هنگامیکه اکثر انسانها در انتهای زندگی
به گذشته نگاه می کنند، متوجه میشوند
در سراسر عمر عاریتی و گذرا زیستهاند.
آنها متعجب خواهند شد وقتی بفهمند
چیزی که اجازه دادهاند بدون قدردانی
سپری شود همان زندگیشان بوده است.
بنابراین بشر با حیلهی «امیدوار بودن»
فریب خورده و در آغوش مرگ میرقصد.
اروین یالوم
به گذشته نگاه می کنند، متوجه میشوند
در سراسر عمر عاریتی و گذرا زیستهاند.
آنها متعجب خواهند شد وقتی بفهمند
چیزی که اجازه دادهاند بدون قدردانی
سپری شود همان زندگیشان بوده است.
بنابراین بشر با حیلهی «امیدوار بودن»
فریب خورده و در آغوش مرگ میرقصد.
اروین یالوم
بعضی آدمها در جایگاهی غیر از زادگاه مقرر خود به دنیا میآیند. دست تصادف چنین کسانی را به دل محیطهای خاصی انداخته، اما آنها همیشه برای وطنی که نمیدانند کجاست احساس دلتنگی میکنند. آنان در میهن خود غریبند و کویهای برگپوشی که از بچگی به آنها خو گرفتهاند یا خیابانهای شلوغی که در آنها بازی کردهاند برایشان محل گذری بیش نبوده است.
چه بسا در تمام عمر با خویشاوندان خود بیگانه باشند و در میان تنها چشماندازهایی که طی زندگی به آنها عادت کردهاند کنارهجو بمانند. شاید همین احساس غربت است که آدمی را در جستجوی چیزی ابدی که بتوان بدان در پیوست روانهی اقصای عالم میکند. گاه آدمی ناگهان و به شکل اسرارآمیز حس میکند به سرزمین دیگری تعلق دارد. آنجا همان میهنی است که وی مدتها در جست و جویش بوده است.
#سامرست_موام
کتاب: ماه و شش پنی
چه بسا در تمام عمر با خویشاوندان خود بیگانه باشند و در میان تنها چشماندازهایی که طی زندگی به آنها عادت کردهاند کنارهجو بمانند. شاید همین احساس غربت است که آدمی را در جستجوی چیزی ابدی که بتوان بدان در پیوست روانهی اقصای عالم میکند. گاه آدمی ناگهان و به شکل اسرارآمیز حس میکند به سرزمین دیگری تعلق دارد. آنجا همان میهنی است که وی مدتها در جست و جویش بوده است.
#سامرست_موام
کتاب: ماه و شش پنی
«باید اصولِ اخلاقیمان را در چیزهای بزرگتر به کار بگیریم. برای چیزهای کوچک بخشایش کافی است.»/آلبرکامو
چگونه یک استدلال غلط را بشناسیم؟
جهانی که در آن زندگی میکنیم سیاه و سفید نیست، بلکه جهانی مملو از رنگ است. اما ذهن دوست دارد که جهان را سیاه و سفید ببیند. چرا ذهن دچار کور رنگی میشود؟ برای اینکه ذهن توان پردازش و تحلیل را از دست میدهد. آیا یک مونیتور سیاه و سفید با یک مونیتور 16 رنگ با یک مونیتور 32 میلیون رنگ، در یک سطح از تکنولوژی هستند؟
استدلالها نیز چنین هستند. اینطور نیست که صحبتی تماماً درست و یا تماماً غلط باشد. درستی استدلالها نیز سطوحی دارد. اما ساده لوح نباشید. اگر استدلالی را شنیدید، تلاش کنید مبانی ارائه شده در آن استدلال را یافته و آن را به چالش بگیرید. سان تزو، اولین معلم فنون جنگی میگوید:
به جای حمله به دشمن، به استراتژی او حمله کنید.
جهانی که در آن زندگی میکنیم سیاه و سفید نیست، بلکه جهانی مملو از رنگ است. اما ذهن دوست دارد که جهان را سیاه و سفید ببیند. چرا ذهن دچار کور رنگی میشود؟ برای اینکه ذهن توان پردازش و تحلیل را از دست میدهد. آیا یک مونیتور سیاه و سفید با یک مونیتور 16 رنگ با یک مونیتور 32 میلیون رنگ، در یک سطح از تکنولوژی هستند؟
استدلالها نیز چنین هستند. اینطور نیست که صحبتی تماماً درست و یا تماماً غلط باشد. درستی استدلالها نیز سطوحی دارد. اما ساده لوح نباشید. اگر استدلالی را شنیدید، تلاش کنید مبانی ارائه شده در آن استدلال را یافته و آن را به چالش بگیرید. سان تزو، اولین معلم فنون جنگی میگوید:
به جای حمله به دشمن، به استراتژی او حمله کنید.
چرا برندگان مدال برنز از برندگان مدال نقره خوشحالترند؟
در تقسیم بندی مدالهای ورزشی، مدال نقره به جهت عملکردِ بهتر ورزشکار نسبت به نفر سوم در مقایسه با مدال برنز، جایگاه بالاتری دارد و انتظار این است که قاعدتاً نفر دوم، رضایت بیشتری نسبت به نفر سوم داشته باشد، اما وقتی به چهرهی تمام قهرمانان ورزشی روی سکوها نگاه کنید، احتمالا متوجه این موضوع خواهید شد که برندگان مدالِ برنز از برندگان مدالِ نقره خوشحالتر هستند.
دانشمندان بر این باورند که خط ظریفی میان افسوس و آسایش وجود دارد، که این خط در فاصله میان رفتن به روی پلهی دوم و پلهی سوم ِسکوی قهرمانی است. هرچند گرفتن مدال طلا در رتبه بندی پیروزی در بالاترین رده قرار میگیرد و به دنبال آن مدالهای نقره و برنز، اما اگر رتبه بندی بر مبنای شادکامی ورزشکار باشد، ماجرا عوض میشود.
شاید آشکارترین دلیل برای برندهی مدال نقره تمرکز بر این موضوع باشد که تقریبا داشت مدال طلا را میبُرد و نقطهی مقابل، یاد آور این است که کاملا مدال طلا را از دست داده است. اما برندهی برنز ممکن است به جهت رهایی از نزول به رتبهی چهارم، خوشحالتر باشد.
دلیل این موضوع اثرِ پایانی است که ورزشکاران تجربه میکنند. ورزشکارانِ برندهی مدال برنز، مسابقات را با پیروزی خاطرهی خوش تمام میکنند اما برندگانِ مدالِ نقره، با شکست،خاطرهی بد، مسابقات را به پایان میرسانند.
دانیل کاهنمن برندهی نوبل اقتصادی، در تحقیقی مشخص میکند که مغز ما در یادآوری خاطرات اثر پایانی آن رویداد را بهیاد میآورد و نتیجه میگیرد که آن موقعیت خوب یا بد بوده است.
کاهنمن به این اتفاق نام تئوری اثر پررنگ پایانی را داد. این تئوری میگوید که اقدامهای آخر مهم است. شکل پایان دادن یک کار و آخرین اقدامات ما اگر رنگ و بوی پیروزی داشته باشد، ما احساس شکست نداریم و اگر اقدامات ما رنگ و بوی شکست بدهد ما خودمان را شکست خورده میدانیم.
منبع: ؟
در تقسیم بندی مدالهای ورزشی، مدال نقره به جهت عملکردِ بهتر ورزشکار نسبت به نفر سوم در مقایسه با مدال برنز، جایگاه بالاتری دارد و انتظار این است که قاعدتاً نفر دوم، رضایت بیشتری نسبت به نفر سوم داشته باشد، اما وقتی به چهرهی تمام قهرمانان ورزشی روی سکوها نگاه کنید، احتمالا متوجه این موضوع خواهید شد که برندگان مدالِ برنز از برندگان مدالِ نقره خوشحالتر هستند.
دانشمندان بر این باورند که خط ظریفی میان افسوس و آسایش وجود دارد، که این خط در فاصله میان رفتن به روی پلهی دوم و پلهی سوم ِسکوی قهرمانی است. هرچند گرفتن مدال طلا در رتبه بندی پیروزی در بالاترین رده قرار میگیرد و به دنبال آن مدالهای نقره و برنز، اما اگر رتبه بندی بر مبنای شادکامی ورزشکار باشد، ماجرا عوض میشود.
شاید آشکارترین دلیل برای برندهی مدال نقره تمرکز بر این موضوع باشد که تقریبا داشت مدال طلا را میبُرد و نقطهی مقابل، یاد آور این است که کاملا مدال طلا را از دست داده است. اما برندهی برنز ممکن است به جهت رهایی از نزول به رتبهی چهارم، خوشحالتر باشد.
دلیل این موضوع اثرِ پایانی است که ورزشکاران تجربه میکنند. ورزشکارانِ برندهی مدال برنز، مسابقات را با پیروزی خاطرهی خوش تمام میکنند اما برندگانِ مدالِ نقره، با شکست،خاطرهی بد، مسابقات را به پایان میرسانند.
دانیل کاهنمن برندهی نوبل اقتصادی، در تحقیقی مشخص میکند که مغز ما در یادآوری خاطرات اثر پایانی آن رویداد را بهیاد میآورد و نتیجه میگیرد که آن موقعیت خوب یا بد بوده است.
کاهنمن به این اتفاق نام تئوری اثر پررنگ پایانی را داد. این تئوری میگوید که اقدامهای آخر مهم است. شکل پایان دادن یک کار و آخرین اقدامات ما اگر رنگ و بوی پیروزی داشته باشد، ما احساس شکست نداریم و اگر اقدامات ما رنگ و بوی شکست بدهد ما خودمان را شکست خورده میدانیم.
منبع: ؟
مردم وقتی احساس کنند که در جامعه سهمی دارند،
از آن محافظت میکنند؛
اما اگر این حس را نداشته باشند،
آن جامعه را به نابودی خواهند کشاند...!
#مارتین_لوترکینگ
از آن محافظت میکنند؛
اما اگر این حس را نداشته باشند،
آن جامعه را به نابودی خواهند کشاند...!
#مارتین_لوترکینگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدئو، بخش اول از فیلم «Room 2015» و بخش کوتاه در آخر مربوط به مستند «Beyond Utopia» از کره شمالی است.
در فیلم Room، دختری ربوده شده و چندسال در یک اتاق اسیر شده و همونجا صاحب فرزند میشه. مادر از ابتدای کودکی، ذهنیتی برای فرزند ایجاد کرده که اتاق رو شبیه دنیا ببینه. یعنی دنیایی وجود نداره و اتاق همهٔ دنیاست. فرزند با همین ذهنیت رشد کرده و تنها واقعیت رو اتاق و وسایلش میدونه. بعد از مدتی مادر تصمیم میگیره واقعیت رو بگه تا با کمک فرزند از اتاق فرار کنند. اما فرزند هیچ درکی از دنیا نداره. هرچیزی خارج از اتاق، قابل فهم نیست. هیچ واقعیتی جز واقعیت اتاق قابل تصور نیست. در بخش کوتاه از مستند «Beyond Utopia» دختری که از کره شمالی فرار کرده از زندگی در دروغ و تضاد با واقعیت میگه. شبیه همون حالتی که برای کودک در فیلم تجربه شده.
زندگی در حکومتهای توتالیتر، یعنی زندگی در تضاد با واقعیت. پیشفرضهای ذهن ما، که باورهای ما رو شکل داده، از یک محیط توتالیترِ عفونی گرفته شده. ما یک رشد عادی نداشتیم، ما هممون همون کودک در فیلم هستیم، که باید تضادها رو بفهمیم، مسائل رو بفهمیم، دروغها رو بفهمیم و در جستجوی حقیقت باشیم.
در فیلم Room، دختری ربوده شده و چندسال در یک اتاق اسیر شده و همونجا صاحب فرزند میشه. مادر از ابتدای کودکی، ذهنیتی برای فرزند ایجاد کرده که اتاق رو شبیه دنیا ببینه. یعنی دنیایی وجود نداره و اتاق همهٔ دنیاست. فرزند با همین ذهنیت رشد کرده و تنها واقعیت رو اتاق و وسایلش میدونه. بعد از مدتی مادر تصمیم میگیره واقعیت رو بگه تا با کمک فرزند از اتاق فرار کنند. اما فرزند هیچ درکی از دنیا نداره. هرچیزی خارج از اتاق، قابل فهم نیست. هیچ واقعیتی جز واقعیت اتاق قابل تصور نیست. در بخش کوتاه از مستند «Beyond Utopia» دختری که از کره شمالی فرار کرده از زندگی در دروغ و تضاد با واقعیت میگه. شبیه همون حالتی که برای کودک در فیلم تجربه شده.
زندگی در حکومتهای توتالیتر، یعنی زندگی در تضاد با واقعیت. پیشفرضهای ذهن ما، که باورهای ما رو شکل داده، از یک محیط توتالیترِ عفونی گرفته شده. ما یک رشد عادی نداشتیم، ما هممون همون کودک در فیلم هستیم، که باید تضادها رو بفهمیم، مسائل رو بفهمیم، دروغها رو بفهمیم و در جستجوی حقیقت باشیم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ابتدا عظمت و سکون و آرامش و هیبت اقیانوس را ببینید و بعد بزرگی و بیخیالی و بیتفاوتی و اعتماد به نفس خرسِ سفیدِ تنها را!
دقت کنید این تمثیلی برای تقریب ذهن و فهم بهترِ جانِ سخن است و مراد و مقصود نگارنده این نیست که صرفا توصیف و تمجید و ستایشی از اقیانوس و خرسِ تنها کرده باشد. بل مقصود و جانِ سخن در ربط و نسبت مثال و وضعیت ما انسانهاست. و از آنجا که در مثال، مناقشه نیست پس میتوان ربط و نسبتی بین اقیانوس و خرسِ تنها و وضعیت خود پیدا کرد.
برای نمونه وقتی زرتشتِ نیچه میگفت دیگر نگران هیچ رویداد بزرگ مصیبتباری نیست. منظورش دقیقا حالتی شبیه به حالت همین خرس سفیدِ تنها بود (و اتفاقا دیدن خرس و اقیانوس در یک قاب، لُبِّ کلام زرتشت را هم روشنتر میکند.)
#رویدادهای_بزرگ
دقت کنید این تمثیلی برای تقریب ذهن و فهم بهترِ جانِ سخن است و مراد و مقصود نگارنده این نیست که صرفا توصیف و تمجید و ستایشی از اقیانوس و خرسِ تنها کرده باشد. بل مقصود و جانِ سخن در ربط و نسبت مثال و وضعیت ما انسانهاست. و از آنجا که در مثال، مناقشه نیست پس میتوان ربط و نسبتی بین اقیانوس و خرسِ تنها و وضعیت خود پیدا کرد.
برای نمونه وقتی زرتشتِ نیچه میگفت دیگر نگران هیچ رویداد بزرگ مصیبتباری نیست. منظورش دقیقا حالتی شبیه به حالت همین خرس سفیدِ تنها بود (و اتفاقا دیدن خرس و اقیانوس در یک قاب، لُبِّ کلام زرتشت را هم روشنتر میکند.)
#رویدادهای_بزرگ
یک بیمار مبتلا به #سرطان در فرآیند روان درمانی میگفت: «سرطان، اختلالات روانی را درمان میکند.»
گویی ابتلا به يک بیماری سخت مثل سرطان باعث میشود جزئیات رفتار سایرین و به طور کلی «جزئیات زندگی»، اهمیت خود را از دست بدهد.
چون افراد، خود را در تقابل و رویارو با مرگ میبینند، پس عمیقا درک میکنند که فرصت کم است.
آنها به جای درگیر کردن خود با جزئیات رفتار سایرین و اتفاقات روزمره و متعاقبا دچار اختلالات روانی شدن، کلیت و معنای کلی زندگی را میبینند. چون فکر میکنند فرصتی برای پرداختن به جزئیات ندارند.
گویی درک گذرا و کوتاه بودن زندگی باعث میشود بیماران دریابند که حیف است زمان کوتاهی که دارند را صرف جزئیات بیارزش کنند.
چقدر از اضطرابها و افسردگیها و استرسهای ما ناشی از پرداختن به جزئیات رفتار اطرافیانمان است؟!
تنها تفاوت بیمار مبتلا به سرطان و فرد سالم در این است که شخص بیمار، واقعیت گذرا و کوتاه بودن زندگی را عمیقا باور کرده، چون در بدنش دلیلی برای تایید آن وجود دارد؛ اما فرد سالم این حقیقت را عمیقا باور ندارد.
حتی اگر به زبان آن را تایید کند.
پس فرد سالم چنان با جزئیات خود را درگیر میکند که انگار هزاران هزار سال دیگر برای پرداختن به مسائل مهمتر فرصت دارد.
#اروین_د_یالوم
#سرطان
گویی ابتلا به يک بیماری سخت مثل سرطان باعث میشود جزئیات رفتار سایرین و به طور کلی «جزئیات زندگی»، اهمیت خود را از دست بدهد.
چون افراد، خود را در تقابل و رویارو با مرگ میبینند، پس عمیقا درک میکنند که فرصت کم است.
آنها به جای درگیر کردن خود با جزئیات رفتار سایرین و اتفاقات روزمره و متعاقبا دچار اختلالات روانی شدن، کلیت و معنای کلی زندگی را میبینند. چون فکر میکنند فرصتی برای پرداختن به جزئیات ندارند.
گویی درک گذرا و کوتاه بودن زندگی باعث میشود بیماران دریابند که حیف است زمان کوتاهی که دارند را صرف جزئیات بیارزش کنند.
چقدر از اضطرابها و افسردگیها و استرسهای ما ناشی از پرداختن به جزئیات رفتار اطرافیانمان است؟!
تنها تفاوت بیمار مبتلا به سرطان و فرد سالم در این است که شخص بیمار، واقعیت گذرا و کوتاه بودن زندگی را عمیقا باور کرده، چون در بدنش دلیلی برای تایید آن وجود دارد؛ اما فرد سالم این حقیقت را عمیقا باور ندارد.
حتی اگر به زبان آن را تایید کند.
پس فرد سالم چنان با جزئیات خود را درگیر میکند که انگار هزاران هزار سال دیگر برای پرداختن به مسائل مهمتر فرصت دارد.
#اروین_د_یالوم
#سرطان
چه بسیار تقلاهای بیپایان و بی معنایی زندگییمان را در یک وضعیت ناخوشایند قرار میدهد، ما در زنجیریم و در این توهمیم که آزادیم! به قول سقراط زندگیِ نیازموده ارزشِ زیستن ندارد.
#عابدین_عابدی_زاده
#عابدین_عابدی_زاده
Forwarded from عکس نگار
خستگی؛ تا آخر میخوانید دیگه؟😁
در علم مهندسی درسی به نام استاتیک وجود دارد و خلاصه درس این است که برای ایستادن و نیفتادن یک سازه باید مجموع نیروهای وارده بر آن سازه در سه جهت x، y و z برابر صفر باشد.
این درس پیشنیاز درس مقاومت مصالح و آن هم پیش نیاز درس تحلیل سازه است.
چندین سال قبل پُلی در ایالت نیویورک آمریکا فرو ریخت!
بعد از ۳۲ سال کارشناسان گزارش دادن که دلیل ریختن پل fatigue فَتیگ بوده است.
سرتاسر علم مقاومت مصالح هیچ مبحثی جذابیت ندارد الا همین مبحث فَتیگ، یعنی خستگی سازه در اثر بارگذاری متناوب.
هیچ کدام از این بارگذاریها به تنهائی از توان سازه خارج نیست، اما همین متناوب بودنشان است که خستهاش میکند، طاقتش تمام میشود و میریزد.
این دقیقاً همان دلیلی است که بیشتر ما آدمها بابتش میمیریم، بابت تکرار بارهای کوچکی که تمام نمیشوند اما تمام میکنند.
ما عمدتاً از خستگی میمیریم،
فقط اِشکالش این است که درگزارش مرگ هیچ کس نمینویسند دلیل مرگ؛ خستگی!
به نظر میرسد نه تنها بالاخره یک روز باید علم مقاومت مصالح را به علم پزشکیقانونی پیوند بزنند، بلکه باید به روانکاوی هم پیوند بخورد چون خیلی مهم نیست که در گزارش مرگ هر آدمی چه مینویسند!
فقط ای کاش همانطور که فرمولی برای اندازهگیری میزان تحمل یک سازه در مقابل خستگی وجود دارد، فرمولی هم برای اندازهگیری میزان تحمل هر انسانی بود، آنوقت شاید میشد یک سیستم هشدار دِهی روی هر کسی نصب کرد تا در مواقع حساس، بعد از تحمل فشارهای متناوب، به اطرافیان پیامی مخابره کند مبنی بر اینکه:
هشدار!
انسان مورد نظر به فَتیگ نزدیک میشود، لطفاً اگر او را دوست دارید کمی راحتش بگذارید تا خستگی بارهای متناوب را آزاد کند و سپس آماده ادامه دادن و Reliability بشود در غیر اینصورت شاهد فروپاشی و مرگش خواهید بود.
لطفاً مراقب بار اضافی و متناوب بر روی جسم خودمان وعزیزانمان باشیم تا در اثر خستگی، سازهشان فرو نریزد.
نویسنده:؟
در علم مهندسی درسی به نام استاتیک وجود دارد و خلاصه درس این است که برای ایستادن و نیفتادن یک سازه باید مجموع نیروهای وارده بر آن سازه در سه جهت x، y و z برابر صفر باشد.
این درس پیشنیاز درس مقاومت مصالح و آن هم پیش نیاز درس تحلیل سازه است.
چندین سال قبل پُلی در ایالت نیویورک آمریکا فرو ریخت!
بعد از ۳۲ سال کارشناسان گزارش دادن که دلیل ریختن پل fatigue فَتیگ بوده است.
سرتاسر علم مقاومت مصالح هیچ مبحثی جذابیت ندارد الا همین مبحث فَتیگ، یعنی خستگی سازه در اثر بارگذاری متناوب.
هیچ کدام از این بارگذاریها به تنهائی از توان سازه خارج نیست، اما همین متناوب بودنشان است که خستهاش میکند، طاقتش تمام میشود و میریزد.
این دقیقاً همان دلیلی است که بیشتر ما آدمها بابتش میمیریم، بابت تکرار بارهای کوچکی که تمام نمیشوند اما تمام میکنند.
ما عمدتاً از خستگی میمیریم،
فقط اِشکالش این است که درگزارش مرگ هیچ کس نمینویسند دلیل مرگ؛ خستگی!
به نظر میرسد نه تنها بالاخره یک روز باید علم مقاومت مصالح را به علم پزشکیقانونی پیوند بزنند، بلکه باید به روانکاوی هم پیوند بخورد چون خیلی مهم نیست که در گزارش مرگ هر آدمی چه مینویسند!
فقط ای کاش همانطور که فرمولی برای اندازهگیری میزان تحمل یک سازه در مقابل خستگی وجود دارد، فرمولی هم برای اندازهگیری میزان تحمل هر انسانی بود، آنوقت شاید میشد یک سیستم هشدار دِهی روی هر کسی نصب کرد تا در مواقع حساس، بعد از تحمل فشارهای متناوب، به اطرافیان پیامی مخابره کند مبنی بر اینکه:
هشدار!
انسان مورد نظر به فَتیگ نزدیک میشود، لطفاً اگر او را دوست دارید کمی راحتش بگذارید تا خستگی بارهای متناوب را آزاد کند و سپس آماده ادامه دادن و Reliability بشود در غیر اینصورت شاهد فروپاشی و مرگش خواهید بود.
لطفاً مراقب بار اضافی و متناوب بر روی جسم خودمان وعزیزانمان باشیم تا در اثر خستگی، سازهشان فرو نریزد.
نویسنده:؟
جهنم چیست؟
بهنظر من، رنجِ ناتوانی از دوست داشتن است.
داستایوفسکی
بهنظر من، رنجِ ناتوانی از دوست داشتن است.
داستایوفسکی
گنجشکان لاف میزنند:
جیک جیک جیک
جیک هیچ یکشان در نیامد
تو که دور میشدی
شمس لنگرودی
جیک جیک جیک
جیک هیچ یکشان در نیامد
تو که دور میشدی
شمس لنگرودی
رابطهی دوستانه
آدم وقتی غذا میخورد و لقمهای را میجود و بخش نرمشده و خردشدهی آن را به پایین فرو میدهد و بخش سختتر را بیشتر میجود، فکر میکند که همهی اینها را خودآگاهانه انجام میدهد، در صورتیکه چنین نیست. انسان لقمهای را در دهان میگذارد و بعد به خود میآید و میبیند که در حال جویدن لقمهی بعدی است!
رابطهی دوستانه اینگونه است. در رابطهی دوستانه این چنین نیست که شما بگویید که من فضیلتهایی مثل صداقت و وفای به عهد او را از او یاد میگیرم، اما تندخویی او را یاد نمیگیرم. انسان بعد از چند سال بهخود میآید و میبیند که دست تکان دادن و حرف زدنش هم شبیه به دوستش شده است!
خود انسان ممکن است متوجه نشود که سخن گفتن و حرکاتش، شبیه به دوستش شده باشد، اما ناظران بیرونی، بهخوبی درک میکنند.
مصطفی ملکیان
آدم وقتی غذا میخورد و لقمهای را میجود و بخش نرمشده و خردشدهی آن را به پایین فرو میدهد و بخش سختتر را بیشتر میجود، فکر میکند که همهی اینها را خودآگاهانه انجام میدهد، در صورتیکه چنین نیست. انسان لقمهای را در دهان میگذارد و بعد به خود میآید و میبیند که در حال جویدن لقمهی بعدی است!
رابطهی دوستانه اینگونه است. در رابطهی دوستانه این چنین نیست که شما بگویید که من فضیلتهایی مثل صداقت و وفای به عهد او را از او یاد میگیرم، اما تندخویی او را یاد نمیگیرم. انسان بعد از چند سال بهخود میآید و میبیند که دست تکان دادن و حرف زدنش هم شبیه به دوستش شده است!
خود انسان ممکن است متوجه نشود که سخن گفتن و حرکاتش، شبیه به دوستش شده باشد، اما ناظران بیرونی، بهخوبی درک میکنند.
مصطفی ملکیان
"هروقت افسرگی به سراغم میآید، شروع به تمیز کردن خانه میکنم. حتی اگر دویا سه صبح باشد. ظرفها را میشویم، اجاق را گردگیری میکنم، زمین را جارو میکشم، دستمال ظرفها را در سفید کننده میاندازم، کشوهای میزم را منظم میکنم و هر لباسی راکه جلوی چشم باشد، اتو میکشم. آنقدر این کار رامی کنم تا خسته شوم، بعد چیزی مینوشم و میخوابم. صبح که بیدار میشوم ووقتی جورابهایم را میپوشم، حتی یادم نمیآید شب قبل به چه فکر میکردم. همه ما اینطور هستیم. برای همین هرکداممان باید شیوهٔ مبارزه خود را با آن پیدا کنیم."
📕 #کجا_ممکن_است_پیدایش_کنم
✍🏻 #هاروکی_موراکامی
📕 #کجا_ممکن_است_پیدایش_کنم
✍🏻 #هاروکی_موراکامی
برای انهدام یک تمدن ۳ چیز لازم است:
خانواده
نظام آموزشی
الگوها
برای اولی منزلت زن را باید شکست،
دومی منزلت معلم
برای سومی منزلت بزرگان و اسطوره ها ...
#جبران_خلیل_جبران
خانواده
نظام آموزشی
الگوها
برای اولی منزلت زن را باید شکست،
دومی منزلت معلم
برای سومی منزلت بزرگان و اسطوره ها ...
#جبران_خلیل_جبران
.
▫️بقیه هم گرفتارند
خودمان هج کم قِصّه نداریم. برای همین نمیگویم همه را مراعات کنیم. نمیشود. این روزها دیگر بار خاطر کسی نشدن، اگر نگویم محال، لااقل خیلی دشوار است. یکقلمش همین من؛ گاهی آنقدر درگیر قصّههای خودم میشوم که حالِ عزیزان و نزدیکترین دوستانم را هم نمیپرسم. نه فقط حالشان را نمیپرسم که گاهی کاری با من دارند و فراموش میکنم یا حتی بیاجازه باری روی دوششان میگذارم.
بعد که اینطور میشود، با خودم میگویم حواست هست که آدمهای دیگر هم لااقل مثل تو درگیر اند؟ اگر نیاز داری دیگران انتظارشان را از تو کمتر کنند یا حواسشان به تو باشد، خود آنها هم لابد کموبیش همین خواسته را یکجایی از تو دارند. به خودت نگاه کن و ببین چطور زندگی پیچ و تابات میدهد، حتماً خیلیها از تو هم گرفتارتراند؛ چه گرفتاری بیرونی و چه درونی.
آنوقت خودم را میکشم کنار و میگویم اینقدر فقط خودت را نبین. اینقدر مرکزِ عالم نباش. اینقدر تا دستت رسید بارت را نینداز روی دوش این و آن. بله، زورت به دیگران میرسد و میتوانی به روی خودت هم نیاوری، ولی مگر آدم نیستی و نمیفهمی آدم بودن یعنی چه؟ اینقدر درد خودت را بزرگ و رنج دیگران را کوچک نبین. روی دیگران بالا نیاور. با آدمها بازی نکن. آدمها را مجبور نکن. کسی را نترسان. آدمها را فریب نده و دستکاری نکن. وقتی دستت میرسد به آدمها توجّه کن و با دیگران مهربان باش. خلاصه اینکه اوضاع خوب نیست. بار اضافه نکن. اگر یک زمانی هم حالت خوب بود، نمیخواهد سوپرمن یا زورو بشوی، امّا هرقدر که دستت رسید، باری بردار.
▫️بقیه هم گرفتارند
خودمان هج کم قِصّه نداریم. برای همین نمیگویم همه را مراعات کنیم. نمیشود. این روزها دیگر بار خاطر کسی نشدن، اگر نگویم محال، لااقل خیلی دشوار است. یکقلمش همین من؛ گاهی آنقدر درگیر قصّههای خودم میشوم که حالِ عزیزان و نزدیکترین دوستانم را هم نمیپرسم. نه فقط حالشان را نمیپرسم که گاهی کاری با من دارند و فراموش میکنم یا حتی بیاجازه باری روی دوششان میگذارم.
بعد که اینطور میشود، با خودم میگویم حواست هست که آدمهای دیگر هم لااقل مثل تو درگیر اند؟ اگر نیاز داری دیگران انتظارشان را از تو کمتر کنند یا حواسشان به تو باشد، خود آنها هم لابد کموبیش همین خواسته را یکجایی از تو دارند. به خودت نگاه کن و ببین چطور زندگی پیچ و تابات میدهد، حتماً خیلیها از تو هم گرفتارتراند؛ چه گرفتاری بیرونی و چه درونی.
آنوقت خودم را میکشم کنار و میگویم اینقدر فقط خودت را نبین. اینقدر مرکزِ عالم نباش. اینقدر تا دستت رسید بارت را نینداز روی دوش این و آن. بله، زورت به دیگران میرسد و میتوانی به روی خودت هم نیاوری، ولی مگر آدم نیستی و نمیفهمی آدم بودن یعنی چه؟ اینقدر درد خودت را بزرگ و رنج دیگران را کوچک نبین. روی دیگران بالا نیاور. با آدمها بازی نکن. آدمها را مجبور نکن. کسی را نترسان. آدمها را فریب نده و دستکاری نکن. وقتی دستت میرسد به آدمها توجّه کن و با دیگران مهربان باش. خلاصه اینکه اوضاع خوب نیست. بار اضافه نکن. اگر یک زمانی هم حالت خوب بود، نمیخواهد سوپرمن یا زورو بشوی، امّا هرقدر که دستت رسید، باری بردار.
Paeiz
Hamid Reza Abaci
چه فایده دارد که آدمی جهانی را ببَرَد امّا خود را ببازد.
انجیل یوحنا
@Aabedizadeh94
کانال فانوس روشن اندیشه ام
(عابدین عابدی زاده)
انجیل یوحنا
@Aabedizadeh94
کانال فانوس روشن اندیشه ام
(عابدین عابدی زاده)
انسان مدرن و زمان
"سرم شلوغ است"، "خیلی گرفتارم"، "به خدا اصلا وقت ندارم" و ... از جمله شایعترین دروغهایی است که ما در متن زندگی مدرن به خود و دیگران میگوییم. ما در غالب موارد بسیار کمتر از آنچه وامینماییم، گرفتاریم. اما در زندگی مدرن "گرفتار بودن" و "وقت نداشتن" تبدیل به نوعی ارزش شده است. یعنی گویی کثرت مشغله و کمبود وقت نشانه اهمیت و منزلت فردی و اجتماعی فرد است. وقتی که به دیگری می گوییم "به خدا خیلی گرفتارم، اصلا وقت ندارم" ته دلمان غنج میزند! پنهانی احساس غرور می کنیم.
زندگی مدرن به ما القاء میکند که انسان مفید باید تمام لحظههای روزش را برنامهریزی کند و هر لحظهاش را باید مشغول به کاری باشد. حتی ساعات استراحت و فراغت فرد هم باید بهدقت برنامهریزی شود تا کارآیی او را در ساعات اشتغال بالا ببرد. زندگی مدرن زندگی سرعت و اشتغال مداوم است، و کسی که در میانه این کوران آهسته و فارغ باشد یا کاهل است یا ناتوان. و همین است که آهستگی و فراغت را به نوعی ضدارزش و مایه عذاب وجدان تبدیل کرده است. "بیکار بودن" و "وقت آزاد داشتن" رفتهرفته مایه شرم شده است.
زندگی مدرن البته بهطور طبیعی برای ما مشغله میآفریند، اما خود ما هم آگاهانه یا ناخودآگاه تلاش میکنیم زندگیمان را شلوغ کنیم و برای خود مشغله بتراشیم. ما از "بیکار ماندن" یا "وقت آزاد داشتن" احساس گناه میکنیم، و غالبا آن را نشانه برنامهریزی بد یا اتلاف وقت میدانیم. برای همین است که حتی اگر در خانه بیکار باشیم، ترجیح میدهیم ساعتها بیهوده در اینترنت پرسه بزنیم اما به تلفن یک دوست پاسخ ندهیم. تظاهر به گرفتاری و کثرت مشغله یا راهی برای خودنمایی و خودبزرگنمایی شده است یا شیوهای که در پشت آن احساس گناهمان را از "بیکار بودن" پنهان میکنیم.
بهنظرم خوبست که گهگاه به خودمان نهیب بزنیم که هرچند آدمهای مهم گرفتارند، اما همه آدمهای گرفتار مهم نیستند. بیکاری و فراغت همیشه بد نیست که برعکس، در غالب موارد سرچشمه خلاقیت و مجالی برای تأمل است. آدمهایی که همیشه گرفتارند و هیچوقت وقت ندارند، غالبا آدمهای بینظم و پریشانی هستند که ناتوانیشان را در تنظیم مناسبات انسانی در پس تظاهر به گرفتاری پنهان میکنند. اگر کسی برای دوستی با شما وقت ندارد، همان بهتر که وقتتان را برای دوستی با او تلف نکنید.
آرش نراقی، اسفند ۱۳۹۵
"سرم شلوغ است"، "خیلی گرفتارم"، "به خدا اصلا وقت ندارم" و ... از جمله شایعترین دروغهایی است که ما در متن زندگی مدرن به خود و دیگران میگوییم. ما در غالب موارد بسیار کمتر از آنچه وامینماییم، گرفتاریم. اما در زندگی مدرن "گرفتار بودن" و "وقت نداشتن" تبدیل به نوعی ارزش شده است. یعنی گویی کثرت مشغله و کمبود وقت نشانه اهمیت و منزلت فردی و اجتماعی فرد است. وقتی که به دیگری می گوییم "به خدا خیلی گرفتارم، اصلا وقت ندارم" ته دلمان غنج میزند! پنهانی احساس غرور می کنیم.
زندگی مدرن به ما القاء میکند که انسان مفید باید تمام لحظههای روزش را برنامهریزی کند و هر لحظهاش را باید مشغول به کاری باشد. حتی ساعات استراحت و فراغت فرد هم باید بهدقت برنامهریزی شود تا کارآیی او را در ساعات اشتغال بالا ببرد. زندگی مدرن زندگی سرعت و اشتغال مداوم است، و کسی که در میانه این کوران آهسته و فارغ باشد یا کاهل است یا ناتوان. و همین است که آهستگی و فراغت را به نوعی ضدارزش و مایه عذاب وجدان تبدیل کرده است. "بیکار بودن" و "وقت آزاد داشتن" رفتهرفته مایه شرم شده است.
زندگی مدرن البته بهطور طبیعی برای ما مشغله میآفریند، اما خود ما هم آگاهانه یا ناخودآگاه تلاش میکنیم زندگیمان را شلوغ کنیم و برای خود مشغله بتراشیم. ما از "بیکار ماندن" یا "وقت آزاد داشتن" احساس گناه میکنیم، و غالبا آن را نشانه برنامهریزی بد یا اتلاف وقت میدانیم. برای همین است که حتی اگر در خانه بیکار باشیم، ترجیح میدهیم ساعتها بیهوده در اینترنت پرسه بزنیم اما به تلفن یک دوست پاسخ ندهیم. تظاهر به گرفتاری و کثرت مشغله یا راهی برای خودنمایی و خودبزرگنمایی شده است یا شیوهای که در پشت آن احساس گناهمان را از "بیکار بودن" پنهان میکنیم.
بهنظرم خوبست که گهگاه به خودمان نهیب بزنیم که هرچند آدمهای مهم گرفتارند، اما همه آدمهای گرفتار مهم نیستند. بیکاری و فراغت همیشه بد نیست که برعکس، در غالب موارد سرچشمه خلاقیت و مجالی برای تأمل است. آدمهایی که همیشه گرفتارند و هیچوقت وقت ندارند، غالبا آدمهای بینظم و پریشانی هستند که ناتوانیشان را در تنظیم مناسبات انسانی در پس تظاهر به گرفتاری پنهان میکنند. اگر کسی برای دوستی با شما وقت ندارد، همان بهتر که وقتتان را برای دوستی با او تلف نکنید.
آرش نراقی، اسفند ۱۳۹۵