Telegram Web Link
✳️ اذان صبح دهم...

کَل‌محمود دست می‌برد کنار بناگوشش، می‌گردد روش را می‌کند به کربلا داد می‌زند «الله اکبر... الله اکبر...» که زن‌ها نمی‌دانم یکهو چه‌شان می‌شود، صف و دایره و خواندنشان می‌پُکد و صدایشان می‌پرد توی هوا... جیغ جیغ جیغ ضجه ضجه ضجه... یا الله... خیلی بی‌مقدمه شده و نمی‌دانم چرا. وقتی کل‌محمود می‌گوید «اشهد ان لا اله الا الله»، می‌فهمم «الله اکبر»ها مال اذان بوده.
می‌ایستم، نگاهشان می‌کنم، قضیه را می‌گیرم. متوجه می‌شوم که محرم، همین الان داخلِ روز دهمش شد. همین الان. آخرین چکه‌های شب که مانده بود رفت و هرچه زن‌ها و پیرمردهای محلهٔ شکری چرخیدند و زدند به سر و سینه‌هاشان و التماسِ صبح کردند که یک دم مَدَمَد، گوش نداد. میشت احمد که از پایینْ دست‌هاش را به حالت تسلیم‌شدن و بی‌فایده‌بودن، ضربدری، نشان کل‌محمود داد. کل‌محمود با بغض، چهار بار یاد خدا آورد که تو خیلی بزرگی و به نظرم یادش آورد که متناسب با بزرگی‌ات رفتار نمی‌کنی حضرت حق!
من مثل چوب توی دستم بی‌حرکتم. صدبار شعر صبحدم را شنیده‌ام، هزاربار از بچگی تا این‌ساعت اسمش را آورده‌اند ولی نمی‌دانستم کی، کجا، توی چه ثانیه و لحظه‌ای از گردش زمین و عوالم دیگر، به چه قصدی می‌خوانندش. یکباره و به قطع و یقین و به جان و نفس، ایستاده‌ام دم ثانیه‌های اولِ صبح عاشورایی که تمام ماجرا قرار است اتفاق بیفتد. این همان خورشیدی است که ای کاش برنمی‌آمد. فکر می‌کنم ممکن بود التماس‌ها کارگر بیفتد، خورشید برنیاید و دم‌دمای ظهر، روی خاک، توی بیابان، خون ریخته نشود. خون‌ها، اندام‌ها، رگ‌ها، جوی‌ها. کِی دیده‌ام کسی لای «حی علی خیر العمل» هق‌هق بزند؟ کِی کسی با اذان، روضه گفته است؟ اذان صبحِ چه روزی خودش خالی‌خالی روضه است؟

#احسان_عبدی‌پور
#پاتیل‌ها_را_لت_می‌زنم
#رستخیز
#نفیسه_مرشدزاده
(چاپ اول، تهران: نشر اطراف، ۱۳۹۷)
صفحه ۱۸.

@Ab_o_Atash
Audio
💠 متن کامل حکایت #پاتیل‌ها_را_لت_می‌زنم یا #استرالیا را با صدای پراحساس خود نویسنده #احسان_عبدی‌پور بشنوید...

@Ab_o_Atash
و شهید، قلب تاریخ است...

كسانی كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتی كه دارد می‌ميرد و به عنوان تنها سلاح برای جهاد در راه ارزش‌های بزرگی كه دارد #مسخ می‌شود انتخاب می‌كنند، شهيدند حی و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصری و قرنی و هر زمان و زمينی.
و آنها كه تن به هر #ذلتی می‌دهند تا #زنده بمانند، مرده‌های خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كسانی كه سخاوتمندانه با حسين «ع» به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالی كه صدها گريزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعی و دينی برای زنده ماندنشان بود، توجيه و تأويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه برای ماندنشان تن به ذلت و پستی رها كردن حسين «ع» و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟ هركس زنده بودن را فقط در يك #لش_متحرك نمی‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين «ع» را با همه وجودش می‌بيند، حس می‌كند و مرگ كسانی را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، می‌بيند.
آنها نشان دادند، شهيد نشان می‌دهد و می‌آموزد و پيام می‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، ای كسانی كه می‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف می‌كند»، و ای كسانی كه می‌گوييد: «پيروزی بر خصم هنگامی تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد، انسانی است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن #پيروز می‌شود و اگر دشمنش را نمی‌كشد، #رسوا می‌كند.

و شهيد، #قلب تاريخ است، همچنان‌كه قلب به رگ‌های خشك اندام، خون، حيات و زندگی می‌دهد. جامعه‌ای كه رو به #مردن می‌رود، جامعه‌ای كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌ای كه به #مرگ_تدريجی گرفتار است، جامعه‌ای كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌ای كه #احساس_مسئوليت را از ياد برده است، و جامعه‌ای كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبی، به اندام‌های خشك مرده بی‌رمق اين جامعه، خون خويش را می‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ #ايمان_جديد به خويشتن را می‌بخشد. شهيد حاضر است و هميشه جاويد. [اما] کی غايب است؟!

#علی_شریعتی
#حسین_وارث_آدم
مجموعه آثار شماره ۱۹
#پس_از_شهادت
صفحات ۲۰۳ و ۲۰۴.

@Ab_o_Atash
اعزام زوری به جبهه!

خبرنگار نظامی از محمد پرسید: «اسمت چیه؟»
- محمد صالحی
- از کدوم شهر ایران؟
- از شهربابک، استان کرمان.
- چند سالته؟
- پونزده سال.
- کلاس چندمی؟
- دوم راهنمایی.
- پدرت چه کاره است؟
- پدرم به رحمت خدا رفته.
- پس چرا اومدی جبهه؟ به زور فرستادنت؟
- بله!
- یعنی چطور به زور فرستادنت؟
- یعنی می‌خواستم بیام جبهه؛ ولی فرمانده‌هامون نمی‌ذاشتن.من هم به زور اومدم!
خبرنگار عراقی وا رفت. هرچه بافته بود، پنبه شد. میکروفن را برد بالا و محکم کوبید بر سر محمد!

#احمد_یوسف‌زاده
#آن_بیست_و_سه_نفر
(چاپ شانزدهم، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۵)
صفحه ۱۸۲.

@Ab_o_Atash
شکایت به بیگانه نمی‌بریم...

ما قصهٔ دل، جز به برِ یار نبُردیم
وز یار #شکایت، سوی #اغیار نبردیم

با حُسن‌فروشان بهل این گرمی‌ِ بازار
ما یوسف خود را به #خریدار نبردیم

#امیرهوشنگ_ابتهاج

روحش شاد.

@Ab_o_Atash
✳️ دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!

وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرف‌ها پرسیدم. گفت: «درجهٔ خوب و ممتاز رو شهدا گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهٔ اونا که یه درجهٔ خداییه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم‌ و رسم درست کنیم که باختیم!»

#حمید_حسام
#خداحافظ_سالار
خاطرات #پروانه_چراغ_نوروزی همسر سرلشکر پاسدار شهید #حسین_همدانی
صفحه ۲۶۰.

@Ab_o_Atash
✳️ دو رکعت عشق    

چون [حسین بن منصور حلاج را] به زیر طاقش بردند، به باب‌الطّاق، پای بر نردبان نهاد.
گفتند: «حال چیست؟»
گفت: «معراجِ مردان، سرِ دار است»...
 پس دستش جدا کردند، خنده‌ای بزد.
 گفتند: خنده چیست؟
 گفت: «دست از آدمی بسته جدا کردن، آسان است؛ مرد آن است که دست صفات - که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد - قطع کند.»
 پس پای‌هایش ببریدند.
 تبسمی کرد و گفت: «بدین پای، سفر خاک می‌کردم؛ قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کند؛ اگر توانید، آن قدم ببُرید.»
پس دو دست بریده خون‌آلود بر روی درمالید و روی و ساعد را خون‌آلود کرد.
گفتند: «چرا کردی؟»
 گفت: «خون بسیار از من رفت. دانم که رویم زرد شده باشد. شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما، سُرخ‌روی باشم که گلگونه مردان، خون ایشان است.»
 گفتند: «اگر روی را به خون سرخ کردی، ساعد را باری چرا آلودی؟»
گفت: «وضو می‌سازم.»
گفتند: «چه وضو؟»
گفت: «رکعتانِ فی العشق، لا یصحُّ وضوئهُما الّا بالدّم (در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون).»

#فریدالدین_عطار_نیشابوری
#تذکرة_الاولیاء
#محمد_استعلامی
(چاپ سیزدهم، تهران: انتشارات زوّار، ۱۳۸۲)
صفحات ۵۹۲ و ۵۹۳.
#حسین_بن_منصور_حلاج

@Ab_o_Atash
امام خمینی از چه چیز می‌ترسید؟

ترس من این است که تحلیلگران امروز، ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم #اعدام #سلمان_رشدی مطابق اصول و قوانین #دیپلماسی بوده است یا خیر؟ و نتیجه‌گیری کنند که چون بیان حکم خدا آثار و تبعاتی داشته است و بازار مشترک و کشورهای غربی علیه ما موضع گرفته‌اند، پس باید خامی نکنیم و از کنار اهانت‌کنندگان به مقام مقدس پیامبر و اسلام و مکتب بگذریم!

#سیدروح‌الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
جلد ۲۱، صفحه ۲۹۱.

@Ab_o_Atash
ناراضی‌نمایی!

من که در ته دل، وحشی هستم و یک فرد آسیایی تربیت‌نادیده‌ای می‌باشم و به همه‌چیز راضی و قانع می‌شوم، همیشه طوری وانمود می‌کنم که از هیچ‌چیز راضی نیستم و طوری خودم را می‌گیرم و چنان با دقت این نارضایتی را نشان می‌دهم که گاهی امر به خودم هم مشتبه می‌شود.

#آنتون_چخوف
#دشمنان
#سیمین_دانشور
مؤسسه انتشارات امیرکبیر
ص ۲۰۰.

@Ab_o_Atash
رذالت بی‌حساب روشنفکران!

عسل گفت: نگاه کن به بازیِ گنجشک‌ها روی برف، چه آسوده بی‌خیال می‌خندد.
گیله‌مرد کوچک‌اندام، پاسخ داد: زمانی که کودک می‌خندد، باور دارد همه دنیا در حال خندیدن است، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پا درمی آورد گمان می‌برد که خستگی، سراسر جهان را از پای درآورده است.
چرا ناامیدان، دوست دارند که ناامیدی‌شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانیِ ازلی_ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچ‌گرایان، خود را، برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می‌جنگیم، پاره‌پاره می‌کنند؟
آیا همین‌که روشنفکران بخواهند بیماری‌شان به تن و روح دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالت بی‌حساب ایشان نیست؟
من هرگز نمی‌گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم _ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.

#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
نشر روزبهان
ص ۴۹.

@Ab_o_Atash
ویژگی‌های عشق‌های «بزرگ» و نه «شدید»!

دل‌های بزرگ و احساس‌های بلند، عشق‌های زیبا و پرشکوه می‌آفرینند. عشق‌هایی که جان‌دادن در کنارش آرزویی شورانگیز است. اما کدام معشوقی مخاطبِ راستینِ چنین عشقی تواند بود؟ این عشق‌ها همواره در فضای مه‌گون و جادویی و اسطوره و افسانه سرگردانند و در دلِ کلماتِ شعر و در حلقوم ناله‌های موسیقی و در روح ناپیدای هنرها و یا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهایی، چشم به راهِ آمدنِ کسی که می‌دانند نمی‌آید! راستی چرا عشق‌ها راستند و معشوق‌ها دروغ؟ وانگهی عشق مگر نه بی‌تابیِ شورانگیزِ دل‌هاست در جست‌وجوی گم‌کردهٔ خویش؟
پیداست که من از عشق‌های «بزرگ» سخن می‌گویم نه عشق‌های «شدید»؛ از نیازی که زادهٔ «بی‌اویی» است نه احتیاجی که فقرِ «بی‌کسی»! هراسِ «مجهول ماندن»، نه دردِ «محروم بودن»...

#علی_شریعتی
#هبوط
(چاپ دوم، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۵۹)
صفحه ۹۸.

@Ab_o_Atash
راز فتح دل‌ها

حالا می‌فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می‌دهند. مردم نه فریفتهٔ قدرت می‌شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه‌های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی‌کند؛ بل از پنجره‌هایِ کوچکِ ضریحِ خدمتِ متواضعانه گذر می‌کند؛ مانند هُرم گرما که سیاه زمستان از زیر کرسی مادربزرگ بیرون می‌زند. در حافظهٔ تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغر‌اندامِ تبعیدی به سیل‌زده‌ها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتی یک رهبر مملکت... امیرالمؤمنین«ع» در اوصاف مؤمن در خطبهٔ همام می‌فرماید: «یمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل».

#رضا_امیرخانی
#داستان_سیستان
یادداشت‌های شخصی رضا امیرخانی در سفر #رهبر_انقلاب به سیستان و بلوچستان

@Ab_o_Atash
✳️ زمان شاه رسم بود که اصناف روز بیست و هشتم مرداد را به هم صنف‌های خود و همچنین به شاه تبریک می‌گفتند در یکی از این سال‌ها، صنف قصاب پلاکارد بزرگی در یکی از خیابان‌های تهران می‌آویزد که روی آن با حرف درشت نوشته شده بود: «۲۸ مرداد، روز قیام ملی ایران را به عموم قصابان ایران علی‌الخصوص شاهنشاه آریامهر تبریک می‌گوییم.»

#علی_صلح‌جو
#نکته_های_ویرایش
صفحه ١٢٤.

@Ab_o_Atash
✳️ - من علی‌اکبر ابوترابی هستم، برادرها نقیب احمد را تحت فشار قرار داده‌اند که یکی از برادران ایرانی در شرایط امنیتی برای چند دقیقه صحبت کند و این امر را به من واگذار کردند. این کیسه پر از سبزی‌های همین باغ است که برادرها زحمت کشیده‌ و برایتان فرستاده‌اند...
در کیسهٔ سبزی را باز کردیم؛ نمی‌خواستم تحفه‌ای را که با زحمت و محبت فرستاده بودند پس بفرستیم. رفتیم پشت پستویی که با ملحفه برای خودمان درست کرده بودیم. حلیمه روسری‌اش را باز کرد و همهٔ سبزی‌ها را روی روسری او ریختیم...
ناگهان در لابه‌لا‌ی سبزی‌ها چشممان به تکه کاغذی مچاله شده افتاد. کاغذ کوچک و مچاله شده را باز کردیم. نوشته بود:  #خرمشهر_آزاد_شد
همدیگر را بغل کردیم و نماز شکر خواندیم... هیچ خبری نمی‌توانست ما را تا این اندازه خوشحال کند...
اگر چه بودن ما در آنجا فقط برای تصرف خرمشهر نبود، اما بازپس‌گیری خرمشهر سند خوبی برای رسوایی #صدام و جنگ‌افروزان علیه ایران و انقلاب اسلامی ایران بود.

#معصومه_آباد
#من_زنده_ام
#خاطرات_دوران_اسارت
صص ۴۷۲ تا ۴۷۵.

@Ab_o_Atash
چرا این‌چنین است؟

رمز پیروزی ما در این است که خود را از دیکتاتوری اقتصاد رها کرده‌ایم، و یا بهتر بگویم، در راهی قرار داریم که به نفی دیکتاتوری اقتصاد می‌انجامد. دشمن نیز بر این واقعیت بخوبی آگاهی دارد و می‌داند که شکست ما آنجاست که اقتصاد بتواند بر سایر وجوه زندگی ما غلبه پیدا کند و اگر اینچنین نبود و دشمن بر این حقیقت وقوف نداشت، بدون شک همهٔ تلاش خود را در این جهت تمرکز نمی‌بخشد. جنگ نفت و حملات سازمان‌یافته دشمن به مراکز صنعتی ما نشان‌دهنده همین واقعیت است که استکبار جهانی می‌خواهد با تحمیل فشارهای تحمل‌ناپذیر اقتصادی، ما را وادار کند که از اعتقاداتمان صرف نظر کنیم. آنها می‌خواهند با #اقتصاد بر #اعتقاد ما غلبه کنند، و انصافاً در دنیای امروز، اگر هم راهی برای غلبه بر ایمان و اعتقاد وجود داشته باشد، همین است و لاغیر.

🔸 هر یک از این ترفندهایی که آمریکا از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی در برابر ما به‌کار برده است و هنوز هم به‌کار می‌برد کافی است که انقلاب یا رژیمی را سرنگون کند، اما در برابر جمهوری اسلامی ایران از همهٔ این مکرها جز تثبیت بیشتر ما و صدور انقلاب اسلامی به همه‌ی جهان کار دیگری بر نیامده است.

چرا این‌چنین است؟ آنچه که به ما این‌چنین قدرتی بخشیده، این است که ما برخلاف همهٔ دنیا تابع اعتقادمان هستیم نه اقتصادمان.

#سیدمرتضی_آوینی
#مبانی_توسعه_و_تمدن_غرب
(چاپ سوم، تهران: نشر ساقی، شهریور ۱۳۷۷)
صفحات ۹۲ و ۹۵.

@Ab_o_Atash
هانری كُربَن صحيفهٔ سجاديه را مى‌خواند و گريه مى‌كرد

علامه طباطبایى فرمود: كُربن معتقد بود كه در دنيا يگانه مذهب زنده و اصيل كه نمرده است مذهب «شيعه» است. روزى به #هانرى_كربن گفتم: در دين مقدّس اسلام تمام زمين‌ها و مكان‌ها بدون استثنا محل عبادت است. اگر فردى بخواهد نماز يا قرآن بخواند يا سجده كند يا دعا كند، در هر جا مى‌تواند. بنابراين اگر فردى از مسيحيان در وقتى از اوقات حالى پيدا كرد، مثلاً در نيمه‌‌شب در خوابگاه منزل خود است و خواست خدا را بخواند چه مى‌كند؟ او بايد صبر كند تا روز يكشنبه كليسا را باز كنند! اين معنى قطع رابطهٔ بنده است با خدا. در پاسخ گفت: بلى اين اشكال در مذهب «مسيحيت» هست.
همچنين روزى به كربن گفتم: اگر در دين مقدس اسلام، انسان حاجتمند حالى پيدا كند، طبق همان حال و حاجت، خدا را مى‌خواند امّا در دين مسيح، خدا اسماء حسنا ندارد. اگر شما مثلاً حالى پيدا كرديد چه خواهيد كرد؟! در پاسخ گفت: من در مناجات‌هاى خود، صحيفهٔ مهدويه «عليه‌السّلام» را مى‌خوانم.
كربن كراراً صحيفهٔ سجاديه را مى‌خواند و گريه مى‌كرد.

#سیدمحمدحسین_حسینی_طهرانی
#مهر_تابان
انتشارات علامه طباطبایی
صفحه ۴۸.

@Ab_o_Atash
✳️ حق دوست و همنشین

حق #دوست آن است که با او با انصاف و کَرَم مصاحبت کنی و چنان‌که تو را گرامی می‌دارد او را گرامی بداری که در این‌کار بر تو پیشی نگیرد و اگر پیشی گیرد او را پاداش دهی، و بر او چنان مهربان باشی که او بر تو مهربان است و اگر آهنگ گناهی کند او را از آن باز داری، و بر او رحمتی باشی نه عذابی.

حق #معاشر: حق آن‌کس که با تو معاشرت کند آن است که او را فریب ندهی و با او نیرنگ نبازی، و در کار او از خدا بپرهیزی.

حق #همنشین تو آن است که با او نرمی کنی و در گفت‌وگوی با وی انصاف دهی، و از جای خود بی‌اجازهٔ او برنخیزی ولی آن‌کس که نزد تو می‌نشیند می‌تواند بی‌اجازهٔ تو برخیزد، و لغزش‌های او را فراموش کنی، و نیکی‌های او را از یاد نبری، و جز #خیر به او نگویی.

#علی_بن_الحسین «ع»
#امام_سجاد «ع»
#رساله_حقوق
#پیشوایان_معصوم
مؤسسهٔ در راه حق قم
صفحات ۲۸۲ و ۲۸۳.

@Ab_o_Atash
✳️ رفتاری که سرنوشت را تغییر داد...

نوجوانی بودم شلوغ و ناآرام. لذا پدر و مادر به من رو نمی‌دادند. وارد #مسجد محل خود شدم. دیدم در این مسجد مردم حاضرند ولی سکوت حاکم است. معلوم شد که رئیس‌التجار حاج سید روح‌الله در کنار محراب نشسته و به احترام او مجلس ساکت است. او تا مرا دید، گفت: پسرم! بیا اینجا. گفتم لابد می‌خواهد بگوید لیوان آبی برایم بیاور، ولی جلو آمدم دیدم برای من نیم‌خیز شد و گفت: بفرمایید بنشینید! چنین احترامی برایم شگفت‌آور بود. سپس به خادم مسجد گفت: برای آقا چای بیاورید!

رفتار کریمانه‌ این شخص موجب شد که از آن‌لحظه «محبت» مسجد و محراب و عبا و قبا و تسبیح در دل من جا کُند و اگر الان اهل «دین» و «ترویج قرآن» هستم، چه بسا تأثیر این «رفتار خدایی» اوست.

می‌بینید کسی دیگران را به «مسخره» می‌گیرد و او را «تحقیر» می‌کند و در او «بدبینی» ایجاد می‌کند و دیگری پیامبرگونه انسانی را تکریم می‌کند و او را به راه خدا می‌آورد. حساب این دو انسان جداست.

#ابوالفضل_بهرام‌پور
#زندگی_با_قرآن
صفحات ۲۸ و ۲۹.

@Ab_o_Atash
از تهمت‌زننده چه گرفتم تا راضی شدم؟

جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار سال است منتظر شماست! این‌شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف می‌زنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلم و در کنار همان‌جوان ایستاده. خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمده‌ام که حلالم کنید.
آن‌صحنه برایم یادآوری شد. من مشغول فعالیت و کارهای فرهنگی در مسجد بودم. این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه‌ای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سؤال برد. عجیب‌تر اینکه زمانی این تهمت را به من زد که ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودم!
آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشون آدم خوبی بوده، اما من همین‌طوری از ایشون نمی‌گذرم. دست من خالیه. هرچه می‌توانی ازش بگیر.
تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: «هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش، برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.»
جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش می‌آید. او یک حسینیه را در شهر شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می‌کنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیه‌اش را از او می‌گیرم و در نامه عمل شما می‌گذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه.
بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چاره‌ای نداشت. ثواب یک وقف خالصانه یک حسینیه را به خاطر یک تهمت به یک نوجوان داد و رفت به سمت بهشت برزخی!
اما تمام حواس من در آن‌لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیرات بزرگی را از دست می‌دهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر مسئولان و دوستان و آشنایان خودمان هرچه می‌خواهیم می‌گوییم...
جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد و آیۀ ۱۹ سوره نور را خواند: «کسانی که دوست دارند زشتی‌ها در میان مردم باایمان رواج یابد، برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است»...

#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۳۷ و ۳۸.

@Ab_o_Atash
2024/09/21 20:33:18
Back to Top
HTML Embed Code: