Forwarded from آب و آتش
✳ ای نگاهت از شبِ «باغ نظر»، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را پریشان کن که نیست
چنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصه #گیسو یت از امواج تحریر #قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشته ام دیوان #حافظ را، ولی بیتی نداشت-
چون دو ابروی تو از ایجاز با ایجازتر!
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشماندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سِحر چشمانِ تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مرا تَر کرد، چشمان تو بود
گرچه چشم عاشقان بوده است از آغاز، تَر
#علیرضا_قزوه
#عاشقانه
#باغ_نظر
#قمرالملوک
@Ab_o_Atash
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را پریشان کن که نیست
چنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصه #گیسو یت از امواج تحریر #قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشته ام دیوان #حافظ را، ولی بیتی نداشت-
چون دو ابروی تو از ایجاز با ایجازتر!
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشماندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سِحر چشمانِ تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مرا تَر کرد، چشمان تو بود
گرچه چشم عاشقان بوده است از آغاز، تَر
#علیرضا_قزوه
#عاشقانه
#باغ_نظر
#قمرالملوک
@Ab_o_Atash
✳️ پرتوپلاهایی زیر تشک امام خمینی
🔹جناب شمس! شما در ملاقات جلال با حضرت امام در سال ۴۰ حضور داشتید. لطفاً برایمان از آن دیدار بفرمایید.
🔸قبل از انقلاب، من با احمدآقا آشنا بودم. خدا او را رحمت کند. وقتی در دیماه سال ۴۰ پدرم فوت کرد، حضرت امام برای ایشان مجلسی در قم گرفته بودند. این بود که برای عرض تشکر، جلال و من و دامادمان شیخ حسن دانایی به خدمت ایشان رفتیم. اول با احمدآقا روبوسی کردیم و بعد احمدآقا پیش آقا رفت و چیزی در گوش ایشان گفت و آقا اجازه ورود دادند. اتاق مستطیلشکلی بود با یک تشکچهٔ کوچکی که بالای اتاق افتاده بود و قسمتی از یک کتاب از زیر آن پیدا بود. جلال آهسته کتاب را بیرون کشید؛ «غربزدگی» بود. به امام گفت: آقا! این پرتوپلاها خدمت شما هم رسیده؟ امام گفتند: «من برای این کتاب، خیلی هم از شما متشکرم. این مطالب، اباطیل نیست؛ این حرفها را ما باید میزدیم و حالا که شما زدهاید، کار خوبی کردهاید.»
بعد دست کردند از زیر همان تشکچه، یک پاکت درآوردند و گفتند: این هم جایزهاش.
از خدمت ایشان که بیرون آمدیم، توی راه در ماشین، من پاکت را باز کردم. مقداری پول بود. به جلال گفتم: این پول را باید نصف کنیم. گفت: چرا نصف؟ همهاش مال تو. این را آقا به تو داده. من خانه دارم، اما تو خانه نداری.
من آن پول را پیشپرداخت همین خانهای دادم که حالا هم در آن زندگی میکنم.
#شمس_آل_احمد
#گفتوگو_با_شمس_آلاحمد
#کیهان_فرهنگی
(سال بیستودوم، شماره ۲۲۲، فروردین ۱۳۸۴)
صفحات ۱۰ و ۱۱.
#جلال_آلاحمد
@Ab_o_Atash
🔹جناب شمس! شما در ملاقات جلال با حضرت امام در سال ۴۰ حضور داشتید. لطفاً برایمان از آن دیدار بفرمایید.
🔸قبل از انقلاب، من با احمدآقا آشنا بودم. خدا او را رحمت کند. وقتی در دیماه سال ۴۰ پدرم فوت کرد، حضرت امام برای ایشان مجلسی در قم گرفته بودند. این بود که برای عرض تشکر، جلال و من و دامادمان شیخ حسن دانایی به خدمت ایشان رفتیم. اول با احمدآقا روبوسی کردیم و بعد احمدآقا پیش آقا رفت و چیزی در گوش ایشان گفت و آقا اجازه ورود دادند. اتاق مستطیلشکلی بود با یک تشکچهٔ کوچکی که بالای اتاق افتاده بود و قسمتی از یک کتاب از زیر آن پیدا بود. جلال آهسته کتاب را بیرون کشید؛ «غربزدگی» بود. به امام گفت: آقا! این پرتوپلاها خدمت شما هم رسیده؟ امام گفتند: «من برای این کتاب، خیلی هم از شما متشکرم. این مطالب، اباطیل نیست؛ این حرفها را ما باید میزدیم و حالا که شما زدهاید، کار خوبی کردهاید.»
بعد دست کردند از زیر همان تشکچه، یک پاکت درآوردند و گفتند: این هم جایزهاش.
از خدمت ایشان که بیرون آمدیم، توی راه در ماشین، من پاکت را باز کردم. مقداری پول بود. به جلال گفتم: این پول را باید نصف کنیم. گفت: چرا نصف؟ همهاش مال تو. این را آقا به تو داده. من خانه دارم، اما تو خانه نداری.
من آن پول را پیشپرداخت همین خانهای دادم که حالا هم در آن زندگی میکنم.
#شمس_آل_احمد
#گفتوگو_با_شمس_آلاحمد
#کیهان_فرهنگی
(سال بیستودوم، شماره ۲۲۲، فروردین ۱۳۸۴)
صفحات ۱۰ و ۱۱.
#جلال_آلاحمد
@Ab_o_Atash
✳ باطن و اعمال همه افراد را میخواندم...
نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند!
عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
همانلحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت در اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود کنار در اتاق عمل و ذکر میگفت. خوب به یاد دارم چه ذکری میگفت. اما از آن عجیبتر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچههایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!
کمی آنطرفتر، داخل یکی از اتاقهای بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده بود و برایم دعا میکرد. او را میشناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز، خالصانه میگفت: خدایا! من را ببر، اما او را شفا بده؛ او زن و بچه دارد، اما من نه.
یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم، نیتها و اعمال آنها را میبینم و...
بار دیگر جوانِ خوشسیما به من گفت: برویم؟
از وضعیتِ بهوجودآمده و راحتشدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه!
#سه_دقیقه_تا_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۰ و ۲۱.
@Ab_0_Atash
نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند!
عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
همانلحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت در اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود کنار در اتاق عمل و ذکر میگفت. خوب به یاد دارم چه ذکری میگفت. اما از آن عجیبتر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچههایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!
کمی آنطرفتر، داخل یکی از اتاقهای بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده بود و برایم دعا میکرد. او را میشناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز، خالصانه میگفت: خدایا! من را ببر، اما او را شفا بده؛ او زن و بچه دارد، اما من نه.
یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم، نیتها و اعمال آنها را میبینم و...
بار دیگر جوانِ خوشسیما به من گفت: برویم؟
از وضعیتِ بهوجودآمده و راحتشدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه!
#سه_دقیقه_تا_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۰ و ۲۱.
@Ab_0_Atash
✳️ پایاننامهٔ لیسانس جلال را که نوشت؟
🔹نسخهای از پایاننامهٔ لیسانس جلال در دانشگاه تهران هست که با جوهر آبی نوشته شده و عنوانش «سورهٔ یوسف و ادبیات فارسی» است. آن را دیدهاید؟
🔸بله، زمانی که جلال ادبیات میخواند، استادش دکتر خانلری بود و من هم نسخهای از آن رساله را داشتم و زمانی که به دعوت حاج قاسم تبریزی به تبریز رفتم، همه را به او دادم که چاپ کند. نمیدانم چه شد، دیگر او را ندیدم.
این رساله به خط من است. جلال شاید به خاطر آنکه مرا با مسائل تاریخی اسلامی و روش تحقیق آشناکند، از من خواست که مطالبش را پاکنویس کنم و برای هر صفحه هم ده تومان اجرت داد. البته کارش تشویقی و آموزشی بود.
#شمس_آل_احمد
#گفتوگو_با_شمس_آلاحمد
#کیهان_فرهنگی
(سال بیستودوم، شماره ۲۲۲، فروردین ۱۳۸۴)
صفحهٔ ۸.
#جلال_آلاحمد
@Ab_o_Atash
🔹نسخهای از پایاننامهٔ لیسانس جلال در دانشگاه تهران هست که با جوهر آبی نوشته شده و عنوانش «سورهٔ یوسف و ادبیات فارسی» است. آن را دیدهاید؟
🔸بله، زمانی که جلال ادبیات میخواند، استادش دکتر خانلری بود و من هم نسخهای از آن رساله را داشتم و زمانی که به دعوت حاج قاسم تبریزی به تبریز رفتم، همه را به او دادم که چاپ کند. نمیدانم چه شد، دیگر او را ندیدم.
این رساله به خط من است. جلال شاید به خاطر آنکه مرا با مسائل تاریخی اسلامی و روش تحقیق آشناکند، از من خواست که مطالبش را پاکنویس کنم و برای هر صفحه هم ده تومان اجرت داد. البته کارش تشویقی و آموزشی بود.
#شمس_آل_احمد
#گفتوگو_با_شمس_آلاحمد
#کیهان_فرهنگی
(سال بیستودوم، شماره ۲۲۲، فروردین ۱۳۸۴)
صفحهٔ ۸.
#جلال_آلاحمد
@Ab_o_Atash
✳️ انعطافپذیری مدتهاست که شعار روز بوده است. انعطافپذیری جدید در محل کار ظاهراً به انسانها اجازه میدهد کنترل بیشتری بر زندگیشان داشته باشند، زیرا به آنها آزادی بیشتری اعطا میشود تا تصمیم بگیرند کی و چگونه کارشان را انجام بدهند. اما ادعای ریچارد سنت، کارشناس علوم اجتماعی، درست عکس این است؛ او مدعی است که کنترل از کارگران گرفته شده است؛ زیرا انعطافپذیری، زندگی کاری آنها را پیشبینی ناپذیرتر کرده است؛ هر چه محل کار و ساعات کاری بیثباتتر میشوند، هویتی که کار میتواند برای کارگران به ارمغان بیاورد نیز بیثباتتر میشود.
#لارس_اسوندسن
#کار
#فرزانه_سالمی
(چاپ دوم، نشر گمان، ۱۳۹۳)
صفحه ۷۳.
@Ab_o_Atash
#لارس_اسوندسن
#کار
#فرزانه_سالمی
(چاپ دوم، نشر گمان، ۱۳۹۳)
صفحه ۷۳.
@Ab_o_Atash
✳ آنکه شهید است، آنکه شهید نیست!
یکی از معلمان و مربیان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوقالعادهای داشت که بچهها را جذب مسجد و هیئت کند. او خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدیشدن ما هم خیلی تأثیر داشت.
این مرد خدا، یکبار که با ماشین در حرکت بود، از چراغ قرمز عبور کرد و سانحهای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و همدرجۀ آنها بود! توانستم با او صحبت کنم. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین، به مقام شهدا دست یافته بود. درواقع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت.
اما سؤالی که در ذهن من بود، تصادف او و رعایت نکردن قانون و مرگش بود. ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
در جایی دیگر، یکی از دوستان پدرم را دیدم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود. اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبۀ شهدا قرار نداشت!
تعجب کردم. تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود و... اما چرا؟!
خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم؛ من به دنبال کاسبی و خریدوفروش بودم که برای خرید جنس، به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. بدن ما را با شهدای رزمنده به شهر منتقل کردند و فکر کردند من رزمندهام و...
#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۵۸ و ۵۹.
@Ab_o_Atash
یکی از معلمان و مربیان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوقالعادهای داشت که بچهها را جذب مسجد و هیئت کند. او خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدیشدن ما هم خیلی تأثیر داشت.
این مرد خدا، یکبار که با ماشین در حرکت بود، از چراغ قرمز عبور کرد و سانحهای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و همدرجۀ آنها بود! توانستم با او صحبت کنم. ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین، به مقام شهدا دست یافته بود. درواقع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت.
اما سؤالی که در ذهن من بود، تصادف او و رعایت نکردن قانون و مرگش بود. ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
در جایی دیگر، یکی از دوستان پدرم را دیدم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود. اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبۀ شهدا قرار نداشت!
تعجب کردم. تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود و... اما چرا؟!
خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم؛ من به دنبال کاسبی و خریدوفروش بودم که برای خرید جنس، به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. بدن ما را با شهدای رزمنده به شهر منتقل کردند و فکر کردند من رزمندهام و...
#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۵۸ و ۵۹.
@Ab_o_Atash
✳ شما رابینسون کروزوئه نیستید!
هیچکس رابینسون کروزو نیست؛ بدون آنکه همکاری با دیگران را اصل قرار دهد، به عنوان مشتری، کارفرما، یا کارمند احتیاج دارد خرید و فروش و بده و بستان داشته باشد. تنظیمکننده این روابط بازار است، خواه بازار اجناس، خواه بازار کار. بدینترتیب، با آنکه فرد اصولاً تنها و بینیاز است، با دیگران روابط اقتصادی برقرار میکند که به آن وسیله به یک هدف نایل شود: یعنی بفروشد و بخرد. ماهیت مفهوم کلی فروید از روابط انسانی نیز در اصل همینطور است: وقتی فرد به روی صحنه میآید با سائقهای طبیعی که باید ارضا شوند مجهز است، و برای ارضای آنها با وسایل دوروبر روابطی برقرار میکند. به این ترتیب، افراد دیگر همیشه وسایلی هستند برای نیل به هدف شخص، یعنی به ثمر رساندن تلاشهایی که قبل از مربوط شدن با دیگران در او آغاز شدهاند.
صحنه روابط انسانی، بدان معنی که فروید در نظر دارد، شبیه بازار است: صحنهای است که در آن افراد در زمینه ارضای نیازهای طبیعی به داد و ستد مشغولند، و رابطه هرکس با دیگران، بدون آنکه در نفس خود هدفی بهشمار آید، وسیلهای است برای رسیدن به هدف.
به عکس نظر فروید، تجزیه و تحلیلی که در این کتاب آمده بر این فرض استوار است که اولاً مسئله اساسی روانشناسی نوع خاص ارتباط شخص با دنیاست، نه نفس ارضا یا ناکام گذاشتن نیازهای غریزی معین. ثانياً رابطه انسان و اجتماع ساکن نیست؛ به عبارت دیگر نمیتوان گفت فرد مجهز به بعضی سائقها در یک طرف قرار گرفته و اجتماع به عنوان چیزی جدا که تمایلات ذاتی وی را ارضا میکند یا ناکام میگذارد در طرف دیگر. با آنکه بعضی نیازها، چون گرسنگی و تشنگی و غریزه جنسی، در میان همه مشترک است، آن سائقها که خوی هرکس را از دیگران متمایز میکنند، چون عشق و نفرت، شهوت قدرت و آرزوی تسلیم، تمتع از لذات حسی یا ترس از آنها همه محصور سیر یا فرایند اجتماعند. زیباترین یا زشتترین تمایلات آدمی هیچکدام جزئی از یک طبیعت تغییرناپذیر و بیولوژیک نیست، بلکه از سیر یا فرآیندِ اجتماع که آفریننده انسان است نتیجه میشود.
#اریک_فروم
#گریز_از_آزادی
#عزتالله_فولادوند
(چاپ بیستم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۹۷)
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
هیچکس رابینسون کروزو نیست؛ بدون آنکه همکاری با دیگران را اصل قرار دهد، به عنوان مشتری، کارفرما، یا کارمند احتیاج دارد خرید و فروش و بده و بستان داشته باشد. تنظیمکننده این روابط بازار است، خواه بازار اجناس، خواه بازار کار. بدینترتیب، با آنکه فرد اصولاً تنها و بینیاز است، با دیگران روابط اقتصادی برقرار میکند که به آن وسیله به یک هدف نایل شود: یعنی بفروشد و بخرد. ماهیت مفهوم کلی فروید از روابط انسانی نیز در اصل همینطور است: وقتی فرد به روی صحنه میآید با سائقهای طبیعی که باید ارضا شوند مجهز است، و برای ارضای آنها با وسایل دوروبر روابطی برقرار میکند. به این ترتیب، افراد دیگر همیشه وسایلی هستند برای نیل به هدف شخص، یعنی به ثمر رساندن تلاشهایی که قبل از مربوط شدن با دیگران در او آغاز شدهاند.
صحنه روابط انسانی، بدان معنی که فروید در نظر دارد، شبیه بازار است: صحنهای است که در آن افراد در زمینه ارضای نیازهای طبیعی به داد و ستد مشغولند، و رابطه هرکس با دیگران، بدون آنکه در نفس خود هدفی بهشمار آید، وسیلهای است برای رسیدن به هدف.
به عکس نظر فروید، تجزیه و تحلیلی که در این کتاب آمده بر این فرض استوار است که اولاً مسئله اساسی روانشناسی نوع خاص ارتباط شخص با دنیاست، نه نفس ارضا یا ناکام گذاشتن نیازهای غریزی معین. ثانياً رابطه انسان و اجتماع ساکن نیست؛ به عبارت دیگر نمیتوان گفت فرد مجهز به بعضی سائقها در یک طرف قرار گرفته و اجتماع به عنوان چیزی جدا که تمایلات ذاتی وی را ارضا میکند یا ناکام میگذارد در طرف دیگر. با آنکه بعضی نیازها، چون گرسنگی و تشنگی و غریزه جنسی، در میان همه مشترک است، آن سائقها که خوی هرکس را از دیگران متمایز میکنند، چون عشق و نفرت، شهوت قدرت و آرزوی تسلیم، تمتع از لذات حسی یا ترس از آنها همه محصور سیر یا فرایند اجتماعند. زیباترین یا زشتترین تمایلات آدمی هیچکدام جزئی از یک طبیعت تغییرناپذیر و بیولوژیک نیست، بلکه از سیر یا فرآیندِ اجتماع که آفریننده انسان است نتیجه میشود.
#اریک_فروم
#گریز_از_آزادی
#عزتالله_فولادوند
(چاپ بیستم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۹۷)
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
✳ اعمال خوبی که صفحه به صفحه محو میشد...
رفتم صفحه بعد. آنروز هم پر از اعمال خوب بود: نماز اول وقت، مسجد، بسیج، هیئت و رضایت پدرومادر و...
فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأیید من بود. آنزمان دوران دفاع مقدس بود و خیلیها مثل من بچهمثبت بودند. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری میشد. اما با تعجب، دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: ایندفعه چرا؟ من که در اینروز غیبت نکردم؟! جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیات را مسخره کردی. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.
بعد بدون اینکه حرفی بزند، آیۀ سیام سوره یاسین برایم یادآوری شد: روز قیامت برای مسخرهکنندگان روز حسرت بزرگی است: «یا حَسرةً عَلَی العِباد ما یَأتیهِم مِن رَسولِ اِلّا کانوا بِهِ یَستَهزِئون.»
خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سر کار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه..
#سه_دقیقه_تا_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۵ و ۲۶.
@Ab_o_Atash
رفتم صفحه بعد. آنروز هم پر از اعمال خوب بود: نماز اول وقت، مسجد، بسیج، هیئت و رضایت پدرومادر و...
فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأیید من بود. آنزمان دوران دفاع مقدس بود و خیلیها مثل من بچهمثبت بودند. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری میشد. اما با تعجب، دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: ایندفعه چرا؟ من که در اینروز غیبت نکردم؟! جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیات را مسخره کردی. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.
بعد بدون اینکه حرفی بزند، آیۀ سیام سوره یاسین برایم یادآوری شد: روز قیامت برای مسخرهکنندگان روز حسرت بزرگی است: «یا حَسرةً عَلَی العِباد ما یَأتیهِم مِن رَسولِ اِلّا کانوا بِهِ یَستَهزِئون.»
خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سر کار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه..
#سه_دقیقه_تا_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۲۵ و ۲۶.
@Ab_o_Atash
✳ پاداش خدمتی که به زائر امام حسین«ع» کردم...
حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخیهای بیش از حد و صحبتهای پشت سر مردم و غیبتها و... نابود میشد و اعمال زشت من باقی میماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاکشدن کارهای زشت میشد
...یکباره جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله«ع» پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی میشود. با تعجب گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرایط من بودید، لذتی که از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس میکردید: پنج سال بدون حساب و کتاب!
گفتم: علت این دستور آقا برای چی بود؟
همانلحظه ماجرا را به من نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از اینسفرها، یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت: میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟
من هم مثل خیلیهای دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.
کار از آنچه فکر میکردم سختتر بود. اینیپرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملاً مراقبت میکردم. اگر لحظهای او را رها میکردم گم میشد.
خلاصه تمام سفر کربلای ما تحتالشعاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمرد هر روز با من به حرم میآمد و برمیگشت. حضور قلب من کم شده بود چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمیشود، قیمت را چندبرابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره. خالصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای او خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی بودم و پیرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودمون درست کردیم؛ ایندفعه کربلا اصلاً به ما حال نداد.
یکباره دیدم پیرمرد ایستاد. رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبانِ بیزبانی برای من دعا کرد.
جوانِ پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین«علیهالسلام» شفاعت کردند و گناهان پنج سال تو را بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اینسالها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخیهای بیش از حد و صحبتهای پشت سر مردم و غیبتها و... نابود میشد و اعمال زشت من باقی میماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاکشدن کارهای زشت میشد
...یکباره جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله«ع» پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی میشود. با تعجب گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرایط من بودید، لذتی که از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس میکردید: پنج سال بدون حساب و کتاب!
گفتم: علت این دستور آقا برای چی بود؟
همانلحظه ماجرا را به من نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از اینسفرها، یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت: میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟
من هم مثل خیلیهای دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.
کار از آنچه فکر میکردم سختتر بود. اینیپرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملاً مراقبت میکردم. اگر لحظهای او را رها میکردم گم میشد.
خلاصه تمام سفر کربلای ما تحتالشعاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمرد هر روز با من به حرم میآمد و برمیگشت. حضور قلب من کم شده بود چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمیشود، قیمت را چندبرابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره. خالصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای او خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی بودم و پیرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودمون درست کردیم؛ ایندفعه کربلا اصلاً به ما حال نداد.
یکباره دیدم پیرمرد ایستاد. رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبانِ بیزبانی برای من دعا کرد.
جوانِ پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین«علیهالسلام» شفاعت کردند و گناهان پنج سال تو را بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحال شدم. صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب اینسالها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۳۲ و ۳۳.
@Ab_o_Atash
Forwarded from آب و آتش
✳️ چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیّت برای نماز
به آلالهها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینهها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم
پر از «گلشن راز»، از «عقل سرخ»
پر از «کیمیای سعادت» کنیم
بیایید تا عینِ «عین القضات»
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر! چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا! دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
«بیا عاشقی را رعایت کنیم»*
*مطلع غزلی از زندهیاد سیدحسن حسینی
#قیصر_امین_پور
@Ab_o_Atash
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیّت برای نماز
به آلالهها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینهها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم
پر از «گلشن راز»، از «عقل سرخ»
پر از «کیمیای سعادت» کنیم
بیایید تا عینِ «عین القضات»
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر! چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا! دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
«بیا عاشقی را رعایت کنیم»*
*مطلع غزلی از زندهیاد سیدحسن حسینی
#قیصر_امین_پور
@Ab_o_Atash
✳ از تهمتزننده چه گرفتم تا راضی شدم؟
جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار سال است منتظر شماست! اینشخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلم و در کنار همانجوان ایستاده. خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمدهام که حلالم کنید.
آنصحنه برایم یادآوری شد. من مشغول فعالیت و کارهای فرهنگی در مسجد بودم. این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشهای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سؤال برد. عجیبتر اینکه زمانی این تهمت را به من زد که ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودم!
آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشون آدم خوبی بوده، اما من همینطوری از ایشون نمیگذرم. دست من خالیه. هرچه میتوانی ازش بگیر.
تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: «هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش، برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.»
جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. او یک حسینیه را در شهر شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیهاش را از او میگیرم و در نامه عمل شما میگذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه.
بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهای نداشت. ثواب یک وقف خالصانه یک حسینیه را به خاطر یک تهمت به یک نوجوان داد و رفت به سمت بهشت برزخی!
اما تمام حواس من در آنلحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیرات بزرگی را از دست میدهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر مسئولان و دوستان و آشنایان خودمان هرچه میخواهیم میگوییم...
جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد و آیۀ ۱۹ سوره نور را خواند: «کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم باایمان رواج یابد، برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است»...
#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۳۷ و ۳۸.
@Ab_o_Atash
جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار سال است منتظر شماست! اینشخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلم و در کنار همانجوان ایستاده. خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمدهام که حلالم کنید.
آنصحنه برایم یادآوری شد. من مشغول فعالیت و کارهای فرهنگی در مسجد بودم. این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشهای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سؤال برد. عجیبتر اینکه زمانی این تهمت را به من زد که ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودم!
آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشون آدم خوبی بوده، اما من همینطوری از ایشون نمیگذرم. دست من خالیه. هرچه میتوانی ازش بگیر.
تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: «هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش، برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.»
جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. او یک حسینیه را در شهر شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیهاش را از او میگیرم و در نامه عمل شما میگذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه.
بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهای نداشت. ثواب یک وقف خالصانه یک حسینیه را به خاطر یک تهمت به یک نوجوان داد و رفت به سمت بهشت برزخی!
اما تمام حواس من در آنلحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیرات بزرگی را از دست میدهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر مسئولان و دوستان و آشنایان خودمان هرچه میخواهیم میگوییم...
جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد و آیۀ ۱۹ سوره نور را خواند: «کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم باایمان رواج یابد، برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است»...
#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۳۷ و ۳۸.
@Ab_o_Atash
✳️ خفته یا مرده؟
گفتند: ای شيخ! دلهای ما خفته است كه سخن تو در وی اثر نمیكند.
گفت: كاش خفته بودی كه خفته را بجنبانی بيدار شود. دلهای شما مُرده است که هرچه بجنبانیش بیدار نمیشود.
#فریدالدین_عطارنیشابوری
#تذکرة_الاولیاء
باب شیخ حسن بصری
انتشارات زوّار
صفحهٔ ۳۳.
@Ab_o_Atash
گفتند: ای شيخ! دلهای ما خفته است كه سخن تو در وی اثر نمیكند.
گفت: كاش خفته بودی كه خفته را بجنبانی بيدار شود. دلهای شما مُرده است که هرچه بجنبانیش بیدار نمیشود.
#فریدالدین_عطارنیشابوری
#تذکرة_الاولیاء
باب شیخ حسن بصری
انتشارات زوّار
صفحهٔ ۳۳.
@Ab_o_Atash
✳️ میخواهند روحیه و شور انقلابی شما را بگیرند!
تابستان ۱۳۵۸؛ مشهد مقدس
رو آوردن به مصرف، رو آوردن به زندگى روزمره، دچار بيمارى خطرناك روزمرگى شدن، بزرگترين خطر است براى انقلاب.
برادران و خواهران! ما تا سالها انقلابمان با تمام خصلتهاى آن، زمان لازم دارد. دشمنان ما مىخواهند از اينطريق كه به ما الهام كنند كه برويد آرام گيريد، استراحت كنيد، سعادت و لذت و خوشى و شادى يكجا نصيبتان شد، ديگر چه مىخواهيد؛ مىخواهند «روحيه انقلابى» را در جوانهاى ما و زن و مرد ما، در پير و جوان ما افسرده كنند. مىخواهند «شور انقلابى» ما را بخوابانند. بيدار باشيم، هوشيار باشيم. كدام انقلاب است در دنيا كه در صبح پيروزیاش كار خودش را تمامشده يافته باشد. خودآگاهى انقلابى و شور انقلابى بايد همچنان ادامه يابد. تا كِى؟ من گفتم تا سالهاى سال؛ بگذاريد بگويم تا بینهايت، بگذاريد بگويم جامعه اسلامى، جامعهاى است كه تداوم انقلاب در آن پايانِ زمانى ندارد.
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#مبانی_نظری_قانون_اساسی
صفحهٔ ۷۲.
@Ab_o_Atash
تابستان ۱۳۵۸؛ مشهد مقدس
رو آوردن به مصرف، رو آوردن به زندگى روزمره، دچار بيمارى خطرناك روزمرگى شدن، بزرگترين خطر است براى انقلاب.
برادران و خواهران! ما تا سالها انقلابمان با تمام خصلتهاى آن، زمان لازم دارد. دشمنان ما مىخواهند از اينطريق كه به ما الهام كنند كه برويد آرام گيريد، استراحت كنيد، سعادت و لذت و خوشى و شادى يكجا نصيبتان شد، ديگر چه مىخواهيد؛ مىخواهند «روحيه انقلابى» را در جوانهاى ما و زن و مرد ما، در پير و جوان ما افسرده كنند. مىخواهند «شور انقلابى» ما را بخوابانند. بيدار باشيم، هوشيار باشيم. كدام انقلاب است در دنيا كه در صبح پيروزیاش كار خودش را تمامشده يافته باشد. خودآگاهى انقلابى و شور انقلابى بايد همچنان ادامه يابد. تا كِى؟ من گفتم تا سالهاى سال؛ بگذاريد بگويم تا بینهايت، بگذاريد بگويم جامعه اسلامى، جامعهاى است كه تداوم انقلاب در آن پايانِ زمانى ندارد.
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#مبانی_نظری_قانون_اساسی
صفحهٔ ۷۲.
@Ab_o_Atash
✳️ زنها سلطنت را به باد میدهند
[شاهنشاه] فرمودند: «خدا نکند من حالا بمیرم و گرنه این زنهای ناقصالعقل که ما حالا نائبالسلطنه هم قرار دادهایم؛ با این احساسات تند، سلطنت پسرم را بر باد خواهند داد!»
#اسدالله_علم
#یادداشتهای_امیراسدالله_علم
انتشارات معین
جلد دوم، صفحه ۱۱۳.
@Ab_o_Atash
[شاهنشاه] فرمودند: «خدا نکند من حالا بمیرم و گرنه این زنهای ناقصالعقل که ما حالا نائبالسلطنه هم قرار دادهایم؛ با این احساسات تند، سلطنت پسرم را بر باد خواهند داد!»
#اسدالله_علم
#یادداشتهای_امیراسدالله_علم
انتشارات معین
جلد دوم، صفحه ۱۱۳.
@Ab_o_Atash
✳️ مردان، و بهطور فزایندهای زنان، از آزادی احساس تازهای پیدا کردند و حاکم بر زندگی خود شدند: زنجیرهای فئودالی گسیخته شده بود، و هرکس میتوانست به آرزوهای خود بدون قید و بند جامه عمل بپوشاند - یا دست کم چنین احساس میشد. اگر چه این امر فقط در طبقات بالا و متوسط صادق بود، ولی پیروزی این طبقات میتوانست نویدی برای سایرین باشد تا امیدوار گردند که لاجرم دامنه آزادی جديد به تمام اعضا جامعه کشیده خواهد شد، به شرط آنکه صنعتیشدن، آهنگ پیشرفت خود را حفظ کند. سوسیالیسم و کمونیسم بسرعت از جنبشی که هدف آن «جامعه جدید و انسان جدید» بود، به جنبشی تبدیل شد که آرمان آن زندگی بورژوازی برای همه بود.
بهعبارت دیگر هدفشان «بورژوازی جهانی» بود. فرض این بود که رفاه مادی و آسایش همگانی سبب شادکامی عمومی میشود. تثلیت تولید نامحدود، آزادی مطلق و شادکامی همگان، هسته مذهب جدیدی را تشکیل داد. «بهشت خاکی پیشرفت» میرفت تا جای بهشت موعود خداوند را بگیرد. شگفتانگیز نیست که این مذهب جدید به پیروانش نیرو، قدرت زندگی و امید داده است. عظمت وعده بزرگ و دستاوردهای معجزهآسای مادی و فکری عصر صنعتی را باید مد نظر قرارداد تا بتوان آلامی را که امروزه شکست آن بهبار آورده است درک کرد. زیرا درحقیقت، عصر صنعتی در رسیدن به وعده بزرگ خود شکست خورده است، و مردم بهطور روزافزونی آگاهی مییابند که:
- ارضای نامحدود هوسها، راه رسیدن به رفاه و حداکثر شادکامی نیست.
- این رؤیا که ما حاكم مستقل بر زندگی خود هستیم هنگامی پایان یافت که دریافتیم در ماشین دیوانسالاری مهرهای بیش نیستیم. افکار و احساسات و سلیقههایمان بهدست دولت و صاحبان صنایع و وسائل ارتباط جمعی، که در دست آنان است، هدایت میشود.
- پیشرفت اقتصادی به کشورهای ثروتمند محدود گردیده و شکاف بین ملتهای فقیر و غنی باز هم عمیقتر شدهاست.
- پیشرفت صنعتی، چه در زمینه محیط زیست و چه در زمینه جنگ هستهای، خطراتی پدید آورده که ممکن است همه تمدنها و هرگونه حیات را به نیستی بکشاند.
#اریک_فروم
#داشتن_یا_بودن
#اکبر_تبریزی
(چاپ هجدهم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۹۷)
صفحات ۶ و ۷.
@Ab_o_Atash
بهعبارت دیگر هدفشان «بورژوازی جهانی» بود. فرض این بود که رفاه مادی و آسایش همگانی سبب شادکامی عمومی میشود. تثلیت تولید نامحدود، آزادی مطلق و شادکامی همگان، هسته مذهب جدیدی را تشکیل داد. «بهشت خاکی پیشرفت» میرفت تا جای بهشت موعود خداوند را بگیرد. شگفتانگیز نیست که این مذهب جدید به پیروانش نیرو، قدرت زندگی و امید داده است. عظمت وعده بزرگ و دستاوردهای معجزهآسای مادی و فکری عصر صنعتی را باید مد نظر قرارداد تا بتوان آلامی را که امروزه شکست آن بهبار آورده است درک کرد. زیرا درحقیقت، عصر صنعتی در رسیدن به وعده بزرگ خود شکست خورده است، و مردم بهطور روزافزونی آگاهی مییابند که:
- ارضای نامحدود هوسها، راه رسیدن به رفاه و حداکثر شادکامی نیست.
- این رؤیا که ما حاكم مستقل بر زندگی خود هستیم هنگامی پایان یافت که دریافتیم در ماشین دیوانسالاری مهرهای بیش نیستیم. افکار و احساسات و سلیقههایمان بهدست دولت و صاحبان صنایع و وسائل ارتباط جمعی، که در دست آنان است، هدایت میشود.
- پیشرفت اقتصادی به کشورهای ثروتمند محدود گردیده و شکاف بین ملتهای فقیر و غنی باز هم عمیقتر شدهاست.
- پیشرفت صنعتی، چه در زمینه محیط زیست و چه در زمینه جنگ هستهای، خطراتی پدید آورده که ممکن است همه تمدنها و هرگونه حیات را به نیستی بکشاند.
#اریک_فروم
#داشتن_یا_بودن
#اکبر_تبریزی
(چاپ هجدهم، تهران: نشر مروارید، ۱۳۹۷)
صفحات ۶ و ۷.
@Ab_o_Atash
✳ اعتقاد پدر خانوادۀ پنج نفر شهید...
ما ابوالفضل حجتی را آخرینبار قبل از عملیات والفجر چهار دیده بودیم. آنروزها جهاد سازندگی نجفآباد عهدهدار ساختن یکی از تأسیسات امنیتی بود که در عملیات نقشی عمده داشت. ابوالقاسم حجتی مسئول مهندسی رزمی جهاد سازندگی نجفآباد بود و از همان آغاز، همه حیات خویش را عاشقانه در مذبح جبههها قربانی کرده بود. با شهادت ابوالقاسم، تعداد شهدای خانواده حجتیها به پنج تن رسید، اما اگر کسی میپندارد که آنها از جنگ خسته شدهاند، بداند که اشتباه میکند.
نجفآباد هرچند اکنون شهر بزرگی است اما هنوز اصالت روستایی خود را از کف نداده است. آنها هنوز در تنور، نان میپزند، در استکان چای میخورند و بر دستانشان جای بوسه پیامبر را حفظ کردهاند؛ آنها کشاورز هستند.
پدر خانواده اعتقاد دارد: این خطاب پروردگار با فرشتگان که «انّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون» دربارۀ شهداست.
#سیدمرتضی_آوینی
#گنجینه_آسمانی
[گفتارهای روایت فتح]
#آقا_سید
انتشارات کانون فرهنگی - هنری ایثارگران
صفحه ۸۹.
@Ab_o_Atash
ما ابوالفضل حجتی را آخرینبار قبل از عملیات والفجر چهار دیده بودیم. آنروزها جهاد سازندگی نجفآباد عهدهدار ساختن یکی از تأسیسات امنیتی بود که در عملیات نقشی عمده داشت. ابوالقاسم حجتی مسئول مهندسی رزمی جهاد سازندگی نجفآباد بود و از همان آغاز، همه حیات خویش را عاشقانه در مذبح جبههها قربانی کرده بود. با شهادت ابوالقاسم، تعداد شهدای خانواده حجتیها به پنج تن رسید، اما اگر کسی میپندارد که آنها از جنگ خسته شدهاند، بداند که اشتباه میکند.
نجفآباد هرچند اکنون شهر بزرگی است اما هنوز اصالت روستایی خود را از کف نداده است. آنها هنوز در تنور، نان میپزند، در استکان چای میخورند و بر دستانشان جای بوسه پیامبر را حفظ کردهاند؛ آنها کشاورز هستند.
پدر خانواده اعتقاد دارد: این خطاب پروردگار با فرشتگان که «انّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون» دربارۀ شهداست.
#سیدمرتضی_آوینی
#گنجینه_آسمانی
[گفتارهای روایت فتح]
#آقا_سید
انتشارات کانون فرهنگی - هنری ایثارگران
صفحه ۸۹.
@Ab_o_Atash
✳ آنکه خواب است، آنکه بیدار!
از خانۀ شهدا[ی روستای درهبید]، ستونهای نوری تا آسمان برخاسته است و روحشان بر همه آبادی احاطه دارد و دلهای ساده روستایی، این حقیقت را بهمعاینه در مییابد.
مادر «شهید زمانی» میگفت: یکشب که مرتضی از جبهه آمده بود، پدرش مرا فرستاد که او را برای نماز صبح بیدار کنم. وقتی از پشت پنجره او را دیدم که روی سجاده نشسته، قرآن میخواند و اشک میریزد، برگشتم و به پدرش گفتم: او نماز صبحش را خوانده و قرآن میخواند؛ این ما هستیم که خوابیم؛ او بیدار است.
... اگر میخواهی رمز پایداری اسلام را دریابی، به درهبید بیا. اینجا پیرزنی است که از پاییز سال پیش، کیسه بادامی جمع کرده است تا آن را در راه خدا هدیه کند. کسی به این کیسه بادام، نیازی ندارد. اما بدینوسیله آنپیرزن سهم عظیم خویش را در راه حاکمیت حق و استمرار ولایت باز مییابد.
#سیدمرتضی_آوینی
#گنجینه_آسمانی
[گفتارهای روایت فتح]
#آقا_سید
انتشارات کانون فرهنگی - هنری ایثارگران
صفحه ۹۱.
@Ab_o_Atash
از خانۀ شهدا[ی روستای درهبید]، ستونهای نوری تا آسمان برخاسته است و روحشان بر همه آبادی احاطه دارد و دلهای ساده روستایی، این حقیقت را بهمعاینه در مییابد.
مادر «شهید زمانی» میگفت: یکشب که مرتضی از جبهه آمده بود، پدرش مرا فرستاد که او را برای نماز صبح بیدار کنم. وقتی از پشت پنجره او را دیدم که روی سجاده نشسته، قرآن میخواند و اشک میریزد، برگشتم و به پدرش گفتم: او نماز صبحش را خوانده و قرآن میخواند؛ این ما هستیم که خوابیم؛ او بیدار است.
... اگر میخواهی رمز پایداری اسلام را دریابی، به درهبید بیا. اینجا پیرزنی است که از پاییز سال پیش، کیسه بادامی جمع کرده است تا آن را در راه خدا هدیه کند. کسی به این کیسه بادام، نیازی ندارد. اما بدینوسیله آنپیرزن سهم عظیم خویش را در راه حاکمیت حق و استمرار ولایت باز مییابد.
#سیدمرتضی_آوینی
#گنجینه_آسمانی
[گفتارهای روایت فتح]
#آقا_سید
انتشارات کانون فرهنگی - هنری ایثارگران
صفحه ۹۱.
@Ab_o_Atash