Telegram Web Link
🎯 بازترجمه اصول فلسفه حق: از بند 113 تا 138

🖊 هگل

📝 برگردان از حمید مصیبی

🔸 کتاب اصول فلسفه‌ی حق یکی از مهم‌ترین آثار هگل است که به نظر مترجم، نیازش به بازترجمه در زبان فارسی ضرورت داشته است. مصیبی در ادامه به ترجمه‌ی بندهای کتاب و تفسیر آن پرداخته است...

❗️این کتاب به مرور و قطعه‌قطعه ارائه می‌شود.

★ خوانش بند‌های گذشته:
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/722

📍می‌توانید این بندها را در سایت مطالعه کنید:

📎 metropolatleast.ir/zjv9

☕️ اگر دوست داشتید از مترجم این اثر حمایت کنید می‌‌تواند بی‌واسطه هر اندازه که گمان می‌کند لازم است از او حمایت کند:

💳 IDpay.ir/hmosayebi

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎼 #ترانه
🎵 : Our House
🎤 : Crosby, Stills, Nash & Young
📀 : Déjà Vu
📅 : 1970

❗️می‌توانید ده‌ها موزیک ویدیو را در کانال با #ترانه یافت کنید...

💬 به یاد دیوید کراسبی (1941 - 2023) که امروز ما را ترک کرد.


💽 نسخه‌ی صوتی:
www.tg-me.com/AtLeastFiles/31

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 مستندِ کوتاه «همچون یک دختر تمرین کن» قسمت اول: کورسِ با مانع

💭 این مستند کوتاه اجمالی به بررسی وضعیت ورزش زنان می‌پردازد.

🎯 کاری از شبکه‌ی Arte فرانسه.

#زیرنویس_فارسی دارد...

💡تماشا در اینستا:

🎬 instagram.com/reel/CoWOzssI0Wq/?igshid=MDM4ZDc5MmU=

☕️ ما این روزها به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما همچنان یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم...

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔰 پیامی به ظاهر پرت و پلا و نابهنگام از اسلاوی ژیژک

☕️ ما این روزها به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما همچنان یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم...


📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
‎گالری اُ
🎯 نمایشگاه گروهی «مَفصل»
۵ تا ۲۲ اسفند ۱۴۰۱

آرمین ابراهیمی، نیکروز اوجانی، سرمیناز بارسقیان، ماهور طوسی، سپهر حاجی‌آبادی، رها خسروشاهی، آیلار دستگیری، رئوف دشتی، ارکیده درودی، سپیده زمانی، مهدی شیری، الناز صالحی، ستاره فاتحی، شهروز کربلایی، فرزاد مجیدی، کیمیا میرزایی، حانیه میرعلی، سارا یزدانی‌‌راد

‎دوشنبه - پنج‌شنبه ۱۲ تا ۲۰
‎جمعه ۱۶ تا ۲۱
‎ .شنبه‌ها و یک‌شنبه‌ها تعطیل است

تهران - خیابان سنایی - خیابان خدری - پلاک ۱۸

📣 حداقل کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 مستندِ کوتاه «همچون یک دختر تمرین کن» قسمت دوم: لاغر نه ولی قدرتمند

💭 این مستند کوتاه اجمالی به بررسی وضعیت ورزش زنان می‌پردازد.

🎯 کاری از شبکه‌ی Arte فرانسه.

#زیرنویس_فارسی دارد...

☕️ ما این روزها به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما همچنان یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم...

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 اسلاوی ژیژک از هگل می‌گوید

🖊 مترجم: حسین متقی

🎯 در حاشیهٔ کنفرانس فلسفی‌ای که به مناسبت ۲۵۰ سالگی هگل در لیوبلیانا برگزار شد، ‌برخی از فیلسوفان اسلووانیایی دربارهٔ رابطهٔ خودشان با هگل و تجربهٔ دوستی با او گفت‌وگو می‌کنند.

این ویدئو #زیرنویس_فارسی دارد...

📍 تماشا در آپارات:
📺 aparat.com/v/JwIA1

☕️ اگر این مطلب ذهن شما را به اندازهٔ حداقل یک فنجان اسپرسو روشن کرده‌ است، حسین را به یک فنجان اسپرسو دعوت کنید:

💳 idpay.ir/motaghi

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
حداقلْ کلانشهر
🔰 اسلاوی ژیژک از هگل می‌گوید 🖊 مترجم: حسین متقی 🎯 در حاشیهٔ کنفرانس فلسفی‌ای که به مناسبت ۲۵۰ سالگی هگل در لیوبلیانا برگزار شد، ‌برخی از فیلسوفان اسلووانیایی دربارهٔ رابطهٔ خودشان با هگل و تجربهٔ دوستی با او گفت‌وگو می‌کنند. این ویدئو #زیرنویس_فارسی دارد...…
🔰 شاید زمانی این قرنْ قرنی هگلی باشد

🖊 اسلاوُی ژیژک

📝 برگردان از نوید گرگین

🔹در سال ۲۰۲۰، دویست و پنجاهمین سالگردِ تولد هگل را جشن گرفتیم. آیا برای ما هگل فقط یک کنجکاویِ تاریخی‌‌ست، یا اینکه اندیشه‌‌اش هنوز هم ما را مخاطب خود قرار می‌دهد؟ سال‌ها پیش میشل فوکو در مصاحبه‌ای درباره‌ی یکی از کتاب‌های ژیل دلوز گفته بود «شاید زمانی این قرنْ قرنی دلوزی باشد»[۱]. فرضیه‌ی ما این است که، هرچند به یک معنا قرنِ بیستم نه قرنی دلوزی بلکه قرنی مارکسی بود اما می‌توان گفت قرنِ بیست و یکم قرنی هگلی خواهد بود. ولی آیا در جهانِ مکانیکِ کوانتومی و زیست‌شناسی تکاملی، جهانِ علومِ شناختی و دیجیتال‌سازی، جهانِ سرمایه‌داریِ گلوبال و توتالیتاریسم، این ادعا چیزی جز دیوانگی نیست؟ و هگل به کلی بی‌ربط به نظر نمی‌رسد؟ ادعایِ ما این نیست که هگل به نوعی همه‌ی این تحولات را [/از پیش] دیده بود یا از آنها آگاهی داشت—نه، او به این تغییرات واقف نبود، و می‌دانست هم که نمی‌تواند از آنها باخبر باشد. آن «دانستنِ مطلق/Absolute Knowing» هگلی به این معنا نبود که هگل «از همه‌ چیز باخبر است»، بلکه مشخصاً بر تحققِ حدّی عبورناپذیر دلالت می‌کند. کافی‌ست آموزه‌ی هگل در رابطه با اینکه «جهان چگونه می‌بایست باشد» در «پیش‌گفتارِ» کتابِ فلسفه‌ی حقوق را به خاطر بیاوریم که می‌گوید:

🔸در هر صورت، فلسفه برای تحققِ این هدف همواره بسیار دیر فرا می‌رسد. فلسفه در مقامِ اندیشه‌ی جهان، تنها هنگامی ظاهر می‌شود که فعلیت از طریقِ پروسه‌ی تکوینی‌اش به انجام رسیده باشد و وضعیتِ کامل‌اش را کسب کرده باشد… وقتی فلسفه بر رنگِ خاکستری‌اش رنگِ خاکستری می‌پاشد، شکلی از زندگیْ پیر شده است، و نمی‌تواند [/دگربار] جوان گردد، بلکه تنها می‌تواند با آن رنگِ خاکستری بر رویِ خاکستریِ فلسفه به‌رسمیت‌شناخته شود؛ جغدِ مینِروا تنها با هجومِ تاریکیِ شب به پرواز در می‌آید. [ارجاع]

🔹رابرت پیپین به این جنبه‌ی آشکار (هرچند کمتر دیده‌شده) از دلالتِ این ادعا اشاره می‌کند: می‌بایست این موضوع را روی انگاره‌ی دولتی هم که در همین کتابِ فلسفه‌ی حقوقِ هگل جا خوش کرده است به‌کار ببندیم —این حقیقت که هگل توانسته مفهومِ خودش را نیز در اینجا جاگیر کند بدین معناست که این تاریکیِ شب آنچه را خوانندگانِ هگل معمولاً توصیفی هنجاری از دولت/وضعیتِ عقلانیِ نمونه در نظر می‌گیرند نیز در بر می‌گیرد.

🔸به همین سبب است که اندیشه‌ی هگل از گشودگیِ رادیکال به‌سویِ آینده حمایت می‌کند: در هگل هیچ خبری از رستاخیز‌شناسی/eschatology، یا تصویری از تابناکی (یا تیرگیِ) آینده‌ وجود ندارد که قرار باشد دورانِ ما به‌سویِ آن گرایش داشته باشد. و همچنین آشکار است که، به همین دلیل، هگل بعید‌ترین انتخابِ ممکن به عنوان متفکری‌ست که از خلالِ لنز دوربین‌اش بتوانیم به حالِ حاضر نظر کنیم—بله، او تماماً به‌سویِ آینده گشوده‌ است، اما آیا دقیقاً به همین دلیل نخواهیم گفت او از تابشِ پرتو تازه‌ای بر آینده ناتوان است؟

🔹ادعای ما در اینجا دقیقاً در مقابلِ این تفاسیرِ آشکارا مبتذل است: مشخصاً به عنوانِ تفسیری «کاملاً از مد افتاده،» اندیشه‌ی هگل لنز‌های منحصر‌به‌فردی برای دریافتِ چشم‌اندازها و تهدیدهای زمانه‌ی ما فراهم می‌آورد. امروز، هگلی بودن به این معنا نیست که ایدئالی جدید (ایدئالی از به‌رسمیت‌شناسیِ تمام و کمال، وضعیتِ عقلانی، و یا معرفتِ علمی) بناکنیم، و سپس تحلیل کنیم چرا و چگونه هنوز از رسیدن به آن نقطه بازمانده‌ایم و حال چگونه باید به آن نتیجه نایل شویم. بلکه هگلی‌بودن بدان معناست که چطور می‌بایست امروز به‌عنوان یک پساهگلیِ حقیقی عمل کنیم[۲]: از هگل نه نتیجه‌گیری بلکه نقطه‌ی شروع را برداشت کنیم و بپرسیم: وضعیت کنونیِ چیزهای ما از این نقطه‌ی شروع چطور به نظر می‌آیند؟ از این گذشته، چه می‌شود اگر هگل ما را قادر سازد تا فهمِ بهتری از همان پدیده‌هایی کسب کنیم که صراحتاً پدیده‌هایی پساهگلی به شمار می‌آیند، پدیده‌هایی که مظهرِ همان چیزهایی هستند که «هگل حتی نمی‌توانست تصور کند»؟
ــــــــــــــــــــ
۱. Un jour peut-être, le siècle sera Deleuzien
۲. در مقابل می‌بینیم که هگلی‌بودن در فضای فلسفیِ معاصر ایران به معنای محافظه‌کارانه‌ای از تفسیر هجی کردنِ هگل بدل شده است بدون اینکه اولین درس هگلی را جدی بگیریم: اینکه هگل با خودش و جریان‌های هگلی به پایان رسید هرچند شبح‌اش هنوز در حال پرسه زدن است. اگر معنای بازگشت به هگل در شرایط پساهگلی درک شود دیگر نیاز به گفتن نیست که این بازگشت به هیچ وجه به معنای تکرارِ محضِ هگل نخواهد بود. (ن.گ.)

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 اسلاوی ژیژک از مفهوم آزادی می‌گوید

🖊 مترجم: محمد مهرنوائی

این ویدئو #زیرنویس_فارسی دارد...

📍 تماشا در آپارات:
📺 aparat.com/v/thl6I


📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 مناظره‌ی برتراند راسل و فردریک کاپلستون در باب وجود خدا

💭 کاپلستون عضو فرقه‌ی یسوعی و استاد دانشگاه علوم الهی گرگوری روم و نویسنده‌ی یک دوره‌ی هفت جلدی تاریخ فلسفه است. او از نمایندگان برجسته‌ی نظرگاه فلسفی کلیسای کاتولیک بود. این مناظره سال ۱۹۴۸ بین راسل و کاپلستون انجام شده و از رادیوی بی‌بی‌سی پخش شده.

🖊 مترجم: نجف دریابندری، استخراج شده از کتاب «عرفان و منطق»

🎯 متن این مناظره را می‌توانید اینجا بخوانید:
www.tg-me.com/AtLeastFiles/32

📍 شنیدن در آپارات:
📺 aparat.com/v/XNsp1

☕️ ما این روزها به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما همچنان یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم...

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 دو نگاه فلسفی در باب سال نو: نیچه و گرامشی

💭 کاری از Cuck Philosophy

🔖 برگردان از امیر ارزانی

🎼 شنیدن قطعه موسیقی‌ ساخته‌ی نیچه:
💾 commons.wikimedia.org/wiki/File:Friedrich_Wilhelm_Nietzsche_-_Eine_Sylvesternacht.ogg

📍تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/6Hou3

☕️ مترجم عزیز برامون نوشت: «ترکیبی از تنبلی و افسردگی به جانم افتاده بود طی زمستان. اما گفتم به مناسبت نوروز این ویدیو رو ترجمه کنم و حداقل حال چند نفر رو خوب کنم...» ما هم با اینکه عادت به کار مناسبتیِ تقویمی نداریم ولی ضمن تایید حرف مترجم و یادآوری سختی سالی که همگی پشت سر گذاشتیم، می‌خواهیم امیدوار باشیم تنبلی و افسردگی و خستگی با بهار کمی از جانمان رها شود و جایش حال خوب بشیند. و البته که ما همچنان به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم... و عید را تبریک می‌گوییم.💐

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎯 دیوید گربر: پدیده‌ای به نام کارهای سرکاری

🔖 برگردان از کیوان مهتدی

💭 خوانش متن کاری از کانال یوتیوبی AudibleAnarchist1

🎯 متن این مقاله به فارسی ابتدا سال ۱۳۹۵ در سایت میدان منتشر شده:
meidaan.com/archive/20656
📍بیشتر؛ دیوید گربر و تئوری کار ـ یک ویدیو کوتاه:
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/664
این ویدئو #زیرنویس_فارسی دارد...


☕️ ین روزها کتاب‌های گربر در نشرهای مختلف دارد منتشر می‌شود و شاید گفتمان او قرار است تا مدتی برقرار شود. بازخوانی این مقاله شاید فرصت مناسبی برای چنین کاری باشد. البته که ما همچنان به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم...

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 ادبیات معاصر مدت‌هاست مُرده و خُبْ بهتر

🖊 آراز بارسقیان

🔹 اینکه ادبیات چطور از ابزار سرخوشِ مبارزات اجتماعی، سیاسی و فردی تبدیل به یک ابزارکِ بی‌خاصیت بدون هیچ به‌روزرسانی‌ای شد عوامل بسیاری دارد. کتاب‌های زیادی جایی که باید منتشر می‌شدند نشدند و گاهی سر از جایی دیگر در آوردند. عاملی که صحبت درباره‌اش دیگر خسته‌کننده شده. این روزها فردیت افراد مهم‌تر است. حالا افراد پشت یک درمی‌مانند و در این هزارتوی فرهنگی به بن‌بست‌ها و چاله‌ها یا جاهای غریبی می‌رسند که خودشان هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردند. «سوزاندن» فرد از همه‌چیز مهم‌تر می‌شود. یکی طاعونی می‌شود، یکی جزامی، یکی در بن‌بست خودش می‌ماند، آن یکی سرخورده از هزارتو سر راه با خرس پشمالوی فلان نشر می‌نشیند و خودش خرس کوچکی می‌شود، آن یکی در فلان جمع روشنفکری در میان خَمر و دود غرق می‌شود و فراموش، آن یکی درگیر خیانت به همسر و همسر به خود می‌شود.

🔸چشم می‌گردانی می‌بینی از حوالی سال‌های ۹۲ و ۹۳، شیب ادبیات که داشت کمی جان می‌گرفت با سرعت روندِ معکوس گرفت. کارگاه‌های داستانی ماند، نشرها کتاب درمی‌آورند ولی فضا آرام‌آرام طوری پیش رفت که ادبیات روشنفکری تازه جان گرفته خالی شود. بَر دیگر که همیشه بودجه دستش بود از خواب پاشد که «ما چی؟» طرف بودجه‌دار فقط وقتی می‌تواند رقابت کند که زمین برایش خالی باشد. اما در همین زمین خالی گاهی داورها و مربی‌هایش از همین عناصر وازدهٔ ادبیات به‌اصطلاح روشنفکری تشکیل می‌شود. گاهی تمام این کمک‌ها هم هیچ فایده‌ای ندارد و نویسنده بنا به قاعدهٔ نویسندگی و با ولعِ ادعایِ «مستقل بودن»، کَفن خود را خیس می‌کند.

🔹یعنی عملاً این طرف با کلی بودجه کلاس و جمع ادبی و کتاب و کتاب‌خوانی و حتی کتاب‌فروشی به هیچ نتیجه‌ای نرسید. اگر اثری از این طرف منتشر کرد تا مثلاً قشر «خاکستری» را همراه کند، عملاً نفهمید که با شکل و شمایل و ظاهری که برای خودش در نظر گرفته هیچ قشری جز قشر خودش برایش نمی‌ماند که آن را هم از دست داد و از آن‌طرف هم اثر شاخصی تولید نکرد ـ علیرغم کلی گروه تلگرامی با پشتیبانی فلان بنیاد و فلان کارگاه و فلان «شاگردِ خوب» ـ حتی عوامل خودش را یک‌به‌یک پرت‌وپلا کرد و حال بهم زنی‌اش در رفیق‌بازی از جماعت به‌اصطلاح «روشنفکر» پیشی گرفت.

🔸این همه زیراب‌زنی، این همه فلانی نباشد ما باشیم، این همه تلاش همه‌جانبه برای ایجاد یک فضای به‌ظاهر مناسب که اثر ادبی مطلوب تولید شود، رسماً بی‌نتیجه ماند و مانده. و چه بد که طرفی که بودجه دستش است، چشمش خیرهٔ این طرف باشد که باز یکی توی فلان نشرْ چشمهٔ خشکیده را سطل آبی بریزد. از طرف دیگر جوایز ادبی «خصوصی» در محاق هستند و اگر همه باشند، صادقانه «تمامشان» ناامیدکننده‌اند. آن بازی جوایز ادبی «خصوصی» و «دولتی» هم شیک جمع شد. فضا آن‌قدر غریب است که اگر فکر نکنید چیزی به نام «سازوکار» چرخش بودجهٔ «فرهنگی» حاکمیت در کار است، این ادبیات «دولتی» وجود نخواهد داشت.

🔹رسم است: برای نابودی یک میدان، کافی است «قدرت» دست از روی آن میدان بردارد. میدان رها می‌شود؛ آدم‌هایش هم شتک ـ به‌خصوص اگر مستعد خودشیفتگی، خودخواهی، خودبزرگ‌بینی و خود برتر اندیشی باشند و رشته‌شان هم رشتهٔ انفرادی. اندک خانوادهٔ پیزُری ادبی روشنفکری با علامه‌های دهرشان می‌گَندد در «خودبزرگواری» و خِرفتی. این خانواده‌های ادبی بیشتر از هر چیزی «گَنگِسترهای شهر آمل» هستند و رسماً خبری از آن «مافیای ادبی» نیست.

🔸در نهایت روی سخن نه به طرف ادبیات «روشنفکری» بلکه به طرف ادبیات «مطلوبِ دولتی» است. این همه سال بودجه در اختیار بود، هنوز هم هست، پس ظاهراً اراده‌ای برای رهاسازی میدان جماعت «مطلوب» نیست ـ خب چه کردید؟ زمین سال‌هاست خالی است ـ عکس‌های یادگاری با جماعت آن‌طرفی هم انداختید اگر نه شب از مهمانی‌های شبانه‌شان سر در نیاورده باشید... خُب مهمانی بَس است، «بسم‌الله». همین امروز شروع کنید از سال ۹۲ تا ۹۶ افتان‌وخیزان چهار سال و از سال ۹۶ تا امروز دقیق شش سال عقب هست. زمین خالی است، داور هم به نفع شماست. بفرمایید؛ نیروی تازه‌نفس هم که ماشاالله. یکی بیاورید اثرش فارغ از هر ایدئولوژی مطلوبی، ابتدابه‌ساکن از هر طرف بدون «زور»، «خوانده» شود و بعد فارغ از هر کیفیتی مورد «اجماع نظر» ابتدایی باشد و شخصش «شناخته» و «معرفی» شود. تأثیرگذاری و عمق نفوذ و جایگاه ادبی پیشکش.

▪️ما می‌خوانیم، همین.

استانچیک هنگام مواجهه با خبر ازدست‌رفتن اسمولنسک دراثنای مجلس پایکوبی ملکه بونا اثر یان ماتیکو

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 در باب این نقاشی استانچیک هنگام مواجهه با خبر ازدست‌رفتن اسمولنسک دراثنای مجلس پایکوبی ملکه بونا اثر یان ماتیکو

💭 کاری از The Canvas

📍تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/aS8t4

🎯 توضیح در رابطه با این مطلب:
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/813
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
حداقلْ کلانشهر
🎯 بابای ریرا سلام! 📌 نامه‌ای به حامد اسماعیلیون به خاطر همه کوشش‌هایش 🖊 دانیال حقیقی 🔹حامد، لحظه‌به‌لحظه و پیگیرانه اتفاقات را دنبال می‌کنم. از دیدگاه شخصی به برخی از اتفاقات و موضع‌گیری‌ها و موارد نقد دارم اما فکر می‌کنم باید این مسائل امروز مطرح شود…
🎯 بازیگر نقش کمدی علیرغم وضعیت تراژیک

🖊 آراز بارسقیان

🔹 گزاره‌ای ناقص: هر انسانی، توانایی انجام هر امور انسانی‌ای را دارد. پس اجازهٔ هر کاری داریم؟ حامد اسماعیلیون یکی از خیلی آدم‌هایی است که باید از خودش روزانه این سؤال را بپرسد... و البته این یکی: چقدر با «تروپِ روایی» «آدم اشتباهی/عوضی» آشناییم؟ یعنی روایت آدمی که زندگی دیگری دارد و یک مرتبه طی حادثه‌ای به اشتباه تبدیل به قهرمان می‌شود.

🔸اسماعیلیونِ پیشا پرواز را در تباری جای می‌گیرد تحت عنوان «ادبیات روشنفکری». اینجا استفاده از «تروپ‌های» عامه‌پسند جایی ندارد و خب قاعدتاً کسی که در آن جایگاه می‌رود آشنایی ویژه‌ای با این «تروپ‌های» نخ نما ندارد. [و آشکار و پنهان] خود را برتر از عوام می‌داند. و خب او بخشی از رشدش در چنین فرهنگی بوده. فرهنگی با سایهٔ بلند و البته رو به زوال‌تر. از اواسط دههٔ ۹۰ افول این فرهنگ تسریع شد و پراکندگی جغرافیایی و محفلی کار را برای ادبیاتی‌ها سخت‌تر کرد. رشد شبکه‌های اجتماعی هم فضا را تشدید کرد و همین اسماعیلیون را قبل از فاجعهٔ پرواز ۷۵۲ تبدیل به یکی دیگر از ادبیاتی/بلاگرهای شبکه‌اجتماعی کرد. آنجا به شغل همه‌گیر «استتوس» می‌پرداخت و اندک مخاطبی را منتظر آثار منتشر نشده‌اش می‌گذاشت.

🔹 بعد از جریان پرواز ۷۵۲، او وارد موقعیت تراژیک مردی شد که حالا دختر و همسرش را از دست داده و پا در یک مبارزهٔ استمراری تمام عیار گذاشته. بُعد ادبیات باعث شد در این چرخش او وجه دیگری هم بگیرد. بالاخره قلمی داشت و توان نوشتن. پس کنار خانواده‌هایی دیگر قرار گرفت و تمامشان کنار هم یک تَن کامل را ساختند. منتها اسماعیلیون گاهی فکر می‌کرد فرای این وحدت است و مواقعی از جا در می‌رفت. اما جایی که او در موقعیتِ خطرناکِ کمدی/تراژدی قرار گرفت، حوادث پسا شهریور ۱۴۰۱ بود. پدر داغ‌دار، نویسندهٔ تا دیروز مؤدب منتظر مجوز و امروز غیرمجاز، یک مرتبه زندگی‌اش پیچ دیگری خورد؛ پیچی از سر روی هم انداختن دو اعتراض متصل/منفصل (دو جریان غم‌انگیز: مهسا امینی و جریان هواپیما).

🔸در داستان‌هایی که از این تروپ استفاده می‌کنند «دیگران» نقش پررنگی دارند. یک طرف چشم انتظار صدایی که بتواند «بی‌صدایی» خودش را در دهانش بگذارد. هر کسی که سابقهٔ اندک پاکی دارد و داستانی تراژیک برای مبارزه سوژهٔ خوبی برای «امیدواری» است. همه‌چیز را در چهارچوب «مرد اشتباهی» بگذاریم. این بار دیگران هستند که او را امید خود می‌دانند و یادشان می‌رود که او هیچ فرقی نکرده. او همان «استوس‌نویس» فیس‌بوک است که دچار تراژدی‌ای جمعی شده. مردی که اشتباهی قهرمان می‌شود تولید امید و انتظار می‌کند. حرف زدن به خودش را با هزینه می‌کند. از آن طرف هم توی داستان یک آدم «بد/شرور» داریم ـ افرادی با گرایشات و منافع مختلف ـ که چیزی از گذشتهٔ او می‌داند یا نمی‌داند و می‌خواهد دستش را رو کند یا خرابش کنند. یک روز از ارتباط او با داخل می‌گویند، یک روز از رابطه‌اش مجاهدین/منافقین.

🔹در داستان‌های مبتنی بر این تروپ، شخصیت اصلی بالاخره نقطه‌ای واقعیت را رو می‌کند. او همیشه سعی می‌کند با آموخته/سابقهٔ گذشتهٔ خود کار را پیش ببرد. اصولاً هم سعی نمی‌کند غرق در نقش خود شود، چون این یک تخطی است و محکوم به فناست. در کمدی معمولاً صفای روستایی شخصیت باعث نجاتش است. اما اینجا برای اسماعیلیون خبری از چنین وضعیتی نیست.

🔸وقتی آموزه‌های زندگی شبه‌روشنفکری بخواهد عملیاتی شود و بخواهد با همهٔ مسائل عین مباحث آموزشی دندان‌پزشکی برخورد کند، شخص به طور کامل در نقش اشتباهی خود فرو می‌رود. هوبریس یا همان تکبر به سراغ آدمی می‌آید و همه‌چیز با همه‌چیز قاتی می‌شود چون نقشْ شخص را بلعیده. دیگر خیال «فروش رؤیا» و ذوب شدن در واژهٔ سختِ تعریفِ «دموکراسی» در این جو سیاسی‌زدهٔ روز کمک می‌کند شخص از نقش اصلاً بیرون نیاید. نتیجه‌اش رسیدن به نقطه‌ای است که دیگر ده درصد از تراژدی مرگ همسر و فرزند باقی می‌ماند و نود درصدش می‌شود کمدی سیاه. این اتفاق بدی است چون تمام همدلی‌ها با مسئلهٔ هواپیما کنار گذاشته می‌شود. تکراری است: مسائل با هم قاطی می‌شود و فاجعه زود فراموش، احترام به فاجعه هم فقط در دو کلمهٔ اول خلاصه.

🔹درماندگی آدمی که دیگر همه متوجهٔ ناتوانی‌اش شدند را می‌شود از تازه‌ترین «گزارشش به مردم» دریافت کرد؛ آنجاست که می‌بینیم او هنوز نقش «اشتباهی» را رها نمی‌کند. او فراموش کرده «علی نژاد» بچه‌های ادبیات روشنفکری ایران نیستند که با تعارف‌های خُنَک سروته رابطه‌ای باهاشان را در آورد. فراموش کرده عرصهٔ سیاست، نیاز به سیاسی‌کاری دارد نه «ادبی» کاری و «دندان‌سازی». نمی‌داند داغیِ پدر داغدار تُندی پای نوشتن یک نسخه از هر «منشوری» یَخ می‌شود. این‌ها عوارض فرو رفتن زیادی در نقشی اشتباهی است.

▪️همین.

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 ...و ناگهان گروه نمایشِ دبستانِ پشت‌کوهی برای اجرایی در تهرانی هوایی می‌شوند

📃 به بهانه‌ی نمایش «مکبث زار» اما من بابِ زارهای نمایش مکبث از ویلیام شکسپیر

🖊 آراز بارسقیان

▪️... نمونه‌اش صحنه‌ای است که لیدی مَلکوم و پسرش قرار است به قتل برسند. قبل از هر چیزی: بازیگر نقش «لیدی ملکوم» با اینکه در جلوی صحنه بود، اینقدر بد و نامفهوم دیالوگ می‌گفت که روند حرف زندش مدام گم می‌شد. برگردیم به خودِ صحنه. این یکی از صحنه‌های بسیار هولناک و دشوار در نمایش شکسپیر هست که اینجا دچار سندروم کلی کودک نگرانهٔ متن نمایش شده و تبدیل به صحنه‌ای رسماً مسخره شده. یکی دیگر از صحنه‌هایی که قرار است اتفاقاً خنده‌دار باشد، ولی تحت هیچ ما بین خنده‌دار بودن و نبودنش تماشاگر رسماً گیج می‌شود نشست طولانی مکبث با «اهل هوا» است. آن لباس‌های سفید با آن طناب‌های بافتهٔ بلند و آن صورتبندی‌هایی که اتفاقاً از برای مناطق جنوبی است، با آن طرز ایستادن آدم‌ها ـ خم بودن گردن ـ و آن صدایی که یکی از بازیگران در می‌آورد بیشتر آدم را یاد شخصیت «لاشخور» در برنامهٔ تلویزیون «بچه‌ها مواظب باشید» می‌انداخت تا اهلِ هوا یا شخصیت‌هایی با مسئولیت‌های حکومتی/سلطنتی در آثار شکسپیر ـ در این خصوص مکبث. در همین صحنهٔ حضور اهل هوا لحظه‌ای وجود دارد که مکبث از صحنه خارج می‌شود و شما با یک مکث طولانی مواجه می‌شوید. وقتی چند دقیقهٔ از تماشای این جماعت یاد لاشخورِ بچه‌ها مواظب باشید افتادید، واقعاً نمی‌دانید در مقابل این «ادای» کارگردان که عملاً جانشین نبود «فکر» و «وحدت فکری» در نمایش است، باید چه کرد؟ باید خندید؟ یا حتی گریه کرد؟



📍 شما می‌توانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا در سایت بخوانید:

📎 https://metropolatleast.ir/lulq
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 روضهٔ فاشیستِ ادبی

🔹 اشکال آدم‌های گیر افتاده در جهنم این است که نه می‌توانند از آنجا به برزخ و بعدتر به بهشت بروند و نه حتی قابلیت تغییر طبقهٔ گیر افتاده در آن را دارند. به هر گناه انجام داده، محکوم به ماندن و زجر کشیدن. حالا چطور می‌شود کسی «از جایی» می‌رود؟ هنوز یک ماه نشده که نشر چشمه در خبری رسمی اعلام کرد «به همکاری خود با آقای مهدی یزدانی‌خرم پایان داد.»

🔸نشر در توضیح سمتِ او نوشته: «در این مدت دبیر بخش ادبیات‌داستانی» بود. اینجا واقعاً دلیلی برای پرداختن به تمام رفتار سطح پایین او نیست ـ مثلاً اشاره‌ای نمی‌کنیم به اینکه عوض نوشتن چند کلمهٔ محترمانه نسبت به نشری که سال‌ها آنقدر به او میدان داد تا خِرخِرهٔ هر کسی را می‌خواهد بِجَود، به جای تشکر از ناشر عکس از خود و همسرش «استوری» می‌کند و شروع به دلداری او می‌کند [!].

🔹می‌گذریم و برمی‌گردیم به بازی خطرناکی که اتحاد نامقدس او با این نشر داشت. اتحادی که می‌تواند در هر نشر دیگری هم صورت بگیرد و روایت این یک دهه از ادبیات شاید که حکم حکایتی اخطار آمیز برای آینده را داشته باشد. این اتحاد از جایی برمی‌آید که خود ناشر میدان داد تا «دبیر بخشش» گام‌های جاه طلبانه‌تری بردارد و برای مطرح کردن بیشتر نام خودِ نشر و در نتیجه «فردِ دبیر» دست به اقدامات فرا متنی بزند. برگزاری جایزه (نمونه‌اش جایزهٔ احمد محمود)، به زیر سایه بردن عمده نویسندگان هم‌نسل و کمک به «پرفروش» کردن کتابِ خودِ «دبیر» ـ تحت عنوانِ ادبیات بهتر و در نهایت استفادهٔ متقابل ناشر و دبیر از امکانات مطبوعاتی گستردهٔ خانوادهٔ «هم‌میهن» در جهت ترویج کتاب‌های گزیدهٔ نشر و حتی نویسنده‌های بیشتر موردِ وثوقِ خود ناشر و دبیر ـ آن هم در زمانهٔ نبود رقابت مطبوعاتی و بسیاری موارد که از ذکرش می‌گذریم… کفاف می‌دهد تا کتابچه «خودآموز برای سوء استفاده از جایگاه» در اختیار نویسندگان آینده قرار دهیم.

🔸فاجعه عمیق است و حالا که او از آن نشر رفته است، یکی از دوستانش در صفحات مجازی او را صاحب امپراتوری می‌خواند و خودش با اذعان به داشتن چنین امپراتوری‌ای لبخند را به چهرهٔ خواننده می‌نشاند. البته باید دانست از این «امپراتوری» ویرانه‌ای بیش باقی نمانده که وارثش ناشری است که زمانی افتخار می‌کرد در «ادبیات داستانی ایرانی» حرفی برای گفتن دارد و سال‌هاست به روی خودش نمی‌آورد که دیگر چنین افتخاری «ندارد».

🔹شما را دعوت به بازخوانی گوشه کوچکی از مطالبی می‌کنیم که آهسته و پیوسته در این زمینه منتشر کردیم ـ با این تبصره که فراموش نمی‌کنیم در انحطاط ادبیات ایران هیچ‌کس جز خودِ اهالی ادبیات که همیشه سکوت مصلحتی کردند نقش پر رنگی دارند. اهالی‌ای که نه صلاح خود را درک کردند و نه حتی ذره‌ای برای مخاطب واقعی ادبیات احترام قائل بودند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ تمام شکست خوردگان
https://vrgl.ir/4jUiq
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ پروپاگاندای فاشیسم ادبی
http://www.aghalliat.com/5576-2/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ روزی که شب شد
http://www.aghalliat.com/%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%b4%d8%a8-%d8%b4%d8%af-%d9%88-%d8%b4%d8%a8%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a2%d8%b1/
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ چند یادداشت روزانه درباره‌ ادبیات
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/37
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ تشخیص چهره «مدیرمیانی» در میان نویسندگان
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/203
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ گزارش جلسهٔ نشست فاشیسم ادبی
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/311
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ عبور از گذارهای پیش رو
www.tg-me.com/AtLeastLiterature/484
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ خرید کتاب فاشیسم ادبی
https://fidibo.com/book/155125-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%81%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★ حرکت در مه:
www.tg-me.com/AtLeastFiles/25

☕️ ما این روزها به امید «آگاهی کاذب» پیدا نکردن شما و به سلامتیِ سلامت فکری شما همچنان یک شات اسپرسوی اضافه می‌زنیم...

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 بالاخره این جنازه مال کیه؟ یا دوباره بنواز کیانی...

📃 در باب حکایت نمایشی به نام «کافه کات» به کارگردانی حسین کیانی

🖊 آراز بارسقیان

🔸... در اواسط نمایش یکی از شخصیت‌ها از روی روزنامه‌ای که روی زمین است نقل‌قولی از «حسین کیانی» می‌خواند. کیانی گفته تئاتر مادر همهٔ هنرهاست. شخصیت با تعجب این نقل‌قول را تکرار می‌کند. رفته‌رفته می‌فهمیم که این سه دختر حاضر در کافه هر سه بازیگر تئاتر هستند. درس تئاتر خوانده‌اند و چند دقیقه‌ای در میانهٔ نمایش مشغول اجرای مده‌آ می‌شوند [!]. وقتی شخصیت ازشان می‌پرسد چرا کار تئاتر نمی‌کنند و آمدند اینجا کار، آن‌ها می‌گویند در تئاتر کار کردن سخت است و باید به چیزهای زیادی تَن داد. شخصیت هم با لحنی مثلاً طنز سعی دارد بگوید چقدر شما دخترهای خوبی هستید و آدم برای تئاتر هر کاری نمی‌کند و درواقع تئاتر که «مادر» است را به هرزگی نمی‌کشاند. (دیالوگ این است: «آدم با نَه‌نَه‌ش که… [قطع شدن از خود نمایش است]»). این ارجاع مستقیم به نویسنده در یک متن اجازه را به ما می‌دهد که بی‌واسطه به سراغ طرز فکر نویسنده برویم. کیانی فکر می‌کند تئاتر مادر هنرهاست و لابد به میانجی مادر بودن مقدس و نباید برایش هر کاری کرد... [اما]...


📍 شما می‌توانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا در سایت بخوانید:

📎 https://metropolatleast.ir/m4p8
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎭 صعود مقاومت‌پذیر آقای م. ر. حساس!

📜 سال ۱۴۰۵ است و تهیه‌کنندگان به مشکل نداشتن تماشاگر خوردند. در میان تبلیغات‌چی‌ای به نام حساس پایش به تئاتر باز می‌شود و قول تماشاگر آوری به تهیه‌کنندگان می‌دهد...

🖊 نوشته‌ای از غلامحسین دولت‌آبادی/ آراز بارسقیان با همکاری وحید جباری

📖 براساس صعود مقاومت‌پذیر آرتورو اویی اثر برتولت برشت

🎬 تصویربرداری و تدوین و کارگردانی بصری: فرزاد فره‌وشی

🎯 کارگردانان هنری:‌ غلامحسین دولت‌آبادی و آراز بارسقیان

🎎 بازیگران (به ترتیب الفبا): دانیال اولیایی، مهدی بازدار، ترگل به‌مهر، رسول تجلی، احسان تخشید، زهرا حیدری‌کیا، مهربان خداوردی، غلامحسین دولت‌آبادی، پرستو رضایی، فرزانه رضایی، فرهاد رنجبرمقدم، محمد رجبی، حامد صحت، شایان صفرلو، فرزاد علوی، معصومه قربانی، سارا محمدبیگی، فائزه محمدنجار، محمد نصری، امید نمازی

🎪 این فیلم به صورت زنده طی دو شب به تاریخ اول و دوم آبان سال ۱۳۹۶ در محوطه‌ و سالن تالار محراب ضبط شده است.

📍 تماشا در یوتیوب:
🎬 youtu.be/TG_pWyu9ubU

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
2024/06/30 21:34:19
Back to Top
HTML Embed Code: