Telegram Web Link
Forwarded from آب و آتش
✳️ نیایش مشهـور دکتر شریعتی

خدایا!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مؤمنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه‌کاران ما گستاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی
و به فرقه‌های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همهٔ ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت
ببخش!

#علی_شریعتی
#نیایش
مجموعه آثار شماره ۵.

@Ab_o_Atash
✳️ پاکستان؛ شیرین‌کدهٔ زبان پارسی

در پاکستان نام‌های خیابان‌ها و محلات، اغلب فارسی و صورت اصیل کلمات قدیم است. خیابان‌های بزرگ دوطرفه را «شاه‌راه» می‌نامند؛ همان‌که ما امروز «اتوبان» می‌گوییم. بنده برای نمونه و محض تفریح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را که در آن‌جاها به کار می‌برند و واقعاً برای ما تازگی دارد در این‌جا ذکر می‌کنم که ببینید زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد.

نخستین چیزی که در سر بعضی کوچه‌ها می‌بینید تابلوهای رانندگی است. در ایران ادارۀ راهنمایی و رانندگی بر سر کوچه‌ای که نباید از آن اتومبیل بگذرد، می‌نویسد: «عبور ممنوع» و این هر دو کلمه عربی است، اما در پاکستان گمان می‌کنید تابلو چه باشد؟ «راه‌بند».

تاکسی‌ای که مرا به کنسولگری ایران در کراچی می‌برد کمی از کنسولگری گذشت. خواست به عقب برگردد، یکی از پشت سر به او فرمان می‌داد. در چنین مواقعی ما می‌گوییم: «عقب، عقب، عقب، خوب!» اما آن پاکستانی می‌گفت: «واپس، واپس، بس!» و این حرف‌ها در خیابانی زده شد که به «شاه‌راه ایران» موسوم است.

این مغازه‌هایی را که ما «قنادی» می‌گوییم و معلوم نیست چگونه کلمۀ قند، صیغۀ مبالغه و صفت شغلی قناد برایش پیدا شده و بعد محل آن را قنادی گفته‌اند، آری این دکان‌ها را در آن‌جا «شیرین‌کده» نامند.

آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب‌واثاثیه» می‌خوانیم، در آن‌جا «سامان» گویند. «سلام» البته در هر دو کشور «سلام» است، اما وقتی کسی به ما لطف می‌کند و چیزی می‌دهد یا محبتی ابراز می‌دارد، ما اگر خودمانی باشیم می‌گوییم: «ممنونم، متشکرم»، اگر فرنگی‌مآب باشیم می‌گوییم «مرسی». اما در آن‌جا، کوچک و بزرگ، همه، در چنین موردی می‌گویند: «مهربانی».

آنچه ما «شلوار» گوییم در آن‌جا «پاجامه» خوانده می‌شود. قطار «سریع‌السیر» را در آن‌جا «تیزخرام» می‌خوانند!

جالب‌ترین اصطلاح را در آن‌جا من برای مادرزن دیدم. آن‌ها این موجودی را که ما مرادف با دیو و غول آورده‌ایم «خوش‌‌دامن» گفته‌اند. واقعاً چقدر دل‌پذیر و زیباست!

#محمدابراهیم_باستانی_پاریزی
#از_پاریز_تا_پاریس
صفحهٔ ۱۳۳.

@Ab_o_Atash
✳️ اتراق زیر باران...

صدای دعای عرفه از بلندگوهای عرفات بلند می‌شود. راه می‌افتم سمت چادر بعثه. جا گیر نمی‌آید. همان بیرون می‌نشینم. می‌ایستم. ده دقیقه از دعا نگذشته که ابرهای کبود از راه می‌رسند. دقیقاً بالای سر عرفات، بالای سر این همه بنده که آمده‌اند بخشیده شوند. اتراق می‌کنند. باران نیستند. طناب‌های خیسی‌اند که می‌شود چنگ زد و ازشان بالا رفت و به آسمان رسید. گل‌های سفید دشت بیشتر می‌شوند.
عجیب‌ترین لحظه‌های عمرم را دارم تجربه می‌کنم. الله اکبر. این‌همه سفیدپوش! همه در احرام ایستاده‌اند به اشک و نیایش. راستی امروز ابرها بیشتر می‌بارند یا چشم‌های ما؟
دعای عرفه دعای بلندی است؛ هم مضمونی و محتوایی و هم تعداد صفحه‌ای. دعای ترسناکی است که توی دلت را خالی می‌کند. توی دلت هی اسب شیهه می‌کشد، هی شمشیر تیز می‌زند، هی بوی سوختنی می‌آید. وقتی ارباب ما می‌گوید: «راضی‌ام به تقدیرت»، وقتی می‌گوید: «با حلقومم گواهی می‌دهم که هستی»، «با گوشه لب‌هایم مطمئنم که تو خدای منی»، «نرمه غضروف‌های بینی‌ام گواهی می‌دهد به بودنت»،‌ این حرف‌ها بوی خون می‌دهد.
خودش دارد پیشگویی می‌کند. خودش دارد فهرست چیزهایی را که قرار است فدا کند،‌ زیرپوستی بیان می‌کند. وقتی می‌گوید: انا الذی و انت الذی، دل آدم خال می‌زند. وقتی از طفل صغیر و شیخ کبیر می‌گوید، تو ناچاراً به روضه رباب فکر می‌کنی و من الغریب الی الحبیب.
همه آمده‌اند بیرون زیر باران تا باران به جانشان بنشیند که باران آب است و آب رساناست و زودتر دعا را بالا می‌برد. به خود عرفات قسم، ابرها دقیق تا آخر دعا می‌بارند. ما هم می‌باریم. وای که چه لحظاتی است. یک خواب است. باور کنید.

#حامد_عسکری
#خال_سیاه_عربی
انتشارات امیرکبیر
صفحه ۱۷۹.

@Ab_o_Atash
✳️ رابطه حکومت با مردم در جمهوری اسلامی

در جامعه اسلامی، در رابطه با خواست و تمایل مردم از یک‌سو و تعالیم مکتب و مصلحت آنها از دیدگاه مکتب و به تشخیص رهبری برگزیدهٔ آنها از سوی دیگر به ترتیب زیر عمل می‌شود:

۱- در مواردی که تمنيات مردم برخلاف ارزش‌های اسلامی باشد، مسئولان هرگز نمی‌توانند به این تمنیات گردن نهند و اگر عوام‌فریبی کنند و به عنوان «احترام به خواست مردم» به «تمنيات ضد اسلامی» آنها تن در دهند، مردم حق دارند بعد آنها را مؤاخذه کنند و به آنها بگویند وظیفه شما این بوده که ما را آگاه کنید، نه آنکه به بهانه احترام به خواست ملت، دنباله‌رو تمایلات زودگذر ما شوید.
«و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذی جاءك من العلم مالك من الله من ولی و لا نصیر» (اگر در پی آن آگاهی علمی که برایت آمده، باز هم دنباله‌رو تمنيات آنان شوی، خدا نه یار تو خواهد بود، نه یاورت.)

۲- هرجا تمنيات مردم بر خلاف ارزش‌های اسلام نیست و با قوانین اسلامی ناسازگاری صریح ندارد ولی مسئولان تشخیص دهند که برخلاف مصلحت آنهاست، در این‌موارد باید مسئولان نخست بکوشند نقطه‌نظرهای خود را که به مصلحت مردم می‌دانند با آنها در میان گذارند و آنها را به زیان‌های مربوط به تمنياتشان آگاه سازند.
«و عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم والله یعلم و أنتم لاتعلمون» (چه بسا از چیزی بدتان بیاید و همان برایتان خوب باشد، و چه بسا از چیزی خوشتان بیاید و همان برایتان بد باشد، که خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.)
اگر روشنگری مسئولان سودمند افتاد و اکثریت مردم پذیرای نظر آنها شد که چه بهتر، وگرنه باید با رعایت سه نکته زیر تصمیم مقتضی را اتخاذ کنند:
الف: رعایت خواست مردم در مواردی که مخالف صریح احکام الهی نباشد، خود مصلحتی است پرارزش که پیوند قلبی میان مردم و حکومت را تقویت می‌کند. بنابراین در مقام مقایسه، باید مصلحت هماهنگی حکومت با مردم با مصلحت مورد نظر حکومت که مردم آن را پذیرا نیستند مقایسه شود و آنچه ارزشمندتر است انتخاب شود.
ب: مسئولان همواره به یاد داشته باشند که قدرت تشخیص مردمی که با تعهد مکتبی و وجدان بیدار به مسائل سرنوشت‌ساز خود بیندیشند بسیار زیاد است و می‌تواند از تشخیص افرادی معدود که در مقام مسئول قرار گرفته‌اند به واقعیت و حقیقت نزدیک‌تر باشد. ما این برد نیرومند تشخیص مردم را در موارد متعدد در جریان‌های انقلاب تجربه کرده‌ایم.
ج: آن دسته از تصمیمات حکومت که برخلاف خواست مردم است، هر چند موافق با مصالح آنها باشد، در مقام اجرا با دشواری‌هایی روبه‌رو می‌شود، بنابراین در این‌گونه موارد همه‌جا عملاً تأمین مصالح واقعی مردم میسر نیست.

مسئولان وظیفه دارند با رعایت این سه جهت، متعهدانه تصمیم لازم را بگیرند و اگر با رعایت همه این جهات باز هم بدین نتیجه رسیدند که رعایت تمنيات مردم به قیمت فدا کردن مصالح بسیار مهم تمام می‌شود، شجاعانه تصمیم بگیرند و دچار «وسوسه عوام‌فریبی» نشوند که نزد خدا و خلق مسئول خواهند بود.

#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#مواضع_تفصیلی_حزب_جمهوری_اسلامی
صفحات ۳۹۲ - ۳۹۴.

@Ab_o_Atash
از عرفه تا قربان

وقتی برای خاکسپاریِ شهید [#عباس_بابایی] رفتیم، امیر نادری [کابین عقب شهید بابایی] برایم تعریف کرد: «ما رفتیم خاک عراق. بمب‌ها را رها کرده بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم داخل خاک خودمان. به منطقه سردشت رسیدیم. بابایی با لهجه قزوینی به من گفت: «نادری! پایین را نگاه کن، مثل بهشت است! الله اکبر، الله اکبر.» ناگهان یک چیزی گفت «تق» [و] ایشان ساکت شد. حس کردم یک چیزی به هواپیما خورد. احتمال دادم گلوله خورده.» گلوله سمت چپ گردنش خورده بود. درست روز #عید_قربان بود.
[بعد] امیر دادپی تعریف کرد که «وقتی به ما گفتند بابایی شهید شده، فکر کردیم در عربستان درگیری شده و شهید شده، چون من ایشان را روز #عرفه ضمن دعای عرفه دیدم.» گفتم چطور؟ گفت «به جان سه تا بچه‌هام، در عرفه دیدم ایشان چند صف جلوتر از من با لباس احرام اشک می‌ریزد و دعا می‌خواند. من فکر کردم دیر آمده، نشسته دعا می‌خواند.»

#فاطمه_دهقان
#شهروند_آسمان
خاطرات امیر سرتیپ خلبان #محمود_انصاری
(تهران: انتشارات موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴)
صفحات ۴۳۴ تا ۴۳۶.

@Ab_o_Atash
✳️ توقف!

نگوييد ما همهٔ گناهان را نداريم. كه هر كس گناهى دارد و همان براى توقف و ماندن او كافى است. لازم نيست كه ذنوب همهٔ عوالم را داشته باشد.
يک ماشين‏ لازم نيست همه‌جايش خراب‏ شود تا بايستد.

#علی_صفایی_حائری
#اخبات
انتشارات لیلة‌القدر
صفحه ۳۲.

@Ab_o_Atash
✳️ داروی رنج‌ها

دوستان را در دل‌ها رنج‌ها باشد که آن به هیچ داروی خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، نه به خوردن، الا به دیدار دوست.

#جلال‌الدین_محمد_مولوی
#فیه_ما_فیه
#بدیع‌الزمان_فروزانفر
(چاپ سیزدهم، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۹)
صفحهٔ ۲۲۴.

@Ab_o_Atash
یک ماجرای عجیب از احمدآقا

من از دوستان احمدآقا بودم. خاطرم هست یک‌روز در این سال‌های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود!
من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمدآقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه، موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه خوبی از اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه.
من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می‌خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت‌ها را خدا برای این #عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه.
خدا را شکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. #محرم آغاز شد. در روزهای دهه اول مراقبت خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.
بعد از دو سه روز احمدآقا من را در مسجد امین‌الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت، دستم را فشار داد و به من گفت: بارک‌الله وظیفه‌ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت‌هایت را به تو می‌دهد. بعد به من گفت: می‌خواهی بگویم چه حاجتی داری؟ من از روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه‌ای که به ایشان داشتم گفتم: نه؛ نیازی نیست.
چند روز بعد، حاجت اول من روا شد.
گذشت تا ایام #اربعین. ایشان مجدداً به من گفت: خداوند می‌خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتها منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می‌کنی.
من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین. اما در روز اربعین، یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به #غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم. اما به دلیل ملاحظه‌ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم.
بعد از اربعین به خدمت احمدآقا رسیدم. از ایشان درباره خودم سؤال کردم. گفت: متأسفانه وضعیت شما خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلاً‌ به شما نمی‌دهد. بعد با اشاره به مجلسِ غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه‌ای که باید، داشته باشی!

#عارفانه
زندگی و خاطرات عارف شهید
#احمدعلی_نیری
(چاپ سیزدهم، تهران: نشر امینان، ۱۳۹۴)
صفحات ۶۸ تا ۷۰.
راوی این خاطره: دکتر #محسن_نوری

@Ab_o_Atash
✳️ در انتظار سواری که می‌رسد از راه

زمینِ تشنه و تن‌پوش تیر و تنها تو
هزار قافله در اوج بی‌کسی‌ها تو

پرنده، سنگ، درختان، به سینه می‌کوبند
دوباره دسته‌ای از کوچه رد شد اما تو...

غروب #شام_غریبان و کوچه تاریک است
خدا به‌خیر کند مرد! صبح فردا تو،

چگونه می‌گذری از گناه این مردم،
گناه مردم بی‌رحم کوفه آیا تو؟...

صدای شیونی از زینبیه می‌آید
به داغ بی‌کسی انداختی جهان را تو

تویی که زمزمه‌ات کوه را پراکنده‌ است
کنار آمده‌ای با تمام غم‌ها، تو!

چه راحت از همۀ قوم و خویش دل کندی
چه دیده بودی آن لحظه‌های زیبا تو؟

زنی شکسته‌دل و ردّ سرخی از خورشید
که تکیه داده به دیوار تکیه‌ها با تو

در انتظار سواری که می‌رسد از راه
میان دستۀ زنجیرزن تویی... ها! تو!

#مریم_سقلاطونی

@Ab_o_Atash
✳️ تعلل در انجام وظایف کوچک، مانع دستیابی به خیرات بزرگ

یکی از عواملی که مانع موفقیت انسان و مانع دستیابی او به خیرات -در آن لحظه‌هایی که باید دست بیاید- می‌شود، تعلل در انجام وظیفه است. این تعلل‌ها و تأخیرها و تسویف‌ها، حالتی را در روح انسان ایجاد می‌کند که انسان قدرت بهره‌بردن از فرصت‌ها را از دست می‌دهد. این عقب انداختن از کوچک‌ها آغاز می‌شود، تا به بزرگ‌ها می‌رسد.

کار مشکلی نیست که آدم، اول وقت نمازش را بخواند و تأخیر در انجام این وظیفه نکند، یا دِینش را که می‌خواهد بدهد، اول وقت بدهد و قضای عبادتی که باید بهجا بیاورد... انسان نماز اول وقت خود را به‌خاطر خواب و غذا، گفت‌وگو و گعده از دست می‌دهد و از این فضیلت محروم می‌شود، تا کم‌کم کار به جایی می‌رسد که انسان از فضیلتِ نصرت و یاری معصوم، که همه به آن غبطه می‌خوردند، محروم می‌شود.

#سیدمحمدمهدی_میرباقری
#تربیت_ولایی
انتشارات تمدن نوین اسلامی
صفحات ۱۶۶ و ۱۶۷.

@Ab_o_Atash
نامه به خبرنگار

آقای محترم!
من از همه چیز باخبرم! در این هفته، شش آتش‌سوزی بزرگ و چهار آتش‌سوزی کوچک رخ داده است. جوانی به خاطر عشق آتشینش به یک دختر با تپانچه خودکشی کرده و دختر پس از مطلع شدن از ماجرا، دیوانه شده است. سپوری به نام گوسکین [غازنژاد] به دلیل خوردن بیش از حد نوشیدنی‌های الکلی خود را دار زده است. دیروز قایقی با دو مسافر و یک بچه خردسال، غرق شده است... طفلکی بچه! در «آرکادیا» کمر تاجری را با یک جسم داغ، سوراخ کرده‌اند و کم مانده بوده که گردنش را هم بشکنند. چهار کلاهبردار خوش‌پوش را دستگیر کرده‌اند و یک قطار باری هم از خط خارج شده است.
من از همه چیز باخبرم، آقای محترم! این همه اتفاق‌های مطلوب افتاده است؛ این همه پول گیرتان آمده است، اما شما حتی یک پول سیاه هم به من نداده‌اید!  
این رفتار، شایسته انسان‌های شریف نیست!
خیاط شما – زمیرلُف

#آنتون_چخوف
#به_سلامتی_خانم‌ها
#حمیدرضا_آتش_برآب
#بابک_شهاب
(چاپ سوم، تهران: مؤسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، پاییز ۱۳۸۶)
صفحه ۱۵۰.

@Ab_o_Atash
✳️ به داغ‌های مکرر شیراز...

در قامت شقایق در خون نشسته؛ ما
آیینه‌ای مقابل قلب شکسته؛ ما

در ازدحام زخم، جنون‌خیزتر ز درد
در التهاب معرکه‌های خجسته؛ ما

ما ساکنان حضرت دل‌های عاشقیم
جان می‌دهیم در قدمش دسته‌دسته؛ ما

خون می‌شویم در رگ جغرافیای عشق
از هرچه بُهتِ سختِ سکوت است، خسته؛ ما

با زخم‌ها حکایت ما عاشقانه‌هاست
ای تیرهای حرمله! این دسته‌دسته؛ ما

هرجا که زخم هست همان‌جا جهان ماست
با ما سخن شکسته بگویید، رسته؛ ما

شیراز کربلاست همان کربلای سرخ
شیراز نینواست همان نینوای سرخ

از خون لاله شاه‌چراغ آفتاب شد
آلاله بر ضریح نشست و شراب شد

نام شهید در نَفَس شهر پخش شد
در لحظه صحن‌های حرم رنگ عرش شد

گلدسته‌ها به نام تو فریاد می‌کنند
از حنجرِ بریدهٔ حق یاد می‌کنند

ما زنده می‌شویم به این درد و داغ‌ها
رزمنده می‌شویم به‌سوی چراغ‌ها

حافظ نوشته است ز راه و مرام ما:
«ساقی به نور باده برافروز جام ما»

#حامد_حجتی

@Ab_o_Atash
✳️ قصاب!

زمان شاه رسم بود که اصناف روز بیست‌وهشتم مرداد را به هم‌صنف‌های خود و همچنین به شاه تبریک می‌گفتند. در یکی از این سال‌ها، صنف قصاب پلاکارد بزرگی در یکی از خیابان‌های تهران می‌آویزد که روی آن با حرف درشت نوشته شده بود: «۲۸ مرداد، روز قیام ملی ایران را به عموم قصابان ایران علی‌الخصوص شاهنشاه آریامهر تبریک می‌گوییم.»

#علی_صلح‌جو
#نکته‌های_ویرایش
صفحه ١٢٤.

@Ab_o_Atash
✳️ حساب قلم و دوستی فرق می‌کند

از تجربه با «همایون» این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد؛ از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشرِ مغبون و از این مزخرفات. اما با [ابراهیم] #گلستان این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستی‌ها نیز باید جدا کرد. دوستی، آدمیزاد را از تنهایی در می‌آورد اما قلم، او را به تنهایی بر می‌گرداند؛ به آن تنهایی که جمع است، به بازی قُدما. قلم، این را می‌خواهد. که چه مستبدی است! دوستیِ تو را و رعایت تو را هیچ‌کس تحمل نمی‌آورد.

#جلال_آل‌احمد
#یک_چاه_و_دو_چاله
(چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳)
صفحهٔ ۲۱.

@Ab_o_Atash
✳️ سالِ قبولی

وسط خیابان مانده بودیم بین ماشین‌های دیگر و مشغول تماشا بودیم که یک‌دفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. می‌خندیدند و می‌گفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی.»
امیر چند لحظه مبهوت نگاهشان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تنمان بود؛ ولی نمی‌دانم چه در ذهن امیر گذشت که یک‌دفعه شروع کرد به بالاپایین‌کردن دست‌هایش و رقصیدن. اشک از چشم‌هایش می‌آمد؛ اما می‌رقصید و با دست‌هایش اشک‌هایش را پاک می‌کرد. هر دو گریه می‌کردیم.

#آزاده_فرزام‌نیا
#امسال_قبول_می‌شویم
برگی از زندگی #عفت_نجیب_ضیا
(چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱)
صفحه ۲۰۹.

@Ab_o_Atash
✳️ کاسبی به شیوه یک دیندار!

جناب شیخ [رجبعلی خیاط] بر مبنای روش و ادب اجاره در اسلام، اجرت کارش را با مشتری تمام می‌کرد. اما از آنجا که نمی‌خواست بیش از آنچه کار کرده از مشتری اجرتی دریافت کرده باشد، اگر پس از انجام کار، می‌دید کمتر از مقداری که پیش‌بینی کرده بوده کار انجام داده، مبلغی را که به نظرش اضافه گرفته بود، به مشتری باز #پس_می‌داد!

یکی از روحانیون نقل می‌کند که: عبا و قبا و لبّاده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: «دو روز کار می‌برد؛ چهل تومان.» روزی که رفتم لباس‌ها را بگیرم، گفت: «اجرتش بیست تومان می‌شود.» گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: «فکر کردم دو روز کار می‌برد، ولی یک روز کار برد.»!

دیگری می‌گفت: شلواری بردم بدوزد، گفتم: چقدر باید بدهم؟ گفت: «ده تومان»، همان‌وقت اجرت او را دادم. موقعی که برای تحویل‌گرفتن لباس رفتم، دیدم که دو تومان روی آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان.»

فرزند شیخ می‌گوید: روزی عبایی را که با مشتری طی کرده بود به ۳۵ریال بدوزد، مشتری آمد و عبای خود را برد. مقداری که دور شد، دیدیم پدرم #به_دنبال_او_دوید و پنج ریال به او پس داد و گفت: «من خیال می‌کردم این عبا فرصت بیشتری را از من می‌گیرد ولی این‌طور نبود.»

#محمد_محمدی_ری‌شهری
#کیمیای_محبت
یادنامه مرحوم #شیخ_رجبعلی_خیاط
(چاپ نهم، تهران: مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، ۱۳۸۰)
صفحات ۳۵ و ۳۶.

@Ab_o_Atash
چنین کنند کریمان...

مردی نامه‌ای به امام حسن مجتبی «علیه‌السلام» داد که در آن اظهار حاجت کرده بود. حضرت بدون آنکه نامه را بخواند، فرمود: حاجتت را بر آورده می‌کنم.
کسی به ایشان عرض کرد: خوب بود نگاهی به نامه‌اش می‌انداختید و طبق آن عنایت می‌فرمودید.

حضرت فرمود: همین اندازه که او ذلیلانه پیش روی من بایستد، تا نامه‌اش را بخوانم مورد سؤال خداوند قرار خواهم گرفت.

#حسن_بن_علی «ع»
#کاظم_سعیدپور
#چهل_موضوع_۳۳۹_داستان
صفحه ؟

@Ab_o_Atash
سروده ویکتور هوگو برای پیامبر

در کشور ما ایران به دلیل شاهکار پرآوازه #هوگو یعنی #بینوایان، تقریباً هیچ کتاب‌خوان ایرانی نیست که نام او را نشنیده باشد. اما شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد که این ادیب بزرگ، شعری در وصف پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد«ص» سروده باشد. و این شاید خلأی بزرگ در شناخت ویکتور هوگو باشد. واقعیت آن است که هوگو تاریخ و فرهنگ اسلام را بخوبی می‌شناخته است. ریزه‌کاری‌های در سرایش «سال‌ نهم‌ هجرت» حاکی از آن است که وی مطالعه دقیقی در باب زندگی پیامبر اکرم«ص» داشته است. فی‌المثل هنگامی که می‌سراید: «هنوز در محاسن سیاهش ۲۰ تار موی سفید نبود»، بخوبی به روایاتی اشاره می‌کند که گفته‌اند پیامبر اکرم«ص» پیش از وفات، ۱۴ موی سپید در محاسن خود  داشتند.

#ویکتور_هوگو
#سال_نهم_هجرت
#ویدا_رامین
انتشارات باغ آبی
صص ۵ و ۶ (مقدمه).

@Ab_o_Atash
✳️ پنج نصیحت پیغمبر«ص»

يا اباذر! إغْتَنِم خَمساً قَبلَ خَمس؛ شَبابَكَ قَبلَ هرَمِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقْمِكَ، وَ غِناكَ قَبلَ فَقْرِكَ، وَ فَراغَكَ قَبلَ شُغْلِكَ، وَ حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ.

ای ابوذر!
پنج چیز را پیش از آنکه پنج چیز به تو روی آورد، غنیمت دان:
۱- جوانی را پیش از پیری،
۲- تندرستی را پیش از بیماری،
۳- توانگری را پیش از نیازمندی،
۴- فراغت بال خود را پیش از گرفتاری،
و
۵- زندگی‌ات را پیش از مرگ.

#رسول_اعظم «ص»
#ای_ابوذر
پندهای گرانمایه پیامبر اکرم«ص» به #ابوذر_غِفارى
#ابوطالب_تجلیل_تبریزی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات پیام آزادی، ۱۳۶۴)
صفحه ۱۲.

@Ab_o_Atash
مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمی‌کند!

برای اینکه شیرفهم بشوی عرض می‌کنم!
یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسه‌ای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسه‌ای طلا بخشید!...
روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجا‌ن‌ها عصبانی‌تر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...! بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه می‌گفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجان‌ها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!)

...الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت می‌کنند، باید بدانند که همیشه طلا نمی‌دهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است.

#جلال_رفیع
#در_بهشت_شداد!
(چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹)
صفحه ۳۷۵.

@Ab_o_Atash
2024/11/16 12:40:33
Back to Top
HTML Embed Code: