Over the Rainbow
Eva Cassidy
@BeautyText1
روزهایی هست که آدمی در جستجوی تکیهگاهی، تنها به خویش میرسد عاشق خودت باش
زندگی بارها و بارها تو را با خودت روبرو خواهد کرد...
🍁
روزهایی هست که آدمی در جستجوی تکیهگاهی، تنها به خویش میرسد عاشق خودت باش
زندگی بارها و بارها تو را با خودت روبرو خواهد کرد...
🍁
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@BeautyText1
«عشق» میتونست اتفاق خوبی باشه، اگر آدما علاقهها و دوستداشتناشون رو ابراز میکردن. اگر دلتنگیا، حرفا و احساساتشونو؛ به وقتش میگفتن، نه زمانی که غرورشون اجازه داد و منطقشون قبول کرد.
دنیا میتونست جای قشنگتری باشه اگر آدما بدون محافظهکاری، غرور و حساب و کتاب، عشق میورزیدند...
Movie: Bicentennial Man
🍁
«عشق» میتونست اتفاق خوبی باشه، اگر آدما علاقهها و دوستداشتناشون رو ابراز میکردن. اگر دلتنگیا، حرفا و احساساتشونو؛ به وقتش میگفتن، نه زمانی که غرورشون اجازه داد و منطقشون قبول کرد.
دنیا میتونست جای قشنگتری باشه اگر آدما بدون محافظهکاری، غرور و حساب و کتاب، عشق میورزیدند...
Movie: Bicentennial Man
🍁
@BeautyText1
همونجایی که جوکر میگفت:
«آدما تو لحظه آخر نشون میدن که واقعا کی هستن»
باید میفهمیدیم شعورِ آدما موقع جدایی، خیلی مهمتره از جذابیتِ اونا تو لحظهٔ آشنایی...
🍁
همونجایی که جوکر میگفت:
«آدما تو لحظه آخر نشون میدن که واقعا کی هستن»
باید میفهمیدیم شعورِ آدما موقع جدایی، خیلی مهمتره از جذابیتِ اونا تو لحظهٔ آشنایی...
🍁
@BeautyText1
#تلنگر📚
روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند
به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت :
تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم
بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.
باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت.
زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.
وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد.
فامیلِ زن آمدند و آن مرد رادبه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.
بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.
فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟
ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!
ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم :
کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند
آتش اختلافی برافروزد، و...
بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم!
مواظب باشیم طنابی راتکان ندهیم
🍁
#تلنگر📚
روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند
به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت :
تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم
بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.
باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت.
زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.
وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد.
فامیلِ زن آمدند و آن مرد رادبه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.
بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.
فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟
ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!
ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم :
کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند
آتش اختلافی برافروزد، و...
بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم!
مواظب باشیم طنابی راتکان ندهیم
🍁
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@BeautyText1
دیوونهبازیام با تورو با یه دنیا آدم منطقی عوض نمیکنم.
انقد زیر بارون باهم دیوونه بازی کردیم که هربار بارون بزنه لبخند میاد رو لبم و یاد تو میفتم.
دیگه انگار تو بارونمی!
🍁
دیوونهبازیام با تورو با یه دنیا آدم منطقی عوض نمیکنم.
انقد زیر بارون باهم دیوونه بازی کردیم که هربار بارون بزنه لبخند میاد رو لبم و یاد تو میفتم.
دیگه انگار تو بارونمی!
🍁
@BeautyText1
داستایوفسکی وقتی شروع به نوشتن کرد از احساسات عاشقانه و زلال مینوشت خوب بود ولی عالی نبود
به خاطر شرکت در جلسات سیاسی شیش سال به سیبری کار اجباری محکوم شد
بعد اون آثار شاهکاری مثل
جنایات و مکافات
برادران کارامازوف
ابله
قمارباز
و.... نوشت.
میخوام بگم رنجش رو تبدیل به گنج کرد...
🍁
داستایوفسکی وقتی شروع به نوشتن کرد از احساسات عاشقانه و زلال مینوشت خوب بود ولی عالی نبود
به خاطر شرکت در جلسات سیاسی شیش سال به سیبری کار اجباری محکوم شد
بعد اون آثار شاهکاری مثل
جنایات و مکافات
برادران کارامازوف
ابله
قمارباز
و.... نوشت.
میخوام بگم رنجش رو تبدیل به گنج کرد...
🍁
@BeautyText1
جشن عقدمون خرجش شده بود صدمیلیون. بدون اینکه ریالی از پدر و مادرمون بگیریم. پول هر دوی ما بود و ۴۰ تومنشم دستی قرض گرفته بودیم.
هیچی نگرانمون نمیکرد، جز اون ۴۰ تومن که سروقت پسش بدیم.
رفته بودیم مهمونی یکی از دوستان مادرشوهرم که از امریکا اومده بودن مارو دید تبریک گفت و یه پاکت بعنوان کادوی جشن عقد بهمون داد. اون خانم نه مارو میشناخت نه اصلا ما قرار بود به اون مهمونی بریم همش یهویی بود.
گفتیم خب داخل پاکت نهایتا یه تومنه دستشم درد نکنه رو رفاقت با مادر لطف کردن ممنونشیم. داشتیم از میرداماد میرفتیم بالا، گفتم میخوای بازش کنی ببینی چقدره؟؟؟
گفت آره. ۵ عدد صددلاری تا نخوردهی نو. یعنی چی طلب ما صاف شد.
هر دومون برگشتیم دم در باز پیداش کردیم گفتیم آخه شاید هیچوقت پیش نیاد جبران کنیم خجالت دادین مارو نمیتونیم قبول کنیم، گفت من این پولو گذاشته بودم به اولین عروس و دومادی که دیدم تقدیم، کنم قسمت شما بود..
یاد این شعر افتادم:
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندیِ ماست.
هرکسی نغمهی خود خوانَد و زین صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
🍁
جشن عقدمون خرجش شده بود صدمیلیون. بدون اینکه ریالی از پدر و مادرمون بگیریم. پول هر دوی ما بود و ۴۰ تومنشم دستی قرض گرفته بودیم.
هیچی نگرانمون نمیکرد، جز اون ۴۰ تومن که سروقت پسش بدیم.
رفته بودیم مهمونی یکی از دوستان مادرشوهرم که از امریکا اومده بودن مارو دید تبریک گفت و یه پاکت بعنوان کادوی جشن عقد بهمون داد. اون خانم نه مارو میشناخت نه اصلا ما قرار بود به اون مهمونی بریم همش یهویی بود.
گفتیم خب داخل پاکت نهایتا یه تومنه دستشم درد نکنه رو رفاقت با مادر لطف کردن ممنونشیم. داشتیم از میرداماد میرفتیم بالا، گفتم میخوای بازش کنی ببینی چقدره؟؟؟
گفت آره. ۵ عدد صددلاری تا نخوردهی نو. یعنی چی طلب ما صاف شد.
هر دومون برگشتیم دم در باز پیداش کردیم گفتیم آخه شاید هیچوقت پیش نیاد جبران کنیم خجالت دادین مارو نمیتونیم قبول کنیم، گفت من این پولو گذاشته بودم به اولین عروس و دومادی که دیدم تقدیم، کنم قسمت شما بود..
یاد این شعر افتادم:
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندیِ ماست.
هرکسی نغمهی خود خوانَد و زین صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
🍁
@BeautyText1
وقتی یک زن عاشق یک مرد می شود
تنها کسی که در دنیا میتواند آن عشق را نابود کند؛
همان مرد است.
🍁
وقتی یک زن عاشق یک مرد می شود
تنها کسی که در دنیا میتواند آن عشق را نابود کند؛
همان مرد است.
🍁