Telegram Web Link
به ما هر دونفر یک کنسرو داد، به اسرا هر کدام یکی!

روزهای اول چهار اسیر گرفتیم. در یکی از خانه‌های ابتدای شهر مستقر بودیم. آن‌سوی حیاط یک اتاق با درِ آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد دادند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم تا بعداً به پادگان ابوذر تحویلشان دهیم. اما ابراهیم قبول نکرد و گفت: اینها مهمان ما هستند.

دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفرهٔ ناهار پهن شد. با تقسیم‌بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو خوردیم، اما به اسرای عراقی هرکدام یک کنسرو داد!

دو روز بعد ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و گفت: حمام را روشن کن تا اسرا به حمام بروند و تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان‌موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار آمد. اسرای عراقی گریه می‌کردند و نمی‌رفتند. مرتب هم اسم ابراهیم رو صدا می‌کردند. با بیسیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او روبوسی و خداحافظی کردند. آنها التماس می‌کردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه‌ای نمی‌داد.

#سلام_بر_ابراهیم ۲
ادامهٔ زندگینامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار #شهید_ابراهیم_هادی
صفحه ۹۶.

@Ab_o_Atash
وقتی برای خاکسپاریِ شهید [عباس بابایی] رفتیم، امیر نادری [کابین عقب شهید بابایی] برایم تعریف کرد: «ما رفتیم خاک عراق. بمب‌ها را رها کرده بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم داخل خاک خودمان. به منطقه سردشت رسیدیم. بابایی با لهجه قزوینی به من گفت: «نادری! پایین را نگاه کن، مثل بهشت است! الله اکبر، الله اکبر.» ناگهان یک چیزی گفت «تق» [و] ایشان ساکت شد. حس کردم یک چیزی به هواپیما خورد. احتمال دادم گلوله خورده.» گلوله سمت چپ گردنش خورده بود. درست روز عید قربان بود.
[بعد] امیر دادپی تعریف کرد که «وقتی به ما گفتند بابایی شهید شده، فکر کردیم در عربستان درگیری شده و شهید شده، چون من ایشان را روز عرفه ضمن دعای عرفه دیدم.» گفتم چطور؟ گفت «به جان سه تا بچه‌هام، در عرفه دیدم ایشان چند صف جلوتر از من با لباس احرام اشک می‌ریزد و دعا می‌خواند. من فکر کردم دیر آمده، نشسته دعا می‌خواند.»

#فاطمه_دهقان
#شهروند_آسمان
خاطرات امیر سرتیپ خلبان #محمود_انصاری
(تهران: انتشارات موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴)
صفحات ۴۳۴ تا ۴۳۶.

@Ab_o_Atash
هدیهٔ غدیر!

در دوّمین سال اسارت، یک شب که عید غدیر بود، سخن از غدیر و کرامات علی بن ابی‌طالب«ع» پیش آمد. محمد سهرابی که بچه کرمانشاه بود، گفت: «وای علی آقا، نمی‌دانی الآن در کرمانشاه چه خبر است. در خیابان‌ها سینی‌های پر از باقلوای یزدی می‌چینند و از مردم پذیرایی می‌کنند.
صبح زود، یکی از افسران زندان به نام صلاح، غیر منتظره در سلول را باز کرد و در حالی که یک دستش را پشت کمرش نگه داشته بود و مشخص بود چیزی در دستش است، گفت: «دیشب رفته بودم کاظمین، منزل مادرم. بی اختیار از زبانم در رفت و به مادرم گفتم در زندان تعدادی اسیر ایرانی وجود دارد. مادرم از خانه بیرون رفت و پس از ساعتی برگشت و گفت چیزی گرفته که باید آن را برای اسیران ایرانی بیاورم! حالا هدیه مادرم را برایتان آورده‌ام.»
ناگهان دستش را جلو آورد و گفت: «بفرما علی؛ های بغلاوة یزدیة!» (این باقلوای یزدی است.)
من و اکبر و عباس خشکمان زده بود و مبهوت مانده بودیم. در دلم گفتم: «خدایا! علی بن ابی طالب«ع» چقدر بنده‌نواز است. هنوز چند ساعتی از صحبت‌های محمد نگذشته، به دست یک افسر صدام برایمان شیرینی فرستاده! آخ محمد سهرابی، کاش چیز دیگری می‌خواستی. کاش می‌گفتی آزادی از زندان، زیارت حرمت.»

#محمدمهدی_بهداروند
#زندان_الرشید
خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار #علی‌اصغر_گرجی‌زاده
انتشارات سوره مهر
صفحات ۴۶۹ و ۴۷۰.

@Ab_o_Atash
✳️ به حق علی...

امروز مطلبی را می‌گویم که تاکنون برای هیچ‌کس نقل نکرده‌ام: یک بار از رسول خدا«ص» خواهش کردم که برای من دعا و از خداوند طلب مغفرت کنند. فرمودند: برایت دعا می‌کنم. سپس برخاستند و به نماز ایستادند. هنگامی که دست خود را برای دعا به درگاه الهی بلند کردند، شنیدم که چنین دعا کردند: «بار پروردگارا! به‌حق بنده‌ات علی، مغفرت خود را شامل علی کن!» عرض کردم: «ای رسول خدا! چرا این‌گونه دعا کردید؟!» فرمودند: «آیا نزد خدا کسی گرامی‌تر از تو وجود دارد که برای اجابت دعا، او را شفیع قرار دهم؟»

#محمد_محمدیان
#علی_از_زبان_علی
دفتر نشر معارف
صفحات ۲۴ و ۲۵.

@Ab_o_Atash
✳️ اسیر چشم‌ها و زبان‌ها نشو!

تو سعی کن «امیر» دنیا باشی، نه «اسیر» آن. اگر بخواهی امیر باشی و در باتلاق نمانی، باید «هدف» را فراموش نکنی و از «حرکت»، چشم نپوشی. باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد و خاک بلند نکنی.

در زن، جلوه‌کردن‌ها و خودنمایی‌ها ریشه‌دار است. می‌خواهد چشم‌ها را به خودش جلب کند و زبان را به دنبال خود بکشد. مواظب باش اسیر چشم‌ها و زبان‌ها نشوی و سعی کن تا به گونه‌ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت‌ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی؛ که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را می‌گیرد و تو را رها نمی‌سازد.

#علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
#نامه‌های_بلوغ
انتشارات لیلة‌القدر
صص ۱۳۲ و ۱۳۳.

@Ab_o_Atash
اگر به وصیت پیامبر عمل شده بود...

همین انتصابی‌ترین حکومت در تاریخ اسلام، مردمی‌ترین حکومت در تاریخ اسلام بلکه بشر بود و اگر کم‌کم اطراف علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» خلوت شده بود، برای آن بود که آنجا حلوا خیرات نمی‌کردند. اطراف علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» هرچه بود، شهادت و اهانت بود و یک مشت آدم‌هایی در آن دوران بودند –چنانچه الان هم هستند- که در یک فضای دو در سه فکر می‌کردند و اصلاً آن افق وسیع نگاه علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» به آینده و به همهٔ بشریت را نداشتند. چون امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» فقط برای زمان خودش مبارزه نمی‌کرد، بلکه برای همهٔ تاریخ و برای بشریت مبارزه می‌کرد. در روایت داریم که اگر به وصیت پیامبر «ص» در #غدیر عمل شده بود و علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» بموقع به ولایت رسیده بود، امروز سرنوشت کل بشر طور دیگری بود، سرنوشت کل مسلمانان طور دیگری بود.

#حسن_رحیم‌پور_ازغدی
#علی_و_شهر_بی‌آرمان
صفحات ۷۶ و ۷۷.

@Ab_o_Atash
✳️ معیاری برای راستی‌آزماییِ عدالت‌خواهی‌ها

هنگامی که مردمان نزد امام علی«ع» آمدند و خواستند تا با عثمان‌بن عفان سخن گوید، امام نزد او رفت.
پس عثمان به او گفت: «از مردم بخواه که به من مهلتی بدهند تا از بی‌عدالتی‌ها جلوگیری کنم».

علی «ع» چنین پاسخ داد:
- «آنچه در مدینه است مهلتی نمی‌خواهد، و آنچه بیرون مدینه است، مهلت، به اندازه رسیدن دستور تو به آنجاست».

این کلام انقلابی، هشداری است برای حکومت‌هایی که عملی کردن عدالت و اصلاح روابط اقتصادی و جلوگیری از بی‌عدالتی‌های مالی را به تأخیر می‌اندازند و می‌گویند: «هنوز وقت اقدام درباره این امور نرسیده است، هر وقت فرصت مناسب رسید اقدام خواهیم کرد.» این چگونگی برخلاف روش انقلابی و اسلامی علی‌بن‌ابی‌طالب است.

#محمدرضا_حکیمی
#الحیات
جلد ۳، صفحه ۳۵۶.

@Ab_o_Atash
عرفان و سلوک علی «ع» دوری از مردم و جامعه نیست

خیال کردند یک دسته زیادی که معنای عرفان عبارت از این است که انسان یک محلی پیدا بشود و یک ذکری بگوید و یک سَری حرکت بدهد و یک رقصی بکند و اینها، این معنی عرفان است؟! مرتبه اعلای عرفان را امام علی «سلام الله علیه» داشته است و هیچ این چیزها نبوده در کار. خیال می‌کردند که کسی که عارف است باید دیگر بکلی کناره گیرد از همه چیز و برود کنار بنشیند و یک قدری ذکر بگوید و یک قدری تغنّی بشود و یک قدری چه بکند و دکانداری. امیرالمؤمنین در عین حالی که اعرف خلق الله بعد از رسول الله در این امت، اعرف خلق الله به حق‌تعالی بود مع ذلک، نرفت کنار بنشیند و هیچ کاری به هیچی نداشته باشد، هیچ وقت هم حلقه ذکر نداشت، مشغول بود به کارهایش، ولی آن‌هم بود. یا خیال می‌شود که کسی که اهل سلوک است، اهل سلوک باید به مردم دیگر کار نداشته باشد، در شهر هرچه می‌خواهد بگذرد، من اهل سلوکم، بروم یک گوشه‌ای بنشینم و وِرد بگویم و سلوک به قول خودش پیدا کند. این سلوک در انبیا زیادتر از دیگران بوده است، در اولیا زیادتر از دیگران بوده است، لکن نرفتند تو خانه‌شان بنشینند و بگویند که ما اهل سلوکیم و چکار داریم که به ملت چه می‌گذرد هر که هر کاری می‌خواهد بکند. اگر بنا باشد که اهل سلوک بروند کنار بنشینند، پس باید انبیا هم همین کار را بکنند و نکردند. موسی بن عمران اهل سلوک بود، ولی مع ذلک، رفت سراغ فرعون و آن کارها را کرد، ابراهیم هم همین‌طور، رسول خدا هم که همه می‌دانیم. رسول خدایی که سال‌های طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای اینکه، عدالت ایجاد بشود. تبع ایجاد عدالت فرصت پیدا می‌شود برای اینکه هرکس هر چیزی دارد بیاورد. وقتی که آشفته است نمی‌توانند، در یک محیط آشفته نمی‌شود که اهل عرفان، عرفانشان را عرضه کنند، اهل فلسفه، فلسفه‌شان را، اهل فقه، فقه‌شان را، لکن وقتی حکومت یک حکومت عدل الهی شد و عدالت را جاری کرد و نگذاشت که فرصت‌طلب‌ها به مقاصد خودشان برسند، یک محیط آرام پیدا می‌شود، در این محیط آرام همه چیز پیدا می‌شود. بنابراین، «ما نُودِی بِشَیءٍ مِثْلَ ما نُودِیَ بِالوِلایَة» برای اینکه حکومت است.

#سیدروح‌الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۲۰، صفحه ۱۱۷.

@Ab_o_Atash
بخشی از خطبه غدیریه حضرت رسول«ص»

از جبرئیل «علیه‌السلام» خواستم که از خداوند متعال معافیت مرا از تبلیغ این مأموریت تقاضا کند؛ چون می‌دانستم که در میان مردم، پرهیزگاران، اندک و منافقان، بسیارند و از مفسده‌جوییِ گنه‌آلودگان و نیرنگ‌بازیِ آنان که دین اسلام را به تمسخر و استهزا گرفته‌اند، آگاهی داشتم؛ همان‌ها که خداوند در قرآن کریم چنین توصیفشان کرده است: «تَقولونَ بِأفواهِکُم ما لَیسَ لَکُم بِهِ عِلمٌ وَ تَحسَبونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِندَاللهِ عَظیمٌ» [چیزهایی به زبان می‌گویید که به آنها علم و آگاهی ندارید و به پندار خود، این امر را سهل و آسان گرفته‌اید؛ در حالی که نزد خداوند، کاری عظیم است.]۱
هنوز آن آزارها را که این گروه، بارها بر من روا داشتند، از خاطر نبرده‌ام. تا آنجا که به دلیل ملازمت و مصاحبت فراوانِ #علی با من و توجهی که به او داشتم،‌ به عیب‌جوییِ من برخاستند و مرا مردی زودباور که هرچه می‌شنود، بی‌اندیشه می‌پذیرد، خواندند تا آنکه خداوند عزوجل، این آیه را نازل فرمود: «وَ مِنهُمُ الذّینَ یُؤذونَ النّبیَ وَ یَقولونَ هُوَ أذُنٌ. قُل: أذُنُ خَیرٌ لَکُم یَؤمِنُ بِاللهِ وَ یُؤمِنُ لِلمُؤمِنینَ» [از این مردم کسانی هستند که پیامبر را می‌آزارند و می‌گویند: او گوش است و هر سخنی را بی‌تأمل باور می‌کند. به آنان بگو: اگر گوش است به سود شما می‌شنود؛ به خدا ایمان دارد و سخن مؤمنان را باور می‌کند.]۲
من هم‌اکنون می‌توانم یک‌یک این گروه را به نام و نشان معرفی کنم، لیکن به خدا سوگند که من در مورد این افراد، بزرگوارانه رفتار کرده و می‌کنم.
با این حال، اینها همه خدای را از من راضی نمی‌سازد مگر آنکه وظیفه خود را در مورد مأموریتی که از آیه شریفه «یا ایُّها الرّسول بَلّغ ما أُنزِلَ اِلَیک...» یافته‌ام، به انجام رسانم.
حال که چنین است، پس:
ای مردم! بدانید که خداوند #علی_بن_ابی‌طالب را ولی و صاحب اختیار شما #معین فرموده و او را امام و پیشوای واجب‌الاطاعه قرار داده است و فرمانش را بر همه مهاجران و انصار و پیروان ایمانی ایشان و بر هر بیابانی و شهری و بر هر عجم و عربی و هر بنده و آزاده‌ای و بر هر صغیر و کبیری و بر هر سیاه و سپیدی و بر هر خداشناس موحدی، فرض و واجب فرموده و فرامین و اوامر او را مطاع و بر همه کس نافذ و لازم‌الاجرا مقرر کرده است.
هر کس با علی به مخالفت برخیزد، ملعون است و هر کس که از او پیروی کند، مشمول عنایت و رحمت حق خواهد بود.

۱. سوره نور، آیه ۱۵.
۲.سوره توبه، آیه ۶۱.

#رسول_اعظم «ص»
#محمد_بن_عبدالله «ص»
#منشور_ولایت
#پیام_غدیر
مترجم:
#علی‌اکبر_صادقی
(چاپ اول، تهران: سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، بهار ۱۳۷۷)
صفحات ۳۷ تا ۴۱.
#غدیر
#خطبه_غدیریه

@Ab_o_Atash
✳️ راهِ خانه تویی..

گرفته‌ای تو جهان را به روی دامانت
بهشت چیست بجز کوچه‌باغ چشمانت؟

جهنمی شده هر کس ز چشم تو افتاد
جهنمی شده هر کس نشد مسلمانت!

#غدير سهم زمین بود از آسمان، اما
چه چترها که گشودند زیر بارانت

چه گام‌ها که به سمتت دوید و لَنگ زدند
چه دست‌های دروغی است سمت دستانت

شب مَبيت، اُحد، بدر، آیهٔ تطهیر...
چقدر کفر درآورده باز ایمانت!

چنان ز بادهٔ توحید جرعه نوشیدی
که از ازل خودِ حق شد پیاله‌گردانت

گدای توست زمان، سال‌هاست پشت در است
برای دیدن تو رو زده به دربانت

میان این‌همه بن‌بست، راهِ خانه تویی
بگیر دست مرا تا تهِ خیابانت

قسم به «اشهد انّ علی ولی‌الله»
نمازمان شده مُهری به پای پیمانت

#الهام_صفالو

@Ab_o_Atash
✳️ این چه وقت جهیزیه آوردن است!؟

قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بروند. ساعت دوازده رفتند. خانمش با اعتراض پرسید: این چه موقع آمدنه؟ چرا حالا؟‌
قبل از اینکه جواب دهد، به همه توصیه کرد سروصدایی نشود. بعد رو به خانمش گفت: گذاشتم همسایه‌تان -خانواده شهید اعتباریان- به خواب بروند؛ مادرش خیلی دلش می‌خواست پسرش داماد بشود، اما شهید شد. نمی‌خواستم بفهمد که ما داریم عروسی می‌کنیم.

#سرباز_مولا
#ستارگان_درخشان ۳
بر اساس زندگی سردار #شهید_علی_باقری
صفحه ۴۲.

@Ab_o_Atash
✳️ مواظب خودت باش خانم کوچولو!

شانزده آبان گاردی‌ها جلوی تظاهرات را گرفتند. ما فرار کردیم. چند نفر دنبالمان کردند. چادر و روسری را از سر من کشیدند و با باتوم می‌زدند به کمرم. یک لحظه موتورسواری که از آنجا رد می‌شد، دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روی موتورش. پاهایم می‌کشید روی زمین. کفشم داشت در می‌آمد. چند کوچه آن‌طرفتر نگه داشت. لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک‌طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید: «اعلامیه داری؟» کلاه سرش بود. صورتش را نمی‌دیدم. گفتم: «آره.»
گفت: «عضو کدام گروهی؟»‌
گفتم: «گروه چیه؟ اینها اعلامیهٔ امامند.»
کلاهش را بالا زد.
- تو اعلامیه امام پخش می‌کنی؟
بهم برخورد. مگر من چه‌م بود؟ چرا نمی‌توانستم این کار را بکنم؟ گفت: «وقتی حرف‌های امام روی خودت اثر نداشته، چرا این کار را می‌کنی؟ این وضع است آمده‌ای تظاهرات؟» و رویش را برگرداند. من به خودم نگاه کردم. چیزی سرم نبود. خب، آن‌موقع که عیب نبود. تازه، عرف بود.
لباس‌هایم هم نامرتب بود. دستش را دراز کرد و اعلامیه‌ها را خواست. بهش ندادم. گاز موتور را گرفت و گفت: «الآن می‌برم تحویلت می‌دهم.»
از ترس، اعلامیه‌ها را دادم دستش. یکیش را داد به خودم. گفت: «برو بخوان! هر وقت فهمیدی توی اینها چی نوشته، بیا دنبال این کارها.»
نتوانستم ساکت بمانم تا او هر چه دلش می‌خواهد بگوید. گفتم: «شما که پیرو خط امامید، امام به شما نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه، بعد این حرف‌ها را بزنید. من، هم #چادر داشتم هم #روسری. آنها از سرم کشیدند.»
گفت: «راست می‌گویی؟»
گفتم: «دروغم چیه؟ اصلاً شما کی هستید که من به شما دروغ بگویم؟»
اعلامیه‌ها را داد دستم و گفت بمانم تا برگردد، ولی دنبالش رفتم ببینم کجا می‌رود و چه کار می‌خواهد بکند. با دو سه تا موتورسوار دیگر رفت همان‌جا که من درگیر شده بودم. حساب دو سه تا از مأمورها را رسیدند و شیشه ماشینشان را خرد کردند. بعد او چادر و روسریم را که همان گوشه افتاده بود، برداشت و برگشت. نمی‌خواستم بداند دنبالش آمده‌ام. دویدم بروم همان‌جایی که قرار بود منتظر بمانم، اما زودتر رسید. چادر و روسری را داد و گفت: «باید می‌فهمیدند چادر زن مسلمان را نباید از سرش بکشند.»
اعلامیه‌ها را گرفت و گفت: «این راهی که می‌آیی، خطرناک است. مواظب خودت باش خانم کوچولو!» و رفت...
«خانم کوچولو!» بعد از آنهمه رجزخوانی، تازه به او گفته بود «خانم کوچولو». به دختر نازپرورده‌ای که کسی بهش نگفته بود بالای چشمش ابروست. چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد. نمی‌دانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود. در خانه کسی به او نمی‌گفت چطور بپوشد، با چه کسی راه برود، چه بخواند و چه ببیند، اما او به خاطر #حجاب، مؤاخذه‌اش کرده بود. حرفهایش تند بود، اما به دلش نشسته بود.

#مریم_برادران
#منوچهر_مدق به روایت همسر شهید
#فرشته_ملکی
#اینک_شوکران جلد یک
(چاپ بیستم، تهران: انتشارات روایت فتح، ۱۳۹۳)
صفحات ۱۳ تا ۱۵.

@Ab_o_Atash
✳️ شهید بهشتی و گشت ارشاد

درست است که اگر افراد رشدیافتهٔ رسیده به مراحل بالای کمال را در میان انگیزه‌های رنگارنگ «فساد» رها کنی، اختیار خودشان را می‌توانند داشته باشند. خوب باید بگوییم که اینها چند درصدند؟ چند در هزارند؟
برای اینکه بقیه انسان‌ها حاکم بر هوایشان بمانند، باید بکوشیم محیط هم طبیعی باشد که از در و دیوارش انگیزه فساد نبارد و به محض اینکه ما خواستیم محیط را از این آلودگی‌ها پاک کنیم، خودبه‌خود مقداری از آزادی‌ها گرفته می‌شود.
اگر به آن خانم گفتند خانم! شما آزادی، فریاد برای آزادی هم برآورید، درست؛ اما خانم مسلمان! در کوچه و خیابان که می‌آیی لباس و پوشش شما ساده باشد، اندام‌های بدن و موی سر شما پوشیده باشد، آنچه با پوشش ساده نه دلفریب و سخن گفتن و نحوه برخورد با این و آن و طرز راه‌رفتن همه آنها باوقار و سنگین و متین باشد، درخور پاکدامنی بانوی والاقدر مسلمانِ پیوسته به خدا باشد، خوب در اینجا اگر این را به او گفتند و شنید، باز هم آزادی او حفظ شده چون خودش آزادانه شنیده. اما اگر نخواست آزادانه بشنود، بگوید «این چیزهایی که شما می‌گویید خوب است؛ ولی من دلم می‌خواهد نیمه‌برهنه از خانه بیرون بیایم، با آرایش تمام‌عیار در خیابان ظاهر بشوم.» در اینجا نظام اسلامی با او چه کند؟ آزادی او را حفظ و رعایت کند و به او بگوید آزادی خانم؟ ما حرف خودمان را به شما زده‌ایم؛ شما می‌خواهی گوش کن یا گوش نکن آزاد هستی؟ گوش کردی خوشا به سعادتت، گوش نکردی عذابش دامن خودت را می گیرد؟ نه‌خیر؛ در آنجا ما نهی از منکر می‌کنیم.
در این صورت خودبه‌خود مقداری از آزادی این خواهرها را از دستشان می‌گیریم. و نه به‌خاطر اینکه دشمن آزادی او و آزادی بشریت باشیم؛ به‌خاطر اینکه دوست و خواستار آزادی او و آزادی بشریت هستیم.
تو ای خانم! بنشین با خودت بیندیش در درونت چه انگیزه‌ای هست که تو را وامی‌دارد به‌جای پوشش باکرامتی که اسلام برای تو در نظر گرفته است، می‌خواهی بدون این پوشش به خیابان‌ها و کوچه‌ها بیایی؟ آیا خودآگاه یا ناخودآگاه در اعماق روحت خودنمایی و میل به خودنمایی و نمایش دادن خویشتن در برابر دیگران تو را به این گناه وانمی‌دارد؟ و اگر تو نتوانستی این تمایل و یا جهل و یا هرچیز دیگر را در خودت مهار کنی و دوباره خواستی این‌گونه بیرون بیایی، باید به شما بگوییم که جامعهٔ ما چنین وضعی را در محیط اجتماعی‌اش تحمل نمی‌کند.

#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#جاودانه_تاریخ
گفتارها، جلد ۲.
(تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۰)
صفحات ۱۹۷ و ۱۹۸.
سخنرانی در گرامیداشت شهدای هویزه، ۲۳ بهمن ۱۳۵۹.

@Ab_o_Atash
✳️ شرط اول در تهذیب نفس

بدان که اول شرط از برای مجاهد در این مقام (مقام تهذیب نفس) و مقامات دیگر، که می‌تواند منشأ غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طائر «خیال» است. چون که این خیال، مرغی است بس پروازکن که در هر آنی به شاخی خود را می‌آویزد و این موجب بسی از بدبختی‌هاست. و خیال، یکی از دستاویزهای شیطان است که انسان را به واسطهٔ آن بیچاره کرده و به شقاوت دعوت می‌کند... و ملتفت باش که خیالات فاسدهٔ قبیحه و تصورات باطله، از القائات شیطان است که می‌خواهد جنود خود را در مملکت باطن تو برقرار کند.

#سیدروح‌الله_موسوی_خمینی #شرح_چهل_حدیث
صفحات ۱۷ و ۱۸.

@Ab_o_Atash
رذالت بی‌حساب روشنفکران!

عسل گفت: نگاه کن به بازیِ گنجشک‌ها روی برف، چه آسوده بی‌خیال می‌خندد.
گیله‌مرد کوچک‌اندام، پاسخ داد: زمانی که کودک می‌خندد، باور دارد همه دنیا در حال خندیدن است، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پا درمی آورد گمان می‌برد که خستگی، سراسر جهان را از پای درآورده است.
چرا ناامیدان، دوست دارند که ناامیدی‌شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانیِ ازلی_ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچ‌گرایان، خود را، برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می‌جنگیم، پاره‌پاره می‌کنند؟
آیا همین‌که روشنفکران بخواهند بیماری‌شان به تن و روح دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالت بی‌حساب ایشان نیست؟
من هرگز نمی‌گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم _ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.

#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
نشر روزبهان
ص ۴۹.

@Ab_o_Atash
✳️ کار بدی کردیم؟

هنگامی که دانیله پس از سه روز غیبت به خانه مراجعت کرد، بلافاصله متوجه شد که محیط خانه تغییر کرده است. همسرش با لحنی که شماتت از آن می‌بارید، گفت: چه عجب تشریف آوردید!
دانیله همان‌طور که از پله‌ها بالا می‌رفت تا به اطاق خود برود، متوجه شد که راه‌پله پر از مبل و اثاثیه است. با تعجب پرسید:
- اسباب‌اثاثیه کسی را به گرو برداشته‌اید؟
لوییزا دلیل آن شلوغی را برایش تعریف کرد. در مدت کوتاهی که مرد زخمی در آنجا مانده بود و دانیله از جریان آن مطلع بود، چند صندلی و نیمکت را جا‌به‌جا کرده بودند. حالا هر دو دختر داشتند اثاثیه را سر جای خود می‌گذاشتند.
دانیله از سیلویا پرسید:
- مرد زخمی کی بود؟
ولی سیلویا بدون اینکه جوابی بدهد، قالیچه‌ای را برداشت و به ایوان برد تا گردوخاک آن را بگیرد.
لوییزا به عوض خواهرش جواب داد:
- به‌نظرم یا یک مهندس بود یا یک حسابدار، خوب نفهمیدم. آقایی بود به نام چِفالو.
سپس با عشوه خاصی اضافه کرد:
- جوان خوش‌قیافه‌ای بود.
- چند وقت در اینجا ماند؟
- دو روز. دیشب یک آمبولانس او را از اینجا برد. زخم‌هایش چندان عمیق نبود.
دانیله متوجه شد که دختر کوچکش، بزرگ و لاغر شده است. از چهره‌اش که به بزغاله شباهت داشت، یک نوع لجبازی غیر عادی نمایان بود. سیلویا به جای خود برگشته و جارو برقی را پشت سرش می‌کشید. ناراحت بود و نمی‌دانست کجا را نگاه کند. با صدایی که معلوم بود آن را عمداً خشن کرده است، از پدرش پرسید:
- کار بدی کردیم؟

#اینیاتسیو_سیلونه
#روباه_و_گل‌های_کاملیا
#بهمن_فرزانه
(چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۶)
صفحات ۹۷ و ۹۸.

@Ab_o_Atash
✳️ غیرت ملی در دستگاه دیپلماسی قاجار!

كوپال كه در اسلامبول تحصیل كرده است و صاحب‌منصب غیوری است، به من می‌نویسد:

بدبختی به اندازه‌ای رسیده كه بغیر از انتحار چاره دیگری نیست، این بنده محض وجود محترم به شیراز آمدم بلكه در ایران مانده‌ام، از مرحمت حضرت اشرف ابداً احتیاج ندارم و می‌توانم از راه دیگر معیشت خود را اداره كنم، تمام كوشش چاكر نگه‌د‌اشتن شرف نظام است. با كمال اسف به چشم حقیقت‌بین می‌بینم كه تمام آمال چاكر در معرض خطر است، آقای میرزا مصطفی‌خان #معاون_مالیه علناً در حضور صاحب‌منصبان رژیمان می‌گوید كه از #قنسول_انگلیس به من اجازه داده نشده است كه حقوق رژیمان [سپاه فارس] را بپردازم، تا رئیس فرنگی حاضر نشود.

به‌به از یك مأمور #دولت عِلّیهٔ ایران! خوشا به حال مادر مقدس وطن! پس معلوم می‌شود ما به ایران خدمت نمی‌كنیم و ریش ما در دست دیگران است. من به ریاست حضرت اشرف كار می‌كنم، از این تاریخ به بعد برای نگه‌د‌اشتن #شرف خود #استعفا نموده به طرف اسلامبول حركت خواهم كرد.

#مخبرالسلطنه_هدایت
#مهدی‌قلی_هدایت
(حاکم فارس در اواخر دوره قاجار)
#خاطرات_و_خطرات
انتشارات زوّار
صفحه ۲۵۸.

@Ab_o_Atash
2024/11/16 11:43:12
Back to Top
HTML Embed Code: