✳ حماسه مقاومت در موصل
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفدهسالۀ ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود، معلوم نیست سالم بیرون بیاید. پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلانفلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفدهساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه صمون(نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزهمزه میكردم که شیرهاش را بمکم آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمۀ زهرا! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جانآفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا آب آوردهام.
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا «سلام الله علیها» که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچوقت به حضرت زهرا «سلام الله علیها» قسم نمیخوردند. تا نام مبارک حضرت فاطمه «سلام الله علیها» را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! ایندفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یکمقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا دختر رسول الله «ص» شرمنده کردی؟ الان حضرت زهرا «سلام الله علیها» را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد.
#عبدالمجید_رحمانیان
#حماسههای_ناگفته
جلد سوم: به روایت ابوترابی
(چاپ اول، تهران: انتشارات پیام آزادگان، ۱۳۸۸)
صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷.
@Ab_o_Atash
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفدهسالۀ ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود، معلوم نیست سالم بیرون بیاید. پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلانفلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفدهساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه صمون(نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزهمزه میكردم که شیرهاش را بمکم آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمۀ زهرا! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جانآفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا آب آوردهام.
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا «سلام الله علیها» که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچوقت به حضرت زهرا «سلام الله علیها» قسم نمیخوردند. تا نام مبارک حضرت فاطمه «سلام الله علیها» را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! ایندفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یکمقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا دختر رسول الله «ص» شرمنده کردی؟ الان حضرت زهرا «سلام الله علیها» را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد.
#عبدالمجید_رحمانیان
#حماسههای_ناگفته
جلد سوم: به روایت ابوترابی
(چاپ اول، تهران: انتشارات پیام آزادگان، ۱۳۸۸)
صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷.
@Ab_o_Atash
✳ زندگی ما داشت کمی قوام می گرفت. در خانه و زندگی خودمان جا گرفتیم و تنها نگرانیام سلامتی بچهها در جبهه بود. خانه را از بالا تا پایین تمیز کردم. در و دیوار خانه برق میزد. همهجا بوی تمیزی میداد.
شب اول فروردین سال ۱۳۶۱زینب بلندشد، چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولاً نمازهایش را در مسجد میخواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا میکردند. دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود.
زینب مثل همیشه به مسجد رفت.
بیشتر از نیمساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. پیش خودم گفتم: «حتماً سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال نو در مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده.»
بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود. وارد مسجد شدم، هیچکس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزارها رفته بودند. با دیدن مسجدخالی دست وپایم را گم کردم. یعنی چی؟ زینب کجا رفته؟
#معصومه_رامهرمزی
#من_میترا_نیستم
(چاپ سوم، مشهد: انتشارات آوای کتابپردازان، ۱۳۹۸)
صفحه ۱۰۴.
@Ab_o_Atash
شب اول فروردین سال ۱۳۶۱زینب بلندشد، چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولاً نمازهایش را در مسجد میخواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا میکردند. دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود.
زینب مثل همیشه به مسجد رفت.
بیشتر از نیمساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. پیش خودم گفتم: «حتماً سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال نو در مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده.»
بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود. وارد مسجد شدم، هیچکس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزارها رفته بودند. با دیدن مسجدخالی دست وپایم را گم کردم. یعنی چی؟ زینب کجا رفته؟
#معصومه_رامهرمزی
#من_میترا_نیستم
(چاپ سوم، مشهد: انتشارات آوای کتابپردازان، ۱۳۹۸)
صفحه ۱۰۴.
@Ab_o_Atash
✳ تازگی مالکیت هنوز برایمان غریب است، چیزی ارزشمند، مستکننده. به خراشهای روی میز غبطه میخورم، به علائم سوختگی که بر اثر سینیهای داغِ نان ایجاد شده است. به حس آرامِ زمان که بر آن افتاده غبطه میخورم و کاش میتوانستم بگویم: من پنج سال پیش این را سوزاندم. این نشان را من گذاشتم، این حلقه از فنجان خیس قهوۀ من ایجاد شده، این از آتش سیگارم، این چوب خطهای روی میزِ کار من است. این جای پنهان پشت پایۀ میز، انوک حروف اول نامش را کنده، وقتی شش سالش بود. من هفت تابستان پیش در یک روز گرم با کارد این را کندم. یادت هست؟ آن تابستانی که رودخانه خشک شد را به خاطر میآوری؟
به حس آرام مکان بر این میز غبطه میخورم. مدت زمانی طولانی اینجا بوده است. به جایی تعلق دارد.
