Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 اندیشمندان بزرگ سنت فکری غرب: مارکوس اورلیوس و رواقیت و تاملات
💬 درسگفتاری از دکتر مایکل سُگرو
این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...
تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/dka2wmz
از همین سخنران:
★ دربارهی کلیت فلسفه:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/590
★ دربارهی فروید:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/592
★ دربارهی بارت:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/615
★ دربارهی مکتب فرانکفورت:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/862
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💬 درسگفتاری از دکتر مایکل سُگرو
این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...
تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/dka2wmz
از همین سخنران:
★ دربارهی کلیت فلسفه:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/590
★ دربارهی فروید:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/592
★ دربارهی بارت:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/615
★ دربارهی مکتب فرانکفورت:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/862
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 جریانهای چپِ چریکی تروریستی در جهان اول
💭 کاری از Cuck Philosophy
📍تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/ilfflwu
از Cuck Philosophy...
★ دربارهی موسیقی Kpop:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/666
★ دربارهی مارک فیشر:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/671
★ کشتن مارگارت تاچر:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/719
★ ژان بودریار و روانی آمریکایی:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/121
★ ژان بودریار و ماتریکس:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/398
★ برساخت اجتماعی چیست:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/128
★ رابطهی انیمیشنهای میازاکی با هایدگر:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/488
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💭 کاری از Cuck Philosophy
📍تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/ilfflwu
از Cuck Philosophy...
★ دربارهی موسیقی Kpop:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/666
★ دربارهی مارک فیشر:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/671
★ کشتن مارگارت تاچر:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/719
★ ژان بودریار و روانی آمریکایی:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/121
★ ژان بودریار و ماتریکس:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/398
★ برساخت اجتماعی چیست:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/128
★ رابطهی انیمیشنهای میازاکی با هایدگر:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/488
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 وقتی جیبها را پر پول میکنیم و نوارها را با هوای خالی پُر: به «تئاتر سیاه» خوش آمدید
🔻باز نشر یک نقد به مناسبت دورهگردی تازهی تئاترِ «بک تو بلک» در شهرستانها و مطابق رسم کانال برای برداشتن اندک گامی در جهتِ تقلیل «آگاهی کاذب» و به احترام دوستانِ «آگاه» 🔺
📃 در باب «بک تو بلک» از سجاد افشاریان
🖊 آراز بارسقیان
🔸... تئاتر تهی این روزها مدتها مشغول تحویل نوارهای خالی به مخاطب است. سجاد افشاریان یکی از این نوار خالی پُر کنهاست که گوی سبقت را از همکاران دیگر در یکی دو دههٔ اخیر ربوده است... تصویر تئاتر ایران «این روزها» دقیقاً جفتوجور با چیزی است که شهریور ۱۴۰۲در صحنهٔ خالیِ سالن اصلی روی صحنه رفت. یک فضای بزرگِ سیاه که متضاد هر «فضای خالیای» است. یک چهارچوبِ خیالی وسط این فضا که چهار تا نوار سفید است، یک چهارپایهٔ زپرتی و تمام. بازیگران دورهگرد هم روزی روزگاری اسباب سرگرمی بیشتری برای مخاطب خود قائل میشدند و هنر خود را به قیمتی ناچیز میفروختند. این تصویر تئاتر «تهی» امروز ایران است...
📍 شما میتوانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا سایت بخوانید:
📎 https://metropolatleast.ir/fhy7
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🔻باز نشر یک نقد به مناسبت دورهگردی تازهی تئاترِ «بک تو بلک» در شهرستانها و مطابق رسم کانال برای برداشتن اندک گامی در جهتِ تقلیل «آگاهی کاذب» و به احترام دوستانِ «آگاه» 🔺
📃 در باب «بک تو بلک» از سجاد افشاریان
🖊 آراز بارسقیان
🔸... تئاتر تهی این روزها مدتها مشغول تحویل نوارهای خالی به مخاطب است. سجاد افشاریان یکی از این نوار خالی پُر کنهاست که گوی سبقت را از همکاران دیگر در یکی دو دههٔ اخیر ربوده است... تصویر تئاتر ایران «این روزها» دقیقاً جفتوجور با چیزی است که شهریور ۱۴۰۲در صحنهٔ خالیِ سالن اصلی روی صحنه رفت. یک فضای بزرگِ سیاه که متضاد هر «فضای خالیای» است. یک چهارچوبِ خیالی وسط این فضا که چهار تا نوار سفید است، یک چهارپایهٔ زپرتی و تمام. بازیگران دورهگرد هم روزی روزگاری اسباب سرگرمی بیشتری برای مخاطب خود قائل میشدند و هنر خود را به قیمتی ناچیز میفروختند. این تصویر تئاتر «تهی» امروز ایران است...
📍 شما میتوانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا سایت بخوانید:
📎 https://metropolatleast.ir/fhy7
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
ویرگول
وقتی جیبها را پر پول میکنیم و نوارها را با هوای خالی پُر: به «تئاتر سیاه» خوش آمدید - ویرگول
در باب «بک تو بلک» از سجاد افشاریانآراز بارسقیانعکس از رضا جاویدی...چطور یک کارتل راه بیندازیم بدون اینکه وارد یک اتاق پشت پرده و تدارکاتی…
🎯 درباره داستان کوتاه «تخم مرغ» از شروود اندرسون
🖊 یادداشتی از محمد امین ارژنگ
🔸داستان کوتاه تخممرغ از داستانهای تحسینشدهٔ شروود اندرسون در طول سالها بوده. جدای این مسئله که اندرسون در این داستان بر ضد رؤیای آمریکایی بودن قلم میزند. بیایید متن را مسئلهمند کنیم: چهطور میشود با نگفتن با امتناع از قصهگویی قصه گفت؟ طفرهرفتن چهطور امکان قصهگویی را فراهم میآورد؟
🔹تمام پلات در این جمله صورتبندی میشود: پدر راوی روزی برای تحقق رؤیایش - مشهورشدن - سعی میکند تخممرغی را محض شیرینکاری برای مشتری جوانش در بطریای جا بدهد اما شکست میخورد. اینجا بهجای پرداخت خود ایدهٔ مرکزی، اندرسون به پرداخت شخصیتها و موقعیتها میپردازد. چیزی که توجه را جلب میکند همین شیوهٔ قصهگویی اندرسون است. در اینجا اندرسون با طفرهرفتن از روایتکردن قصه را پیش میبرد.
🔸عنوان قصه این انتظار را میآورد که در هنگام مواجهه با متن به پلات پرداخته شود. «مطمئنم پدرم ذاتاً مرد سرزندهٔ مهربانی بود.» میبینیم که شروع داستان با پرداختن به شخصیت پدر راوی است. راوی شروع میکند به پرگویی دربارهٔ پدرش و اینکه چهطور آدمی است تا طرحی از او در ذهن ما ترسیم کند. «... در شهر چند گیلاس آبجو میخورد و پاتوقش میکده بن هد بود که شنبهشبها پر از کارگر مزرعه میشد. آواز میخواندند و گیلاسها را روی پیشخان میکوبیدند…» قصهگویی اندرسون با «نگفتن» پیش میرود.
🔹بند بعدی راوی به شخصیت دیگری در این روایت میپردازد که نقش مادر او را دارد. «در بهار سی و پنجم زندگیش بود که با مادرم ازدواج کرد…او چون معلم بود حتماً کتاب و مجله زیاد خوانده بود…» در اینجا راوی همچنان به پرداخت شخصیت دیگری مشغول میشود و ما را با قصه اصلی رودررو نمیکند. در هنگام خواندن مخاطب از خودش میپرسد پس تخممرغ کجای این قصه جا دارد؟ پس طرح و پرداخت به این دو بازیگر در قصه و روایت خرید مرغداری از سوی آن دو، خود راوی به تعلیق در آمدن قصهاش را گوشزد میکند «... از موضوع خارج شدم. قصهٔ من چندان به مرغ مربوط نیست. اگر درست گفته شود به تخممرغ مربوط میشود.» اینجاست که راوی گوشزد میکند هنوز قصه شروع نشده و تمام اینها پیشزمینههایی برای شروع و پرداخت قصه اصلی هستند.
🔸یکی دیگر از شیوههای پرداخت در این داستان و تعلیق قصه پرداخت موقعیت است که کاراکترها در آن زیست میکنند. دو مکان یعنی مرغداری و خود شهر از موقعیتهای هستند که در اینجا پرداخت میشوند. «آدم ناآشنا ممکن نیست بداند چه بلاهایی امکان دارد سر یک جوجه بیاید. از یک تخم بیرون میآید، چندهفتهای چیز پشمالوی کوچکی است… پیچیدگی باورنکردنیای دارد. بیشتر فیلسوفها باید در مرغداری بزرگ شده باشند.» مرغداری که موقعیت تراژیکی دارد. گویی هرچه در آنجا رشد میکند در نهایت شکست میخورد و این دور باطل ادامه دارد چرا که «مرغها تخم میگذارند و از تخمها جوجه دیگری در میآیند و دور وحشتناک بهاینترتیب کامل میشود.»
🔹شهر نیز وضعیت اسفباری دارد خود شهر «کنار یک تپهٔ کوتاه و یک رودخانه کوچک» است. در آنجا نیز شکست امید و آرزوها جریان دارند و گویی «طبیعی» است که پدر راوی نیز شکست میخورد چون که «قبلاً یک تولیدی شربت سیب و یک کارخانه کنسروسازی در محل ایستگاه بود، ولی پیش از آمدن ما هر دو ورشکست شدند.»
🔸سپس در صفحات آخر داستان است که ما با خود قصه اصلی روبرو هستیم. میبینیم که اینجا برداشت ما از نوشتن داستان به شکل کلاسیکش که ایده مرکزی در مرکز اثر قرار دارد و اتفاقات فرعی شخصیتپردازیها و امثالهم حول آن پرداخت میشود و سؤال «بعد چه میشود» اینجا خود قصه اصلی با بهتعویقافتادن و مرکز زدایی از آن با طفرهرفتن از قصه گفتن شکل پیدا میکند.
میتوانید نسخهی صوتی این داستان را در اینجا بشنوید:
★ https://www.tg-me.com/AtLeastFiles/45
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 یادداشتی از محمد امین ارژنگ
🔸داستان کوتاه تخممرغ از داستانهای تحسینشدهٔ شروود اندرسون در طول سالها بوده. جدای این مسئله که اندرسون در این داستان بر ضد رؤیای آمریکایی بودن قلم میزند. بیایید متن را مسئلهمند کنیم: چهطور میشود با نگفتن با امتناع از قصهگویی قصه گفت؟ طفرهرفتن چهطور امکان قصهگویی را فراهم میآورد؟
🔹تمام پلات در این جمله صورتبندی میشود: پدر راوی روزی برای تحقق رؤیایش - مشهورشدن - سعی میکند تخممرغی را محض شیرینکاری برای مشتری جوانش در بطریای جا بدهد اما شکست میخورد. اینجا بهجای پرداخت خود ایدهٔ مرکزی، اندرسون به پرداخت شخصیتها و موقعیتها میپردازد. چیزی که توجه را جلب میکند همین شیوهٔ قصهگویی اندرسون است. در اینجا اندرسون با طفرهرفتن از روایتکردن قصه را پیش میبرد.
🔸عنوان قصه این انتظار را میآورد که در هنگام مواجهه با متن به پلات پرداخته شود. «مطمئنم پدرم ذاتاً مرد سرزندهٔ مهربانی بود.» میبینیم که شروع داستان با پرداختن به شخصیت پدر راوی است. راوی شروع میکند به پرگویی دربارهٔ پدرش و اینکه چهطور آدمی است تا طرحی از او در ذهن ما ترسیم کند. «... در شهر چند گیلاس آبجو میخورد و پاتوقش میکده بن هد بود که شنبهشبها پر از کارگر مزرعه میشد. آواز میخواندند و گیلاسها را روی پیشخان میکوبیدند…» قصهگویی اندرسون با «نگفتن» پیش میرود.
🔹بند بعدی راوی به شخصیت دیگری در این روایت میپردازد که نقش مادر او را دارد. «در بهار سی و پنجم زندگیش بود که با مادرم ازدواج کرد…او چون معلم بود حتماً کتاب و مجله زیاد خوانده بود…» در اینجا راوی همچنان به پرداخت شخصیت دیگری مشغول میشود و ما را با قصه اصلی رودررو نمیکند. در هنگام خواندن مخاطب از خودش میپرسد پس تخممرغ کجای این قصه جا دارد؟ پس طرح و پرداخت به این دو بازیگر در قصه و روایت خرید مرغداری از سوی آن دو، خود راوی به تعلیق در آمدن قصهاش را گوشزد میکند «... از موضوع خارج شدم. قصهٔ من چندان به مرغ مربوط نیست. اگر درست گفته شود به تخممرغ مربوط میشود.» اینجاست که راوی گوشزد میکند هنوز قصه شروع نشده و تمام اینها پیشزمینههایی برای شروع و پرداخت قصه اصلی هستند.
🔸یکی دیگر از شیوههای پرداخت در این داستان و تعلیق قصه پرداخت موقعیت است که کاراکترها در آن زیست میکنند. دو مکان یعنی مرغداری و خود شهر از موقعیتهای هستند که در اینجا پرداخت میشوند. «آدم ناآشنا ممکن نیست بداند چه بلاهایی امکان دارد سر یک جوجه بیاید. از یک تخم بیرون میآید، چندهفتهای چیز پشمالوی کوچکی است… پیچیدگی باورنکردنیای دارد. بیشتر فیلسوفها باید در مرغداری بزرگ شده باشند.» مرغداری که موقعیت تراژیکی دارد. گویی هرچه در آنجا رشد میکند در نهایت شکست میخورد و این دور باطل ادامه دارد چرا که «مرغها تخم میگذارند و از تخمها جوجه دیگری در میآیند و دور وحشتناک بهاینترتیب کامل میشود.»
🔹شهر نیز وضعیت اسفباری دارد خود شهر «کنار یک تپهٔ کوتاه و یک رودخانه کوچک» است. در آنجا نیز شکست امید و آرزوها جریان دارند و گویی «طبیعی» است که پدر راوی نیز شکست میخورد چون که «قبلاً یک تولیدی شربت سیب و یک کارخانه کنسروسازی در محل ایستگاه بود، ولی پیش از آمدن ما هر دو ورشکست شدند.»
🔸سپس در صفحات آخر داستان است که ما با خود قصه اصلی روبرو هستیم. میبینیم که اینجا برداشت ما از نوشتن داستان به شکل کلاسیکش که ایده مرکزی در مرکز اثر قرار دارد و اتفاقات فرعی شخصیتپردازیها و امثالهم حول آن پرداخت میشود و سؤال «بعد چه میشود» اینجا خود قصه اصلی با بهتعویقافتادن و مرکز زدایی از آن با طفرهرفتن از قصه گفتن شکل پیدا میکند.
میتوانید نسخهی صوتی این داستان را در اینجا بشنوید:
★ https://www.tg-me.com/AtLeastFiles/45
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 کتککاری شاعرانه! یا ماجرای نزاع نصرت رحمانی و دکتر براهنی!
▫️ دوشنبهشب گذشته، نصرت رحمانی ۳ سیلی بهصورت دکتر رضا براهنی زد. محل وقوع حادثه روی پاگرد کافه نادری بود. ماجرا اکنون همهجا در محافل ادبی دهانبهدهان میگردد. همه از سیلیزدن نصرت و از سیلیخوردن دکتر براهنی صحبت میکنند. طی سالهای اخیر، شاید این اولینبار باشد که دو شاعر اینگونه با یکدیگر روبرو شده باشند. تاکنون هر چه بوده، از جدال قلمی در مجلات سنگین و نیمهسنگین ادبی، فراتر نبوده است. اما این مرتبه نصرت، با کوبیدن ۳ سیلی به بیخ گوش دکتر براهنی در حقیقت بهزعم خویش پاسخ تمام انتقادات فحش آمیز او را داده است. بد نیست دکتر رضا براهنی را به آن دسته از خوانندگان خود که با ایشان ناآشنا هستند بشناسانیم.
▪️ آقای دکتر رضا براهنی دانشیار دکتر صورتگر در دانشکده ادبیات است و شاعر و منتقد شعر. از چندی قبل ایشان در مجله فردوسی به تجزیهوتحلیل شعر شاعران معاصر پرداختند و همه شاعران را از دم ـ شاملو، نادرپور، نصرت، مشیری، کسرایی و خیلیهای دیگر را ـ با لحنی تند و تقریباً اهانتبار از دم تیغ انتقاد گذراندند. بعضیها میگویند دکتر براهنی از این راه برای خود شهرتی کسب کرد. وگرنه خیلی مانده بود تا کسی او را توی این ملک بشناسد. اما خودش در یکی از نوشتههایش توی فردوسی این را عنوان کرده بود که چون خیلی صریح و بیپرده و بدون تعارف و مجامله انتقاد میکند، مورد کینه و عداوت شاعران قرار گرفته است.
▫️اما واقعیت این است که جناب دکتر براهنی ظاهراً هیچکدام از شاعرانی را که سالها در گود شعر خاک خوردهاند، و هر یک وزنهای هستند در شعر و ادبیات ایران، اصلاً شاعر نمیداند. یکیشان را به کبوتری تشبیه میکند که هنوز بالهایش در نیامده میخواهد پرواز کند و دیگران را نیز هر یک به طریقی نفی میکند. این تشبیه «کبوتر» را دکتر براهنی در مورد نصرت آورد. نصرت هم در جواب گفته بود: «بهتر است براهنی برود کفترهای هاشم سعلهای را دانه بدهد که بالهای آنها درآید نه اینکه بیاید راجع به شعر و شاعری اظهارنظر کند.»
▪️حاصل تمام این حرفها این شد که دکتر براهنی یک «موج نو» به وجود آورد. «موج نو»ای که کارشان از آن حرف دیرین که جیغ بنفش میکشید و در غار سبز میدوید گذشته و واقعاً گاه لاطائلاتشان تهوعآور است. که این را اگر یواشکی از خودشان بپرسید، به علامت تصدیق سری تکان میدهند. بگذریم، قصد اینجا معرفی موج نو و بررسی کار آنها نیست (که مسلم این از عهده حقیر خارج است اما خوب این حرفها را هم بهحساب آن قول معروف بگذارید که هر کس بهقدر فهمش فهمید مدعا را) صحبت سر سیلیهای آبدار بود و پاگرد هتل نادری و بعد هم کلانتری رفتن.
▫️ساعت تقریباً هشت بود نصرت از راه رسید. مثل همیشه توی خودش بود. موهایش که حالا کاملاً خاکستری شده روی پیشانیاش ریخته بود. همان ژولیدگی صمیمانه همیشه را داشت. یک پیراهن سفید نازک تابستانی و شلواری خاکستریرنگ تنش بود. درست روی پاگرد پلههای کافه نادری بود که دکتر براهنی با کتوشلوار و کراوات، خیلی تمیز و مرتب با نصرت برخورد کرد.
▪️آنها که نزدیک بودهاند میگویند: دکتر براهنی به نصرت گفت: پوست ترا هم میکنم! (منظورش تجزیهوتحلیل و انتقاد از کارهای نصرت بوده است) و نصرت در جواب میگوید: مرد، کاری را که میخواهد بکند، هیچوقت قبلاً نمیگوید! و بعدازاین گفتگوی کوتاه معلوم نیست چه سخنانی ردوبدل میشود که یکمرتبه نصرت ٣ سیلی پیدرپی بهصورت دکتر براهنی زد. با سیلی اول کتابها از زیر بغل دکتر براهنی روی زمین پخش شد، و سیلی دوم و سوم بلافاصله روی گونههای دکتر فرو آمد. جنجال در گرفت. دکتر براهنی پاسبان صدا کرد، و لحظهای بعد نصرت و دکتر به کلانتری ۹ رفتند. جماعت شاعران و آشنایانی که بودند دکتر براهنی را دوره کردند که از رفتن به کلانتری منصرف شود اما قبول نکرد، و بالاخره به کلانتری رفتند. خیابان نادری در مقابل این وضع شلوغ شد. هر کس میشنید نصرت به کلانتری رفته، راه کلانتری را در پیش میگرفت رفیق عزیزمان منوچهر اشتهاردی هم شاهد قضایا بود.
▪️طرفین به کلانتری رفتند. از آغاز معلوم بود که ماجرا سو تفاهمی بیش نیست حرفی نبود. شاید عمل نصرت سیلیزدن بهصورت دکتر براهنی واقعاً کار صحیحی نبود اما هر آدمیزادی ممکن است در یکلحظه کنترل خود را از دست بدهد و نصرت هم یک آدمیزاد است. و مهمتر اینکه حساستر از تمام کسان است که احساس دارند. در کلانتری، موضوع فیصله پیدا کرد. طرفین با هم آشتی کردند، دست همدیگر را فشردند و بدین ترتیب حادثه در نادری پایان یافت.
ــــــــــــــــــــ
🗞 مجلهی روشنفکر:
★ www.tg-me.com/AtLeastFiles/46
📂 نمایندگان امر/ نمایندگان کلام:
★ https://fidibo.com/book/170032-نمایندگان-امر-نمایندگان-کلام
🖇 دربارهی براهنی:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/867
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
▫️ دوشنبهشب گذشته، نصرت رحمانی ۳ سیلی بهصورت دکتر رضا براهنی زد. محل وقوع حادثه روی پاگرد کافه نادری بود. ماجرا اکنون همهجا در محافل ادبی دهانبهدهان میگردد. همه از سیلیزدن نصرت و از سیلیخوردن دکتر براهنی صحبت میکنند. طی سالهای اخیر، شاید این اولینبار باشد که دو شاعر اینگونه با یکدیگر روبرو شده باشند. تاکنون هر چه بوده، از جدال قلمی در مجلات سنگین و نیمهسنگین ادبی، فراتر نبوده است. اما این مرتبه نصرت، با کوبیدن ۳ سیلی به بیخ گوش دکتر براهنی در حقیقت بهزعم خویش پاسخ تمام انتقادات فحش آمیز او را داده است. بد نیست دکتر رضا براهنی را به آن دسته از خوانندگان خود که با ایشان ناآشنا هستند بشناسانیم.
▪️ آقای دکتر رضا براهنی دانشیار دکتر صورتگر در دانشکده ادبیات است و شاعر و منتقد شعر. از چندی قبل ایشان در مجله فردوسی به تجزیهوتحلیل شعر شاعران معاصر پرداختند و همه شاعران را از دم ـ شاملو، نادرپور، نصرت، مشیری، کسرایی و خیلیهای دیگر را ـ با لحنی تند و تقریباً اهانتبار از دم تیغ انتقاد گذراندند. بعضیها میگویند دکتر براهنی از این راه برای خود شهرتی کسب کرد. وگرنه خیلی مانده بود تا کسی او را توی این ملک بشناسد. اما خودش در یکی از نوشتههایش توی فردوسی این را عنوان کرده بود که چون خیلی صریح و بیپرده و بدون تعارف و مجامله انتقاد میکند، مورد کینه و عداوت شاعران قرار گرفته است.
▫️اما واقعیت این است که جناب دکتر براهنی ظاهراً هیچکدام از شاعرانی را که سالها در گود شعر خاک خوردهاند، و هر یک وزنهای هستند در شعر و ادبیات ایران، اصلاً شاعر نمیداند. یکیشان را به کبوتری تشبیه میکند که هنوز بالهایش در نیامده میخواهد پرواز کند و دیگران را نیز هر یک به طریقی نفی میکند. این تشبیه «کبوتر» را دکتر براهنی در مورد نصرت آورد. نصرت هم در جواب گفته بود: «بهتر است براهنی برود کفترهای هاشم سعلهای را دانه بدهد که بالهای آنها درآید نه اینکه بیاید راجع به شعر و شاعری اظهارنظر کند.»
▪️حاصل تمام این حرفها این شد که دکتر براهنی یک «موج نو» به وجود آورد. «موج نو»ای که کارشان از آن حرف دیرین که جیغ بنفش میکشید و در غار سبز میدوید گذشته و واقعاً گاه لاطائلاتشان تهوعآور است. که این را اگر یواشکی از خودشان بپرسید، به علامت تصدیق سری تکان میدهند. بگذریم، قصد اینجا معرفی موج نو و بررسی کار آنها نیست (که مسلم این از عهده حقیر خارج است اما خوب این حرفها را هم بهحساب آن قول معروف بگذارید که هر کس بهقدر فهمش فهمید مدعا را) صحبت سر سیلیهای آبدار بود و پاگرد هتل نادری و بعد هم کلانتری رفتن.
▫️ساعت تقریباً هشت بود نصرت از راه رسید. مثل همیشه توی خودش بود. موهایش که حالا کاملاً خاکستری شده روی پیشانیاش ریخته بود. همان ژولیدگی صمیمانه همیشه را داشت. یک پیراهن سفید نازک تابستانی و شلواری خاکستریرنگ تنش بود. درست روی پاگرد پلههای کافه نادری بود که دکتر براهنی با کتوشلوار و کراوات، خیلی تمیز و مرتب با نصرت برخورد کرد.
▪️آنها که نزدیک بودهاند میگویند: دکتر براهنی به نصرت گفت: پوست ترا هم میکنم! (منظورش تجزیهوتحلیل و انتقاد از کارهای نصرت بوده است) و نصرت در جواب میگوید: مرد، کاری را که میخواهد بکند، هیچوقت قبلاً نمیگوید! و بعدازاین گفتگوی کوتاه معلوم نیست چه سخنانی ردوبدل میشود که یکمرتبه نصرت ٣ سیلی پیدرپی بهصورت دکتر براهنی زد. با سیلی اول کتابها از زیر بغل دکتر براهنی روی زمین پخش شد، و سیلی دوم و سوم بلافاصله روی گونههای دکتر فرو آمد. جنجال در گرفت. دکتر براهنی پاسبان صدا کرد، و لحظهای بعد نصرت و دکتر به کلانتری ۹ رفتند. جماعت شاعران و آشنایانی که بودند دکتر براهنی را دوره کردند که از رفتن به کلانتری منصرف شود اما قبول نکرد، و بالاخره به کلانتری رفتند. خیابان نادری در مقابل این وضع شلوغ شد. هر کس میشنید نصرت به کلانتری رفته، راه کلانتری را در پیش میگرفت رفیق عزیزمان منوچهر اشتهاردی هم شاهد قضایا بود.
▪️طرفین به کلانتری رفتند. از آغاز معلوم بود که ماجرا سو تفاهمی بیش نیست حرفی نبود. شاید عمل نصرت سیلیزدن بهصورت دکتر براهنی واقعاً کار صحیحی نبود اما هر آدمیزادی ممکن است در یکلحظه کنترل خود را از دست بدهد و نصرت هم یک آدمیزاد است. و مهمتر اینکه حساستر از تمام کسان است که احساس دارند. در کلانتری، موضوع فیصله پیدا کرد. طرفین با هم آشتی کردند، دست همدیگر را فشردند و بدین ترتیب حادثه در نادری پایان یافت.
ــــــــــــــــــــ
🗞 مجلهی روشنفکر:
★ www.tg-me.com/AtLeastFiles/46
📂 نمایندگان امر/ نمایندگان کلام:
★ https://fidibo.com/book/170032-نمایندگان-امر-نمایندگان-کلام
🖇 دربارهی براهنی:
★ www.tg-me.com/AtLeastLiterature/867
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Telegram
فایلهای حداقلْ کلانشهر
📖 ماجرای نزاع نصرت رهمانی و رضا براهنی
🔰منبع مجله روشنفکر ١۷ خرداد ١٣۴۶
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🔰منبع مجله روشنفکر ١۷ خرداد ١٣۴۶
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature