارکیوویچ، جستار«جنون الهی در یونان باستان» نوشته ایرنه ماریه آنه بهره گرفته ام.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
تصویر ضمیمه نوشتار است.
تابلوی باخوس و آریادنه با نام جشن های الهی (جنون الهی) اثر تتسیانو وچلی(تیسین) نقاش ایتالیایی دوران رنسانس و منتسب به مکتب ونیز است. وی این اثر را به سال ۱۵۲۲ قرن شانزدهم کشیده است.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
تابلوی باخوس و آریادنه با نام جشن های الهی (جنون الهی) اثر تتسیانو وچلی(تیسین) نقاش ایتالیایی دوران رنسانس و منتسب به مکتب ونیز است. وی این اثر را به سال ۱۵۲۲ قرن شانزدهم کشیده است.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
پیرامون غریبگویی یک کارگردان سینما
🖌دکتر علی فیروز بادی (روانپزشک)
آن که بتواند تو را به باور چرندیات وادار کند، میتواند تو را به سوی ارتکاب بیرحمی و قساوت سوق دهد.
ولتر
در فضای همهگیری کرونا که انسانها را وادار به تحمل بار هیجانات گوناگونی گرده است، برخی برای تعدیل احساسات غیرقابل تحمل خود به انواع و اقسام باورها و دیدگاهها متوسل میشوند که بعضی از آنها مصداق چرندیات هستند. اما کاربرد آنها تخفیف دادن حس اضطراب و نگرانی برخی از انسانها در فضایی است که حس کنترل کمی بر روی آن وجود دارد.
آخرین اظهار نظرها از این دسته مصاحبه کوتاهی از یک کارگردان بود که در آن در قالب چند جمله بر تمامی اقدامات پیشگیرانه از قبیل زدن ماسک و جلوگیری از تجمعات خط کشیده و آنها را بیمعنی و بیمورد دانسته است. اگر اعتقاد به چنین جملاتی محدود و منحصر به همین فرد بود میشد خیلی نگران نشد اما واقعیت آن است که ذهن مضطرب بعضی از افراد در جستجوی چنین گزارههایی از جانب افراد مشهور است تا از آن تاییدی برای دیدگاههای خود بسازند و از این طریق توجیهی برای رفتار خود پیدا کنند. انکار و نادیده گرفتن مشکل یکی از واکنشهای شایع افراد در برابر خطر است و در شرایط کرونایی بعضی به علت آن که توان مواجهه و رویارویی مستقیم با خطر را در خود نمیبینند به شکلی ناخودآگاه به انکار آن میپردازند و آن را حاصل توطئهای پنهان از جانب قدرتهای جهانی میبینند. حال با پخش مصاحبهای این چنینی خیالشان راحت میشود که میتوانند به همراه دوستان در تعطیلات پیش رو به سفر بروند و از این طریق با توطئه دشمنان مبارزه کنند.
کرونا بیش از هر زمان دیگری اهمیت علم، رویکرد علمی و شواهد علمی را به ما نشان داد. شاید هیچ پدیدهی دیگری نمیتوانست با چنین حجمی بطلان نسبیگرایی افراطی دیدگاههای پسامدرن را که برای علم اعتباری فراتر از جادو قایل نبودند نشان دهد. دیدگاهی که علم را نیز فرا-روایتی در کنار دیگر روایتها میبیند به ناچار باید اعتباری برابر برای واکسن و معجون جادوگر قبیله قابل باشد. اکنون بشر این واقعیت را لمس کرده که تنها و تنها یک چیز است که میتواند او را در عبور از این گذرگاه مهم تاریخ پر فراز و نشیب یاری کند و آن چیزی جز علم نیست.
تا جایی که به باورهای عوامانه مربوط میشود میتوان چنین گفت که این چنین باورهایی همیشه در تاریخ حضور داشتهاند و علم راه خود را از درون چنین چالشهای نفسگیری یافته و همچنان نیز به راه خود ادامه میدهد. اما میتوان با آلن سوکال موافق بود که میگوید: " زودباوری در حوزههای کم اهمیت، اذهان انسانی را برای فریب خوردن در جنبههایی که از اهمیت بیشتری برخوردارند مهیا میکند و از آن سو، مجهز شدن به تفکر انتقادی که علم را از شبه علم جدا کند به فرد قدرت مقابله با دروغهای قدرتمداران را میبخشد".
پ.ن.
☯اما آیا علم همه چیز است؟
دیدگاهها یتان را با ما در میان بگذارید.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🖌دکتر علی فیروز بادی (روانپزشک)
آن که بتواند تو را به باور چرندیات وادار کند، میتواند تو را به سوی ارتکاب بیرحمی و قساوت سوق دهد.
ولتر
در فضای همهگیری کرونا که انسانها را وادار به تحمل بار هیجانات گوناگونی گرده است، برخی برای تعدیل احساسات غیرقابل تحمل خود به انواع و اقسام باورها و دیدگاهها متوسل میشوند که بعضی از آنها مصداق چرندیات هستند. اما کاربرد آنها تخفیف دادن حس اضطراب و نگرانی برخی از انسانها در فضایی است که حس کنترل کمی بر روی آن وجود دارد.
آخرین اظهار نظرها از این دسته مصاحبه کوتاهی از یک کارگردان بود که در آن در قالب چند جمله بر تمامی اقدامات پیشگیرانه از قبیل زدن ماسک و جلوگیری از تجمعات خط کشیده و آنها را بیمعنی و بیمورد دانسته است. اگر اعتقاد به چنین جملاتی محدود و منحصر به همین فرد بود میشد خیلی نگران نشد اما واقعیت آن است که ذهن مضطرب بعضی از افراد در جستجوی چنین گزارههایی از جانب افراد مشهور است تا از آن تاییدی برای دیدگاههای خود بسازند و از این طریق توجیهی برای رفتار خود پیدا کنند. انکار و نادیده گرفتن مشکل یکی از واکنشهای شایع افراد در برابر خطر است و در شرایط کرونایی بعضی به علت آن که توان مواجهه و رویارویی مستقیم با خطر را در خود نمیبینند به شکلی ناخودآگاه به انکار آن میپردازند و آن را حاصل توطئهای پنهان از جانب قدرتهای جهانی میبینند. حال با پخش مصاحبهای این چنینی خیالشان راحت میشود که میتوانند به همراه دوستان در تعطیلات پیش رو به سفر بروند و از این طریق با توطئه دشمنان مبارزه کنند.
کرونا بیش از هر زمان دیگری اهمیت علم، رویکرد علمی و شواهد علمی را به ما نشان داد. شاید هیچ پدیدهی دیگری نمیتوانست با چنین حجمی بطلان نسبیگرایی افراطی دیدگاههای پسامدرن را که برای علم اعتباری فراتر از جادو قایل نبودند نشان دهد. دیدگاهی که علم را نیز فرا-روایتی در کنار دیگر روایتها میبیند به ناچار باید اعتباری برابر برای واکسن و معجون جادوگر قبیله قابل باشد. اکنون بشر این واقعیت را لمس کرده که تنها و تنها یک چیز است که میتواند او را در عبور از این گذرگاه مهم تاریخ پر فراز و نشیب یاری کند و آن چیزی جز علم نیست.
تا جایی که به باورهای عوامانه مربوط میشود میتوان چنین گفت که این چنین باورهایی همیشه در تاریخ حضور داشتهاند و علم راه خود را از درون چنین چالشهای نفسگیری یافته و همچنان نیز به راه خود ادامه میدهد. اما میتوان با آلن سوکال موافق بود که میگوید: " زودباوری در حوزههای کم اهمیت، اذهان انسانی را برای فریب خوردن در جنبههایی که از اهمیت بیشتری برخوردارند مهیا میکند و از آن سو، مجهز شدن به تفکر انتقادی که علم را از شبه علم جدا کند به فرد قدرت مقابله با دروغهای قدرتمداران را میبخشد".
پ.ن.
☯اما آیا علم همه چیز است؟
دیدگاهها یتان را با ما در میان بگذارید.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
تأملات
یوسف.م.
بایگانی های ناخودآگاه چیز عجیبی است، انسان نمی تواند آن را براساس شاخصی خاص تنظیم کند یا با آنها در یک راستا قرار گیرد. تنها می توان نظاره گری کرد و نهایت اینکه گرد و خاکشان را گرفت و دوباره در جای گذاشت. وظیفه دشوار ما همین است تمیز کردن پرونده های گذشته، در حالیکه تمنای ما گردوخاک است.
تصویر از
دبرا کارنل با عنوان
«نور سیاه»
در نمایشگاه «ناخودآگاه نوین»
The new unconscious
به سرپرستی دانیالا کالامارس
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
a virtual & pop-up exhibit
Creations Gallery (NYC)
October 2015
یوسف.م.
بایگانی های ناخودآگاه چیز عجیبی است، انسان نمی تواند آن را براساس شاخصی خاص تنظیم کند یا با آنها در یک راستا قرار گیرد. تنها می توان نظاره گری کرد و نهایت اینکه گرد و خاکشان را گرفت و دوباره در جای گذاشت. وظیفه دشوار ما همین است تمیز کردن پرونده های گذشته، در حالیکه تمنای ما گردوخاک است.
تصویر از
دبرا کارنل با عنوان
«نور سیاه»
در نمایشگاه «ناخودآگاه نوین»
The new unconscious
به سرپرستی دانیالا کالامارس
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
a virtual & pop-up exhibit
Creations Gallery (NYC)
October 2015
رویای نولان در سراشیبی
✅ خطوطی درباب «تنت» آخرین ساخته کریستوفر نولان
Tenet
🖌یوسف محمدی
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✅ خطوطی درباب «تنت» آخرین ساخته کریستوفر نولان
Tenet
🖌یوسف محمدی
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
رویای نولان در سراشیبی
خطوطی درباره ی «تنت»
🖌یوسف محمدی
کریستوفر نولان به مثابه ی فیلمسازی صاحب سبک شناخته می شود؛ فیلمسازی که آگاه به قواعد سینمای بدنه است و هم ایده های مستقل خویش را دنبال میکند؛ اماآخرین اثر وی هیچ کدام از این دو عناصر را ندارد. نه به سینمای بدنه وفادار مانده است و نه آنکه حیاتی از سبک و سیاق و استقلال نولان در آن مبرهن است. تنت فیلمی افسارگسیخته است، نمیتوان آن را در چارچوب و الگویی قرارداد و سپس آن راتحلیل کرد؛ امافیلمهای گذشته وی را میتوان براساس اسلوب خاصی تحلیل کرد وسپس براساس عناصرتحلیلی نتیجه گیری کرد. زین رو تنت را نمیتوان درهیچ قالب تحلیلی و توصیفی گنجاند. اثربیشترین ضربه را از فیلم نامه اش میخورد؛ فیلمنامه ای که حول آن داستانهایی هم نقل شد(مانند خواندن آن توسط پتینسون در یک اتاق محرمانه و یا شخصی رساندن فیلم نامه)تمام فیلمنامه حول یک قانون است؛ قانون دوم ترمودینامیک که درتعریفی سادههمه چیز به یک بینظمی یا اصطلاحا آنتروپی پیش می رود تا جایی که بینظمی درنهایت به یک نظم بی نظمانه میرسد. اگر فیلم مدارش را بر روی همین قضیه میکشید،بنحوی یک قالب علمی ای را ساطع می کرد و در پی آن شخصیت ها و پیرنگ داستان می توانست بنحوی بایسته و شایسته شکل گیرد، اما نولان به این اکتفا نکرد و فیلم را یک قدم دیگر برزمینی سست بنا کرد که دیگر هیچ سمت و سویی آشنا درآن یافت نمیشود.
معکوس زمان (باید توجه کرد که سفر در زمان مسأله ای دیگراست.) فرضیه ای است که زمان رااز قابلیت تکینه شده آزاد می کند و بدان وجهی سیال میدهد، به عبارت دیگر معکوس زمان مقاومتی است که میتوان ازوقایعی که براساس زمان فیزیکی کارکرد دارد، جلوگیری کرد. این فرضیه چنان پرپیچ و خم است که حتا توضیح و تحلیل آن به زبان ساده هم دشوار و ثقیل است چه برسد آنرا درقالب نوشتار علمی توصیف کنیم.
همین فرضیه درجایی ازفیلم مخاطب را رها می کند و چنان می گوید که «لازم نیست بفهمیش فقط حسش کن» اما مخاطب در کجا ایستاده که نباید بفهمد و باید حس کند و چه چیز را حس کند؟ سینما پیوند میان مخاطب و تصویر است، هرچه تصویر و روایت گنگ تر باشد، مخاطب سردرگم تر می شود و هرچه صیقل یافته تر مخاطب به نهانْ اعماق هاهم پی خواهد برد. درتنت همه چیزفدای خطوط تئوریک که هیچ بن و ریشه ای هم در علم مدرن ندارند، میشود. یالااقل چندان وقعی برآن نشده است. وقتی پی ها را چنین بنا میکنیم نتیجه ها کم کم رخنمون میشوند.
شخصیت ها درهمان نطفه خفه شده اند و چنان سست و کاسِدهستند که نه تنها پیوند وثیقیبا تصویر ندارند، بل خارج ازتصویر قرار دارند. به عبارت دیگر شخصیت هایی که گویی سوبژکتیویته کارگردان هستند وبه مرز عینیت اولیه هم نمیرسند.
کارگردانی در کنار فیلمبرداری اثرازضعف عمده ای برخوردار است. حتادرفیلم سختْ تماسِ«میان ستاره ای» افکار نولان به مثابه ی کارگردان درفیلم کاملن محسوس است و مخاطب(خاص یا عام) میتوانست حضور نولان در پَسِ مانیتورتدوین راحس کند. فیلمبرداری«تنت»هم همین ضعف را داراست. «هویتم ون هویتما» فیلمبردارصاحب سبک و خوش ذوقی ست، اما درتنت اوهم سردرگم در فرضیه ای نافهمیدنی،اما حس شدنی که همانا نتیجه ناامید کننده ای رابه دنبال دارد، است. نولان کاربا«ون هویتما» را پس ازفیلم بتمن برمیخیزد آغاز کرد و در فیلمهای پیشینش ازجمله: میان ستاره ای و دانکرک تصاویر منضبط و منظمی رابه واسطه ی وی ثبت و ضبط کرد، اما فیلمبرداری تنت بنحوی فارغ از تعیناتی که هر فیلم بردار برای خود قائل است، دیده میشود. فیلمبرداری اثر دچار مشکلات روایتگری و مشوش است. دوربین دچارعدم فهم فضاوالگوی ذهنی کارگردان است،در نتیجه تصاویر کجدار و مریزی را شاهد هستیم که تنها می بایست حس کنیم. مضاف برآنکه موسیقی اثرهم تاثیری معکوس درپی دارد و قادر نیست به یُمنِ صدا بارلحظات مُنَقِص رابه دوش کشد.
رویای نولان درهمین لحظه فرو میریزد. کارگردان خوش قریحه وصاحب امضا به درون فضایی نامتجانس که هیچ عنصری کوچکترین آگاهی ای رابرای نجات ازاین فروریزش ارائه نمیدهد، میرود. تحلیل ونقد هایی که بر مدار تحلیل های فراروایت پیش میروند و فیلم را اثری سترگ،اماسخت فهم قلمداد میکنند، بنحوی فرار روبه جلویی رابرای عدم رویکردی منصفانه و منطقی درپیش میگیرند.این ایده که مخاطب پیش ازتماشای چنین آثاری میبایست کتابی بخواند، به نظریه ای آگاه باشد یاذهنی فراسینماتیک داشته باشداز بیخ وبن باطل است،چراکه سینما ثابت کرده که مفاهیم ثقیل را میتوان با تصویربه سهولت منتقل کرد(در سوی دیگرچنان است که نمیتوان راحترین مسائل رابه یمن تصویر منتقل کرد.)
از اینرواثر نولان خارج ازاین میدان است؛ زمین رویایی نولان نه میتواند ونه میخواهد در ساده ترین وضعیت مفهومی را انتقال دهد، حتا دغدغه ای درقالب روایتی و همه چیز تنهابه یک حس ساده انگارانه و دیدگانیتقلیل میابد.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
خطوطی درباره ی «تنت»
🖌یوسف محمدی
کریستوفر نولان به مثابه ی فیلمسازی صاحب سبک شناخته می شود؛ فیلمسازی که آگاه به قواعد سینمای بدنه است و هم ایده های مستقل خویش را دنبال میکند؛ اماآخرین اثر وی هیچ کدام از این دو عناصر را ندارد. نه به سینمای بدنه وفادار مانده است و نه آنکه حیاتی از سبک و سیاق و استقلال نولان در آن مبرهن است. تنت فیلمی افسارگسیخته است، نمیتوان آن را در چارچوب و الگویی قرارداد و سپس آن راتحلیل کرد؛ امافیلمهای گذشته وی را میتوان براساس اسلوب خاصی تحلیل کرد وسپس براساس عناصرتحلیلی نتیجه گیری کرد. زین رو تنت را نمیتوان درهیچ قالب تحلیلی و توصیفی گنجاند. اثربیشترین ضربه را از فیلم نامه اش میخورد؛ فیلمنامه ای که حول آن داستانهایی هم نقل شد(مانند خواندن آن توسط پتینسون در یک اتاق محرمانه و یا شخصی رساندن فیلم نامه)تمام فیلمنامه حول یک قانون است؛ قانون دوم ترمودینامیک که درتعریفی سادههمه چیز به یک بینظمی یا اصطلاحا آنتروپی پیش می رود تا جایی که بینظمی درنهایت به یک نظم بی نظمانه میرسد. اگر فیلم مدارش را بر روی همین قضیه میکشید،بنحوی یک قالب علمی ای را ساطع می کرد و در پی آن شخصیت ها و پیرنگ داستان می توانست بنحوی بایسته و شایسته شکل گیرد، اما نولان به این اکتفا نکرد و فیلم را یک قدم دیگر برزمینی سست بنا کرد که دیگر هیچ سمت و سویی آشنا درآن یافت نمیشود.
معکوس زمان (باید توجه کرد که سفر در زمان مسأله ای دیگراست.) فرضیه ای است که زمان رااز قابلیت تکینه شده آزاد می کند و بدان وجهی سیال میدهد، به عبارت دیگر معکوس زمان مقاومتی است که میتوان ازوقایعی که براساس زمان فیزیکی کارکرد دارد، جلوگیری کرد. این فرضیه چنان پرپیچ و خم است که حتا توضیح و تحلیل آن به زبان ساده هم دشوار و ثقیل است چه برسد آنرا درقالب نوشتار علمی توصیف کنیم.
همین فرضیه درجایی ازفیلم مخاطب را رها می کند و چنان می گوید که «لازم نیست بفهمیش فقط حسش کن» اما مخاطب در کجا ایستاده که نباید بفهمد و باید حس کند و چه چیز را حس کند؟ سینما پیوند میان مخاطب و تصویر است، هرچه تصویر و روایت گنگ تر باشد، مخاطب سردرگم تر می شود و هرچه صیقل یافته تر مخاطب به نهانْ اعماق هاهم پی خواهد برد. درتنت همه چیزفدای خطوط تئوریک که هیچ بن و ریشه ای هم در علم مدرن ندارند، میشود. یالااقل چندان وقعی برآن نشده است. وقتی پی ها را چنین بنا میکنیم نتیجه ها کم کم رخنمون میشوند.
شخصیت ها درهمان نطفه خفه شده اند و چنان سست و کاسِدهستند که نه تنها پیوند وثیقیبا تصویر ندارند، بل خارج ازتصویر قرار دارند. به عبارت دیگر شخصیت هایی که گویی سوبژکتیویته کارگردان هستند وبه مرز عینیت اولیه هم نمیرسند.
کارگردانی در کنار فیلمبرداری اثرازضعف عمده ای برخوردار است. حتادرفیلم سختْ تماسِ«میان ستاره ای» افکار نولان به مثابه ی کارگردان درفیلم کاملن محسوس است و مخاطب(خاص یا عام) میتوانست حضور نولان در پَسِ مانیتورتدوین راحس کند. فیلمبرداری«تنت»هم همین ضعف را داراست. «هویتم ون هویتما» فیلمبردارصاحب سبک و خوش ذوقی ست، اما درتنت اوهم سردرگم در فرضیه ای نافهمیدنی،اما حس شدنی که همانا نتیجه ناامید کننده ای رابه دنبال دارد، است. نولان کاربا«ون هویتما» را پس ازفیلم بتمن برمیخیزد آغاز کرد و در فیلمهای پیشینش ازجمله: میان ستاره ای و دانکرک تصاویر منضبط و منظمی رابه واسطه ی وی ثبت و ضبط کرد، اما فیلمبرداری تنت بنحوی فارغ از تعیناتی که هر فیلم بردار برای خود قائل است، دیده میشود. فیلمبرداری اثر دچار مشکلات روایتگری و مشوش است. دوربین دچارعدم فهم فضاوالگوی ذهنی کارگردان است،در نتیجه تصاویر کجدار و مریزی را شاهد هستیم که تنها می بایست حس کنیم. مضاف برآنکه موسیقی اثرهم تاثیری معکوس درپی دارد و قادر نیست به یُمنِ صدا بارلحظات مُنَقِص رابه دوش کشد.
رویای نولان درهمین لحظه فرو میریزد. کارگردان خوش قریحه وصاحب امضا به درون فضایی نامتجانس که هیچ عنصری کوچکترین آگاهی ای رابرای نجات ازاین فروریزش ارائه نمیدهد، میرود. تحلیل ونقد هایی که بر مدار تحلیل های فراروایت پیش میروند و فیلم را اثری سترگ،اماسخت فهم قلمداد میکنند، بنحوی فرار روبه جلویی رابرای عدم رویکردی منصفانه و منطقی درپیش میگیرند.این ایده که مخاطب پیش ازتماشای چنین آثاری میبایست کتابی بخواند، به نظریه ای آگاه باشد یاذهنی فراسینماتیک داشته باشداز بیخ وبن باطل است،چراکه سینما ثابت کرده که مفاهیم ثقیل را میتوان با تصویربه سهولت منتقل کرد(در سوی دیگرچنان است که نمیتوان راحترین مسائل رابه یمن تصویر منتقل کرد.)
از اینرواثر نولان خارج ازاین میدان است؛ زمین رویایی نولان نه میتواند ونه میخواهد در ساده ترین وضعیت مفهومی را انتقال دهد، حتا دغدغه ای درقالب روایتی و همه چیز تنهابه یک حس ساده انگارانه و دیدگانیتقلیل میابد.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
✅گزیده سینمایی
فیلم من ابتدا در سرم متولد میشود، بعد روی کاغذ میمیرد. بعد دوباره با آدمهای زنده و اشیای واقعی که به کار میبرم زندگی را از سر میگیرد، امّا این ها خود روی نوار فیلم کُشته میشوند تا وقتی که به ترتیب معینی پشتسرهم ردیف و روی پرده افکنده شدند، باز مانند گُلهایی که در آب بگذاریشان، بشکفند.
سوزان سانتاگ
🔗فیلم شاخص وی Duet for cannibals است. وی در سال ۲۰۰۴ در نیویورک دیده از جهان فرو بست.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
فیلم من ابتدا در سرم متولد میشود، بعد روی کاغذ میمیرد. بعد دوباره با آدمهای زنده و اشیای واقعی که به کار میبرم زندگی را از سر میگیرد، امّا این ها خود روی نوار فیلم کُشته میشوند تا وقتی که به ترتیب معینی پشتسرهم ردیف و روی پرده افکنده شدند، باز مانند گُلهایی که در آب بگذاریشان، بشکفند.
سوزان سانتاگ
🔗فیلم شاخص وی Duet for cannibals است. وی در سال ۲۰۰۴ در نیویورک دیده از جهان فرو بست.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
دیالوگ انتهایی فیلم بری لیندون اثر استنلی کوبریک.
(فیلم از آثار مهجور کوبریک است که کمتر دیده شده، اما به جد اثری درخور و بی بدیل است. فیلم ۵ جایزه اسکار را از آن خود کرد از جمله فیلمبرداری «جان الکات» که در نوع خود مثال زدنی است. به این تصویر نگاه کنید تا فیلم برداری اثر را در ذهن تداعی کنید.)
همه آدمهایی که در این فیلم دیدید که برخی عشق ورزیدند، برخی حسادت کردند، ..... یک نقطه مشترک دارند و آن این است که همه اینها زیر خاک هستند.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
(فیلم از آثار مهجور کوبریک است که کمتر دیده شده، اما به جد اثری درخور و بی بدیل است. فیلم ۵ جایزه اسکار را از آن خود کرد از جمله فیلمبرداری «جان الکات» که در نوع خود مثال زدنی است. به این تصویر نگاه کنید تا فیلم برداری اثر را در ذهن تداعی کنید.)
همه آدمهایی که در این فیلم دیدید که برخی عشق ورزیدند، برخی حسادت کردند، ..... یک نقطه مشترک دارند و آن این است که همه اینها زیر خاک هستند.
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
گزیده مطالعات
از زندگی تو نیمی سپری شده است.
عقربه ساعت به پیش میرود.
روح لرزان تو از مدتها قبل سرگردان و پُرسنده است.
اما بیآنکه چیزی بیابد لختی درنگ میکند.
از زندگی تو نیمی سپری شده است؛
و هر لحظهی آن درد و خطا بوده است.
آیا باز هم میخواهی جستجو کنی؟
چه چیز را؟
و چرا؟
-من به دنبال دلیلِ دلیل میگردم..!
✅عکس از «نیکلاس گودن» است.
📖حکمت شادان
📝فریدریش نیچه
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic
از زندگی تو نیمی سپری شده است.
عقربه ساعت به پیش میرود.
روح لرزان تو از مدتها قبل سرگردان و پُرسنده است.
اما بیآنکه چیزی بیابد لختی درنگ میکند.
از زندگی تو نیمی سپری شده است؛
و هر لحظهی آن درد و خطا بوده است.
آیا باز هم میخواهی جستجو کنی؟
چه چیز را؟
و چرا؟
-من به دنبال دلیلِ دلیل میگردم..!
✅عکس از «نیکلاس گودن» است.
📖حکمت شادان
📝فریدریش نیچه
☯ورای موسیقی
@Beyondthemusic