#ژوان_هریس
#شکلات
#طاهره_صدیقیان
(چاپ سوم، نشر کتابسرای تندیس، ۱۳۸۳)
صفحه ۲۴۰.
@Ab_o_Atash
به حس آرام مکان بر این میز غبطه میخورم. مدت زمانی طولانی اینجا بوده است. به جایی تعلق دارد.
#ژوان_هریس
#شکلات
#طاهره_صدیقیان
(چاپ سوم، نشر کتابسرای تندیس، ۱۳۸۳)
صفحه ۲۴۰.
@Ab_o_Atash
✳ شاید آن زن، اصلاً دزدیده شدن کتاب را ندیده بود. آنموقع هوا داشت تاریک میشد. شاید یکی از آن اوقاتی بود که به نظرت میآید کسی نگاهت میکند، در حالی که او نگاهش معطوف به جای دیگری است و یا صاف و ساده در خواب و خیال است. جواب هر چه بود، لیزل به دنبال تفسیر بیشتری نگشت. در رفته بود و همین کفایت میکرد.
برگشت و از باقی پلهها به طور عادی پایین آمد. سه پلۀ آخری را یکجا پرید.
«بزن بریم، گوساله!» حتی به خودش اجازۀ خندهای هم داد. ترس یازدهسالگی سخت نیرومند است. آسودهخاطر شدن یازدهسالگی سر به خوشحالی دیوانهواری میزند.
#مارکوس_زوساک
#کتاب_دزد
#وفا_نوبختفر
(چاپ اول، نشر شور، ۱۳۹۰)
صفحه ۱۲۶.
@Ab_o_Atash
برگشت و از باقی پلهها به طور عادی پایین آمد. سه پلۀ آخری را یکجا پرید.
«بزن بریم، گوساله!» حتی به خودش اجازۀ خندهای هم داد. ترس یازدهسالگی سخت نیرومند است. آسودهخاطر شدن یازدهسالگی سر به خوشحالی دیوانهواری میزند.
#مارکوس_زوساک
#کتاب_دزد
#وفا_نوبختفر
(چاپ اول، نشر شور، ۱۳۹۰)
صفحه ۱۲۶.
@Ab_o_Atash
✳ مسافر توشه میخواهد
منزل اول انسانیت «يقظه» است و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هوشیار شدن از سُکر طبیعت است و فهمیدن اینکه انسان مسافر است و هر مسافر، زاد و راحله می خواهد.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#شرح_چهل_حدیث
مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
صفحه 98.
@Ab_o_Atash
منزل اول انسانیت «يقظه» است و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هوشیار شدن از سُکر طبیعت است و فهمیدن اینکه انسان مسافر است و هر مسافر، زاد و راحله می خواهد.
#سیدروحالله_موسوی_خمینی
#شرح_چهل_حدیث
مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
صفحه 98.
@Ab_o_Atash
✳ تفاوت در دعوت!
نکتۀ اول در سلوک همین است که بفهمی #تو شروع نکردهای؛ #او تو را صدا زده و تو را میخواهد. تو هنگامی که در میان تمام دعوتکنندهها قرار گرفتی و با گوش دلت شنیدی که نفْس تو را میخوانَد، شهوت، غضب و اوهام تو را میخوانند، دنیا تو را میخواند، ماشینها و موتورها تو را میخوانند، استخرها و توپها تو را میخوانند، غذاها و رنگارنگها تو را میخوانند... در این هنگام که ازدحام دعوتها را دیدی و اقتدار دعوت حق را در میان تمامی دعوتها یافتی که او بینیاز، تو را میخوانَد تا به تو #ببخشد و دیگران میخوانند تا از تو #بگیرند، چگونه میتوانی لبیک نگویی و به سوی او نیایی؟
#علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
#نامههای_بلوغ
انتشارات لیلةالقدر
صفحات ۵۹ و ۶۰.
@Ab_o_Atash
نکتۀ اول در سلوک همین است که بفهمی #تو شروع نکردهای؛ #او تو را صدا زده و تو را میخواهد. تو هنگامی که در میان تمام دعوتکنندهها قرار گرفتی و با گوش دلت شنیدی که نفْس تو را میخوانَد، شهوت، غضب و اوهام تو را میخوانند، دنیا تو را میخواند، ماشینها و موتورها تو را میخوانند، استخرها و توپها تو را میخوانند، غذاها و رنگارنگها تو را میخوانند... در این هنگام که ازدحام دعوتها را دیدی و اقتدار دعوت حق را در میان تمامی دعوتها یافتی که او بینیاز، تو را میخوانَد تا به تو #ببخشد و دیگران میخوانند تا از تو #بگیرند، چگونه میتوانی لبیک نگویی و به سوی او نیایی؟
#علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
#نامههای_بلوغ
انتشارات لیلةالقدر
صفحات ۵۹ و ۶۰.
@Ab_o_Atash
✳️ تقسیم کار
آسوشیتدپرس ۱۷ میلیون واژه، یونایتدپرس ۱۱ میلیون واژه، فرانسپرس ۳ میلیون و ۳۵۰ هزار واژه و رویترز یک میلیون و ۵۰۰ هزار واژه در روز به جهان مخابره میکنند و در عرصهٔ تصویر هم وضع به همین منوال است. در بین این خبرگزاریها تقسیم کار وجود دارد.
#مهدی_راسخی
#گرایشهای_جدید_در_اندیشه_سیاسی_غرب
انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
صفحه ۹۰.
@Ab_o_Atash
آسوشیتدپرس ۱۷ میلیون واژه، یونایتدپرس ۱۱ میلیون واژه، فرانسپرس ۳ میلیون و ۳۵۰ هزار واژه و رویترز یک میلیون و ۵۰۰ هزار واژه در روز به جهان مخابره میکنند و در عرصهٔ تصویر هم وضع به همین منوال است. در بین این خبرگزاریها تقسیم کار وجود دارد.
#مهدی_راسخی
#گرایشهای_جدید_در_اندیشه_سیاسی_غرب
انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
صفحه ۹۰.
@Ab_o_Atash
✳️ برای فرد رمانتیک، همهچیز به معنا ختم میشود؛ آنهم نه هر معنایی، بلکه معنایی شخصی و فردی که باید آن خلأ معنایی را که غیبت خداوند ایجاد کرده پر کند. فرد رمانتیک نمیداند که دقیقاً دنبال چیست، تنها چیزی که میداند آن چیزی که دنبالش است باید نوعی معنای بیپایان باشد؛ معنایی که فرد باید آن را تحقق بخشد.
#لارس_اسوندسن
#کار
#فرزانه_سالمی
(چاپ دوم، نشر گمان، ۱۳۹۳)
صفحه ۵۱.
@Ab_o_Atash
#لارس_اسوندسن
#کار
#فرزانه_سالمی
(چاپ دوم، نشر گمان، ۱۳۹۳)
صفحه ۵۱.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳ چه کسی دانشجویان را باحجاب کرد؟
استاد محمدرضا حکیمی نیز میگوید: «اینجانب از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران تدریس میکردم و دانشجویانی بسیار، حتی از دانشگاههای دیگر، به صورت مستمع آزاد در آن کلاس (درس نهجالبلاغه) حاضر میشدند؛ تا آنجا که تعدادشان به سیصد نفر میرسید. نیمی از حاضران، خانمها بودند و همه با حجاب. آن خانمها از کسانی بودند که تحت تأثیر شریعتی و مطالعۀ آثارش، حجاب را انتخاب کرده بودند.»
محمد رجبی از دانشجویان آن دوره نیز میگوید: «اینجانب در سال ۱۳۴۷ که به دانشگاه رفتم، فقط یک خانم چادری در آنجا بود. از این رو برای تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان که حضور خانمهای با حجاب در آن ضروری بود، دچار مشکل بودیم. پس از گذشت چند سال من به زندان افتادم و هنگامی که در سال ۱۳۵۵ آزاد شدم و به دانشگاه رفتم، بسیاری از خانمها را با حجاب دیدم که همه متأثر از شریعتی و کتابهای او بودند.»
#محمد_اسفندیاری
#شعله_بیقرار
(گفتهها و ناگفتههایی درباره دکتر #علی_شریعتی(
شرکت سهامی انتشار
صفحه ۵۶.
@Ab_o_Atash
استاد محمدرضا حکیمی نیز میگوید: «اینجانب از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران تدریس میکردم و دانشجویانی بسیار، حتی از دانشگاههای دیگر، به صورت مستمع آزاد در آن کلاس (درس نهجالبلاغه) حاضر میشدند؛ تا آنجا که تعدادشان به سیصد نفر میرسید. نیمی از حاضران، خانمها بودند و همه با حجاب. آن خانمها از کسانی بودند که تحت تأثیر شریعتی و مطالعۀ آثارش، حجاب را انتخاب کرده بودند.»
محمد رجبی از دانشجویان آن دوره نیز میگوید: «اینجانب در سال ۱۳۴۷ که به دانشگاه رفتم، فقط یک خانم چادری در آنجا بود. از این رو برای تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان که حضور خانمهای با حجاب در آن ضروری بود، دچار مشکل بودیم. پس از گذشت چند سال من به زندان افتادم و هنگامی که در سال ۱۳۵۵ آزاد شدم و به دانشگاه رفتم، بسیاری از خانمها را با حجاب دیدم که همه متأثر از شریعتی و کتابهای او بودند.»
#محمد_اسفندیاری
#شعله_بیقرار
(گفتهها و ناگفتههایی درباره دکتر #علی_شریعتی(
شرکت سهامی انتشار
صفحه ۵۶.
@Ab_o_Atash
✳️ حسب حال...
دلم رمیدهٔ لولیوشی است شورانگیز
دروغوعده و قتّالوضع و رنگآمیز
فدای پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد
هزار جامهٔ تقوا و خرقهٔ پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم؛ رحمی
که جز وِلای توام نیست هیچ دستآویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز!
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ! از میان برخیز
#حافظ_شیرازی
#دیوان_لسانالغیب
غزل شماره ۲۶۶.
@Ab_o_Atash
دلم رمیدهٔ لولیوشی است شورانگیز
دروغوعده و قتّالوضع و رنگآمیز
فدای پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد
هزار جامهٔ تقوا و خرقهٔ پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم؛ رحمی
که جز وِلای توام نیست هیچ دستآویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز!
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ! از میان برخیز
#حافظ_شیرازی
#دیوان_لسانالغیب
غزل شماره ۲۶۶.
@Ab_o_Atash
✳️ تکبّر فقط این نیست که قیافه بگیریم، باد به غبعب بیندازیم یا صدایمان را کلفت کنیم؛ اینها صورتهای ابتدایی و کودکانهٔ تکبّر است. اگر حرفِ حقّی به ما عرضه شد و آن را نپذیرفتیم، در واقع «متکبّر» هستیم، به همین سادگی! امام صادق «ع» میفرمایند: «إِنَّمَا الْکِبْرُ إِنْکَارُ الْحَقِّ؛ به درستی که تکبّر چیزی نیست جز انکار حق.» (معانی الاخبار، ص۲۴۱).
#علیرضا_پناهیان
#رهایی_از_تکبر_پنهان
(چاپ هفتم، انتشارات بیان معنوی، ۱۳۹۵)
صفحه ۹۰.
@Ab_o_Atash
#علیرضا_پناهیان
#رهایی_از_تکبر_پنهان
(چاپ هفتم، انتشارات بیان معنوی، ۱۳۹۵)
صفحه ۹۰.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ معامله حق و باطل، یا برد است یا باخت؛ سوم ندارد!
میرزا عبدالزکی گفت: ... میخواهی خودت را فدا کنی؟ میخواهی شهید بشوی؟ راستی که کار این شهیدپرستی تو هم دیگر به شهیدنمایی کشیده، جانم!
میرزا اسدالله گفت: دهن من بچاد آقاسید! اما من حالا میفهمم که چرا کسی تن به شهادت میدهد. چون بازی را میبازد و فرار هم نمیتواند بکند. این است که میماند تا عواقب باخت را تحمل کند. وقتی کسی از چیزی یا جایی فرار میکند، یعنی دیگر تحمل وضع آنچیز یا آن جا را ندارد و من میخواهم داشته باشم؛ برای من تازه اول امتحان است.
میرزا عبدالزکی گفت: میبینی که داری ادای شهدا را درمیآوری جانم! آخر اینهمه که در مرگ شهدا عزا گرفتیم بس نبود؟ امکان عمل را میگذاریم برای دیگران، و خودمان به شهیدنمایی قناعت میکنیم جانم! همین است که کارمان همیشه لنگ است. یادت رفته میگفتی باید از پیش، نقشه داشت؟ خوب جانم، این فرار هم یک نقشه است؛ آمادگی برای بعد است جانم؛ یکنوع مقاومت است.
میرزا اسدالله گفت: نه؛ فرار، مقاومت نیست؛ خالی کردن میدان است. کسی که فرار میکند، از خودش سلب حیثیت میکند. حتی در یک بازی، یا باید بُرد، یا باید باخت. صورتِ سوم ندارد. معاملهٔ بازار که نیست تا دلّال وسطش را بگیرد؛ معاملهٔ حق و باطل است.
#جلال_آلاحمد
#نون_والقلم
انتشارات گهبد
صفحه ۱۹۴.
@Ab_o_Atash
میرزا عبدالزکی گفت: ... میخواهی خودت را فدا کنی؟ میخواهی شهید بشوی؟ راستی که کار این شهیدپرستی تو هم دیگر به شهیدنمایی کشیده، جانم!
میرزا اسدالله گفت: دهن من بچاد آقاسید! اما من حالا میفهمم که چرا کسی تن به شهادت میدهد. چون بازی را میبازد و فرار هم نمیتواند بکند. این است که میماند تا عواقب باخت را تحمل کند. وقتی کسی از چیزی یا جایی فرار میکند، یعنی دیگر تحمل وضع آنچیز یا آن جا را ندارد و من میخواهم داشته باشم؛ برای من تازه اول امتحان است.
میرزا عبدالزکی گفت: میبینی که داری ادای شهدا را درمیآوری جانم! آخر اینهمه که در مرگ شهدا عزا گرفتیم بس نبود؟ امکان عمل را میگذاریم برای دیگران، و خودمان به شهیدنمایی قناعت میکنیم جانم! همین است که کارمان همیشه لنگ است. یادت رفته میگفتی باید از پیش، نقشه داشت؟ خوب جانم، این فرار هم یک نقشه است؛ آمادگی برای بعد است جانم؛ یکنوع مقاومت است.
میرزا اسدالله گفت: نه؛ فرار، مقاومت نیست؛ خالی کردن میدان است. کسی که فرار میکند، از خودش سلب حیثیت میکند. حتی در یک بازی، یا باید بُرد، یا باید باخت. صورتِ سوم ندارد. معاملهٔ بازار که نیست تا دلّال وسطش را بگیرد؛ معاملهٔ حق و باطل است.
#جلال_آلاحمد
#نون_والقلم
انتشارات گهبد
صفحه ۱۹۴.
@Ab_o_Atash
✳️ دیوانگی سرزمینی است که هر کسی نمیتواند بدان وارد شود. هر چیزی شایستگی میخواهد. در هر صورت، او در آنجا به سروری رسید و با افادههای ناخدایی که تنها، ایستاده بر جلو خان کشتی به ساحل میرسد، خود را از تمام بندها و مهارها خلاص کرد.
#فلیپ_کلودل
#جانهای_خاکستری
#ایوب_مرتضوی_باباحیدری
(چاپ اول، نشر قطره، ۱۳۹۱)
صفحه ۴۲.
@Ab_o_Atash
#فلیپ_کلودل
#جانهای_خاکستری
#ایوب_مرتضوی_باباحیدری
(چاپ اول، نشر قطره، ۱۳۹۱)
صفحه ۴۲.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ مباحثه رشد میدهد؛ مجادله تخریب میکند
یک مباحثه داریم و یک مجادله. مباحثه معنایش این است: من فکر کردم چیزهایی که به ذهنم و به فکرم رسیده و به نظرم میآید، افکار خوبی است. افکار خودم را به شما عرضه میکنم، ببینم آیا شما فکر بهتری دارید یا نه؟ یعنی فکرخودم را عیار میزنم، کاوش میکنم تا ببینم آیا غیر از آنچه که من فهمیدم، چیزهای بهتری هم برای فهمیدن پیدا میشود یا نه. من در حال کاوش هستم، شما هم در حال کاوش هستید. شما هم وقتی حرف مرا خوب با دقت گوش میکنید، بعد تأمل میکنید و روی آن فکر میکنید. اگر دیدید حرف خوبی بود، میگویید حرف خوبی بود، خدا به شما اجر بدهد که یک چیز خوب و یک حرف خوب به من یاد دادید. اگر دیدید حرف من نقطه ضعفی دارد، در صدد برمیآیید ضعفش را بیان کنید. پس شما هم در حال کندوکاو و کاوش هستید. این سازنده و مثبت است.
گفتوگوهای ما هم باید اینگونه باشد وگرنه اگر چند نفر پشت یک میز نشستیم و بنده شروع کردم هفتهشت دقیقه حرفهای خودم را بزنم، آن آقا هم شروع کرد حرفهای خودش را بزند و منبر خودش را برود، آخر کار هم برخاستیم و رفتیم، این چه مباحثهای است؟ یا اگر در دور دوم نوبت رسید به من و شروع کردم به جدال و ستیز و کوباندن حرفهای او، این میشود «کوبیدن مشترک». کوبیدن مشترک آدمی را به حق و حقیقت نمیرساند. ما با مجادلهها رشد نمیکنیم. مجادله، ضد ارزش است و مباحثه، ارزش است.
حتی گفتوگوهایمان هم باید آهنگ مباحثه داشته باشد. یعنی میگویید ما اصلاً جنگ و دعوا نداریم؟ چرا، در عالم اسلام جنگ و قتال و کشتار هم هست. با چه کسانی؟ قتال و کشتار برای کسانی است که هرقدر با آنها گفتوگو میکنیم، مباحثه میکنیم، نصیحت میکنیم، اندرز میدهیم، مماشات میکنیم تا بلکه در برابر حق تسلیم بشوند، تسلیم نمیشوند که هیچ، در راه حق کارشکنیها و توطئههای خائنانه هم میکنند. آنها را باید با «قدرت» جلوشان را گرفت. این همان جهاد و قتال است. همان «جادلهم بالتي هي أحسن» است که در آن جدال هم، باید از بهترین راه استفاده کرد. اما در «جمع خودمان» دیگر چرا؟
من صريحاً عرض میکنم در جمهوری اسلامی باید بنا را بر این بگذاریم که تلاش کنیم اکثریت جامعه ما قدرت و توان لازم را برای با هم نشستن، با هم راه رفتن، به گفتوگو و کاوش مشترک پرداختن و به نتایج قابل قبول برای همه رسیدن، بیابد. این باید بنای اصلی باشد.
این حال و هوایی که الآن ما داریم، حال و هوای مناسبی نیست. حال و هوایی است که خطر سوء استفاده دشمن را روز به روز افزونتر میکند.»
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#حزب_جمهوری_اسلامی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات روزنه، ۱۳۹۱)
صفحه ۱۰۱.
سخنرانی در دومین گردهمایی حزب جمهوری اسلامی
۱۳۵۹/۴/۱۰ مسجد جامع نارمک تهران
@Ab_o_Atash
یک مباحثه داریم و یک مجادله. مباحثه معنایش این است: من فکر کردم چیزهایی که به ذهنم و به فکرم رسیده و به نظرم میآید، افکار خوبی است. افکار خودم را به شما عرضه میکنم، ببینم آیا شما فکر بهتری دارید یا نه؟ یعنی فکرخودم را عیار میزنم، کاوش میکنم تا ببینم آیا غیر از آنچه که من فهمیدم، چیزهای بهتری هم برای فهمیدن پیدا میشود یا نه. من در حال کاوش هستم، شما هم در حال کاوش هستید. شما هم وقتی حرف مرا خوب با دقت گوش میکنید، بعد تأمل میکنید و روی آن فکر میکنید. اگر دیدید حرف خوبی بود، میگویید حرف خوبی بود، خدا به شما اجر بدهد که یک چیز خوب و یک حرف خوب به من یاد دادید. اگر دیدید حرف من نقطه ضعفی دارد، در صدد برمیآیید ضعفش را بیان کنید. پس شما هم در حال کندوکاو و کاوش هستید. این سازنده و مثبت است.
گفتوگوهای ما هم باید اینگونه باشد وگرنه اگر چند نفر پشت یک میز نشستیم و بنده شروع کردم هفتهشت دقیقه حرفهای خودم را بزنم، آن آقا هم شروع کرد حرفهای خودش را بزند و منبر خودش را برود، آخر کار هم برخاستیم و رفتیم، این چه مباحثهای است؟ یا اگر در دور دوم نوبت رسید به من و شروع کردم به جدال و ستیز و کوباندن حرفهای او، این میشود «کوبیدن مشترک». کوبیدن مشترک آدمی را به حق و حقیقت نمیرساند. ما با مجادلهها رشد نمیکنیم. مجادله، ضد ارزش است و مباحثه، ارزش است.
حتی گفتوگوهایمان هم باید آهنگ مباحثه داشته باشد. یعنی میگویید ما اصلاً جنگ و دعوا نداریم؟ چرا، در عالم اسلام جنگ و قتال و کشتار هم هست. با چه کسانی؟ قتال و کشتار برای کسانی است که هرقدر با آنها گفتوگو میکنیم، مباحثه میکنیم، نصیحت میکنیم، اندرز میدهیم، مماشات میکنیم تا بلکه در برابر حق تسلیم بشوند، تسلیم نمیشوند که هیچ، در راه حق کارشکنیها و توطئههای خائنانه هم میکنند. آنها را باید با «قدرت» جلوشان را گرفت. این همان جهاد و قتال است. همان «جادلهم بالتي هي أحسن» است که در آن جدال هم، باید از بهترین راه استفاده کرد. اما در «جمع خودمان» دیگر چرا؟
من صريحاً عرض میکنم در جمهوری اسلامی باید بنا را بر این بگذاریم که تلاش کنیم اکثریت جامعه ما قدرت و توان لازم را برای با هم نشستن، با هم راه رفتن، به گفتوگو و کاوش مشترک پرداختن و به نتایج قابل قبول برای همه رسیدن، بیابد. این باید بنای اصلی باشد.
این حال و هوایی که الآن ما داریم، حال و هوای مناسبی نیست. حال و هوایی است که خطر سوء استفاده دشمن را روز به روز افزونتر میکند.»
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#حزب_جمهوری_اسلامی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات روزنه، ۱۳۹۱)
صفحه ۱۰۱.
سخنرانی در دومین گردهمایی حزب جمهوری اسلامی
۱۳۵۹/۴/۱۰ مسجد جامع نارمک تهران
@Ab_o_Atash
✳️ وقتی به مشهد رسیدیم، حال و هوایش برایم خیلی جالب بود. انگار تا به حال مسافرت بوده و حالا به خانهاش برگشته است: حسی شبیه امنیت، آرامش و آسودگی خیال.
#سمانه_خاکبازان
#شاهرگی_برای_حریم
(شهید حمیدرضا اسداللهی)
انتشارات روایت فتح
ص ۵۳.
@Ab_o_Atash
#سمانه_خاکبازان
#شاهرگی_برای_حریم
(شهید حمیدرضا اسداللهی)
انتشارات روایت فتح
ص ۵۳.
@Ab_o_Atash
✳️ شناخت شخصیت نویسندگان کتابهای کاربردی در مقایسه با نویسندگان کتابهای نظری از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ شناختن شخصیت نویسنده مقالات ریاضی ضرورتی ندارد، استدلالهای او چه خوب و چه بد باشد، شناخت یا عدم شناخت شخصیت او فرقی در مسئله ایجاد نمیکند. اما برای فهمیدن و سنجش رسالات اخلاقی، مقالات سیاسی و یا بحثهای اقتصادی، باید چیزهایی درباره شخصیت و زندگی نویسنده و اینکه در چه دورهای زیست میکرده بدانیم. مثلاً بههنگام خواندن کتاب سیاست ارسطو بسیار لازم است که بدانیم در آنزمان اساس جامعه یونان قویاً در بردگی نهاده شده بود.
همچنین موقعیت سیاسی ایتالیا در زمان ماکیاولی و رابطه وی با اشراف سبب درک بهتر کتاب شاهزاده میشود.
#مارتیمر_جی_آدلر
#چارلز_لینکن_ون_دورن
#چگونه_کتاب_بخوانیم
#محمد_صراف_تهرانی
(چاپ اول، نشر بهنشر، ۱۳۹۵)
صفحه ۲۵۰.
@Ab_o_Atash
همچنین موقعیت سیاسی ایتالیا در زمان ماکیاولی و رابطه وی با اشراف سبب درک بهتر کتاب شاهزاده میشود.
#مارتیمر_جی_آدلر
#چارلز_لینکن_ون_دورن
#چگونه_کتاب_بخوانیم
#محمد_صراف_تهرانی
(چاپ اول، نشر بهنشر، ۱۳۹۵)
صفحه ۲۵۰.
@Ab_o_Atash
✳️ نشانهٔ رهایی
امام جعفر صادق «علیهالسلام»:
إِذا أُضِيفَ الْبَلَاءُ إِلَى الْبَلَاءِ كَانَ مِنَ الْبَلَاءِ عَافِيَةٌ.
هنگامی که بلا بر بلا فزاید، نشانۀ رهایى از بلا باشد.
#جعفر_بن_محمد_الصادق «ع»
#تحف_العقول
صفحه ۳۵۷.
@Ab_o_Atash
امام جعفر صادق «علیهالسلام»:
إِذا أُضِيفَ الْبَلَاءُ إِلَى الْبَلَاءِ كَانَ مِنَ الْبَلَاءِ عَافِيَةٌ.
هنگامی که بلا بر بلا فزاید، نشانۀ رهایى از بلا باشد.
#جعفر_بن_محمد_الصادق «ع»
#تحف_العقول
صفحه ۳۵۷.
@Ab_o_Atash
✳️ یا شیخ الأئمه
.
پای درس چشمهایت، جان دو زانو میزند
نزد انسانیتت، انسان دو زانو میزند
در مدینه خطبه میخوانی چنان ملموس که
«جابر» از مستیش در ایران دو زانو میزند
حرف وقتی سبز شد در هیچ جا محدود نیست
باغ گاهی پیش یک گلدان دو زانو میزند
فقه در آینده میگویی و پای حرفهات
درگذشته حضرت سلمان دو زانو میزند
در مقام معرفت در پیش تو انسان که هیچ
رحل هم در محضر قرآن دو زانو میزند
مینشیند چارزانو هرکه در دَرسَت نخست
سالها پیش تو بعد از آن دو زانو میزند
هرکه میبیند بقیع خاکیات را ناگهان
درمیان چشم او باران دو زانو میزند
#مهدی_رحیمی_زمستان
@Ab_o_Atash
.
پای درس چشمهایت، جان دو زانو میزند
نزد انسانیتت، انسان دو زانو میزند
در مدینه خطبه میخوانی چنان ملموس که
«جابر» از مستیش در ایران دو زانو میزند
حرف وقتی سبز شد در هیچ جا محدود نیست
باغ گاهی پیش یک گلدان دو زانو میزند
فقه در آینده میگویی و پای حرفهات
درگذشته حضرت سلمان دو زانو میزند
در مقام معرفت در پیش تو انسان که هیچ
رحل هم در محضر قرآن دو زانو میزند
مینشیند چارزانو هرکه در دَرسَت نخست
سالها پیش تو بعد از آن دو زانو میزند
هرکه میبیند بقیع خاکیات را ناگهان
درمیان چشم او باران دو زانو میزند
#مهدی_رحیمی_زمستان
@Ab_o_Atash
✳ فقط یک حسنه!
امام صادق«علیه السلام» فرمود: خدای متعال به داوود«علیهالسلام» وحی کرد:
چون بندهام برایم یک حسنه بیاورد، با همان یکی، بهشتم را بر او روا میدارم.
داوود گفت: پروردگارا! آن یک حسنه چیست؟!
فرمود: بندۀ مؤمنم را خوشحال کند، اگر چه به دانهای از خرما باشد.
داوود گفت: حق دارد آنکه تو را شناخت امیدش را از تو قطع نکند!
#الکافی
ج ۲، ص ۱۸۹.
@Ab_o_Atash
امام صادق«علیه السلام» فرمود: خدای متعال به داوود«علیهالسلام» وحی کرد:
چون بندهام برایم یک حسنه بیاورد، با همان یکی، بهشتم را بر او روا میدارم.
داوود گفت: پروردگارا! آن یک حسنه چیست؟!
فرمود: بندۀ مؤمنم را خوشحال کند، اگر چه به دانهای از خرما باشد.
داوود گفت: حق دارد آنکه تو را شناخت امیدش را از تو قطع نکند!
#الکافی
ج ۲، ص ۱۸۹.
@Ab_o_Atash