Telegram Web Link
جلسه نمایش و نقد و بررسی فیلم بانو
اولین روز از آبان ماه ۱۴۰۲

https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima

https://www.tg-me.com/ashacinema
🍀 آفتاب آمد دلیل آفتاب
بانو و سلوک فردی

“ از ظلمت خود رهاییم ده با نور خود آشنایی‌ام ده ” و شعله‌ای که در تاریکی روشن می‌شود تا زندگی را روشنایی و گرمی ببخشد.  و این آغاز داستان بانوست که مهرجویی آن را روایت می‌کند. داستان زنی با پیشینه‌ای از کمبود محبت و دوری از خانواده و عدم پر شدن این خلا حتی با ازدواجش، با خانه‌ای مملو از نمادهایی از بودا و عرفان شرقی و حتی تصویری از عارف قزوینی، که در سیر سلوک و عرفان قرار گرفته است، به ناگاه با خیانت همسرش روبرو می‌شود. همسری که تصور داشت تکیه‌گاهش است  و همیشه در کنار اوست. در برابر خیانت او سکوت اختیار می‌کند و در حالی که از درون فرو می‌ریزد در فصلی سرد ( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) رفتن او را نظاره‌گر است. جالب است که همسرش علت خیانت به او را و به عبارتی برای تبرئه کردن گناه خود،مشغول بودن  بانو با چیز میزهایش دانسته و او را به راهبه‌ای(بانو در نوجوانی در خارج از کشور در مدرسه کاتولیکها درس میخوانده ) تشبیه می‌کند. بدیهیست کنارآمدن بانو  با چیز میزهای مورد نظر همسرش و اشتیاق او به عرفان شرقی از سر ناچاریست تا بتواند با غیبت‌های طولانی همسرش کنار بیاید.  سوال اینجاست که همسر برای پر کردن زندگی بانو چه اقدامی انجام داده است که انتظار گرمی و شور و عشق دارد؟ رفتن همسر در میان سرمای سخت و برف سنگین با آن دیالوگ  خنده‌دار که "برو تو سرما نخوری!"  (مردی که با خیانت خود. روح و جسم زن را بطور کامل داغون کرده است ،نگران سرما خوردن اوست !! ) آغاز  کشمکش بانو با تنهایی خود است. فروریخته در آن سرما. ابتدا تنهایی خود را انکار می‌کند می‌نویسد و می‌نویسد "درد را مزه مزه می‌کنم تا درد در من بماند و این جنگ من است با من "اما ورود هاجر و کرمعلی و متعاقب آن افراد دیگر خانواده آنها، زندگی او را پر می‌کنند و بانو سرمست می‌شود از این همه گرمی. و او از اینکه همه، کارهایش را انجام می‌دهند و تنهایش نمی گذارند و نگرانش هستندخوشحال و خرسند است. و در مقابل مسیح وار در حال کمک به افراد نیازمند است. همینجاست که گرمای آفتاب را با جان حس می‌کند تا حدی که حتی می تواند گناه همسر را ببخشد چرا که به این باور رسیده که شاید زندگی یعنی همین. اما با دزدی اموالش و تجربه خیانتی دیگر و وقتی قربان سالار دزدی را انکار میکند و بانو را به روان پریشی متهم می کند که توهم است و هاجر به او می گویداگه تف میکنی به مال دنیا چرا اینهمه ثروت داری! خودتون از همه دزدترهستید !؟”تلنگری میخورد و با مرگ گربه اش ( قربان سالار با کشتن آن، هم از دست مزاحم خود را خلاص میکند و هم با پریشان کردن روح بانو بر او القا می کند که دزد دانستن او‌ توهمی بیش نیست) شوکی سهگین‌تر بر او وارد می‌شود و تنهایش بیشتر نمایان میشود و درمی‌یابد که دیگران به دنبال منافع خود هستند نه پر کردن تنهایی او. بانو می شکند و در بحرانی سخت فرو رفته و به گوشه عزلت پناه می‌برد. پس به مال دنیا پشت می‌کند و تنهایی  را برمی گزیند و با غرق در خود شدن عرفان گمشده اش را می‌یابد همان جا که نور آفتاب بر او تابیده می‌شود "آفتاب آمد دلیل آفتاب" چرا که باور دارد طبق آموزه های بودا که زندگی را یکسره رنج می‌داند و راه نجات در آرامش درون و رسیدن به نیرواناست، بیداری در تنهایی آغاز می‌شود.
کسی که تنهایی را بمرور زمن تجربه میکند احساس خواهد کرد که نه یک تن، بلکه یک زوج از تن هاست
بانو حکایت انسانی آرمانگرا و اندیشمند است. زنی که حتی به خاطرفعالیت برای آزادی زنان از داشتن فرزند، خود را محروم کرده است و کسیست که نه می‌تواند به هنجارهای فرودستان تن در دهد و نه می‌تواند با طبقه بالاتر جامعه ،خود را خویشاوند بداند.
فیلم درباره کامل شدن انسان است کامل شدنی که با شناخت از عمق وجود آغاز و با شناخت اطرافیان به وسیله اتفاقاتی که می‌افتد کامل می‌شود اما کنشگر نیست. چه بسا اگر بانو خود همه این افراد را بیرون میکرد و وابسته به این نبود که شوهرش بازگردد و شرایط را سر و سامان دهد، فیلم مقبولتر بود .
چرا باید بانو منتظر می ماند همسر خیانت کرده اش سرخورده ( اگر این اتفاق نمی افتاد آیا باز هم برمی گشت !؟ ) بازگردد و با همان روحیه حسابگرش و برای تملک خانه و اموال این افراد را با کمک مردی دیگر بیرون کند و همه چیز را سر و سامان دهد !؟
بانو فیلمی خوش ساخت و تصویر محور است به گونه ای که با حذف دیالوگها و فقط با دیدن تصاویر ، داستان و موضوع آن مشخص میشود. انتخاب فصل مناسب، گرمای آفتاب و کولاک در زمان کشمکش درونی بانو و رفتن هاجر، فیدهای رنگی که نشان دهنده حالات روحی بانو هستند قرمز برای خشم، آبی سردی روابط ، زردی شادی و گرمای خورشید و خوشی.
و بارانی که بیرون از قطار در حال حرکت می‌بارد تا نوید رویش و آغاز یک زندگی نو باشد.
حتی رنگ لباس‌های بانو بین سیاه و سفید همچون نوسان بانو بین شک و یقین تغییر می‌کند با لباس سفید فرشته وار به داد محرومان می‌رسد و در لباس سیاه از تنهایی و خیانت سخن می‌راند.
روح زندگی ایرانی همچون دیگر آثار مهرجویی یعنی سفره ،مهمانی، غذا و تصنیف(تصنیف معروف آذری ) در بانو نیز مشهود است.( اینک با فقدان مهرجویی ما از نگاه ایشان به روح زندگی ایرانی محروم ماندیم).
برخی روانشناسان می گویند خیانت عین قتل نفس است ضربه‌ای که در اثر خیانت بر روح آدمی وارد می‌شود سهمناک و تا حدودی جبران ناپذیر است حال وقتی زنی خیانت دیده، دوباره بر زانوان خود تکیه کرده و برمی‌خیزد، در واقع دوباره متولد می‌شود تولدی که از بطن یک مادر نیست. برای یک چنین زنی که ادامه می‌دهد باید ایستاد و کلاه از سر برداشت.
در سکانس پایانی با بارش باران و تلطیف هوا و سبزی مناظر و حرکت قطار که پویاست اگر بخواهیم خوشبینانه باشیم تصورمان بر اینست که بانو زندگی جدیدی را بدون اتکا به انسان‌های دیگر آغاز کرده است و در مشهد با از بین بردن بانوی قبلی و بعنوان یک کنشگر به پویایی کامل رسیده است.

#سیما_علیزاده

@Alizadeh4755Sima
https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
Instagram.com/alizadehdrsima

https://www.tg-me.com/ashacinema

 
خوشحالی یعنی
توانمندیِ بالای ما در شكيبايی و استقامت در برابر سختی ها.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و پیری و مرگ جزء لاینفك زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.
خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز، خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم، بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم، خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی،
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آریِ بزرگ به زندگی
خوشحالی يعنی ادامه دادن...


‎کارل گوستاو یونگ

https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
به پاییزیی رنگ به رنگ
با درختانی که لباس رنگین خود را از صندوقچه شان بیرون آورده و در رقابت بهار رخ می نمودند
سفر شکفت انگیز زندگی من آغاز شد
در این سفر گاه دویدم
گاه آهسته راه رفتم
گاه برای صعود به نفس نفس افتادم
و گاه اندکی ایستادم
اما باران را نفس کشیدم و باد را احساس کردم
و اندیشه ام همواره این بود که
برای رویاها باید جنگید
تولد واژه ایست در پی معنا شدن
واژه ایست بزرگ در پی یافتن پاسخ ها
شعر هم کم میاورد در توصیفش
نامیدن یک روز برای تولد
فقط از آن روست که بدانی چه کسی دیوار تنهاییت را خراب میکند تا نور را به تو هدیه دهد
تولد گاه بهانه ای است برای
دلتنگ خود شدن
چون امروز روز من است.

#سیما_علیزاده

@Alizadeh4755Sima
https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
Instagram.com/alizadehdrsima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی شیطان از تو می خواهد که به گذشته نگاه کنی
یه چیزی در آینده وجود دارد که نمی خواهد ببینی



https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
آن کس که خود را عمیق میداند،
تلاش میکند که واضح و شفاف باشد
آن کس که میخواهد به نظر توده مردم عمیق بیاید،
تلاش میکند که مبهم و کدر باشد
توده مردم کف هر جایی را که نتوانند ببینند،
عمیق میپندارند و از غرق شدن واهمه دارند...!


نیچه


https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
درست‌ترين شكل عشق آن است
كه شما چگونه با یک فرد رفتار می‌كنيد؛
نه اينكه درباره‌ی وی چه احساسی داريد.

آنتوان چخوف

https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
تار و پود افکارم را
بردار قالی آویخته ام
رج به رج
نقش پاییز را در خیال می بافم
خبرت هست
پاییز است …

#سیما_علیزاده

@Alizadeh4755Sima
https://www.tg-me.com/Alizadeh47Sima
Instagram.com/alizadehdrsima
2024/11/16 12:23:44
Back to Top
HTML Embed Code: