Telegram Web Link
اما قبلاً نامه‌ای نوشته و از بچه‌ها خواسته بود که همه چیز را برای پدر و مادرش توضیح دهند. گرچه می‌بایست پنجاه سالی داشته باشند. مگر می‌شود چیزی را برای آنها توضیح داد؟ زندگی با همهٔ واقعیاتی سالهای سال تا مغز استخوان اینها رفته و چنان خیس خورده بود، که دیگران چیزی حس نمی‌کردند و دیگر هیچ جور نمی‌شد این چیز‌ها را حالیشان کرد.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
کپی ⛔️

@Asheghanbook
#معرفی_نویسنده رومن گاری (Romain Gary)، با نام اصلی رومن روسو، در سال 1914 در لیتوانی متولد شد. در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدند و همین باعث شد رومن هیچ‌وقت پدر واقعی خود را نبیند. «روسو» نام‌ خانوادگی همسر دوم مادرش بود که رومن آن را بعدها به «گاری» تغییر داد. تغییر روسو به گاری به خاطر علاقه‌ی شدید رومن گاری به ستاره‌ی مشهور سینما، گاری کوپر، بود.
رومن گاری در چهارده‌سالگی همراه مادرش به نیس فرانسه رفت. وقتی تحصیلاتش را در رشته‌ی حقوق تمام کرد، به‌عنوان خلبان به نیروی هوایی ارتش فرانسه ملحق شد. در جنگ جهانی دوم، به خاطر علاقه‌اش به ژنرال شارل دوگل به نیروی آزاد فرانسه پیوست. پس از پایانِ جنگ، به‌عنوان دیپلمات شروع به کار کرد، اما پس از مدتی در سال 1956 سیاست را رها کرد و به نوشتن پرداخت.
رومن گاری دو بار ازدواج کرد. همسر اولش، لزلی بلانش، نویسنده‌ای انگلیسی بود که این ازدواج بعد از 17 سال به جدایی انجامید. پس از آن، رومن در سال 1962 با جین سیبرگ، هنرپیشه‌ی آمریکایی، ازدواج کرد. البته ازدواج دوم او هم پس از 7 سال، با خودکشی سیبرگ، به پایان رسید. رومن گاری در کتابی به نام «سگ سفید» داستان زندگی‌اش با سیبرگ را نوشته است.
رومن گاری در نهایت در 2 دسامبر 1980 با گلوله‌ای که به سر خود شلیک کرد، به زندگی‌اش خاتمه داد و در نامه‌ای نوشت: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم» و «به من خیلی خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ»
کپی ⛔️

@Asheghanbook
برای بارور شدن مردان بزرگ کود تاریخ لازم است. گلهای عجیب و غریبی که به وجود می‌آورد، مثل گاندی، ناپلئون. اینها همه از اعماق کثافت بیرون می‌آن، از ته بیست قرن چرک و خون و کود تاریخ سربلند می‌کنن.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
کپی ⛔️

@Asheghanbook
ابوبکر ربابی اکثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان که سعی کرد، چیزی نیافت. دستار خود را بدزدید و در بغل نهاد، چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟
گفت: این دستار آورده‌ام.
زن گفت: این که دستار خود توست.
گفت: خاموش، تو ندانی، از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.
#حکایت

@Asheghanbook
البته او به خدا اعتقاد نداشت، چه حرفها! ولی احساس می‌کرد که به جای خدا کسی یا چیزی هست. کسی یا چیزی که با خدا کاملا فرق دارد و هنوز به داد کسی نرسیده است. وجود او را چنان بدیهی می‌دانست که تعجب می‌کرد که چطور مردم هنوز به خدا اعتقاد دارند. حال آنکه چیزی تابان و حقیقی وجود دارد، چیزی که مطلقاً نمی‌شد در وجودش تردید کرد. آدمهایی که به خدا اعتقاد دارند در اعماق دلشان همه بی‌خدا هستند.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
#بیندیشید
کپی ⛔️

@Asheghanbook
آیا تابه‌حال به عمق توانایی خواندن، فقط خواندن، توجه کرده‌اید؟ به اینکه خواندن کلید ورود ما به کل دنیای تفکر، تخیل و تجسم خواهد بود؟ به مصاحبت قدیس و شیخ از خردمندانه‌ترین و ظریف‌ترین نکات در خردمندانه‌ترین و شوخ‌طبع‌ترین لحظات؟ به اینکه خواندن اجازه می‌دهد با چشم های عمیق‌تری ببینیم؟ با گوش‌های شنواتری بشنویم؟ و به شیرین ترین‌آواهای زمان گوش دهیم؟
👤جیمز راسل
#کتاب_بهترین_دوست

@Asheghanbook
باگ می‌گفت: حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
کپی ⛔️

@Asheghanbook
📖تکه‌هایی از یک کل منسجم
<unknown>
📖تکه‌هایی از یک کل منسجم
پونه مقیمی
#دکلمه
🎙 عاطفه سلیمانی

@Asheghanbook
ارنست، من از مردن خوشم نمی‌آد. یک طرف زندگیست و جمعیت و کثافتکاریهای جمعیت، اون طرف هم مرگ. بدیش اینست که همه حق دارن بمیرن و به حقشون هم می‌رسن. این دموکراسی مادر قحبه همینه.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
کپی ⛔️

@Asheghanbook
تازه فهمیدم گاهی چند متر با عزیزترین فرد زندگیت فاصله داری اما میفهمی هیچی ازش نمیدونی!
🎥دیالوگ فیلم: شیفت شب_نیکی کریمی(۱۳۹۳)

@Asheghanbook
در حدود ۱۸ سال داشت. از گرسنگی و تشنگی و خستگی رو به مرگ بود که به وسیله‌ی آمریکایی‌ها دستگیر شد. شلوارش خون‌آلود بود و چشمانش بسته. دو سرباز آمریکایی زیر بغلش را گرفته بودند و او را کشان‌کشان می‌بردند. یک کت امپرمآبل تنش بود که در پشت آن این جملات دوخته شده بود: من بعد از مرگ به بهشت خواهم رفت چون روی این زمین در جهنم زیسته‌ام.
📖زندگی، جنگ و دیگر هیچ
اوریانا فالاچی _ ترجمهٔ لیلی گلستان
کپی ⛔️

@Asheghanbook
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟
شاگردان یک‌صدا جواب دادند: از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍ‌یتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.
#حکایت

@Asheghanbook
قدرت چیز کثیفی بود، یک آلت مصنوعی، یک دست خر کثیف برای کسانی که هیچ هنری ندارند و فقط می‌توانند چماق دست بگیرند و فرمان بدهند. چه کار دارید به آنها بگویید با آدمکشی مخالفید، هر طور شده راهی پیدا می‌کنند که مجبورتان کنند که کار مفیدی انجام دهید.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
کپی ⛔️

@Asheghanbook
یه جایی، تو یه کتابی خوندم، عشق مثل هوایی می‌مونه که میاد طرفت و زنده نگهت می‌داره.
🎥دیالوگ فیلم: دوران عاشقی_ عیلرضا رئیسیان (۱۳۹۳)

@Asheghanbook
این دختر هیچ‌وقت نباید به دنیا آمده باشه. مسأله مثل روز روشنه. هر جا که شد، هر طور که شد بچه پس می‌اندازند به این فکر که هرچه شد شد.
این کار آدمکشی است.
این‌جور بچه درست کردن قتل عام اسپرماتوزوئیده.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
#بیندیشید
کپی ⛔️

@Asheghanbook
ضعیفان و ناتوانان ناگزیر نابود خواهند شد، این نخستین اصلِ مهرورزیِ انسانیِ ماست. از این رو باید در این راه یاورشان بود.
👤#نیچه

@Asheghanbook
کسی که سزاوار نام انسان باشد همیشه احساس ندامت می‌کند و این خود محکی برای شناختن انسانهاست.
📖خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
ترجمهٔ سروش حبیبی
#بیندیشید
کپی ⛔️

@Asheghanbook
فردی از کنار اردوگاه فیل‌ها عبور می‌کرد و متوجه شد که فیل‌ها در قفس نگهداری نمی‌شوند یا با استفاده از زنجیر آنها را نگه نمی‌دارند.
تنها چیزی که آنها را از فرار از اردوگاه باز می‌داشت ، یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهای آنها بسته شده بود. وقتی مرد به فیل‌ها خیره شد ، کاملاً گیج شد که چرا فیل‌ها از قدرت خود برای پاره کردن طناب و فرار از اردوگاه استفاده نکردند. آنها به راحتی می‌توانستند این کار را انجام دهند ، اما آنها هیچ تلاشی نکردند.
او که کنجکاو بود و می‌خواست جواب را بداند ، از یک مربی در همان حوالی پرسید که چرا فیلها فقط آنجا ایستاده‌اند و هرگز سعی در فرار نکردند.
مربی پاسخ داد؛
وقتی آنها خیلی جوان و کوچکتر هستند ، از همان طناب برای بستن آنها استفاده می‌کنیم و در آن سن برای نگه داشتن آنها کافی است. وقتی بزرگ می‌شوند ، عادت می‌کنند و باور کنند نمی‌توانند جدا شوند. آنها معتقدند که طناب هنوز می‌تواند آنها را نگه دارد ، بنابراین هرگز سعی نمی‌کنند آزاد شوند.
تنها دلیل آزاد نشدن فیلها و فرار از اردوگاه این بود که با گذشت زمان این عقیده را پذیرفتند که این کار امکان پذیر نیست.
#حکایت

@Asheghanbook
ناستنکا، هیچ می‌دانید کار من به کجا کشیده بود؟ می‌دانید من مجبورم که سالگرد رؤیاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت، زیرا این جشن یادآور رؤیاپردازی‌های بی‌معنی وهم‌گونهٔ گذشته است، رؤیاهای احمقانه‌ای که دیگر وجود ندارند، زیرا چیزی ندارم که جایگزین آن‌ها کنم؛ آخر رؤیا را باید تجدید کرد.
📖شب‌های روشن
فئودور داستایُفسکی
ترجمهٔ سروش حبیبی
کپی⛔️

@Asheghanbook
چند صباحی است
عاشقی گناه شده و
عاقلان بی‌گناه ما را سرزنش می‌کنند
ما را خیالی نیست
چرا که اگر عاشقی گناهست ، ما غرق گناهیم
👤مهدی اخوان ثالث

@Asheghanbook
2024/10/01 18:37:37
Back to Top
HTML Embed Code: