Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بعد از اون اتفاق، مسیر برگشت در شهر آب بدون حادثه طی شد.
بعضی وقتها امیلیا به سطح آب خیره میشد و به نظر عمیقا به فکر فرو میرفت اما هر وقت کسی به این موضوع اشاره میکرد اون بلافاصله با یه لبخند همه چیز رو میپوشوند.
امیلیا تو مخفی کردن این چیزا افتضاح بود، به همین دلیل خیلی راحت میشد فهمید اون مرد هنوز ذهنش رو به خودش مشغول کرده. با این حال این خود اون مرد بود که که سوبارو رو درگیر کرده بود. به این دلیل که...
«بئاکو.»
«میدونم. امیلیا و گارفیل برای این نفهمیدن که سرشون تو ابراست، گمونم؟ یکی همیشه باید حواسش به هر دوشون باشه و ازشون مراقبت کنه.»
وقتی سوبارو بئاتریس رو صدا زد اون در نهایت ناراحتی شونههاش رو بالا انداخت.
نگرانی سوبارو، که بئاتریس همین الان تاییدش کرده بود، واکنش اون مرد نسبت به امیلیا بود. یه سال از شروع شرکت امیلیا در انتخابات سلطنتی گذشته بود و اون دیگه موقع بیرون رفتن از شنل «پوشانندهی هویتش» استفاده نمیکرد، کاری که در گذشته همواره انجام میداد.
به نظرم برای یه نفر که میخواد رضایت همه رو جلب کنه که تاییدش کنن و میخواد سخت تلاش کنه تا پادشاه بشه خییییلی عجیبه بخواد هویتش رو از همه مخفی کنه.
این حرف امیلیا بود و قطعا هم درست گفته بود. به همین ترتیب امیلیا تصمیم گرفته بود دیگه به قدرت اون شنل اتکا نکنه و صورت دوستداشتنیش رو به همه نشون بده، یعنی دیگه هیچ چیزی وجود نداشت که نیمهالف بودنش رو مخفی کنه. با این حال نفرت نسبت به نیمهالفها همچنان قوی و عمیقا با گوشت و خون مردم عجین بود، به همین دلیل خوشبختانه یا متاسفانه خیلی از مردم با دیدنش واکنشهای شدیدی از خودشون نشون میدادن، چه خوب چه بد.
«اون مَرده هیچ کدومشون رو نداشت. یه جوری حرف میزد انگار امیلیا رو میشناسه، اما اسم خودش رو نگفت... نکنه من دارم بیش از حد موضوع رو سخت میگیرم؟»
«اگه سوبارو توجه نکنه، امیلیا به شدت آسیبپذیر میشه، به همین دلیل کاملا رفتار درستیه، گمونم. بتی هم تا جایی که ممکنه حواسش به امیلیا هست.»
وقتی بتی به سوبارو گفت که میتونه روش حساب کنه، سوبارو برای تشکر ازش یه «حله» کوتاه گفت.
اون کلان شهر آبی خیلی بزرگ بود و اون حس نمیکرد شانس رویارویی دوباره با اون مرد خیلی بالا باشه. اما همچنان این احتمال وجود داشت که اون غریبه خودش پیشقدم یه ملاقات دیگه بشه. احتیاط شرط عقل بود.
#ReZERO
#Re_ZERO
#NovelVsAnime
#AnimWorld
🤩 @AWReZERO 🤩
بعضی وقتها امیلیا به سطح آب خیره میشد و به نظر عمیقا به فکر فرو میرفت اما هر وقت کسی به این موضوع اشاره میکرد اون بلافاصله با یه لبخند همه چیز رو میپوشوند.
امیلیا تو مخفی کردن این چیزا افتضاح بود، به همین دلیل خیلی راحت میشد فهمید اون مرد هنوز ذهنش رو به خودش مشغول کرده. با این حال این خود اون مرد بود که که سوبارو رو درگیر کرده بود. به این دلیل که...
«بئاکو.»
«میدونم. امیلیا و گارفیل برای این نفهمیدن که سرشون تو ابراست، گمونم؟ یکی همیشه باید حواسش به هر دوشون باشه و ازشون مراقبت کنه.»
وقتی سوبارو بئاتریس رو صدا زد اون در نهایت ناراحتی شونههاش رو بالا انداخت.
نگرانی سوبارو، که بئاتریس همین الان تاییدش کرده بود، واکنش اون مرد نسبت به امیلیا بود. یه سال از شروع شرکت امیلیا در انتخابات سلطنتی گذشته بود و اون دیگه موقع بیرون رفتن از شنل «پوشانندهی هویتش» استفاده نمیکرد، کاری که در گذشته همواره انجام میداد.
به نظرم برای یه نفر که میخواد رضایت همه رو جلب کنه که تاییدش کنن و میخواد سخت تلاش کنه تا پادشاه بشه خییییلی عجیبه بخواد هویتش رو از همه مخفی کنه.
این حرف امیلیا بود و قطعا هم درست گفته بود. به همین ترتیب امیلیا تصمیم گرفته بود دیگه به قدرت اون شنل اتکا نکنه و صورت دوستداشتنیش رو به همه نشون بده، یعنی دیگه هیچ چیزی وجود نداشت که نیمهالف بودنش رو مخفی کنه. با این حال نفرت نسبت به نیمهالفها همچنان قوی و عمیقا با گوشت و خون مردم عجین بود، به همین دلیل خوشبختانه یا متاسفانه خیلی از مردم با دیدنش واکنشهای شدیدی از خودشون نشون میدادن، چه خوب چه بد.
«اون مَرده هیچ کدومشون رو نداشت. یه جوری حرف میزد انگار امیلیا رو میشناسه، اما اسم خودش رو نگفت... نکنه من دارم بیش از حد موضوع رو سخت میگیرم؟»
«اگه سوبارو توجه نکنه، امیلیا به شدت آسیبپذیر میشه، به همین دلیل کاملا رفتار درستیه، گمونم. بتی هم تا جایی که ممکنه حواسش به امیلیا هست.»
وقتی بتی به سوبارو گفت که میتونه روش حساب کنه، سوبارو برای تشکر ازش یه «حله» کوتاه گفت.
اون کلان شهر آبی خیلی بزرگ بود و اون حس نمیکرد شانس رویارویی دوباره با اون مرد خیلی بالا باشه. اما همچنان این احتمال وجود داشت که اون غریبه خودش پیشقدم یه ملاقات دیگه بشه. احتیاط شرط عقل بود.
#ReZERO
#Re_ZERO
#NovelVsAnime
#AnimWorld
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM