Telegram Web Link
هنر در ضمیر ناخودآگاه


#دپارتمان_فلسفه_هنر

تنظیم
یوسف.م.

خودورفسکی: همان طور که پیکاسو می گوید، «من جستجو نمی کنم، من پیدا می کنم.» ایده های من پیشرفت نمی کنند، من در حالتی خلسه وار به آنها می رسم. هنر حقیقی، ساخته نمی شود، بلکه از طريق ضمیر ناخودآگاه دریافت می شود. پیام کارهایم نیز عقلانی و ذهنی نیست . این گونه پیامها متعلق به سیاست روز یا فلسفه است - بلکه تجربی و حسی است و آن را تنها با شهود می توان درک کرد. اگر می خواستم به یک کارگردان جوان توصیه ای بکنم، می گفتم: «همیشه خودت باش، نه آنچه جامعه صنعتی از تو می خواهد.» چیزی را که در زندگی می بخشیم، به خویشتن می بخشیم. آنچه را که نمی دهیم، خود را از آن محروم می کنیم.

https://ibb.co/hAER6V

از مصاحبهی آملیا دوگان
با #آلخاندرو_خودوروفسکی

#Alejandro_Jodorowsky

عکس از فوتو شات های وی در جشنواره کن ۲۰۱۳ برای فیلم رقص واقعیت.
The Dance of Reality

رسانه ورای موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #سوژه_تاریخی
🔗 #برساخت_سوژه
🔗 #مطالعات_فرهنگی
...................................‌.‌.........................
دو مسیر ممکن وجود داشت که به فراسوی این فلسفه‌ی سوژه رهنمون می‌شد: اول نظریه‌ی دانش عینی و دوم تحلیل نظام‌های معنا یا نشانه‌شناسی. اولی مسیر تحصل‌گرایی منطقی بود و دومی مسیر مکتبی از زبان‌شناسی، روان‌کاوی و انسان‌شناسی که عموماً تحت عنوان ساختارگرایی گروه‌بندی می‌شود.
این‌ها مسیرهایی نیست که من در پیش گرفتم و بگذارید یک‌بار برای همیشه بگویم ساختارگرا نیستم و با اندوهی بجا اعتراف کنم که فیلسوفی تحلیلی هم نیستم ــ هیچ‌کس کامل نیست. کوشیدم مسیر دیگری را کشف کنم و با یک تبارشناسی سوژه و مطالعه‌ی برساخته‌شدن سوژه طی تاریخی که ما را به مفهوم مدرن خود رهنمون شده است، از فلسفه‌ی سوژه خارج شوم. این کار همواره تلاشی آسان نبوده است چون اکثر تاریخ‌دانانْ آن تاریخی از فرایندهای اجتماعی را ترجیح می‌دهند که جامعه در آن نقش سوژه بازی می‌کند و اکثر فلاسفه سوژه‌ای بدون تاریخ را ترجیح می‌دهند. این امر هرگز مانع نشد که از همان مصالحِ برخی از تاریخ‌دانانِ وقایع اجتماعی استفاده کنم و نیز مانع نشد قدردانِ دِین نظری‌ام به فلاسفه‌ای نظیر نیچه باشم که پرسش تاریخ‌مندی سوژه را طرح کردند.


https://ibb.co/dFASWV


🔗 #خاستگاه_هرمنوتیک_خود
🔗 #میشل_فوکو
🔗 #Michel_Foucault

رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #تاملات

اگر گاوها می توانستند با هم حرف بزنند ، کشتارگاهی وجود نداشت !


#برتولت_برشت

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic
گشودگی در برابر مرگ

محمدمهدی اردبیلی

*تقدیم‌ به احمدرضا آزمون، که جهان امانش نمی‌دهد*

🔗 #دپارتمان_فلسفه

مرگ به طرزی شگفت نماینده توامان دو مفهوم متضاد فلسفی است: حدوث ( contingency) و ضرورت (necessity).
در این خصوص مرگ با تمام احوال و رویدادهای انسانی متفاوت است. هیچ رویداد دیگری، از تولد انسان تا زمان مرگش ضروری نیست. فرد نسبت به وقوع یا عدم وقوع هر رویدادی در حالت امکان قرار دارد، حتی تولدش‌. برای مثال، فردی را تصور کنید که بلافاصله پس از تولد، یا حتی پیش از تولد، می‌میرد. این نمونه بسیار راهگشاست. بر این اساس، در زندگی هیچ تجربه‌ای تضمین نمی‌شود جز پایان زندگی. از مرگ نمی‌توان گریخت. انسان ذاتاً فانی است و مرگ ضرورتی گریزناپذیر است (هرچند ضرورتی مشروط به امکان حیات). مرگ را خوش‌خیالانه می‌توان به تاخیر انداخت، اما نه تا ابد. چه افسانه‌ها و دکان‌ها که در تاریخ حول همین میل انسان به جاودانگیِ شخصی شکل نگرفته است؟
اما مرگ از جهتی دیگر، حادث نیز هست. نمی‌توان مرگ را پیشگویی کرد. چه بسیار بیمارانی که بیشتر از پزشکی که زمانی از آنها قطع امید کرده بود، زیسته‌اند. چه بسیار انسان‌ها که علی‌رغم حفظ رژیم‌های هزارویک رنگ سلامتی و محاسبات تندستیِ ایام پیری، به ناگاه در جوانی جان داده‌اند. فارغ از بحثِ مرگِ خودخواسته، هیچ راهی برای پیشبینیِ مرگ وجود ندارد. مرگ شما امکان دارد همین فردا، همین ساعتی بعد، همین لحظه که در حال خواندن این سطور هستید رخ دهد.
در نتیجه، مرگ ضرورتی است حادث. از حیث امکانی ضروری است اما از حیث تحقق زمانی حادث است.
اما چه بصیرت‌ها که در پس این ایده نهفته نیست؟ یکی از آنها اینکه نگاه ما به مرگ نیز باید این حدوث و ضرورت توامان را در خود داشته باشد. به بیان دیگر، فرد می‌تواند در عین پذیرش تام‌وتمام فقدان‌ امکان جاودانگی شخصی، به نحوی بزید که از حدوث مرگ در هر لحظه استقبال کند. این استقبال از مرگ در عین تعهد به زندگی و پذیرش مسئولیت آن است. روشن است که پذیرش ضرورت مرگ در عین استقبال از حدوث آن اساساً با خودکشی متفاوت است. خودکشی در حقیقت نه پذیرش ایجابیِ مرگ، بلکه فرار سلبی از زندگی است. آری‌گویی به زندگی همان آری‌گویی به مرگ است‌. آنکس که رو به مرگ گشوده و آری‌گوی نباشد، زندگی را نیز نفی کرده است.
در یک کلام، این پذیرشِ ضرورت مرگ و گشودگی در برابر حدوث آن در عین تعهد به زندگی را می‌توان به عنوان راهکاری برای برون‌رفت از انسدادِ تمدن مطرح کرد. این امر نه تنها نتایجی اخلاقی و فردی دارد، بلکه از حیث سیاسی و اجتماعی نیز می‌تواند به خلق تمدنی تازه منجر شود. تمدنی مبتنی بر گشودگی به حدوث مرگ در عین تعهد به تمام مناسبات سیاسی و اجتماعی: پذیرش ضرورت، در عین تعهد به آزادی.

* پی‌نوشت: هرچند این یادداشت، در حد و اندازه‌های یک یادداشت، دچار کلی‌گویی و ابهام است، اما مگر نه اینکه گام‌های ایده ابتدا باید کورمال‌کورمال و در ابهام برداشته شوند؟

رسانه ورای موسیقی

@Beyondthemusic
خطوط برجسته

پیشنهاد برای خواندن

زمان: 30 ثانیه

طبعا نباید انتظار داشته باشیم که آدم های دور و برمان برای رسیدن به همدلی و وحدت جهانی از چیزی که دوست دارند دست بکشند. خود من برای بچه هایم هزینه هایی می کنم که می تواند برای کودکان کشورهای محروم هزینه شود . پولی را هزینه مسائل نه چندان ضروری بچه هایم می کنم که می تواند برای سیر کردن شکم اطفال هزینه گردد ، و با این اوصاف من همچنان حاضر نیستم از این کار دست بکشم . بله ، من یک بشر جایزالخطا هستم اما ترجیح می دهم انسانی باشم که می داند ریا کار است و سعی می کند کمتر ریا کار باشد تا کسی که احساس می کند هوای اطرافیانش ، آشنایان و همکیشانش را داشتن به قیمت تضییع حقوق دیگران ، او را تبدیل به آدم نیکی می کند .

📖 #عناصر_فلسفه

🔗 #جاشوا_گرین

رسانه ورای موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #تاملات

ایمانم را
به کلمه
از دست داده بودم

سانسور
آن را
به من پس داد.

🔗 #استانیسلاویرژی_لتس


پ.ن. سانسور استعاره از قدرتی است که قدرت کلمات را دریافته است و به پاک کردن و بایگانی آن می پردازد.




https://ibb.co/hWLbsq

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic
کارکرد دوگانه الگو پذیری


🔗 #پژوهش_هنر

🖌یوسف محمدی

مولفه های الگو پذیری امروز با آنکه در هنر هنوز به قوت خود باقی مانده است، اما مقاومت های فردی قصد دارد چنین استعلایی را به چالش بکشد. فرد در ابتدا به مثابه هنرمند باید با این چالش بین خود و دیگری خود کنار بیاید. روندهای الگو پذیری یا سازی همیشه خود را در قالب دیگری ها، یعنی در قالب یک بت، دیگری مقدس که فرد در تمنای رسیدن به آن است، انعکاس یافته است. از این نظر در بینشی کلان کشور های توسعه نیافته همچون انعکاس خود را در قالب دیگری توسعه یافته می بینند. هنرمندان بسیاری در این سالیان در جای جای دنیا و همچنین در قالب پروژه های هنری تا حد زیادی با این مساله مبارزه کردند . و راه آن را گرایش بیشتر به هنرِ آنچه در فصل و زمان حال خود فهم می کنند که خارج از هرگونه قواعد است، دنبال کردند. قواعد نهادینه شده فاسد می کند چرا که فرد خود را در هنرمند دیگر به مثابه بت باز می یابد. هنر راه باز می کند، چراغ روشن می کند، اما در عین حال باریکه راه دارد، جایی که فرد را اسیر قواعد و دیگری بت شده می کند. در کشور ما سال هاست باریکه راه ها و بت ها بیشتر شده اند و راه همان راهی که هر کس باید رود با غریزه و میل خویش گم شده است. «لعنت بر غریزه میان مایگی امروز» این کشور نه تنها سنت الگو پذیری را به افراط کشانده است، بلکه همچون خود و خود در معنای آنچه هستی را به مُحاق فراموشی سپرده است. و کیست که بداند عدم نقد، پوزریسم شهرت و نداشتن میل و حسِ بودن که یک خویشتن شناسی است سبب آن شده که امروز چیزی جز صدای متکثر یک روحانیِ(همان بت اعظم) هنرمندِ تک صدا و قاعده مند را رو شاهد نباشیم.

https://ibb.co/kgeiQA

تصویر اثر Cinta Vidal نقاش اسپانیایی است. هر آنچه قاعده مند است، در اصل قاعده ای ندارد. Graviant exhibition.

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic

🔗 #کوبریک_درباره_زندگی

📚 #هادی_عزیزی

بخشی از مصاحبه‌ی استنلی کوبریک با پلی‌بوی در سال 1968:
اگر زندگی انقدر پوچ و بیهوده‌ است، حس می‌کنی ارزش زیستن دارد؟

کوبریک: برای آن‌هایی از ما که به‌نوعی با فناپذیری‌مان کنار آمده‌ایم، بله. بی‌معنایی زندگی، انسان را وادار می‌کند معنای خود را خلق کند. البته کودکان زندگی را با یک حسِ شگفتیِ خالص آغاز می‌کنند. ظرفیتی برای تجربه کردنِ لذت تمام و کمالِ چیزی به سادگی سبزیِ یک برگ؛ اما همین طور که بزرگ‌تر می‌شوند، آگاهی از مرگ و زوال، ذره‌ذره به خودآگاهی‌شان حمله‌ور شده و زیرکانه لذتِ خالصِ زیستن، کمال‌گرایی، و پندارِ جاودانگی را می‌فرساید.
کودک حینِ رشد، مرگ و درد را همه‌جا در نزدیکی خود می‌بیند، و کم‌کم ایمانش را به غایتِ خوبیِ بشر از دست می‌دهد. اما اگر به شکلِ معقولانه‌ای قوی- و خوش‌شانس- باشد از این تاریک و روشنِ روح، تولدِ دوباره‌ی اشتیاق و نیروی سرزندگی را بیرون می‌کشد.
او باوجود و به‌علت آگاهی‌اش از بی‌معنایی زندگی، می‌تواند حسِ تازه‌ای از معنا و ثبات را بازسازی کند. شاید همان حسِ شگفتی که با آن متولد شده بود را بازپس نگیرد، اما می‌تواند چیزی بسیار ماندگارتر و پایدارتر شکل دهد.
وحشتناک‌ترین واقعیتِ جهان خصومت‌آمیزی‌اش نیست، بی‌تفاوتی‌اش است؛ اما اگر با این بی‌تفاوتی بسازیم و چالش‌های زندگی را درون سرحدهای مرگ بپذیریم، موجودیتِ گونه‌ جانوری‌مان معنایی حقیقی و شکوفا به‌خود می‌گیرد.
هرچقدر هم تاریکی پهناور باشد، ما باید نورِ خود را تامین کنیم.

رسانه‌ی ورای موسیقی


@beyondthemusic

https://ibb.co/cgPQS0
#هنر_نقاشی

📚#هادی_عزیزی

تابلوی «پاسخ کازاک‌های زاپاروژی به محمد چهارم سلطان عثمانی»، اثر ایلیا رپین

رپین این تابلو را در سال 1880 آغاز و در سال 1891 تمام کرد. این تابلو صحنه‌ای تاریخی مربوط به سال 1676 را نشان می‌دهد. در آغاز جنگ عثمانی و روسیه، سلطان محمد چهارم در نامه‌ای به کازاک‌های زاپوروژی از آن‌ها می‌خواهد تسلیم سلطان عثمانی شوند. «کازاک‌ها» قبایل جنگجویی بودند که در اکراین کنونی زندگی می‌کردند (نباید آن‌ها را با قزاق‌ها اشتباه گرفت). سلطان محمد در نامه‌اش القاب بسیاری را در مورد خود به کار برده بود؛ از جمله این‌که خود را «برادر خورشید و ماه، شاه شاهان، ارباب اربابان، شهسواری بی‌همتا، فرماندهی شکست‌ناپذیر، امید و دلگرمی مسلمانان» نامیده بود.
کازاک‌ها که اصلاً عادت به نامه‌ نوشتن نداشتند، این نامه را جواب می‌دهند. اما نامه‌ای سراسر توهین و تمسخر! در این تابلو همین لحظۀ نامه نوشتن کازاک‌ها را می‌بینیم. آن‌ها جمع شده‌اند و هر یک می‌‌کوشد تمسخرآمیزترین تعبیر را دربارۀ سلطان عثمانی به کار برد. از جمله آن‌ها در نامه می‌نویسند:
«تو شیطان ترک، برادر و رفیق شیطان ملعون، و کاتب ابلیس مجسم! توی لعنتی چه شهسواری هستی که نمی‌توانی با ماتحت عریانت یک خارپشت را بکشی؟ ... کچل! کازاک‌ها این گونه جواب تو را دادند! تو حتا لیاقت نداری چوپان خوک‌های مسیحیان شوی!»
کازاک‌ها در پایان نامه می‌نویسند: «اکنون باید نامه را تمام کنیم. تاریخ را نمی‌دانیم چون ما تقویم نداریم. ماه در آسمان است، سال در کتاب است و ما همان روزی را داریم که شما دارید. پس بیا ماتحت ما را ببوس!
'مهدی تدینی'

رسانه‌ی ورای موسیقی

@Beyondthemusic

https://ibb.co/jYSAuf

آدم‌های بیخود و بی‌مصرفی شده‌ایم،
دیگر حتی متاثر هم نمی‌شویم،

دلمان به حال خودمان هم نمی‌سوزد و این عجیب و غم‌انگیز است...

🔗 #اریش_ماریا_رمارک

رسانه ورای موسیقی

@Beyondthemusic
#هنر

📚 #هادی_عزیزی

نام اثر: مجسمه "هیچ" اثر پرویز تناولی

کلمه «هیچ» که تناولی آن را به اشکال گوناگون و اعجاب انگیزی خلق کرده، برای مدت های مدید الهام بخش آثار او بوده است. این واژه که در زبان فارسی از سه حرف تشکیل شده، برای وی نماد نوعی تناقض در گذشته و حسی از بی معنایی یا انحلال نسبت به یک زمان حال ناخوشایند است. خود او از کلمه «هیچ» به عنوان واکنشی نسبت به محیط اطرافش یاد کرده است: «دانشگاهی که به روشهای تدریس آن اعتقادی نداشتم، هنرمندانی که پدیده های جدید هنر غرب را در بوق و کرنا می کردند، اشراف زادگانی که کالاهای دست دوم غربی ها را می‌خریدند، در من نوعی واکنش اعتراض آمیز ایجاد کردند و "هیچ" صدای این اعتراض بود.»
یکی از دلایل گرایش او به سوی قالب خطاطی این کلمه شباهت آن به پیکر انسان است. و یکی از هنرمندانه ترین ترکیباتی است که تنها با سه حرف الفبای فارسی ساخته شده است. همانگونه که تناولی می‌گوید: «اگر شباهت اعجاب‌آور میان هیچ و انسان وجود نداشت، هرگز به ساختن آن مبادرت نمی ورزیدم!!!!»

رسانه‌ی ورای موسیقی

☯️ @beyondthemusic

https://ibb.co/fw4VUf

🔗 #پژوهش_هنر

پل والري درباره نقاشی (شاعر، نویسنده، و فيلسوف فرانسوی) :

«اگر که غرض نقاشی این بود که نقشی از جهان مشهود ارائه کند ، یا با توزیع هماهنگ رنگ و صورت کاری کند که چشم و ذهن را خوش بیاید، کار نسبتا ساده می بود؛ اما فراگِرد نقاشی در حقیقت بسیار پیچیده تر از این است. ما در مواجهه با هر تابلو بزرگی با دستگاه کاملی از ارزشها روبه رو می شویم، که پاره ای از آن علمی، پاره ای صوری و پاره ی معنوی است. نقاش تعدادی امیال و نیات و شرایط را که از چهار گوشه ی ذهن و وجود دریافت کرده است در یک زمینه مادی تنظیم و ترکیب می‌کند؛ لحظه ای درباره ی مدلش می اندیشد و لحظه ای درباره رنگهایش و خمیرهای روغنی اش و تونهایش ، لحظه ای درباره ی گوشت بدن انسان می اندیشد ولحظه ای درباره ی پارچه ای که رنگ را باید روی آن بگذارد، اما همه ی این توجهات مستقل از یکدیگر در امر نقاشی ناچار با یکدیگر متحد می شوند و همه ی آن لحظه های متمایز که گاهی پراکنده اند و گاهی بازیافته و گاهی معلق و گاهی گریخته - همه در زیرِ دستِ نقاش به یک پرده ی نقاشی تبدیل می شوند.»

🔗 #Paul_Valéry

https://ibb.co/dg9vvL

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic
پیوند موسیقی و سینما

📎#قضیه باخ و برگمان

🖋️#معین_صمصامی

بررسی قضیه باخ و برگمان در ساراباند

تارکوفسکی گفته است؛« باخ در موسیقی به سادگی مطلق رسیده است
برگمان این فهم از موسیقی باخ را که عمیقاً نیز به آن رسیده در فیلم های خود جاودانه کرده است. آنجایی که در ساراباندش ،در پایان دوئت ملاقات مارین و هنریک، هنگامی که مارین پس از رفتن هنریک قصد ترک کلیسا را دارد ، ساراباند از سوییت پنجم باخ برای ویولنسل جاری می‌شود،و نور نیز از پنجره های کلیسا، انگار خورشید از پشت ابر بیرون آمده باشد. مارین به تابلوی محراب که مسیح را به تصویر کشیده است نگاه میکند. و سکانس با کلوزآپ مارین که عمیقاً ایمانش را _ و شاید ایمان برگمان را_ به تصویر کشیده است به سیاهی فید میشود.ساده پاک و زلال. دیگر خبری از کلیسا های زشت ، هولناک و با سایه های زاویه دار که در فیلم های قبلی برگمان بودند نیست. تنها چیز ؛سادگی و زلالی است. سادگی و زلالی ایمان باخ و مارین . و این اوج همنشینی موسیقی و سینماست...

🔗#برگمان
🔗#باخ

https://ibb.co/fQuR20

رسانه ورای موسیقی
☯️@Beyondthemusic
ما تباه شده ایم

🖌 یوسف محمدی

قدری تأمل لازم است تا دریابیم که این جمله از بیخ و بن غلط است. ما هیچ وقت به طور مستمر ما نبوده ایم. این جمله بر این استنباط کج صحه می گذارد که ما در یک ساختار قرار گرفته ایم و نتیجه در هر صورت تباهی بوده است. به این می گویند فرار از نقد خویشتن ، من از بوردیو وام می گیرم که «حرف شرافتمندانه دیگر نباید متوجه ساختارهای کلان باشد، بلکه نقد ما، نقدی بسنده است.» نقد ما یعنی اگر برای مثال تباهی ما را فرا گرفته است، ما در آن زیست نمودیم. ما علیه آن قد نکشیدیم، بلکه آن را در خود حل کرده ایم و نتیجه آن اینست که من ، من را به مثابه ی تمام کناره گیری ها، تمام حل شدن ها بدون ذره ای مقاومت، تمام چشم پوشی ها، تمام گذر کردن ها مبادا از اینکه کسی صدایمان کند، تمام صورت های ابدی و ازلی من، قانون بقای من در برابر به محاق رفتن دیگری است. حال برای دلخوشی و گذر کردن چند باره من را با ما خلط می کنیم و اصلن متوجه این نیستیم که منطق این صورت بندی صوری در نهایت چیست. ما تباه شده ایم، نه، ما با تمام روی خود باید اعتراف کنیم که ما خود تباهی هستیم، خود حل شده از پیش هستیم، اما من را به زبان نمی آوریم. دستور زبان چه به موقع به کارمان می آید تا خود را پشت یک ما نظاره کنیم، اما چه نظاره کردنی.... ما اینجا هنوز با تمام توان ذره ای من نیستیم.

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #فلسفه_هنر

آخماتووا به روایت ژیژک

آنا آخماتووا در خاطراتش بازگو می‌کند که وقتی در اوج تصفیه‌های استالینی در صف بلندی در برابر زندان لنینگراد منتظر بوده است تا از پسر بازداشت‌شده‌اش لِف خبر بگیرد چه برایش پیش آمده است:
روزی یک نفر از آن جمعیت انبوه مرا شناخت. در پشت سر من زن جوانی قرار داشت که از سرما لب‌هایش کبود شده بود و قطعاً هرگز مرا به اسم نمی‌شناخت. او پس از شنیدن نام من از رخوتی که همه‌ی ما را فرا گرفته بود بیرون آمد و نجواکنان پرسید (آن‌جا همه نجواکنان صحبت می‌کردند) «آیا می‌توانی این وضع را توصیف کنی؟» من پاسخ دادم «بله می‌توانم». این‌جا بود که روی چهره‌اش که دیگر به چهره‌ی آدمیزاد نمی‌آمد لبخند بی‌جان و زودگذری نقش بست.

https://ibb.co/dHPzvL
📖 #خشونت
🖌 #اسلاوی_ژیژک

مقدمه ص ۱۳-۱۴

تصویر پرتره آنا آخماتووا اثر ناتال آلتمن

رسانه ورای موسیقی

@Beyondthemusic
معرفی کتاب

فیلم همچون فلسفه

🎥پیشنهاد
یوسف محمدی

کتاب ساده و تأمل برانگیز فیلم همچون فلسفه: اندیشیدن بر پرده درباره این موضوع است که فیلم ها چگونه در ایده های پیچیده ی فلسفی به کندوکاو می پردازند. توماس وارتنبرگ در اینک تاب که با قلمی روشن و سرگرم کننده نوشته شده است، به توانایی فیلم ها برای بحث و. حتی نقد ایده هایی می پردازد که بسیاری از فلاسفه قرن های متمادی درگیر آن بوده اند: ایده هایی همچون ماهیت شخص بودن، مبنای اخلاق و شک گرایی معرفت شناختی.
وارتنبرگ نخست بحث می کند که چگونه فرم های خاص گفتمان های فلسفی به شیوه ای سینمایی بیان می شوند و سپس تبیینی نظام مند از روش هایی که فیلم ها می توانند به فلسفه بپردازند، ارائه می کند وارتنبرگ با تمرکز بر فیلم های مردی که لیبرتی والانس را کشت، عصر جدید، ماتریکس، درخشش ابدی یک ذهن پاک، چرد سوم، چشمک و امپایر، نشان می دهد که چگونه در این فیلم ها ایده های فلسفی مهمی طرح می شود.
خواندن کتاب حاضر برای دانشجویان فلسفه به سینما، زیبایی شناسی و نظریه ی فیلم علاقه دارند مفید است، همچنین فیلم دوستانی که به دلالت های فلسفی فیلم ها علاقه مندند نیز می توانند از این کتاب بهره ببرند.


https://ibb.co/cBBFKf

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #تاملات
🔄ترجمه تنظیم:
یوسف محمدی

«من در یک خانواده رادیکال فرهنگی بزرگ شدم که در آن احساسات قوی و هیجانات خارج از عرف ممنوع بود. فیلم های من پرداخت و به تصویر درآوردن این هیجانات و احساسات قوی بوده است که طی سالیان دراز در ذهنم حک شده بود.»


https://ibb.co/fZWgs0

🔗 #لارس_فونتریه
🔗 #Lars_Von_Trier

رسانه ورای موسیقی
@Beyondthemusic
پیوند موسیقی و سینما

📎#قضیه باخ و برگمان

🖋️#معین_صمصامی

بررسی قضیه باخ و برگمان در ساراباند II.

چرایی این که برگمان، ساراباند باخ را برای فیلمش انتخاب کرده است دلایلی دارد. ساراباند زیست برگمان است؛ و مرگی که زیستنش را باعث میشود. دوئت هایی که پر از تنش، حزن، آشفتگی و حتی شهوت اند. ساراباند هم مونولوگی است که زیست سازنده اش را واگویه میکند و هم ترجمان تصویری مدرن از ساراباند باخ . و چه استادانه

دیگر دلیل همخوانی فرم است؛ ساراباند که در اصل یک رقص سه ضربی اسپانیایی است که از حدود ۱۵۸۰ میلادی به وجود آمده و طی زمان دستخوش تغییرات زیادی شد. و در نهایت در باروک به فرمی سازی بدل شد. ساراباند رقصی دونفره است. همیشه دونفر هستند که با یک دیگر در چالش اند. برگمان نیز این فیلم در ده دوئت حرفش را میزند. پس چه چیز در فیلم مهم تر از فرم و چه فرمی بهتر از دوئت و چه اسمی بهتر از ساراباند برای ساراباند؟!

و دلیل آخر؛ برگمان گفته است:« وقتی به ساراباند گوش میکنم، به یاد مرگ می افتم
چه میشود که این قوچ پیر در پایان عمرش _ سینمایش فیلمی میسازد از موسیقی مرگ خویش
چه کارگردانی میتواند اینقدر خود را در اثر جاودانه سازد و اثر را یک «خود مصور» در سینما کند. مگر هست کسی جز برگمان؟! گمان نمی کنم.
________________
با هم به شاهکاری از باخ به نام
«Prelude & Fugue No. 10 In E Minor, BWV 855: Prelude»
از کتاب اول ؛ The Well Tempered Clavier
با نوازندگی اسطوره باخ نوازی گلن گولد گوش میکنیم. باشد آنانی که باخ در پلی لیست هایشان دیده نمی‌شود، رستگار شوند!!!
_____
_______
پی نوشت: I. «قوچ پیر» لقبی است که لیو اولمان به اینگمار برگمان داده است.

🔗#برگمان
🔗#باخ
🔗#فرم
🔗#ساراباند

https://ibb.co/jYYnX0

رسانه ورای موسیقی
☯️@Beyondthemusic
Forwarded from اتچ بات
شیء انگاری عبارت است از تلقی پدیده های انسانی به صورتی که گویی آنها اشائند، یعنی درک آنها به عنوان پدیده های غیربشری یا احتمالا فوق بشری. روش دیگر بیان این مطلب آن است که شیء انگاری عبارت است از تلقی فراورده های فعالیت آدمی به نحوی که گویی آنها چیزی غیر از فراورده های آدمی هستند- از قبیل حقایق طبیعت، نتایج قوانین کیهانی، یا تجلیات اراده ی کیهانی، یا تجلیات اراده ی الهی. شیء انگاری حاکی است که آدمی می تواند اصالت خود را در خلق جهان انسانی از یاد ببرد و نیز دیالکتیک میان آدمی- فراورنده- و فراورده هايش از آگاهی وی حذف گردد.جهان شیء انگاشته شده، بنابر تعريف، جهانی است ناانسانی شده. آدمی چنین جهانی را بیشتر به مثابه واقعیتی بیگانه ادراک می کند تا به عنوان واقعیت خاصی که محصول فعالیت مولد او باشد.

📚 برشی از کتاب "ساخت اجتماعی واقعیت”، پتر برگر و توماس لوکمان

عکس: حدیث م.

#رسانه_ورای_موسیقی
2024/10/01 04:16:50
Back to Top
HTML Embed Code: