✳️ از یهودیها متنفرم...
در نوعی گیجی و خلسه به صدای سوفی گوش میکردم. فریاد زد: «یهودیها! همهشون عین همهن، آب زیر کاهان. پدرم واقعاً حق داشت که میگفت سلام این یهودیها بیطمع نیست. یه چیزی بهت میدن، هزارتا ازت میخوان. اوه، ناتان چقدر مثل بقیه یهودیها بود. درسته، خیلی کمکم کرد، خوبم کرد ولی که چی؟ فکر میکنی از سر عشق این کار رو کرد؟ از سر محبت بود؟ نه استینگو! این کارها رو کرد تا ازم سوءاستفاده کنه، منو داشته باشه، بزندم، مالکم باشه! فقط همین، مالکم باشه! اوه این دیگه اوج یهودیگریش بود. اون عشقش رو به من نمیداد، بلکه با عشقش منو میخرید، مثل همه یهودیها. تعجبی نداره که یهودیها این همه در اروپا منفور بودن، فکر میکردن با یه کم پول، میتونن هر غلطی که خواستن بکنن، حتی فکر میکنن عشق رو هم میشه خرید!»
آستینم را چنگ زد و بوی نوشیدنی چاودار به دماغم خورد.
«یهودیها! خدا میدونه که چقدر ازشون متنفرم! اوه، چندتا دروغ بهت گفتم، استینگو! هر چی از کراکوف گفتم، دروغ بود. سراسر بچگیم، همه زندگیم واقعاً از یهودیها نفرت داشتم. لیاقتشون همینه، همین نفرت. بدم میاد از این حیوانات کثیف.»
گفتم: «سوفی! خواهش میکنم بس کن.»
#ویلیام_استایرن
#انتخاب_سوفی
(چاپ سوم، تهران: انتشارات هنوز)
صفحه ۵۵۸.
@Ab_o_Atash
در نوعی گیجی و خلسه به صدای سوفی گوش میکردم. فریاد زد: «یهودیها! همهشون عین همهن، آب زیر کاهان. پدرم واقعاً حق داشت که میگفت سلام این یهودیها بیطمع نیست. یه چیزی بهت میدن، هزارتا ازت میخوان. اوه، ناتان چقدر مثل بقیه یهودیها بود. درسته، خیلی کمکم کرد، خوبم کرد ولی که چی؟ فکر میکنی از سر عشق این کار رو کرد؟ از سر محبت بود؟ نه استینگو! این کارها رو کرد تا ازم سوءاستفاده کنه، منو داشته باشه، بزندم، مالکم باشه! فقط همین، مالکم باشه! اوه این دیگه اوج یهودیگریش بود. اون عشقش رو به من نمیداد، بلکه با عشقش منو میخرید، مثل همه یهودیها. تعجبی نداره که یهودیها این همه در اروپا منفور بودن، فکر میکردن با یه کم پول، میتونن هر غلطی که خواستن بکنن، حتی فکر میکنن عشق رو هم میشه خرید!»
آستینم را چنگ زد و بوی نوشیدنی چاودار به دماغم خورد.
«یهودیها! خدا میدونه که چقدر ازشون متنفرم! اوه، چندتا دروغ بهت گفتم، استینگو! هر چی از کراکوف گفتم، دروغ بود. سراسر بچگیم، همه زندگیم واقعاً از یهودیها نفرت داشتم. لیاقتشون همینه، همین نفرت. بدم میاد از این حیوانات کثیف.»
گفتم: «سوفی! خواهش میکنم بس کن.»
#ویلیام_استایرن
#انتخاب_سوفی
(چاپ سوم، تهران: انتشارات هنوز)
صفحه ۵۵۸.
@Ab_o_Atash
✳ وطنفروشی نکنید!
این حنجره، این باغِ صدا را نفروشید!
این پنجره، این خاطرهها را نفروشید!
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرتِ آبادیِ ما را نفروشید!
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید!
سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید!
در دست خدا آینهای جز دل ما نیست
آیینه شمایید؛ شما را نفروشید!
در پیله پروانه بجز کرم نلولد
پروانه پروازِ رها را نفروشید!
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید!
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید
#قیصر_امین_پور
#دستور_زبان_عشق
(چاپ دوم: تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۸۶)
صفحات ۶۷ و ۶۸.
@Ab_o_Atash
این حنجره، این باغِ صدا را نفروشید!
این پنجره، این خاطرهها را نفروشید!
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرتِ آبادیِ ما را نفروشید!
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید!
سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید!
در دست خدا آینهای جز دل ما نیست
آیینه شمایید؛ شما را نفروشید!
در پیله پروانه بجز کرم نلولد
پروانه پروازِ رها را نفروشید!
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید!
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید
#قیصر_امین_پور
#دستور_زبان_عشق
(چاپ دوم: تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۸۶)
صفحات ۶۷ و ۶۸.
@Ab_o_Atash
✳️ نگفتمت که چو مرغان بهسوی دام مرو؟
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سرابِ فنا چشمۀ حیات منم؟
وگر به خشم رَوی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردۀ رضات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکیماهی
مرو به خشک که دریای باصَفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم؟
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمیِ هوات منم؟
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمۀ صفات منم؟
نگفتمت که مگو «کار بنده از چه جهت-
نظام گیرد» خلاق بیجهات منم؟
اگر چراغْدلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#مولوی
#جلالالدین_محمد
@Ab_o_Atash
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سرابِ فنا چشمۀ حیات منم؟
وگر به خشم رَوی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردۀ رضات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکیماهی
مرو به خشک که دریای باصَفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم؟
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمیِ هوات منم؟
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمۀ صفات منم؟
نگفتمت که مگو «کار بنده از چه جهت-
نظام گیرد» خلاق بیجهات منم؟
اگر چراغْدلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#مولوی
#جلالالدین_محمد
@Ab_o_Atash
✳️ ایستادهایم...
در این شب سیاه، چراغان بیاورید
با شبچراغ گشته و انسان بیاورید
ای مؤمنان! به حرمت ایمان قسم که باز
باید دوباره یکسره ایمان بیاورید
باید دوباره بر سر ایمان خویشتن
لرزید همچو بید که طوفان بیاورید
سوزاندهاند نامۀ پروردگار را
خاکستری بهسرمه ز فرقان بیاورید
آتش زدند خیمۀ بزم حسین(ع) را
بهر دفاع از عَلَمَش جان بیاورید
از سر، حجاب خواهر ما را کشیدهاند
معجر برای دختر ایران بیاورید
آتش زدند خرمن دین را سیهدلان
آب از سبوی دیدۀ گریان بیاورید
گو با هزار حیله و نیرنگ و مکر و ریب
هیزم برای فتنهگریتان بیاورید
یا از بلندگوی دروغ از سر دغل
صد دعوت و شعار و فراخوان بیاورید
یا هرزگان و بیوطنان سلیطه را
عریان، عیان، میانۀ میدان بیاورید
صد فتنه، گر بهپا کند ابلیس، باک نیست
صدها شهید بر سر دستان بیاورید
از خاک حاجقاسم و سربازهای او
صدها هزار رستم دستان بیاورید
تا بر کَنیم ریشۀ آل یهود را
لشکر ز کل خطۀ ایران بیاورید
خواهیم کند از بن و بیخ آن درخت را
گر حُکم را ز صاحبِ فرمان بیاورید
ما جانفدای راه علیّ و محمدیم
گو روی نیزه برگۀ قرآن بیاورید
تا لحظۀ ظهور چو کوهیم استوار
تا مژده از سپاه خراسان بیاورید
تا پرچم هدایت از جانب یمن
حزب خدا ز جبهۀ لبنان بیاورید
تا لشکر عصائب از جانب عراق
تا حمله بر نوادۀ سفیان بیاورید
آری به پای بیرق حق ایستادهایم
صد شعله گر به پرچم ایران بیاورید
#حامد_شیخپور
@Ab_o_Atash
در این شب سیاه، چراغان بیاورید
با شبچراغ گشته و انسان بیاورید
ای مؤمنان! به حرمت ایمان قسم که باز
باید دوباره یکسره ایمان بیاورید
باید دوباره بر سر ایمان خویشتن
لرزید همچو بید که طوفان بیاورید
سوزاندهاند نامۀ پروردگار را
خاکستری بهسرمه ز فرقان بیاورید
آتش زدند خیمۀ بزم حسین(ع) را
بهر دفاع از عَلَمَش جان بیاورید
از سر، حجاب خواهر ما را کشیدهاند
معجر برای دختر ایران بیاورید
آتش زدند خرمن دین را سیهدلان
آب از سبوی دیدۀ گریان بیاورید
گو با هزار حیله و نیرنگ و مکر و ریب
هیزم برای فتنهگریتان بیاورید
یا از بلندگوی دروغ از سر دغل
صد دعوت و شعار و فراخوان بیاورید
یا هرزگان و بیوطنان سلیطه را
عریان، عیان، میانۀ میدان بیاورید
صد فتنه، گر بهپا کند ابلیس، باک نیست
صدها شهید بر سر دستان بیاورید
از خاک حاجقاسم و سربازهای او
صدها هزار رستم دستان بیاورید
تا بر کَنیم ریشۀ آل یهود را
لشکر ز کل خطۀ ایران بیاورید
خواهیم کند از بن و بیخ آن درخت را
گر حُکم را ز صاحبِ فرمان بیاورید
ما جانفدای راه علیّ و محمدیم
گو روی نیزه برگۀ قرآن بیاورید
تا لحظۀ ظهور چو کوهیم استوار
تا مژده از سپاه خراسان بیاورید
تا پرچم هدایت از جانب یمن
حزب خدا ز جبهۀ لبنان بیاورید
تا لشکر عصائب از جانب عراق
تا حمله بر نوادۀ سفیان بیاورید
آری به پای بیرق حق ایستادهایم
صد شعله گر به پرچم ایران بیاورید
#حامد_شیخپور
@Ab_o_Atash
✳️ کمدی مسخره!
#هگل در جایی مینویسد که تمام حوادث و شخصیتهای بزرگ #تاریخ جهان، به اصطلاح دو بار ظهور میکنند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت #تراژدی و بار دوم به صورت #کمدی مسخره.
#کارل_مارکس
#هجدهم_برومر_لوئیس_بناپارت
#محمد_پورهرمزان
(چاپ چهارم، برلین: ۱۳۸۶)
صفحه ۲۸.
@Ab_o_Atash
#هگل در جایی مینویسد که تمام حوادث و شخصیتهای بزرگ #تاریخ جهان، به اصطلاح دو بار ظهور میکنند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت #تراژدی و بار دوم به صورت #کمدی مسخره.
#کارل_مارکس
#هجدهم_برومر_لوئیس_بناپارت
#محمد_پورهرمزان
(چاپ چهارم، برلین: ۱۳۸۶)
صفحه ۲۸.
@Ab_o_Atash
✳️ این وطن خواهد ماند
این جهان جدول لاینحلی از مسئلههاست
آدمیزاده چه پرت از همۀ مرحلههاست
خفته بر بستری از غفلت خود آسوده
بر زمینی که به روی گسل زلزلههاست
پشت آرامش این تیرهشبِ فرسوده
هرکجا هلهلهای هست و بهپا ولولههاست
زیر خاکستر این آتش افسرده ببین
گرم و افروخته از جنگ بسی مشعلههاست
لنگر افکنده به هر بندر، صد کشتی درد
بار رنج است که خالی شده در اسکلههاست
این شب اینبار بجز فتنه نخواهد زایید
بِشِنو پچپچههایی به لب قابلههاست...
بگذارید که آسوده بماند ایران
در جهانی که چنین دستخوش غائلههاست
این وطن در دل طوفان بلا خواهد ماند
گرچه هرلحظه تنش زخمخور حرملههاست
پیش رو سبزبهاری است که خواهد آمد
«بالش من پُر آواز پَرِ چلچلههاست»
#محمدرضا_ترکی
@Ab_o_Atash
این جهان جدول لاینحلی از مسئلههاست
آدمیزاده چه پرت از همۀ مرحلههاست
خفته بر بستری از غفلت خود آسوده
بر زمینی که به روی گسل زلزلههاست
پشت آرامش این تیرهشبِ فرسوده
هرکجا هلهلهای هست و بهپا ولولههاست
زیر خاکستر این آتش افسرده ببین
گرم و افروخته از جنگ بسی مشعلههاست
لنگر افکنده به هر بندر، صد کشتی درد
بار رنج است که خالی شده در اسکلههاست
این شب اینبار بجز فتنه نخواهد زایید
بِشِنو پچپچههایی به لب قابلههاست...
بگذارید که آسوده بماند ایران
در جهانی که چنین دستخوش غائلههاست
این وطن در دل طوفان بلا خواهد ماند
گرچه هرلحظه تنش زخمخور حرملههاست
پیش رو سبزبهاری است که خواهد آمد
«بالش من پُر آواز پَرِ چلچلههاست»
#محمدرضا_ترکی
@Ab_o_Atash
✳️ در سختترین مواقع هم افسرده نباشید
انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمینشدنی نیست. انقلاب با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود (تکبیر حضار)... هیچکس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سختترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا شهادت یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید.آنوقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. (تکبیر حضار).
ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راستقامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمیتواند پشت ما را خم بکند (تکبیر حضار).
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#جاودانه_تاریخ
گفتارها
[۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹، سخنرانی در مسجد ابوالفضل «ع» خیابان ستارخان]
جلد ۳، صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمینشدنی نیست. انقلاب با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود (تکبیر حضار)... هیچکس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سختترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا شهادت یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهرهها شاداب باشد، نشاط داشته باشید.آنوقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. (تکبیر حضار).
ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راستقامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمیتواند پشت ما را خم بکند (تکبیر حضار).
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#جاودانه_تاریخ
گفتارها
[۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹، سخنرانی در مسجد ابوالفضل «ع» خیابان ستارخان]
جلد ۳، صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
✳️ آزادی در بیبندوباری مستهلک میشود!
آزادی؛ این پدیده عبارت است از: رها بودن از قید و زنجیر، بهاضافهٔ داشتن توانایی انتخاب یکی از راههایی که انسان در مقابل خود دارد. ملاحظه میشود که انسان در این مرحله که «آزادی» نامیده میشود، بیشتر از مرحلهٔ «رهایی»، از «استقلال» و «احساس شخصیت» برخوردار است ولی خود این آزادی، تعیینکنندهٔ نیکی و بدی و عظمت و پستی و زشتی و زیباییِ راهی نیست که انسانِ آزاد انتخاب خواهد کرد. ازاینرو، متأسفانه این پدیدهٔ بسیار بااهمیتِ آزادی، معمولاً در مسیر بیبندوباریها مستهلک میشود.
#محمدتقی_جعفری
#حیات_معقول
صفحات ۸۳ و ۸۴.
@Ab_o_Atash
آزادی؛ این پدیده عبارت است از: رها بودن از قید و زنجیر، بهاضافهٔ داشتن توانایی انتخاب یکی از راههایی که انسان در مقابل خود دارد. ملاحظه میشود که انسان در این مرحله که «آزادی» نامیده میشود، بیشتر از مرحلهٔ «رهایی»، از «استقلال» و «احساس شخصیت» برخوردار است ولی خود این آزادی، تعیینکنندهٔ نیکی و بدی و عظمت و پستی و زشتی و زیباییِ راهی نیست که انسانِ آزاد انتخاب خواهد کرد. ازاینرو، متأسفانه این پدیدهٔ بسیار بااهمیتِ آزادی، معمولاً در مسیر بیبندوباریها مستهلک میشود.
#محمدتقی_جعفری
#حیات_معقول
صفحات ۸۳ و ۸۴.
@Ab_o_Atash
✴️ با سلام به همراهان گرامی
برای سهولت دسترسی دوستانی که برای ورود به تلگرام با مشکل مواجه هستند یا خواهند شد، مطالب دو کانال آب و آتش و خورشید در پیامرسانهای ایتا، بله و روبیکا هم با همین نشانی منتشر میشود. به دوستان دیگر هم اطلاعرسانی کنید لطفاً.
@Ab_o_Atash
برای سهولت دسترسی دوستانی که برای ورود به تلگرام با مشکل مواجه هستند یا خواهند شد، مطالب دو کانال آب و آتش و خورشید در پیامرسانهای ایتا، بله و روبیکا هم با همین نشانی منتشر میشود. به دوستان دیگر هم اطلاعرسانی کنید لطفاً.
@Ab_o_Atash
✳️ داروی رنجهای دوستان
دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود؛ نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن. الّا به دیدار دوست که لِقاءُ الْخَلیلِ شِفاءُ العَلیلِ (دیدار دلدار شفای بیمار است).
#جلالالدین_محمد_بلخی
#اسطرلاب_حق_گزیده_فیهمافیه
#محمدعلی_موحد
(چاپ اول، تهران: نشر ماهی، ۱۳۹۶)
صفحه ۲۵۷.
@Ab_o_Atash
دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود؛ نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن. الّا به دیدار دوست که لِقاءُ الْخَلیلِ شِفاءُ العَلیلِ (دیدار دلدار شفای بیمار است).
#جلالالدین_محمد_بلخی
#اسطرلاب_حق_گزیده_فیهمافیه
#محمدعلی_موحد
(چاپ اول، تهران: نشر ماهی، ۱۳۹۶)
صفحه ۲۵۷.
@Ab_o_Atash
✳️ آزادیخواهی؛ نابودی کشور یا نظام؟!
مگر آزادیخواهی بهطور کلی، حمله به نظام موجود و حاکم بر امور نیست؟ واقعیتی که من حرفش را میزنم این است که آزادیخواهی روسی حمله به نظام حاکم بر امور نیست، بلکه حمله به اصل امور است، به خود امور، نه به نظام برقرار. آزادیخواهی ما کاری به نظام برقرار در روسیه ندارد، میخواهد خود روسیه را براندازد. آزادیخواهی که من صحبتش را میکنم کار را به جایی رسانده که روسیه را انکار میکند، از مادر خود بیزار است و برای نابودی آن شمشیر کشیده است. واقعیات نابهسامانیهای روسیه اسباب خنده، و میشود گفت وجد، او میشود. او از عادات توده و رسوم روسی بیزار است. به تاریخ روسیه و هر چه روسی است کینه میورزد. وای که چه بسیار در کشورمان به آزادیخواهانی برمیخورید که طرف تأیید و تشویق دیگرانند ولی در حقیقت شاید ندانسته مرتجعانی بسیار سبکمغز و کوتاهفکر و خطرناکند. بعضی از آزادیخواهان ما تا همین چندی پیش این بیزاری از روسیه را میشود گفت یک جور عشق حقیقی به میهن میپنداشتند و به خود مینازیدند که بهتر از دیگران به ماهیت این عشق پی بردهاند. اما امروز دیگر بیپرده حرف میزنند و حتی از عبارت «عشق به میهن» شرم دارند و حتی مفهوم آن را مطرود میدانند و کنار گذاشتهاند، چون آن را زیانبخش و بیمعنی میشمارند. اینجور آزادیخواه که حتی از وطن خود بیزار باشد هیچجا پیدا نمیشود.
#فئودور_میخائیلوویچ_داستایوفسکی
#ابله
(چاپ دهم، تهران: نشر چشمه)
صفحات ۵۳۹ و ۵۴٠.
@Ab_o_Atash
مگر آزادیخواهی بهطور کلی، حمله به نظام موجود و حاکم بر امور نیست؟ واقعیتی که من حرفش را میزنم این است که آزادیخواهی روسی حمله به نظام حاکم بر امور نیست، بلکه حمله به اصل امور است، به خود امور، نه به نظام برقرار. آزادیخواهی ما کاری به نظام برقرار در روسیه ندارد، میخواهد خود روسیه را براندازد. آزادیخواهی که من صحبتش را میکنم کار را به جایی رسانده که روسیه را انکار میکند، از مادر خود بیزار است و برای نابودی آن شمشیر کشیده است. واقعیات نابهسامانیهای روسیه اسباب خنده، و میشود گفت وجد، او میشود. او از عادات توده و رسوم روسی بیزار است. به تاریخ روسیه و هر چه روسی است کینه میورزد. وای که چه بسیار در کشورمان به آزادیخواهانی برمیخورید که طرف تأیید و تشویق دیگرانند ولی در حقیقت شاید ندانسته مرتجعانی بسیار سبکمغز و کوتاهفکر و خطرناکند. بعضی از آزادیخواهان ما تا همین چندی پیش این بیزاری از روسیه را میشود گفت یک جور عشق حقیقی به میهن میپنداشتند و به خود مینازیدند که بهتر از دیگران به ماهیت این عشق پی بردهاند. اما امروز دیگر بیپرده حرف میزنند و حتی از عبارت «عشق به میهن» شرم دارند و حتی مفهوم آن را مطرود میدانند و کنار گذاشتهاند، چون آن را زیانبخش و بیمعنی میشمارند. اینجور آزادیخواه که حتی از وطن خود بیزار باشد هیچجا پیدا نمیشود.
#فئودور_میخائیلوویچ_داستایوفسکی
#ابله
(چاپ دهم، تهران: نشر چشمه)
صفحات ۵۳۹ و ۵۴٠.
@Ab_o_Atash
✳️ برای تیم ملی ایران
بعد از دو ماه خون جگر خوردن
در عصر سرد جمعهٔ آذر ماه
لبخند بر لبان وطن گل کرد
با عزمتان به عرصهٔ میدانگاه
بسیار طعنهها که ز نامردان
دیدید و بغض خویش نهان کردید
شیطان هزار وسوسه کرد اما
وجدان هر آنچه گفت همان کردید
در اشتیاق گلشن بیگانه
خود را به منجنیق نیفکندید
وقتی وطن در آتش و خون میسوخت
هیزم در این حریق نیفکندید
جرم شما چه بود: چرا خواندید
با هم سرود ملی ایران را؟!
یا این که روی دوش چرا بردید
با خود، درفش خاک دلیران را؟!
از دست نارفیق نمکنشناس
خنجر ز پشت گرچه بسی خوردید
نوکیسه بود و باخت در این میدان
اما در این قمار شما بردید
کاری که در زمین قطر کردید
مرهم به جان زخمی میهن شد
بدخواهتان شکار نگونبختی
در تور پاره پارهٔ دشمن شد
#افشین_علا
آذر ۱۴۰۱
@Ab_o_Atash
بعد از دو ماه خون جگر خوردن
در عصر سرد جمعهٔ آذر ماه
لبخند بر لبان وطن گل کرد
با عزمتان به عرصهٔ میدانگاه
بسیار طعنهها که ز نامردان
دیدید و بغض خویش نهان کردید
شیطان هزار وسوسه کرد اما
وجدان هر آنچه گفت همان کردید
در اشتیاق گلشن بیگانه
خود را به منجنیق نیفکندید
وقتی وطن در آتش و خون میسوخت
هیزم در این حریق نیفکندید
جرم شما چه بود: چرا خواندید
با هم سرود ملی ایران را؟!
یا این که روی دوش چرا بردید
با خود، درفش خاک دلیران را؟!
از دست نارفیق نمکنشناس
خنجر ز پشت گرچه بسی خوردید
نوکیسه بود و باخت در این میدان
اما در این قمار شما بردید
کاری که در زمین قطر کردید
مرهم به جان زخمی میهن شد
بدخواهتان شکار نگونبختی
در تور پاره پارهٔ دشمن شد
#افشین_علا
آذر ۱۴۰۱
@Ab_o_Atash
✳️ بازرگان باید یک روز بابت این توهم استغفار کند...
اوایل آذر ۱۳۵۹ روزنامهها نوشته بودند که مهندس مهدی بازرگان در بیمارستان بستری شده است. بازرگان یکی از آن چهارده نفری بود که در مجلس، به نخستوزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. روزنامه میزان ناسازگاری با دولت را روزبهروز شدیدتر میکرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند.
روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوانترها، از اینکه رجایی در چنان موقعیتی به عیادت او میرود، ناراحت بودند. اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنیهـایی هـم از سـوی جناح وابسته با او، در کار دولت میشـود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و میرفت که در سیاهه مخالفان ثبت کنند. مرا واسطه کردند.
به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم، لبخندی زد و گفت: سالهای سلام و علیک من با بازرگان، از سن این بچهها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عوض شده است، من که عوض نشدهام. و به عیادتش رفت.
بازرگان در بیمارستان آیتالله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان میداد که قدرت حرفزدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود! رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. از جمله حرفهایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که میآمدم، یاد روزهای تشکیل نهضت آزادی افتادم. یاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم میآمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام.
بازرگان با صدای گرفته و آرام، رو کرد بـه رجایی و گفت: انحصارطلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی بر میداشت!
از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هرگونه تغییر، نگاهش کردم و فهمید که چه میخواهم بگویم. گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کردهاند که بهشتی انحصارطلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده، باید به درگاه خدا استغفار کند!
#کیومرث_صابری
#خاطرات_کیومرث_صابری_گلآقا
نشر عروج
صفحات ۱۰۵ تا ۱۰۷.
@Ab_o_Atash
اوایل آذر ۱۳۵۹ روزنامهها نوشته بودند که مهندس مهدی بازرگان در بیمارستان بستری شده است. بازرگان یکی از آن چهارده نفری بود که در مجلس، به نخستوزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. روزنامه میزان ناسازگاری با دولت را روزبهروز شدیدتر میکرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند.
روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوانترها، از اینکه رجایی در چنان موقعیتی به عیادت او میرود، ناراحت بودند. اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنیهـایی هـم از سـوی جناح وابسته با او، در کار دولت میشـود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و میرفت که در سیاهه مخالفان ثبت کنند. مرا واسطه کردند.
به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم، لبخندی زد و گفت: سالهای سلام و علیک من با بازرگان، از سن این بچهها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عوض شده است، من که عوض نشدهام. و به عیادتش رفت.
بازرگان در بیمارستان آیتالله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان میداد که قدرت حرفزدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود! رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. از جمله حرفهایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که میآمدم، یاد روزهای تشکیل نهضت آزادی افتادم. یاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم میآمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام.
بازرگان با صدای گرفته و آرام، رو کرد بـه رجایی و گفت: انحصارطلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی بر میداشت!
از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هرگونه تغییر، نگاهش کردم و فهمید که چه میخواهم بگویم. گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کردهاند که بهشتی انحصارطلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده، باید به درگاه خدا استغفار کند!
#کیومرث_صابری
#خاطرات_کیومرث_صابری_گلآقا
نشر عروج
صفحات ۱۰۵ تا ۱۰۷.
@Ab_o_Atash
✳️ انتقاد آیتالله منتظری از پیشنهاد بازرگان
یادم هست که در شورای انقلاب یک شب صحبت از آذربایجان شد. گویا آنجا سر و صدایی شده بود.
مرحوم آقای مهندس بازرگان گفتند: بالأخره آذربایجان استان آقای [کاظم] شریعتمداری است. استاندار و کارهای دیگر آن استان باید زیر نظر آقای شریعتمداری باشد. بالاخره ایشان این حق را دارد که بگوییم راجع به آذربایجان نظر بدهند.
من گفتم: این چه حرفی است که شما میزنید؟ مگر ما میخواهیم کشور را پاره پاره کنیم و اینجا کشور فدرال درست کردهایم؟ پس کردستان را هم بگذاریم در اختیار عزالدین حسینی و بگوییم راجع به آن استان او نظر بدهـد، سیستان و بلوچستان را بگذاریم در اختيار مولوی عبدالعزيز، بالأخره ایران یک کشور واحد است و یک سیاست واحد دارد و این معنا ندارد که این استان و آن استان را در اختیار این و آن بگذاریم.
بالأخره با طرح ایشان مخالفت شد.
#حسینعلی_منتظری
#خاطرات_آیتالله_منتظری
صفحه ۲۰۲.
@Ab_o_Atash
یادم هست که در شورای انقلاب یک شب صحبت از آذربایجان شد. گویا آنجا سر و صدایی شده بود.
مرحوم آقای مهندس بازرگان گفتند: بالأخره آذربایجان استان آقای [کاظم] شریعتمداری است. استاندار و کارهای دیگر آن استان باید زیر نظر آقای شریعتمداری باشد. بالاخره ایشان این حق را دارد که بگوییم راجع به آذربایجان نظر بدهند.
من گفتم: این چه حرفی است که شما میزنید؟ مگر ما میخواهیم کشور را پاره پاره کنیم و اینجا کشور فدرال درست کردهایم؟ پس کردستان را هم بگذاریم در اختیار عزالدین حسینی و بگوییم راجع به آن استان او نظر بدهـد، سیستان و بلوچستان را بگذاریم در اختيار مولوی عبدالعزيز، بالأخره ایران یک کشور واحد است و یک سیاست واحد دارد و این معنا ندارد که این استان و آن استان را در اختیار این و آن بگذاریم.
بالأخره با طرح ایشان مخالفت شد.
#حسینعلی_منتظری
#خاطرات_آیتالله_منتظری
صفحه ۲۰۲.
@Ab_o_Atash
✳️ هبوط در کویر
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود؛ ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبارِ برگِ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیکتر میشد، نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هرچه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هرچه میپنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بیدست و پا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد!
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی، بیابانگرد شد
کودکِ دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر، طرد شد
#قیصر_امینپور
#دستور_زبان_عشق
#مجموعه_کامل_اشعار
(چاپ نهم، تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۹۱)
صفحات ۴۸ و ۴۹.
@Ab_o_Atash
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود؛ ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبارِ برگِ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیکتر میشد، نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هرچه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هرچه میپنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بیدست و پا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد!
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی، بیابانگرد شد
کودکِ دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر، طرد شد
#قیصر_امینپور
#دستور_زبان_عشق
#مجموعه_کامل_اشعار
(چاپ نهم، تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۹۱)
صفحات ۴۸ و ۴۹.
@Ab_o_Atash
✳️ ۲۵ سال کارش همین بود!
دکتر سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شدهاید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانوادهام آمدند و مرا بردند.
اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست میدیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دستهای گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آنهمه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفتهام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم.
دقیقاً ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان میآمد، سری به پدر و مادرش میزد و بعد از دو سه روز میآمد و پرستارم میشد، غذا درست میکرد و حمامم میبرد. هم خوشحال بودم که فرماندهام کنارم هست، هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کردهام. خدا خیرش دهد!
جانباز شهید #ناصر_توبهایها
#سیمای_سلیمانی
#علی_شیرازی
انتشارات خط مقدم
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
دکتر سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شدهاید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانوادهام آمدند و مرا بردند.
اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست میدیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دستهای گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آنهمه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفتهام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم.
دقیقاً ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان میآمد، سری به پدر و مادرش میزد و بعد از دو سه روز میآمد و پرستارم میشد، غذا درست میکرد و حمامم میبرد. هم خوشحال بودم که فرماندهام کنارم هست، هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کردهام. خدا خیرش دهد!
جانباز شهید #ناصر_توبهایها
#سیمای_سلیمانی
#علی_شیرازی
انتشارات خط مقدم
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
✳️ وقتی امیر به هم ریخت...
یک بار، یک تقدیرنامه براش فرستاده بودند. خیلی ناراحت شد و بههم ریخت. گفتم: داداش! چه اشکالی داره این چیزها؟ چرا تو از تعریف دیگران، برآشفته میشی؟ بالاخره تعریف از خوبیها، یعنی ترویج اون خوبیها. گفت: خواهر خوبم! من تو زندگی دنبال یه هدف بزرگم و اون هم خداست. کسی که طرف حسابش خدا باشه و برای خدا کار کنه، نیازی به سروصدا راهانداختن و دیدهشدن نداره. ساکت شد. داشتم نگاهش میکردم. انگار تا حرفش بیشتر جا بیفتد، ادامه داد: این تعریف و تقدیرها، انسان رو در رسیدن به هدف بزرگ، کوچیک و سست میکنه؛ انسان رو میکشونه به سمت وادی کثیف و تاریک «خودخواهی» و «خودپرستی»؛ ما برای «خداپرستی» خلق شدیم، نه این چیزهای حقیر!
خواهر شهید #امیر_رفیعی
#بهشت_احزان
#سعید_عاکف
صفحات ۲۱۰ و ۲۱۱.
@Ab_o_Atash
یک بار، یک تقدیرنامه براش فرستاده بودند. خیلی ناراحت شد و بههم ریخت. گفتم: داداش! چه اشکالی داره این چیزها؟ چرا تو از تعریف دیگران، برآشفته میشی؟ بالاخره تعریف از خوبیها، یعنی ترویج اون خوبیها. گفت: خواهر خوبم! من تو زندگی دنبال یه هدف بزرگم و اون هم خداست. کسی که طرف حسابش خدا باشه و برای خدا کار کنه، نیازی به سروصدا راهانداختن و دیدهشدن نداره. ساکت شد. داشتم نگاهش میکردم. انگار تا حرفش بیشتر جا بیفتد، ادامه داد: این تعریف و تقدیرها، انسان رو در رسیدن به هدف بزرگ، کوچیک و سست میکنه؛ انسان رو میکشونه به سمت وادی کثیف و تاریک «خودخواهی» و «خودپرستی»؛ ما برای «خداپرستی» خلق شدیم، نه این چیزهای حقیر!
خواهر شهید #امیر_رفیعی
#بهشت_احزان
#سعید_عاکف
صفحات ۲۱۰ و ۲۱۱.
@Ab_o_Atash
✳️ مادرشدن همینجوری است...
اول جوانیام همسایهای داشتیم که ۵ پسر داشت. هرکدامشان غولی بودند، کار میکردند اما بیشترش صرف عیاشیهای شبانهشان میشد.
وقتی عربدهکشان وارد خانه میشدند به کوچکترین بهانه سر مادر بدبختشان داد و هوار راه میانداختند. پیرزن هراسان و چادر به سر از خانه میزد بیرون. میآمد خانه مادر شوهر من و اشک و ناله میکرد که باز بهرام افسار پاره کرده و بهمن با لگد زده به ساق پایم و از این روضهها.
چند ساعتی مینشست و چای پشت چای میخورد و از بیشوهریاش مینالید. بعد هم چادرش را سرش میانداخت که حالا همهشان خوابیدهاند. برم برای شامشان فکری بردارم بچههایم که بیدار بشوند گرسنهاند!
فهمیدی! مادر این جور است.
#مریم_قربانزاده
#شهربانو
نشر ستارهها
فصل اول
@Ab_o_Atash
اول جوانیام همسایهای داشتیم که ۵ پسر داشت. هرکدامشان غولی بودند، کار میکردند اما بیشترش صرف عیاشیهای شبانهشان میشد.
وقتی عربدهکشان وارد خانه میشدند به کوچکترین بهانه سر مادر بدبختشان داد و هوار راه میانداختند. پیرزن هراسان و چادر به سر از خانه میزد بیرون. میآمد خانه مادر شوهر من و اشک و ناله میکرد که باز بهرام افسار پاره کرده و بهمن با لگد زده به ساق پایم و از این روضهها.
چند ساعتی مینشست و چای پشت چای میخورد و از بیشوهریاش مینالید. بعد هم چادرش را سرش میانداخت که حالا همهشان خوابیدهاند. برم برای شامشان فکری بردارم بچههایم که بیدار بشوند گرسنهاند!
فهمیدی! مادر این جور است.
#مریم_قربانزاده
#شهربانو
نشر ستارهها
فصل اول
@Ab_o_Atash